Google

* آخرین فعالیتهای دسته جمعی توسط اعضای تالار تخصصی

موج مثبت


سپیدار سیستم


آموزش حسابداري جهت مصاحبه و استخدام


گپ وخنده


ختم قرآن ویژه ماه مبارک رمضان


انجمن کوهنوردی و طبیعت گردی متا


یاران محک


کاربازی-بازی کار


دفتر جناب آقای کیانی


دفتر جناب آقای فریدون مظفر نژاد


حسابداری تک کاربره IR




hot_post - ویژه ماه محرم - متا نویسنده موضوع: ویژه ماه محرم  (دفعات بازدید: 19219 بار)

0 کاربر و 1 مهمان درحال دیدن موضوع.

آفلاین Ivan

xx - ویژه ماه محرم - متا
ویژه ماه محرم
« : ۱۲ آذر ۱۳۸۹ - ۱۴:۳۵:۴۵ »
h16 - ویژه ماه محرم - متا
بازدلم غم گرفت دوباره ماتم گرفت
ماه محرم آمد تمام عالم گرفت

**



دیباچه ی عشق و عاشقی باز شود
دلها همه آماده ی پرواز شود
با بوی محرم الحرام تو حسین

ایام عزا و غصه آغاز شود

**

سلام من به محرم, محرم گل زهرا
به لطمه های ملائک, به ماتم گل زهرا

**



بر سینه ی من نوشته بین الحرمین
نصف قلبم با ابالفضل،نصف دیگر با حسین

**


دل را اگر از حسین بگیرم چه کنم
بی عشق حسین اگر بمیرم چه کنم
فردا که کسی را به کسی کاری نیست
دامان حسین اگر نگیرم چه کنم

**



باز محرم رسید، ماه عزای حسین
سینه‌ی ما می‌شود، كرب و بلای حسین
كاش كه تركم شود غفلت و جرم و گناه
تا كه بگیرم صفا، من ز صفای حسین

**


محرم آمد و ماه عزا شد
مه جانبازی خون خدا شد
جوانمردان عالم را بگویید
دوباره شور عاشورا به پا شد

**



آبروی حسین به كهكشان می ارزد

یك موی حسین بر دو جهان می ارزد
گفتم كه بگو بهشت را قیمت چیست
*


دارالنعیم زینب است

کعبه خود تحت حریم زینب است
عمر زینب فخر مولا بود و بس
او به زهرا المثنی بود و بس



Linkback: https://irmeta.com/meta/b1839/t5447/
   
دیگه بیداری شب عادتمه     همدم تنهایی من تیک تیک ساعتمه 

آفلاین aminian

xx - ویژه ماه محرم - متا
تسلیت ماه محرم
« پاسخ #1 : ۱۶ آذر ۱۳۸۹ - ۰۸:۱۹:۲۰ »
با سلام و صبح به خیر به کلیه دوستان و اعضا محترم
فرا رسیدن ماه محرم ماهي كه عدالت در مقابل ظلم و حق در مقابل باطل قيام كرده و را به همه شما تسلیت می گوییم

آفلاین A.Ehsani

xx - ویژه ماه محرم - متا
پاسخ : تسلیت ماه محرم
« پاسخ #2 : ۱۶ آذر ۱۳۸۹ - ۰۹:۲۸:۵۶ »
سلام جناب امینیان

تشکر از شما و بنده هم خدمت همه عزیزان و هم وطنان خودم تسلیت عرض میکنم. امیدوارم بتوانیم درک مناسبی از تفکرات و مقام امام عزیزمان حسین(ع) داشته باشیم.



IPNA_2006130221054931 - ویژه ماه محرم - متا



يكى از علل و يا مهمترين علت شهادت امام حسين و يا مهمترين علت گرويدن مردم به امويان، جهالت مردم بود. از طرفى هم مى‏دانيم امام حسين با يزيد مبارزه نمى‏كرد؛ او بالاتر از اين بود كه هدفش شخص و فرد باشد؛ هدف او اصولى و كلى بود. درحقيقت امام حسين با ظلم مبارزه مى‏كرد و با جهل، چنانكه در زيارت به ما تلقين و تعليم كرده‏اند كه هدف اين مبارزه از بين بردن جهل و گمراهى است چنانكه در زيارت اربعين است:

«وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الْجَهالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلالَةِ»

مقصود از جهالت مردم اين نبود كه چون مردم بى‏سواد بودند و درس نخوانده بودند، مرتكب چنين عملى شدند و اگر درس خوانده و تحصيل كرده مى‏بودند نمى‏كردند. نه، در اصطلاح دين «جهالت» بيشتر در مقابل «عقل» گفته مى‏شود و مقصود آن تنبّه عقلى است كه مردم بايد داشته باشند، و به عبارت ديگر قوّه تجزيه و تحليل قضاياى مشهود و تطبيق كليات بر جزئيات است و اين چندان ربطى به سواد و بى‏سوادى ندارد. علم، حفظ و ضبط كليات است و عقل قوّه تحليل است. به عبارت ديگر امام حسين شهيدِ فراموشكارى مردم شد، زيرا مردم اگر در تاريخ پنجاه شصت ساله خودشان فكر مى‏كردند و قوّه تنبّه و استنتاج وعبرت گيرى در آنها مى‏بود و به تعبير سيدالشّهداء كه فرمود:

«ارْجِعوا الى‏ عُقولِكُمْ»

اگر به عقل و تجربه پنجاه شصت ساله خود رجوع مى‏كردند و جنايتهاى ابوسفيان و معاويه و زياد در كوفه و خاندان اموى را اصولًا فراموش نمى‏كردند و گول ظاهر فعلى معاويه را- كه دم زدن از دين به خاطر منافع شخصى است- نمى‏خوردند و عميق فكر مى‏كردند، و حساب مى‏كردند آيا حسين عليه السلام براى دين و دنياى آنها بهتر بود يا يزيد و معاويه و عبيداللَّه، هرگز چنين جنايتى واقع نمى‏شد. پس درحقيقت علت عمده اينكه مردمى نسبتاً معتقد به اسلام اين‏طور با خاندان پيغمبر رفتار كردند درصورتى كه همانها حاضر بودند قربةً الى اللَّه در جنگ كفار شركت كنند، فقط و فقط فراموشكارى مردم و گول ظاهر خوردن آنها بود، يعنى نتوانستند پشت پرده نفاق را ببينند. ظواهر شعائر اسلامى را محفوظ مى‏ديدند و توجه به اصول و معانىِ از بین رفته، نداشتند

آه از این همه عبرت ... ولی تکرار فراموشی ، اشکالی ندارد بر انسان ، حرجی نیست انه ظلوما جهولا اگر چه عاشورای شصت ویک مصیبه ما اعظمهاست ولی مثال آن را  بارها از بی خبران و ناسیان تاریخ به وضوح مشاهده کرده ایم در این میان عجب دارم از جماعت محدودی که پسوند ایرانی را به یدک می کشند ولی غربی عمل می کند  لا اکراه فی الدین را پیش کشند احرار فی دنیاکم به تصویر می کشم 

دین ندارید آزاده باشید واگر ذره ای از انصاف باقی مانده به عقب برگردید و صفحات تاریخ را تورق کنید شاید در این میان فراموشی مضمحل شود و به خود آیید : چرا عاشورا ...؟

منبع: اینترنت

آفلاین سید علا سبزپوش

xx - ویژه ماه محرم - متا
پاسخ : تسلیت ماه محرم
« پاسخ #3 : ۱۶ آذر ۱۳۸۹ - ۰۹:۴۶:۳۷ »
بنده هم به نوبه خودم فرا رسیدن ایام محرم و شهادت سید الشهدا و یاران با وفایش را خدمت همه دوستان تسلیت می گویم

ما عاشق فهم و ادب ومعرفتیم،
ما خاک قدوم هر چه زیبا صفتیم،
http://math2easy.com

آفلاین A.Ehsani

xx - ویژه ماه محرم - متا
پاسخ : تسلیت ماه محرم
« پاسخ #4 : ۱۶ آذر ۱۳۸۹ - ۱۰:۱۸:۲۸ »
محرم فقط بحث شهادت نیست

فقط بحث حسین نیست

محرم بحث انسانیت - ایمان - ادراک  و خیانت است.

اگر چه حر سردار کفر بود اما محرم به ما درس میدهد که چطور میتوان آزاده زندگی کرد.

اگر چه حسین(ع) میدانست همه مردان کشته خواهند شد و زنان و کودکان بی پناه میشوند اما نتوانست به مردم نه بگوید و به امویان بله.

فلسفه محرم ما وراء بحث شهادت است .

roghaih_jan - ویژه ماه محرم - متا

کدامین کودک تحمل بریده شدن سر پدرش را جلوی چشمانش تحمل کند آن هم نه هر پدری........

پدر همچون حسین که بوی عطر او و کلام و رفتار او هر بیننده ای را مجذوب میکند چه رسد به کودک 3 ساله خود حضرت رقیه...

در محرم میتوان فهمید که حتی به کودکان هم رحم نمیشود و سر بریده طفلان مسلم را به سکه ای ترجیح میدهند...

وای انسان تو چی هستی و به کجا سیر میکنی...........

و  ای خدا تو هنوز برای من ناشناخته ای .تو چقدر صبر داری و چقدر بزرگی.

sh - ویژه ماه محرم - متا

آفلاین ronak

xx - ویژه ماه محرم - متا
اوّل محرم
« پاسخ #5 : ۱۶ آذر ۱۳۸۹ - ۱۳:۰۳:۰۲ »
حسین بیشتر از آب ، تشنه لبیک بود اما افسوس به جای افکارش زخم های تنش را به ما نشان دادن و درد او را بی آبی معرفی کردن فرا رسیدن ایام شهادت سالار شهیدان و هفتاد و دو یار با وفایش بر تمام شیعیان جهان تسیلت باد
شکسپیر می گه هر گز به دنبال کسی نباش که بتونی با آن زندگی کنی همیشه بدنبال کسی باش که بدون آن نتونی زندگی کنی

آفلاین Ivan

xx - ویژه ماه محرم - متا
ویژه ماه محرم
« پاسخ #6 : ۱۹ آذر ۱۳۸۹ - ۱۵:۱۳:۱۱ »
n7o1o3z2r6pzd9b02m4r - ویژه ماه محرم - متا
15 رجب 60 هجري
مرگ معاويه و نشستن يزيد به جاي او

28 رجب 60 هجري
رسيدن نامه يزيد به والي مدينه جهت بيعت گرفتن از امام حسين (ع).

29 رجب 60 هجري
هجرت امام حسين (ع) از مدينه، همراه با اهل‌بيت و جمعي از بني‌هاشم.

3 شعبان 60 هجري

رسيدن نامه‌اي از کوفيان به دست امام حسين (ع).

۱۰ رمضان 60 هجري
رسيدن نامه‌اي از کوفيان به دست امام حسين (ع)

15 رمضان 60 هجري

رسيدن هزاران نامه دعوت به دست امام حسين (ع)

15 رمضان 60 هجري
فرستادن مسلم بن عقيل به کوفه جهت بررسي اوضاع و احوال.

5 شوال 60 هجري
ورود مسلم بن عقيل به کوفه و استقبال مردم از وي.

11 ذيقعده 60 هجري

نامه نوشتن مسلم بن عقيل در کوفه با چهارهزار نفر، سپس پراکندگي آنان از دور مسلم.

8 ذيحجه 60 هجري
ايراد خطبه توسط امام حسين (ع) در مکه براي مردم، تبديل نمودن حج را به عمره و خروج از مکه همراه با 82 نفر از افراد خانواده و ياران به طرف کوفه.

8 ذيحجه 60 هجري
دستگيري و شهادت هاني در کوفه

9 ذيحجه 60 هجري
درگيري مسلم بن عقيل با کوفيان، سپس دستگيري او و شهادتش بر بام دارالاماره کوفه.

9 ذيحجه 60 هجري

ديدار امام حسين (ع) با فرزندان در بيرون مکه.

9 ذيحجه 60 هجري
برخورد امام حسين (ع) با حر و سپاه او در منزل شراف.

2 محرم 61 هجري
ورود امام حسين (ع) به سرزمين کربلا و فرود آمدن در آنجا.

3 محرم 61 هجري
ورود عمر سعد به کربلا، همراه با چهار هزار نفر از سپاه کوفه و آغاز گفتگوي وي با امام براي وادار کردن آن حضرت به بيعت و تسليم شدن.

7 محرم 61 هجري
رسيدن دستور از کوفه بر ممانعت سپاه امام از آب، ماموريت پانصد سوار دشمن بر شريعه فرات به فرماندهي عمرو بن حجاج.

9 محرم 61 هجري
ورود شمر با چهارهزار نفر به کربلا، همراه با نامه ابن زياد به عمر سعد، مبني بر جنگيدن با امام حسين (ع).

10 محرم 61 هجري
درگيري ياران امام حسين (ع) با سپاه کوفه، شهادت امام و اصحاب، غارت خيمه‌ها، فرستادن سر مطهر امام به کوفه، توسط خولي.

11 محرم 61 هجري
حرکت سپاه عمر و نيز اسراي اهل‌بيت از کربلا به کوفه.

1 صفر 61 هجري
ورود اسراي اهل‌بيت امام حسين (ع) از کربلا به دمشق.

20 صفر 61 هجري
بازگشت اهل بيت امام حسين (ع) از سفر شام به مدينه.

التماس دعا
   
دیگه بیداری شب عادتمه     همدم تنهایی من تیک تیک ساعتمه 

آفلاین A.Ehsani

xx - ویژه ماه محرم - متا
ویژه ماه محرم
« پاسخ #7 : ۲۴ آذر ۱۳۸۹ - ۱۵:۴۷:۴۴ »
860emam_hosein_resize_2 - ویژه ماه محرم - متا




سكوت امـام حسين در زمان امام مجتبى بخاطر آن بود كه حضرت مجتبى را امام با خود مى دانست و ‏مـخـالفـت با او را جايز نمى شمرد و پس از شهادت آنحضرت نيز تا زمانيكه معاويه در قيد حيات بود حضرت ابا ‏عبدالله الحسين عليه السلام به احترام عهدى كه امام حسن عـليه السلام با معاويه بسته بود سكوت اختيار ‏نمود، اما با فوت معاويه و روى كار آمـدن يزيد كه برخـلاف مـواد عهدنامه بود: كه معاويه حق ندارد براى خود ‏جانشين تعيين كند، امام حسين عليه السلام ، عليه دستگاه طاغوتى يزيد قيام نمود.

چنانكه شيخ مفيد بنقل از كلبى و مدائنى و ديگر مورخين گفته است : پس ‍از رحلت امام حسن ، شيعيان عراق ‏به جنب و جوش افتادند و به امام حسين نامه نوشتند كه حاضرند معاويه را خـلع نمـوده و با او بيعت نمايند ليكن ‏امام حسين عليه السلام امتناع فرمود و متذكر شد كه بين او و معاويه عهد و پيمانى است كه تا مدت آن ‏منقضى نگردد نقض آنرا جايز نمى داند و وقتى معاويه درگذشت نظر خود را اعلام خواهد داشت. 1

 

وصيت معاويه درباره حسين

مـعـاويه در نيمه رجب سال 60 هجرى درگذشت و يزيد را به جانشينى خود تعيين نمود و هنگـام مـرگ به وى ‏وصيت و نصيحت نمود به اينكه : من گردن گردنكشان را براى تو خـاضع ساخـتـم و شهرها را برايت محكم و ثابت ‏و پابرجا نمودم و سلطنت را براى تو طعـمـه قـرار دادم امـا از سه نفر درباره تو مى ترسم كه با تو مخالفت نمايند ‏و از در منازعت درآيند، يكى عبدالله بن عمر و ديگرى عبدالله بن زبير و سومى حسين بن على است .

امـا عـبدالله بن عـمـر بن خطاب با تو خواهد بود او را ملازم خود گير و طردش منماى اما عـبدالله بن زبير او همانند ‏شيرى كه بر شكارش ‍حمله ور مى شود به تو حمله خواهد كرد و همانند روباهى كه با سگ به مكر و خدعه ‏مى پردازد با تو معامله خواهد نمود پس اگر بر او پيروز گشتى بند از بندش جدا ساز.

‏«و امـا حسين پـس بتـحقـيق مـى دانى بهره و نصيب او را از رسول خدا و از گوشت و خون رسول خدا است و ‏همچنين مى دانى كه مردم عراق لا محاله او را بسوى خود فرا مى خوانند آنگاه پشت به او خواهند كرد و او را ‏بيكس و تنها خواهند گذاشت و در حقش جفا خواهند نمود پس وقتى بر او ظفر يافتى و پيروز گشتى مقام و ‏منزلتش را در نزد رسول خدا بياد آر و بكردارش مؤ اخذه مكن ، بعلاوه اينكه او از خويشاوندان رحمى ما است و ‏بپـرهيز از اينكه بدى به او برسانى يا عمل زشتى از تو مشاهده نمايد.»2

مـروان گـفـت : بخـدا قـسم اگر حسين از اينجا برود بيعت نخواهد كرد و تو هم قدرت چنين كارى را ندارى مـگـر ‏آنكه گـروه كثيرى از طرفين كشته شوند پس بهتر است كه او را نگذارى برود و زندانيش كن تا بيعت كند و يا ‏گردنش را بزن. امام حسين عليه السلام از سخنان مروان خشمگين شد و به مروان گفت : واى بر تو اى پسر زرقـاء (زن كبود ‏چشم ) تو به كشتن من امر مى كنى بخدا سوگند دروغ گفتى و پستى و زبونى خودت را آشكار نمودى

نامه يزيد به والى مدينه

در اين وقت يعنى هنگام مرگ معاويه ، وليدبن عتبة ابى سفيان پسر عموى يزيد فرماندار مدينه و عمروبن ‏سعيدبن عاص فرماندار مكه و عبيدالله بن زياد والى بصره و نعمان بن بشير انصارى والى كوفـه بودند، يزيد ‏بمحض ‍آنكه بجاى پدر نشست به پسر عمويش وليدبن عتبه نوشت كه معاويه هلاك شده و او را دستور داد از ‏مردم مدينه براى وى بيعت بگيرد و در نامه كوچكى هم نوشت كه حسين و عبداللّه بن زبير و عبدالله بن عمر را ‏احضار نموده و از آنها بيعت بگير و اگر بيعت نكردند آنها را گردن بزن و سرشان را براى مـن به شام بفرست و ‏وصيت و سفارش پدرش را درباره پرهيز از كشتن حسين عليه السلام ناديده گرفت .

چون نامه يزيد به وليد رسيد از مرگ معاويه ناراحت گرديد و به سراغ مروان فرستاد و او را احضار و نامه را با او در ‏ميان نهاد و به مشورت پرداخت مروان گفت مصلحت را در اين مـى بينم كه آنها را بخـواهى و قبل از اينكه از ‏مرگ معاويه باخبر شوند از آنها بيعت بگـير و اگـر بيعت نكردند گردنشان را بزن زيرا اگر از مرگ معاويه آگاه شوند ‏هر يك به سوئى خواهند رفت و در آنجا اعلان مخالفت مى كنند و مردم را به بيعت خود مى خوانند.

 

حسين عليه السلام و والى مدينه

وليد در همان شب به سراغ امام حسين فرستاد و او را احضار كرد، امام حسين عليه السلام سى نفر از جوانان ‏بنى هاشم و غلامان خود را در حاليكه مسلح بودند با خود برد و به آنها فـرمـود در جلو در بنشينيد اگـر صدايم ‏بلند شد داخل شويد تا از من دفاع كنيد و در غير اين صورت حركت نكنيد تا من برگردم و خود بر وليد وارد شد ‏مروان حكم نيز حضور داشت ، وليد امام را از جريان مرگ معاويه و جانشينى يزيد آگاه ساخت و نامه يزيد را در ‏مورد اخذ بيعت از امام مطرح كرد امام حسين عليه السلام كلمـه استـرجاع ( انّا للّه و انّا اليه راجعـون ) بر زبان ‏جارى ساخت و سپس فرمود: من تـصور مـى كنم كه هدف شما بيعت پنهانى نباشد و بر آن هستى كه در ‏حضور مردم بيعت آشكارا صورت گيرد وليد گفت : چنين است .

امام فرمود: پس شب را به صبح برسان تا راءى خود را در اين امر بيابى .

وليد گفت : برويد در امان خدا تا فردا شما را در ميان مردم ببينم .

مـروان گـفـت : بخـدا قـسم اگر حسين از اينجا برود بيعت نخواهد كرد و تو هم قدرت چنين كارى را ندارى مـگـر ‏آنكه گـروه كثيرى از طرفين كشته شوند پس بهتر است كه او را نگذارى برود و زندانيش كن تا بيعت كند و يا ‏گردنش را بزن .

امام حسين عليه السلام از سخنان مروان خشمگين شد و به مروان گفت : واى بر تو اى پسر زرقـاء (زن كبود ‏چشم ) تو به كشتن من امر مى كنى بخدا سوگند دروغ گفتى و پستى و زبونى خودت را آشكار نمودى .

و پـس از بيان اين مطلب در ميان خاندان و ياران خود از نزد وليد خارج شد. پس از آنكه امـام حسين بيرون رفت ‏مروان به وليد گفت با پيشنهاد من مخالفت كردى، بخدا ديگر به حسين دست نخواهى يافت .

وليد گـفـت : واى بر تـو مـى خـواهى دين و دنياى مـرا نابود كنى، اگـر تمام دنيا مال من مى شد هرگز دستم را ‏بخون حسين نمى آلودم، سبحان الله من حسين را بكشم براى اينكه با يزيد بيعت نمى كند، بخدا قسم ‏هركس در كشتن حسين دست بيالايد خدا را ملاقات خـواهد كرد در حاليكه ميزان اعمالش سبك باشد (حسنه ‏اى نداشته باشد) و خدا او را نظر نكند و تزكيه ننمايد و به عذاب دردناك معذب گردد. 3

 

منبع: آنچه در كربلا گذشت، آيت الله محمد على عالمى

تهيه و تنظيم: گروه دين و انديشه تبيان



پي نوشت ها:‏

‎1‎‏. اعيان الشيعه ج 1، ص 587، ابصار العين ص 3. ارشاد مفيد ص 200. بحار ج 44، ص 324.

‏2. بحار ج 44 / ص 311-. حيات الامـام الحسين ج 2، ص 236. كامل ابن اثير ج 4، ص 6. طبرى ج 7، ص 196 و ‏‏217. ينابيع الموده ص 333.

‏3. اعـيان الشيعه ج 1 / ص 587. كامل ابن اثير 4، ص 15. بحار ج 44 ص 324. ارشاد مفيد ص 201. ينابيع ص ‏‏334. حيات الامام الحسين ج 2، ص 247. طبرى ج 7، ص 216. روضة الواعظين ص ‍146.‏

****************************************************************************
عزت نفس حسین علیه السلام


یكى از خـصوصیات و امتیازات بارز حسین بن على علیه السلام كه او را از همه مجاهدان تـاریخ بشریت ممتاز ‏ساخته است اباء از ضیم است . تا آنجا كه ملقب به (اتى الضیم )1 گـشتـه كه این لقـب از مـشهورتـرین ‏القـاب است بلكه حسین مثل اعلاى این عنوان و مصداق بارز آن به حساب آمده است .

مـورخ مـشهور یعقوبى حسین علیه السلام را به (شدیدالعزه ) توصیف كرده ، و ابن ابى الحدید مى گوید: ‏حسین سید اهل اباء است كه حمیت و غیرت را به مردم جهان آموخت و فرمود: كشته شدن با شمشیر، ‏زندگى است لیكن زندگى با ذلت مرگ است .

چنانكه یكى از شعراى سرشناس (عبدالغربن نباته سعدى ) درباره اش ‍مى گوید:‏

 

والحسین الذى راى المـوت فـى العـز ‎ ‎

 

‎ ‎ للّه حیاة و العـیش فـى الذل‎ ‎قتلا

 



‏« حسین كسى است كه مرگ با عزت را حیات و زندگى ذلت بار را مرگ مى داند. » 

مصعب بن زبیر مى گوید: ‏

یعـنى «حسین مرگ با شرافت را بر زندگى ذلت بار ترجیح داد»، سپس به این بیت متمثل مى شود:‏

یعـنى : «مـردان بزرگى از آل هاشم در كربلا در برابر ظلم مقاومتى به خرج دادند كه براى بزرگان تاریخ سنت و ‏الگو شد.»

سخنان حسین علیه السلام در روز عاشورا عالیترین و برترین بیان در مورد حفظ حیثیت و عزت نفس مى باشد:

‏« همـانا زنازاده پـسر زنازاده مـرا مـیان دو امـر مـخیر ساخته كشته شدن با شمشیر یا پـذیرش ذلت چـه دور ‏است ذلت از مـا، كه خدا و رسولش و مؤمنین ذلت را براى من نمى پسندند بلكه پدران و مادرانى كه در دامن ‏پاكشان مرا پرورش داده اند و مردان غیور و با حمیت و انسان هایی كه امتناع مى ورزند از اینكه طاعت ‏انسانهاى پست را بر كشته شدن ترجیح دهند.»‏

این عـزت نفـس حسین است كه نمى گذارد تسلیم مردمى پست و فرومایه همچون ابن زیاد دست نشانده ‏بنى امیه بشود تا هر گونه بى احترامى را درباره اش انجام دهند و لذا چون كوه در برابر سپاه كوفه مى ایستد و ‏بدون هیچ دغدغه و هراسى از گرگان بنى امیه درس زندگى با عزت را به جهانیان مى آموزد و فریاد مى كشد:

و الله لا اعـطیكم بیدى اعطاء الذّلیل و لا افرّ فرار العبید انى عذت بربّى و ربّكم ان ترجمون .

‏« بخـدا سوگند مانند افراد فرومایه تسلیم شما نمى شوم و مانند بردگان هم فرار نمى كنم و تنها به خداى خود ‏و خداى شما پناه مى برم از اینكه خون مرا بریزید. »

شعراى اهل بیت در ترسیم و تنظیم این صفت ممتاز حسین علیه السلام به مسابقه پرداخته و بهترین اشعار را ‏در این زمینه سروده اند كه از جمله اشعار ابو تمام است :‏

‏1 ـ « انسانیكه از پـذیرش ذلت در روز جنگ آنچـنان خـود را دور مى دارد كه گویا پذیرش ذلت كفر است یا كفر از ‏آن بهتر است . »

‏2 ـ « پاى خود را در باتلاق مرگ محكم كرد و به آن خطاب كرد در روز قیامت از زیر چنین قدمى باید محشور ‏شد.»

‏3 ـ « لباس سرخ مـرگ را بر تـن كرد امـا هنوز شب نشده به سندس سبز بهشتى تبدیل گردید. » 

این عـزت نفـس حسین است كه نمى گذارد تسلیم مردمى پست و فرومایه همچون ابن زیاد دست نشانده ‏بنى امیه بشود تا هر گونه بى احترامى را درباره اش انجام دهند و لذا چون كوه در برابر سپاه كوفه مى ایستد و ‏بدون هیچ دغدغه و هراسى از گرگان بنى امیه درس زندگى با عزت را به جهانیان مى آموزد و فریاد مى كشد: ‏« بخـدا سوگند مانند افراد فرومایه تسلیم شما نمى شوم و مانند بردگان هم فرار نمى كنم و تنها به خداى خود ‏و خداى شما پناه مى برم از اینكه خون مرا بریزید»

سید حیدر حلى نیز در این زمینه چنین سروده است:

‏1 ـ «حكومـت بین امـیه طمـع كرد كه حسین را خوار سازد لیكن خدا و شمشیر از آن امتناع دارد» 

‏2 ـ «آخر چگونه گردنى كه جز براى خدا خم نشده در برابر ناكسان خم گردد. »

‏3 ـ «جز زندگـى با عـزت را نمـى پـذیرد حتـى اگـر در این ره جان خـود را از كف بدهد. » 

آرى بنى امیه میخواستند كه حسین در برابر ظلم و جور حكومت خودكامه آنان تسلیم گردد و زبان به اعـتـراض ‏نگـشاید و از ایراد و انتـقـاد لب فـرو بندد، و چـون این عـمل براى حسین سرور آزادگان ذلت و خوارى در برداشت ‏كه نه خدا بر آن رضایت داشت و نه با عزت نفس حسین سازگار بود و حسین از جد و پدر آموخته بود كه جز در ‏برابر اراده خـدا و حق در برابر هیچ قـدرتـى نباید گـردن كج نمـود لذا از مرگ و شهادت استـقـبال مى كند كه ‏عزتش در آن است امام تسلیم خواسته هاى آنان نمى شود كه همراه با ذلت است. 2

 

اباة الضیم كیانند؟

اباة الضیم یعنى كسانى كه هرگز زیر بار ظلم و ذلت و خوارى نرفته اند در تاریخ گـذشتـگـان مـخـصوصا تاریخ ‏اسلام و به ویژه تاریخ شیعه كه پس از وقوع حادثه جانگـداز كربلا و شهادت امـام حسین عـلیه السلام شیعیان ‏و پیروان آنحضرت از آن بزرگوار الگو برداشته و راه آن حضرت را دنبال كردند نام افراد زیادى ثبت شده است .

پـیشگام در این خصلت و امتیاز در تاریخ اسلام حضرت مولاى متقیان امیر مؤمنان على علیه السلام است كه ‏پس از ورود به صفین و قرار گرفتن شریعه در اختیار سپاه شام و منع آب از سپـاهیان عـلى عـلیه السلام آن ‏حضرت با این جملات یارانش را براى تصرف شریعه تحریك نمود:

‏« سپاه شام جنگ را بر شما تحمیل كردند در این مورد یا مى باید ذلت و عقب ماندگى را بپذیرید یا شمشیرها ‏را از خونها سیراب كنید، كه مرگ شما در حیات شما است در حالیكه سرافكنده اید، لیكن حیاة و زندگى در مرگ ‏شما است در صورتیكه مرگ شرافتمندانه را اخـتـیار كنید، همـانا مـعـاویه عـده اى از ستـمـكاران و گـمـراهان را ‏گـسیل كرده كه چون حقیقت بر آنها پوشیده است گلوهایشان را هدف تیرهاى شما قرار داده اند.»

از جمـله اباة الضیم یزید بن مهلب است و دیگر زید بن على بن الحسین علیهماالسلام و مـحمد و ابراهیم ‏پسران عبدالله محض كه بحمدالله در كتاب شاگردان مكتب امام مكتوب است و همـچـنین یحیى بن زید و سایر ‏سادات از نسل امیرالمؤمنین علیه السلام كه ابن ابى الحدید در جلد اول شرح نهج البلاغـه از صفـحه 300 ذیل ‏خطبه یاد شده حالات بیشتر آنان را ذكر نموده است.3

 

منبع: آنچه در كربلا گذشت، آیت الله محمد على عالمى

تهیه و تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان

پی نوشت ها:

‏1- ابى الضیم یعنى كسى كه هرگز تن به ذلت نمیدهد و زیر بار ظلم و زور نمیرود جمع آن اباة الضیم است .

‏2- حیاة الحسین ج 1 / ص 113- ابن ابى الحدید ج 1 ص 113- بلاغة الحسین ص 45 و 49.

‏3- شرح ابن ابى الحدید ج 1 طبع بیروت ص 300- نهج البلاغه خطبه 51.‏

 *********************************************


آفلاین A.Ehsani

xx - ویژه ماه محرم - متا
آموزش عزاداری صحیح
« پاسخ #8 : ۲۴ آذر ۱۳۸۹ - ۱۵:۵۲:۲۳ »
عزاداری یا خودآزاری؟!


 

الف – سخن با کسانی که به خرافات رو آورده‎اند.

1- انسان موظف به مراقبت و محافظت از خود است

2- همدردی با حضرت زینب علیهاالسلام

3- درک مصیبات وارده به امام حسین علیه السلام

4- سیره ائمه اطهار در عزاداری حضرت سیدالشهدا علیه السلام

5- سینه‎خیز رفتن به سمت حرم ائمه اطهار از کجا آمده است؟

6- امام نیازی به «سگ» ندارد، شیعه می‎خواهد

ب- سخنی با دشمنان اسلام

ج- وظایف و رسالت علما

 

راز سعادت انسان در این است که از نعمت جاذبه و دافعه‎ای که خداوند در وجودش به ودیعه نهاده در مسیر صحیح که بر مبنای وحی می‎باشد استفاده کند.

جذب و دفع امری بدیهی است که در نهاد انسان وجود دارد و انبیاء مبعوث شده‎اند تا استفاده صحیح از آنها را به انسان آموزش دهند.

جذب و دفع ابزار است و زمانی انسان را به سعادت می‎رساند که از آنها بر اساس وحی الهی استفاده شود وگرنه کافران و منافقان و شیاطین هم این ابزار را دارند.

همه مشکلات بشر از عدم جذب و دفع مطلوب است یعنی حرکت برخلاف مبنای وحی می‎باشد. حبّ و بغض‎ها و حق و باطل کردن‎های بشر از همین جذب و دفع است که اگر صحیح عمل شود سعادتمند می‎شود.

در این بین کسانی هستند که نمی‎گذارند انسان به سعادت برسد که هوا و هوس از درون و ابلیس و شیاطین و منافقان از برون دست به دست هم داده‎اند برای ممانعت از رسیدن انسان به سعادت حقیقی. چرا که همه اینها ابزار منفی هستند برای مقابله با جذب و دفع واقعی. و انسان را به مسیری سوق می‎دهند که چیزی را جذب کنند و به سمت چیزی بروند که خواست خدا نمی‎باشد و چیزی را دفع کنند که رضایت خدا در جذب آن می‎باشد. و این بالعکس عمل کردن باعث گمراهی و نرسیدن به سعادت انسان می‎شود.

خداوند خود می‎فرماید که این شیاطین قصد اطفاء نور الهی را دارند. «یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ. (1)

یعنی دشمنان تلاش می‎کنند نور الهی خاموش شود که کسی به سوی آن هدایت نشود اما خداوند هم کامل کننده نور خویش است و انبیاء و ائمه کسانی هستند که نور خدا را روشن می‎دارند و انسان را به سوی آن که رمز سعادت حقیقی انسان می‎باشد رهنمون می‎دهد.

مسلمان حق ندارد که خون خود را بدون دلیل شرعی و عقلی بریزید مگر در دفاع از دین، ناموس، آبرو و وطن . ما در هیچ جایی از قرآن و سنت نداریم که می‎توانیم در عزای امام حسین و دیگر ائمه علیهم‎السلام آسیبی به خود رسانده و خونی جاری نمائیم. این چه تجلیلی از عزای امام حسین علیه‎السلام است که باعث ضایع شدن آیات قرآن می‎شود؟ آیا چنین عزاداریی که باعث بی‎توجهی به آیات الهی می‎شود ارزشی دارد؟!

در روز قیامت که روز حساب و کتاب است و گمراه شدگان و فریب خوردگان شیطان، از شیطان شکایت می‎کنند، شیطان می‎گوید: من وعده دادم، خدا نیز به شما وعده داد ولی وعده من دروغ و وعده خدا صادق بود، خودتان دنبال وعده من آمدید. من کار دیگری نکردم. و این واقعیتی است که انسان دچار آن می‎شود.

پس دشمن؛ اعم از درونی و بیرونی در صدد برنامه‎ای است که انسان در جذب و دفع بر اساس وحی عمل نکند و در نتیجه منحرف شود و به سعادت نرسد. یعنی قصد دارند مقیاس جذب و دفع صحیح را که بر اساس وحی الهی می‎باشد را از انسان بگیرند.

تمام اعمال انسان در دو شاخه اصلی جذب و دفع می‎گنجد که اگر درست عمل کند به سعادت می‎رسد و در غیر این صورت راه خسران و گمراهی را طی می‎نماید. فلسفه بعثت انبیاء نیز اینست که جذب و دفع انسان را بر اساس وحی آموزش دهند.

در آیه فعل «یریدون» مضارع است که استمرار را می‎رساند یعنی دشمن هیچگاه از این تلاش دست بر نمی‎دارد حتی زمانی که انسان در خواب است او در تلاش برای برنامه‎ریزی و به بیراهه کشاندن انسان می‎باشد که نور الله را اطفاء کند. چرا که نور وسیله تشخیص موضوعات است و اگر نور نباشد چیزی قابل تشخیص نمی‎باشد. برای همین است که دشمن قصد اطفاء نورالله را دارد که انسان «حق» را تشخیص ندهد. در آیه بحث دشمن‎شناسی هم مطرح شده است که ای انسان مراقب باش که دشمن هرگز از تلاش برای گمراه کردن تو دست بر‎نمی‎دارد.

این نشانگر عدم معرفت این افراد نسبت به خاندان وحی می‎باشد که تصور می‎کنند ایشان به آیات الهی عامل نیستند حال آن که تنها کسانی که دقیقاً نسبت به فرامین و آیات الهی عامل‎اند این خاندان می‎باشند. و این قضیه در مورد زینب کبری علیهاالسلام تحریفی بیش نیست که در مقاتل نیز ذکر نشده و متأسفانه مرثیه‎سرایان در اشعار و روضه‎های خود ذکر می‎کنند و محضر مبارک عمه سادات، ظلم می‎نمایند.

همه مشکلات بشر از عدم جذب و دفع مطلوب است یعنی حرکت برخلاف مبنای وحی می‎باشد. حبّ و بغض‎ها و حق و باطل کردن‎های بشر از همین جذب و دفع است که اگر صحیح عمل شود سعادتمند می‎شود.

حال پس از ارائه این مقدمه دریافتیم که شیاطین درونی و بیرونی در تلاش‎اند که انسان را به سمت جذب و دفع نامطلوب بکشانند. یکی از این موارد عزاداری برای حضرت سیدالشهداء می‎باشد که متاسفانه تحریفات و خرافات بسیاری در این مسئله جای گرفته است.

شیاطین مسائلی را چنان جلوه داده‎اند که برخی به صورت ناصحیح جذب آن شده‎اند و به بیراهه رفته‎اند و عظمت و هدف اصلی عزاداری برای امام حسین علیه السلام را خدشه‎دار نموده است. این مقاله در سه بخش به طرح موضوعاتی می‎پردازد که امید روشنگری دارد.

 
الف – سخن با کسانی که به خرافات رو آورده‎اند.
1- انسان موظف به مراقبت و محافظت از خود است.

یکی از امانت‎هایی که خداوند به انسان سپرده است همین جسمی است که انسان موظف است از آن به خوبی مراقبت کند و ضرری به آن وارد ننماید چرا که در قبال این جسم باید پاسخگو باشد. نباید به عمد حتی خراشی بر آن وارد کرد و خونی از آن جاری نمود.

عده‎ای دیگر در توجیه عمل قمه‎زنی خود می‎گویند برای این که مصیبات وارده به امام حسین علیه السلام را درک نمائیم قمه می‎زنیم و به خود جراحاتی وارد می‎نمائیم.

آخر این چه منطق بی استدلالی است که برخی برای خود گزیده‎اند؟! مگر امام، خود آن ضربات را بر پیکر مطهرش وارد کرده است؟


خداوند در سوره مائده می‎فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ عَلَیْكُمْ أَنفُسَكُمْ لاَ یَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ.» (2)


البته این مراقبت فقط جسم را شامل نمی‎شود بلکه روح و جان  را نیز در برمی‎گیرد. که در اینجا بحث مراقبت جسم مربوط به بحث ما می‎شود. پس در این آیه یکی از وظایف انسان مراقبت از خود مطرح شده است.

خدای متعال در آیه دیگری می‎فرماید:

«وَ مَن یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِیهَا وَ غَضِبَ اللهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِیمًا» (3)؛ هر کس مومنی را به عمد بکشد، کیفر او جهنم است که در آن همواره خواهند بود و خدا بر او خشم گیرد و لعنتش کند و برایش عذابی بزرگ آماده سازد.

«مومن در این آیه دو مفهوم دارد: اول هر کس که مومن باشد؛ دوم خود فرد هم که مومن است. پس چه مومنی کشته شود و چه خود را بکشیم شامل این آیه و لعنت و عذاب الهی می‎شویم.

بر اساس این آیات مشخص شد که انسان حق ندارد تعمداً کوچکترین آسیبی به خود برساند. بلکه موظف است از خود محافظت نماید. به همین دلیل است که خودزنی و خودکشی حرام می‎باشد. حال سوالی مطرح می‎شود که افرادی که به قمه‎زنی رو می‎آورند چگونه این آیات الهی را توجیه کرده و بر خلاف آن عمل می‎نمایند؟!

مسلمان حق ندارد که خون خود را بدون دلیل شرعی و عقلی بریزید مگر در دفاع از دین، ناموس، آبرو و وطن . ما در هیچ جایی از قرآن و سنت نداریم که می‎توانیم در عزای امام حسین و دیگر ائمه علیهم‎السلام آسیبی به خود رسانده و خونی جاری نمائیم. این چه تجلیلی از عزای امام حسین علیه‎السلام است که باعث ضایع شدن آیات قرآن می‎شود؟ آیا چنین عزاداریی که باعث بی‎توجهی به آیات الهی می‎شود ارزشی دارد؟!

 
2- همدردی با حضرت زینب علیهاالسلام

عده‎ای معتقدند که برای همدردی با زینب کبری قمه‎زنی می‎کنیم چرا که ایشان پس از شهادت برادر بزرگوارشان سر مبارک خود را به محمل زده که باعث شکسته شدن آن شد.

آخر ظلم و تحریف در مورد اهل‎بیت پیامبر اکرم علیهم السلام تا چه حد؟!

چگونه ممکن است که زینب کبری که در خانه وحی متولد گشته و در دامان پر برکت امیرمؤمنان علی علیه‎السلام و فاطمه زهرا علیهاالسلام و در کنار امام حسن و امام حسین علیهماالسلام تربیت شده باشد به آیات الهی عامل نبوده و به گونه‎ای خودزنی نماید؟!

آخر مگر برای درک مصیبت باید خود را به مصیبت مبتلا سازیم؟ این چه منطق مضحکی است که برخی برای خود عَلَم کرده‎اند؟!

این نشانگر عدم معرفت این افراد نسبت به خاندان وحی می‎باشد که تصور می‎کنند ایشان به آیات الهی عامل نیستند حال آن که تنها کسانی که دقیقاً نسبت به فرامین و آیات الهی عامل‎اند این خاندان می‎باشند. و این قضیه در مورد زینب کبری علیهاالسلام تحریفی بیش نیست که در مقاتل نیز ذکر نشده و متاسفانه مرثیه‎سرایان در اشعار و روضه‎های خود ذکر می‎کنند و محضر مبارک عمه سادات، ظلم می‎نمایند.

 
3- درک مصیبات وارده به امام حسین علیه السلام

عده‎ای دیگر در توجیه عمل قمه‎زنی خود می‎گویند برای این که مصیبات وارده به امام حسین علیه السلام را درک نمائیم قمه می‎زنیم و به خود جراحاتی وارد می‎نمائیم.

آخر این چه منطق بی استدلالی است که برخی برای خود گزیده‎اند؟! مگر امام، خود آن ضربات را بر پیکر مطهرش وارد کرده است؟

اگر نحوه درک کردن مصیبات ائمه و خصوصاً امام حسین علیه السلام مبتلا نمودن خود به آن مصیبت‎هاست پس چند پیشنهاد ارائه می‎شود:

- برای درک بیشتر مصیبات وارد به امام پس از قمه‎زنی و وارد کردن جراحات بر خود، بر زمین بخوابید و اسبانی را که از قبل نعل نو زده و آماده کرده‎اید را بر خود بتازانید تا درک کنید که چگونه پیکر مطهر امام زیر سم اسبان ماند.

- برای درک مصیبت شهادت امیرالمؤمنین علی علیه السلام، در شب شهادت ایشان شمشیری را زهرآلود کرده و بر فرق خود فرود آورید.

- برای درک مصیبت شهادت امام کاظم علیه السلام که به نقل از تاریخ هفت الی چهارده سال در زندان بوده‎اند؛ در ایام شهادت ایشان فقط یک هفته خود را در سیاهچالی زندانی نماید.

- برای درک مصیبت شهادت امام رضا علیه السلام که با سم به شهادت رسیدند در ایام شهادت ایشان زهر نوش جان نمایید.

آخر مگر برای درک مصیبت باید خود را به مصیبت مبتلا سازیم؟ این چه منطق مضحکی است که برخی برای خود عَلَم کرده‎اند؟!

عزاداری امام حسین علیه السلام باید شایسته آن امام بزرگوار باشد و موجب وهن و تضعیف اسلام و مذهب شیعه نشود، بلکه همانند قیام آن حضرت باعث بقاء و عزت اسلام شود.

در ضمن مگر قرار است با عزاداری برای شهادت ائمه اطهار به این درک برسیم که ایشان چه مصیباتی را متحمل شده‎اند و یا هدف؛ زنده نگه داشتن اهداف والای ایشان است؟!

زنده نگه داشتن واقعه عاشورا برای اینست که بیاموزیم که از دین تحت هر شرایطی باید محافظت نمود حتی اگر به چنان مصیباتی که خاندان اهل‎بیت مبتلا شدند؛ گرفتار شویم. این است معرفت و این است چیزی که امام از ما می‎خواهد.

عزاداری امام حسین علیه السلام باید شایسته آن امام بزرگوار باشد و موجب وهن و تضعیف اسلام و مذهب شیعه نشود، بلکه همانند قیام آن حضرت باعث بقاء و عزت اسلام شود.
4- سیره ائمه اطهار در عزاداری حضرت سیدالشهدا علیه السلام

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در آخرین روزهای عمر خویش حدیثی را قرائت فرمودند که به حدیث ثقلین معروف می‎باشد. در آن حدیث ایشان فرمودند که دو چیز گرانبها برایتان به ودیعه می‎گذارم قرآن و عترتم. که این دو هیچگاه از هم جدا نمی‎شوند. تا وقتی که در کنار حوض کوثر به من ملحق شوند.

در قسمت اول به آیاتی از قرآن کریم استدلال کرده و به این نتیجه رسیدیم که این عمل جائز نمی‎باشد بلکه حرام است اما حال به سیره ائمه اطهار علیهم السلام در عزاداری امام حسین علیه السلام می‎پردازیم.

- هیچ کس نمی‎تواند ادعا کند که معرفتش نسبت به امام حسین علیه السلام بیشتر از ائمه اطهار علیهم‎السلام می‎باشد.

- هیچ کس نمی‎تواند ادعا کند که به تبع معرفت، محبتش نسبت به حضرت سیدالشهدا علیه السلام بیشتر از ائمه اطهار می‎باشد.

- هیچ کس نمی‎تواند ادعا کند که بیشتر از ائمه اطهار به قرآن کریم اشراف دارد و به آیات آن عامل می‎باشد.

پس چگونه است که پس از شهادت امام حسین علیه السلام، ائمه‎ی پس از ایشان در عزاداری‎های خود هیچ یک از این اعمال را انجام نداده‎اند؟!

در تاریخ آمده است که پس از واقعه کربلا، امام سجاد علیه السلام با این که خود شاهد آن واقعه‎ی تلخ بودند و پدر و برادران و عزیزان خود را از دست داده بودند ولی هیچگاه به صورت غیرمنطقی عزاداری نکرده‎اند. ایشان از هر فرصتی برای زنده نگه داشتن خاطره عاشورا استفاده کرده و واقعه را تعریف می‎نمودند. نقل شده که هنگام نوشیدن آب به شدت گریه می‎کردند و وقتی با پرسش اطرافیان در این باره مواجه می‎شد، پاسخ می‎داد: «چگونه گریه نکنم در حالی که آبی را که پرندگان و جانواران وحشی از آن آزادانه استفاده می‎کردند، بر پدرم منع نمودند؟! (4)   

این است سیره ائمه اطهار علیهم السلام در عزاداری امام حسین علیه السلام، ضمن این که هیچ روایتی دال بر این که در عزاداری بر خود صدمه‎ای وارد کنیم به ما نرسیده است. و بر اساس آیات قرآن و فقه مبین شیعه، رساندن صدمه بر خود در صورت تعمد حرام می‎باشد.

از امام صادق علیه السلام نقل شده است که امام سجاد علیه السلام پس از شهادت پدر تا آخرین لحظات زندگی بر مصیبت پدرش  گریه می‎کرد و هرگاه می‎خواست دست به طعام ببرد و یا آب بنوشد گریه می‎نمود، تا جایی که یکی از خدمتگزاران به ایشان گفت: یابن رسول الله، چقدر گریه می‎کنید؟! می‎ترسم خود را هلاک کنید! حضرت در جواب فرمود: همانا اندوه و غصه‎ام را به خدا شِکوه می‎کنم و می‎دانم از خدا آنچه را که شما نمی‎دانید.(5) ایشان در پاسخ یکی دیگر از کسانی که به گریه‎های شدید ایشان معترض بود، فرمود: وای بر تو یعقوب پیامبر، دوازده فرزند داشت که خدا یکی را از چشم پدر دور کرد. یعقوب در فراق یوسف به قدری گریه کرد که دو چشمش نابینا و سفید شد و کمرش از غصه یوسف خمیده گشت، در حالی که فرزندش زنده و سالم بود. ولی من با دو چشمم دیدم که پدر و برادر و عموهایم و هفده تن از اهل‎بیت در کنارم کشته شدند، چگونه می‎توانم گریه نکنم؟! (6)

خوب این سیره امام سجاد علیه السلام در نحوه عزاداری امام حسین علیه السلام بود.

در زمان امام باقر و خصوصاً امام صادق علیهماالسلام که فضای سیاسی و فرهنگی کمی بازتر شده بود و امکان بسط و گسترش فرهنگ بود. ایشان روایات بسیاری از بزرگداشت واقعه کربلا و شهادت امام حسین علیه السلام و یارانش نقل فرمودند.

در تاریخ ثبت شده که در عصر امام صادق علیه السلام عده‎ای از هاشمیات در عزای امام حسین علیه‎السلام در حالت بی‎قراری به صورت خود می‎زدند، لباس مشکی و پشمینه به تن می‎کردند و غذای پخته نمی‎خوردند. این نهایت چیزی است که در عزای امام حسین علیه السلام در عصر اهل بیت علیهم السلام ذکر شده و در تاریخ ثبت شده است.

قال الصادق علیه السلام:

"و قد شَققنا الجُیوب و لَطَمنا الخَدود الفاطِمیات علی الحسین بن علی علیهماالسلام و علی مِثله تَلطُم الخَدود و تَشق الجُیوب ." (7)       

 

در این بین کسانی هستند که نمی‎گذارند انسان به سعادت برسد که هوا و هوس از درون و ابلیس و شیاطین و منافقان از برون دست به دست هم داده‎اند برای ممانعت از رسیدن انسان به سعادت حقیقی. چرا که همه اینها ابزار منفی هستند برای مقابله با جذب و دفع واقعی. و انسان را به مسیری سوق می‎دهند که چیزی را جذب کنند و به سمت چیزی بروند که خواست خدا نمی‎باشد و چیزی را دفع کنند که رضایت خدا در جذب آن می‎باشد. و این بالعکس عمل کردن باعث گمراهی و نرسیدن به سعادت انسان می‎شود.

سیره ایشان در عزاداری، برگزاری مجلس روضه در رثای شهدای کربلا بود که نقل شده است که امام صادق علیه‎السلام چنان اشک می‎ریختند که محاسن مبارکشان خیس می‎شد.

امام در مراسم روضه از شعرا دعوت می‎کردند که در مورد واقعه کربلا شعر بسرایند و نیز خود ایشان واقعه تاریخی را نقل می‎کردند.

جلوتر که می‎آئیم می‎رسیم به زمان امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام که نقل شده: همین که محرم فرا می‎رسید، دیگر کسی خنده‎ای بر لب امام کاظم علیه السلام نمی‎دید و همواره اندوهگین بود تا دهه محرم بگذرد و چون روز عاشورا فرا می‎رسید، این روز، روز نهایت غم و مصیبت بود و می‎فرمود: اینست آن روزی که جدم حسین علیه السلام در آن کشته شد. (8) 

در مورد نحوه عزاداری امام رضا علیه السلام نیز در تاریخ مطالبی نقل شده است. ریّان بن شبیب نقل می‎کند که روز اول محرم بر امام رضا علیه السلام  وارد شدم. حضرت به من فرمود: اگر می‎خواهی در درجات بهشت با ما باشی، برای اندوه ما اندوهناک و در خوشحالی ما شادمان باش. (9)

حال کسانی که عمل قمه‎زنی را انجام می‎دهند بنابر چه استدلالی این عمل را انجام می‎دهند؟! وقتی که خبرگزاری‎های دنیا از آن همه عظمت در عزاداری سیدالشهدا علیه‎السلام فقط بخش قمه‎زنی را آن هم که توسط عده‎ای قلیل انجام می‎شود را به تصویر می‎کشد و شانتاژ خبری می‎دهد، قمه‎زنان چه پاسخی در این مورد دارند؟! آیا با این کار می‎خواهند برای شیعه آبروداری کنند یا آبروریزی؟!

دعبل خزاعی، شاعر معروف اهل‎بیت علیهم السلام، روایت کرده است: در ایام عاشورا خدمت امام رضا علیه السلام رسیدم. دیدم آن حضرت با اصحاب خود ملول و محزون نشسته‎اند. چون مرا دید، فرمود: "مرحبا به تو ای دعبل! مرحبا به یاری کننده ما به دست و زبان خود." پس مرا طلبید و نزد خود نشاند و فرمود: ای دعبل! دوست دارم که شعری برای من بخوانی که این ایام، ایام حزن ما اهل‎بیت و ایام سرور دشمنان ما، به خصوص بنی‎امیه بوده است.

آنگاه برخاست و بین ما و اهل خانه پرده‎ای زد و خانواده در پشت پرده نشستند تا در مصیبت جد خود بگریند. سپس به من فرمود: ای دعبل برای حسین علیه السلام مرثیه بخوان.

و گاه امام در مجالسی واقعه کربلا را نقل کرده و اشک می‎ریختند.

و بالاخره در این عصر که عصر غیبت امام زمان(عج) آخرین ذخیره الهی است، قرار داریم. امام در زیارت ناحیه مصیبات وارده بر حضرت سیدالشهدا و خاندان ایشان را مطرح کرده و حزن و اندوه خود را اینگونه بیان می‎فرمایند: (یا جداه) اگر روزگاران مرا به تاخیر انداختند و تقدیر الهی مرا از یاری تو بازداشت و نبودم تا با آنان که با تو جنگیدند، بجنگم؛ هر صبح و شام بر تو ندبه و زاری می‎کنم و بر تو به جای اشک، خون گریه می‎نمایم، از روی حسرت بر تو و از سوز و تاسف بر مصیبت‎هایی که بر تو وارد گشت تا آن زمان که در اثر سوز جانفرسای مصیبت و غصه جانگاه و اندوه فراوان، جان سپارم.

این است سیره ائمه اطهار علیهم السلام در عزاداری امام حسین علیه السلام، ضمن این که هیچ روایتی دال بر این که در عزاداری بر خود صدمه‎ای وارد کنیم به ما نرسیده است. و بر اساس آیات قرآن و فقه مبین شیعه، رساندن صدمه بر خود در صورت تعمد حرام می‎باشد.

این دسته از افرادی که به بدعت‎هایی ناروای وارد بر مکتب شیعه، عمل می‎کنند آیا می‎پندارند با این عمل، زینت اهل‎بیت علیهم السلام می‎باشند؟! آیا با این رفتار، محبت‎ها را به سوی اهل‎بیت جذب می‎کنند؟! آیا با این عمل هر نسبت ناروایی را از اهل‎بیت دور می‎نمایند؟!

آیا ایشان به خاطر رضایت و شادی اهل‎بیت این کار را انجام می‎دهند و یا به خواهش دل و نفس خود این کار را می‎کنند؟!

آیا بهتر نیست که این افراد تجدید نظری روی کار خود داشته باشند؟


حال کسانی که عمل قمه‎زنی را انجام می‎دهند بنابر چه استدلالی این عمل را انجام می‎دهند؟! وقتی که خبرگزاری‎های دنیا از آن همه عظمت در عزاداری سیدالشهدا علیه‎السلام فقط بخش قمه‎زنی را آن هم که توسط عده‎ای قلیل انجام می‎شود را به تصویر می‎کشد و شانتاژ خبری می‎دهد، قمه‎زنان چه پاسخی در این مورد دارند؟! آیا با این کار می‎خواهند برای شیعه آبروداری کنند یا آبروریزی؟!

مگر این روایت امام حسن عسکری علیه السلام را نخوانده‎اند که: «کُونوا زَیناً و لا تکونوا شَیناً جَرُّوا اِلینا کُلَّ مَودةٍ وادفعوا عَنّا کُلَّ قَبیح؛ زینت ما باشید؛ نه مایه ننگ ما. با رفتار خود همه محبت‎ها را به سوی ما جلب کنید و (با رفتار مناسب خود) هر (نسبت) ناروایی را از ما دور کنید. (10) 

این دسته از افرادی که به بدعت‎هایی ناروای وارد بر مکتب شیعه، عمل می‎کنند آیا می‎پندارند با این عمل، زینت اهل‎بیت علیهم السلام می‎باشند؟! آیا با این رفتار، محبت‎ها را به سوی اهل‎بیت جذب می‎کنند؟! آیا با این عمل هر نسبت ناروایی را از اهل‎بیت دور می‎نمایند؟!

آیا ایشان به خاطر رضایت و شادی اهل‎بیت این کار را انجام می‎دهند و یا به خواهش دل و نفس خود این کار را می‎کنند؟!

آیا بهتر نیست که این افراد تجدید نظری روی کار خود داشته باشند؟

عزاداری باید متناسب با روح اسلام و ارزش‎های متعالی مکتب اهل‎بیت عصمت و طهارت باشد و با احکام و تعالی حقه آنان منافات نداشته باشد.

 
5- سینه‎خیز رفتن به سمت حرم ائمه اطهار از کجا آمده است؟

متاسفانه دیده می‎شود که عده‎ای وقتی به زیارت حرم امام حسین و یا امام رضا علیهماالسلام می‎روند از فاصله‎ای دورتر به صورت سینه‎خیز به سوی حرم حرکت می‎کنند.

این هم تحریفی است که متاسفانه در سالیان اخیر در اعتقادات تشیع ایجاد شده است. حال این که در قرآن و سنت ما چنین چیزی وجود ندارد. نحوه زیارت امام صادق علیه السلام در تاریخ ذکر شده است که با احترام و ادب و تواضع به سمت قبر مطهر می‎رفتند و زیارت‎نامه می‎خواندند.

عزاداری باید متناسب با روح اسلام و ارزش‎های متعالی مکتب اهل‎بیت عصمت و طهارت باشد و با احکام و تعالی حقه آنان منافات نداشته باشد.

و نیز در روایات متعدد آداب زیارت قبور مطهر اهل‎بیت علیهم السلام ذکر شده است و در هیچ یک از آنها سینه‎خیز رفتن مطرح نشده و حال آن که این عمل نشانه‎ای از ادب نیست.

در مکتب تشیع به آزادگی و آزادمردی و حفظ شخصیت انسان بسیار توجه شده است و این اعمال دور از آزادگی است و ائمه اطهار نیز هیچ سفارشی به این کار نکرده و حتی مخالف آن می‎باشند.

نقل شده است که وقتی حضرت علی علیه السلام از جنگ صفین برمی‎گشتند به شهر انبار - که الان یکی از شهرهای عراق است و از شهرهای قدیم ایران بوده که ایرانیان در آنجا ساکن بودند - رسید؛ عده‎ای از کدخداها و بزرگان به استقبال خلیفه آمده بودند. و در جلوی مرکب امام شروع به دویدن کردند. حضرت فرمود: چرا این کار را می‎کنید؟

گفتند: این احترامی است که ما به بزرگان و سلاطین خود می‎گذاریم.

امام فرمود: این کار را نکنید چرا که شما را پست و ذلیل و خوار می‎کند. چرا خودتان را در مقابل من که خلیفه‎تان هستم خوار و ذلیل می‎کنید؟ من هم مانند شما هستم. (11) ببینید امام در زمان زنده بودنشان با خوار و پست و ذلیل نمودن مخالف بودند و به تبع همه ائمه نیز با این کار مخالفت می‎کردند، چگونه ممکن است که پس از شهادتشان با این کار مخالف نباشند. هر کاری که موجب خواری و ذلت انسان شود جایز نیست.

امام در زمان زنده بودنشان با خوار و پست و ذلیل نمودن مخالف بودند و به تبع همه ائمه نیز با این کار مخالفت می‎کردند، چگونه ممکن است که پس از شهادتشان با این کار مخالف نباشند. هر کاری که موجب خواری و ذلت انسان شود جایز نیست.
 
6- امام نیازی به «سگ» ندارد، شیعه می‎خواهد

برخی نیز در بین دسته‎جات خود را «سگ» امام حسین و یا دیگر ائمه علیهم السلام می‎نامند و یا در اشعار از سگ بودن خود یاد می‎کنند و گاهی قلاده به گردن می‎بندند و به صورت چهار دست و پا راه می‎روند. ایشان با این کار فلسفه بعثت انبیاء علیهم السلام را زیر سوال می‎برند. چرا که انبیاء مبعوث شدند تا انسان را به تکامل و کمال انسانیت رهنمون دهند. وگرنه حیوانات که بودند و انسان هم که به صورت جاهلی حضور داشت و می‎‎توانستند نقش حیوانات را برای انبیاء و ائمه اطهار بازی کنند دیگر چه نیازی به این همه مشقت و خون دل خوردن برای تربیت بشر وجود داشت؟! که حال پس از گذشت این همه سال دوباره به آن حالات، سیر قهقرایی داشته باشند.

غرض این که ائمه اطهار برای انسان‎سازی آمده‎اند نه سگ‎پروری که برایش امکان هیچ رشد و تعالی وجود ندارد.

آن افراد وقتی خود را سگ می‎نامند؛ انسان را از مقام شامخ انسانیت به زیر کشیده، به حیوانیت و پستی و دنائت می‎کشاند و این جائز نیست و بر خلاف آزادگی و آزادمردی است که هدف نهضت و قیام مقدس عاشورا بوده است. لذا تحقیر و پست شمردن انسان، از سوی هیچ کس حتی خود فرد، جایز نیست و موجب عقاب اخروی است.

سیره نظری و عملی پیامبر اکرم و ائمه اطهار علیهم السلام حاکی از احترام و ارزش فراوان به انسان‎ها و بندگان خدا در هر لباس و با هر رنگ و مذهب است.
ب- سخنی با دشمنان اسلام

متاسفانه در پی انجام اعمالی نادرست از سوی برخی از شیعیان، رسانه‎های غربی، تصاویر و اخباری را از آنها تهیه و ارائه می‎دهند که تفکر شیعه را وحشی‎گری و همراه با جمود و جهل نشان دهند و بدین وسیله بر ضد شیعه تبلیغ می‎نمایند که لازم است مواردی به ایشان تذکر داده شود:

1- برای شناخت مکتب و یا دینی باید به اولین لایه‎ها و سرچشمه آن رجوع نمود. آب وقتی از سرچشمه‎ای جاری می‎شود پاک و زلال و خالص است و وقتی جریان می‎یابد لاجرم در بین مسیر دچار آلودگی‎هایی می‎شود و از زلالی آن کاسته می‎گردد.

دیگران برای شناخت مکتب تشیع و دین مبین اسلام باید به شناخت پیامبر اسلام و ائمه اطهار مبادرت نمایند و سیره گفتاری و رفتاری ایشان را مورد مطالعه قرار دهند. نه این که رفتار برخی از مسلمانان را ملاک معرفی مکتب شیعه و دین اسلام قرار دهند.

ایشان با این کار فلسفه بعثت انبیاء علیهم السلام را زیر سوال می‎برند. چرا که انبیاء مبعوث شدند تا انسان را به تکامل و کمال انسانیت رهنمون دهند. وگرنه حیوانات که بودند و انسان هم که به صورت جاهلی حضور داشت و می‎‎توانستند نقش حیوانات را برای انبیاء و ائمه اطهار بازی کنند دیگر چه نیازی به این همه مشقت و خون دل خوردن برای تربیت بشر وجود داشت؟! که حال پس از گذشت این همه سال دوباره به آن حالات، سیر قهقرایی داشته باشند.

و نیز آیا آنها هیچگاه دیده‎اند که یکی از علما و مراجع شیعه، چنین اعمالی را انجام داده باشند؟ چرا معیار و ملاک معرفی شیعه را رفتار و گفتار علمای جلیل القدر قرار نمی‎دهند؟! و رفتار عده قلیلی از شیعیان را به نام مکتب تشیع معرفی می‎کنند؟!

2- رسانه‎های غربی، خبری را انتشار داده‎اند که عده‎ای از مسیحیان در روز به صلیب کشیدن شدن حضرت مسیح علیه السلام عزاداری خاصی انجام می‎دهند.

حال سخن‎مان اینست که مگر شیعه با دیدن این تصاویر، این رفتارها را از کل مسیحیت می‎بیند یا عده‎ای از آنان؟

مکتب شیعه می‎داند که دین مسیحیت یک دین الهی است که با هدف انسان‎سازی، توسط حضرت مسیح ابلاغ شده است. پس این اعمال که غیرانسانی و وحشیانه است را جزء دین مسیحیت نمی‎داند. بلکه نشأت گرفته از جهل و جمود عده‎ای از مسیحیان می‎داند.

بهتر است که دشمنان اسلام کمی منطقی به مسائل نگاه کنند چرا که قطعاً در نظر انسان‎های متفکر و منصف وجهه خود را پلید جلوه می‎دهند.

 
ج- وظایف و رسالت علما

نقطه انحراف در هر حرکت، زمانی صورت می‎پذیرد که بی‎سوادان و نادانان جای فرزانگان و دانایان را بگیرند. کسانی که خود را بی‎نیاز از مطالعه و تدبر می‎دانند و فکر می‎کنند چون به هر علتی مورد توجه و استقبال برخی عوام قرار گرفته‎اند، حتی می‎توانند نظریه دینی هم صادر کنند، ولی با این همه، این مسئله چیزی از وظیفه بزرگ خردمندان و عالمان نمی‎کاهد. حضرت علی علیه السلام می‎فرماید: خدا از مردم نادان عهد نگرفت که بیاموزند، ولی از دانایان عهد گرفت که آموزش دهند. (12) 

اصل برپایی مراسم عزاداری برای اهل‎بیت عصمت و طهارت امری است ممدوح و لازم ولی همانگونه که امیرمومنان علی علیه السلام می‎فرماید هر عملی نیاز به شناخت و معرفت دارد. «هیچ حرکتی نیست، مگر آن که در آن نیازمند شناخت هستی.»(13) که دادن این معرفت به مردم از وظایف علما می‎باشد.

در این میان رسالت علما و دانایان و اهل فضل و فکر و مطالعه، رسالتی است بی‎بدیل، از طرفی وظیفه آگاه‎سازی و حرکت و خط دهی بر اساس اسلام ناب و سیره اهل‎بیت علیهم السلام، همراه با عقلانیت ممدوح، پیش رو می‎باشد و از طرف دیگر دستگاه عزای حسینی، دستگاهی است که با ابعاد مختلفی اعم از شعر و شور و شعور گره خورده است و این حساسیت خطیر، کج سلیقگی و آزمون و خطا را برنمی‎تابد.

دیگران برای شناخت مکتب تشیع و دین مبین اسلام باید به شناخت پیامبر اسلام و ائمه اطهار مبادرت نمایند و سیره گفتاری و رفتاری ایشان را مورد مطالعه قرار دهند. نه این که رفتار برخی از مسلمانان را ملاک معرفی مکتب شیعه و دین اسلام قرار دهند.

خدای متعال در آیه کریمه‎ای می‎فرماید:

«الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَلَا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللهَ وَ كَفَى بِاللّهِ حَسِیبًا؛ کسانی که پیام‎ها و فرامین خداوند را ابلاغ می‎کنند و می‎رسانند و از او می‎ترسند و از هیچ کس جز او نمی‎ترسند، خدا برای حساب کردن اعمالشان کافی است.(14)     

این آیه خطاب به رسول خدا و به تبع آن ائمه اطهار و سپس علما می‎باشند که می‎فرماید: پیامبران پیشین کسانی بودند که رسالت‎های الهی را تبلیغ می‎کردند و از او می‎ترسیدند و از هیچ کس جز خدا واهمه نداشتند. تو نیز در تبلیغ فرامین و پیام‎های خداوند نباید کمترین وحشتی از کسی داشته باشی.

یعنی علما از این که در مقابل بدعتی بایستند و سنت صحیح را ارائه دهند؛ ترس و وحشتی نداشته باشند که همه چیز در نزد خداوند حساب می‎شود و چیزی نادیده گرفته نمی‎شود.

در آیه 67 سوره مائده نیز خداوند امر می‎فرماید که ای پیامبر آنچه را از پروردگارت بر تو نازل شده به مردم برسان.

این آیات نشانگر وظایف علما است که باید اعمال رحمانی و شیطانی را به مردم معرفی کنند. ایشان باید حق و حقیقت را به مردم برسانند. بدعت‎ها یکی از مواردی است که علما به جهت شناختی که به دین عزیز اسلام دارند می‎توانند شناسایی کنند که کدام عمل بدعت و نوآوری در دین است. از آن جهت علما در معرفی و مقابله با بدعت‎ها نقش بسزایی را باید ایفا نمایند. حتی سکوت هم نباید بکنند چرا که گاهی از سکوت ایشان به عنوان رضایت برداشت می شود.

رسول خدا صلی الله علیه و آله در زمینه بدعت و وظایف علما می‎فرماید:

«اذا ظهرت البدع فی امتی، فلیظهر العالم علمه، فمن لم یَفعل فعلیه لعنة الله؛ وقتی در بین امت من بدعت‎ها آشکار شوند، باید عالم، علم خود را آشکار کند، و هر کس این کار را نکند لعنت خدا بر او باد.(15)

در این روایات وظیفه علما در زمینه بدعت به خوبی بیان شده است که اگر بدعتی در دین ایجاد شد این عالم است که به وسیله علم خود باید آن را آشکار کند و با آن مقابله نماید و بر اساس فرمایش صریح رسول خدا اگر این کار را نکند مورد لعنت الهی قرار می‎گیرد.

حضرت علی علیه السلام می‎فرماید: خدا از مردم نادان عهد نگرفت که بیاموزند، ولی از دانایان عهد گرفت که آموزش دهند.

رسول اکرم صلی الله علیه و آله در ضمن روایت دیگری وظیفه علما را مطرح فرموده است که:

«صنفان من امتی اذا صلحا صلحت امتی، و اذا فسدا فسدت امتی.

قیل: یا رسول الله و مَن هما؟ قال: الفقهاء و الاُمراء؛ دو گروه از امت من هستند که هر گاه اصلاح شوند، امت من اصلاح می‎شوند و هر گاه فاسد شوند، امت من فاسد می‎شوند. پرسیده شد آن دو گروه کدامند یا رسول الله؟ فرمود: فقیهان و حاکمان.(16) 

بنابر روایت رسول خدا فقیهان و علما و حاکمان جامعه نقش اساسی را در از بین بردن بدعت‎ها دارند. ایشان باید اولا دین حقیقی را به مردم معرفی کنند و در ثانی اگر بدعتی در دین به وجود آمد با آن به شدت مقابله کنند که در غیر این صورت آبرو و حیثیت دین به خطر می‎افتد و علما در حفظ و صیانت حیثیت دین نقش سنگینی بر عهده دارند.

حضرت علی علیه السلام در یکی از خطبه‎های خود وظایفی برای امام و جانشینان ایشان که علما هستند برمی‎شمارد که این حساسیت وظیفه ایشان را می‎رساند:

«انّهُ لَیسَ عَلی الامام الاّ ما حُمِّلَ مِن اَمر رَبّهِ:

الابلاغُ فِی الموعِظَةِ، وَالاجتهادُ فی النَّصیحَةِ، والاِحیاءُ لِلسُّنَةِ، و اقامَةُ الحُدوُدِ عَلی مُستَحِقیها، وَ اصدارُ السُّهمانِ عَلی اَهلها.»

به تحقیق بر امام وظیفه‎ای قرار داده نشده مگر قیام به آنچه پروردگارش به او امر کرده و آن پنج چیز است: ابلاغ موعظه (فرمایش پیغمبر اکرم) و کوشش نمودن در پند و اندرز دادن، و احیای سنت (رفتار بر اساس احکام رسول خدا) و اجرای حدود بر آن کسی که سزاوار است و بیت المال را به اهلش رسانیدن.(17)

پس از ذکر آیات و روایاتی در باب رسالت علما و دانشمندان در می‎یابیم که ایشان وظیفه خطیری دارند که اگر به آن عمل نکنند به دین ضربه‎های اساسی وارد می‎شود. امید که خداوند ایشان را در راه اعتلای معارف و احکام دین توفیق دهد و یاری رساند.

 

نوشته مهری هدهدی - گروه دین و اندیشه تبیان



پی‎نوشت‎ها:

1- صف/ 8، توبه / 32 .

2- مائده/ 105.

3- نساء / 93.

4- البدایة و النهایة، ج 9، ص 107.

5- امالی، شیخ صدوق، مجلس 29، ص 141.

6- کامل الزیارات، جعفربن محمد بن قولویه، باب 32، ص 115.

7- تهذیب الاحکام، ج 8، ص 325، چاپ دارالکتب الاسلامیه.

8- امالی، شیخ صدوق، مجلس 27.

9- امالی، شیخ صدوق، مجلس 27.

10- بحارالانوار، ج 75، ص 372.

11- کتاب آزادی معنوی، مرتضی مطهری، ص 23.

12- نهج البلاغه، حکمت 478 .

13- تحف العقول .

14- احزاب/ 39 .

15- اصول کافی، ج1، کتاب فضل العلم، باب بدعتها، ص 94.

16- الخصال، شیخ صدوق، ترجمه و توضیح یعقوب جعفری، ج1، ص 60.

17- نهج البلاغه، خطبه 104، بند 10، ص 311، ترجمه فیض الاسلام .

آفلاین A.Ehsani

xx - ویژه ماه محرم - متا
عباس "سقا" لقب گرفت
« پاسخ #9 : ۲۴ آذر ۱۳۸۹ - ۱۵:۵۳:۵۵ »



آمدن شمر به كربلا و قطع كردن آب   

عبیدالله مردم را در مسجد كوفه جمع كرد، بر منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى گفت : اى مردم ! خاندان ‏ابوسفیان را آزموده اید و آنان را چنان یافته اید كه دوست دارید. این امیر المؤ منین یزید است كه مى ‏شناسیدش ؛ خوش رفتار و نیكوكردار و پاك طینت و مردم دوست و نگهبان مرزها و پردازنده حقوق به اهلش . در ‏دوران او راهها امن و فتنه ها خاموش شده است . مثل دوران معاویه ، پسرش یزید نیز بندگان را اكرام مى كند و ‏با اموال بى نیازشان مى سازد و بر كرامت و روزى شما صد در صد مى افزاید. به من دستور داده تا به شما ‏بیشتر عطا دهم و فرمانتان دهم كه به جنگ دشمنش ‍حسین به على بیرون شوید. بشنوید و فرمان برید.

از منبر فرود آمد و به ریاست طلبان بخششهایى بیشتر كرد و ندا داد همه آماده رفتن و پیوستن به عمر سعد و ‏یارى او در كشتن حسین باشند. اولین كسى كه عزیمت كرد، شمر بن ذل الجوشن با چهار هزار نفر بود. ‏نیروهاى عمر سعد به نه هزار نفر رسید. در پى او یزید بن ركاب با دو هزار نفر و حصین بن نمیر با چهار هزار نفر ‏و فلان مازنى با سه هزار نفر و نصر بن فلان با دو هزار نفر عزیمت كردند. در پى شبث بن ربعى فرستاد. او خود ‏را به مریضى زد و پیغام داد كه اى امیر من بیمارم ، اگر مى شود مرا معاف دار. ابن زیاد پیغام فرستاد كه پیك من ‏خبر داده كه خود را به بیمارى مى زنى . مى ترسم از آنان باشى كه (وقتى با مومنان برخورد مى كنند، مى ‏گویند ما با شماییم ...1. بنگر! اگر در فرمان مایى ، شتابان نزد ما بیا. شبث بن ربعى آخر شب نزد او رفت تا ‏چهره اش دیده نشود و نشان بیمارى مشاهده نگردد. چون وارد شد، ابن زیاد خوشامد گفت و نزدیك خود نشاند ‏و گفت : دوست دارم فردا با هزار سوار از یارانت به عمر سعد بپیوندى . گفت : باشد. هزار سوار عزیمت كرد. در ‏پى او حجار بن ابجر با هزار سوار رفت . سپاه عمر سعد به 13 هزار رسید. آنگاه ابن زیاد به او نوشت : اما بعد، ‏براى تو هیچ كم و كاستى از نظر سپاه سواره و پیاده نگذاشتم . هر صبح و شام هم خبرها را با هر كه مى آید و ‏مى رود به من برسان . ابن زیاد عمر سعد را به كشتن حسین علیه السلام و شتاب در آن تشویق مى كرد. ‏عمر سعد هم نمى خواست كه كشته شدن حسین به دست او باشد.

 

یارى خواهى حبیب بن مظاهر از بنى اسد

تا شش روز از محرم گذشته ، لشكرها نزد عمر سعد گرد آمدند. حبیب بن مظاهر چون چنین دید، نزد امام ‏حسین آمد و گفت : اى پسر پیامبر! در این نزدیكى ما طایفه اى از بنى اسدند، آیا اجازه مى دهد امشب نزد ‏آنان بروم و ایشان را به یارى تو فراخوانم ؟ باشد كه خداوند به وسیله آنان بخشى از ناملایمات را از تو دور سازد. ‏امام فرمود: اجازه دادم . حبیب شبانه و ناشناس از لشكرگاه امام نزد آنان رفت . به آنان درود گفت : آنان او را ‏شناخته درودش گفتند و پرسیدند كه چه كار دارد؟ گفت : بهترین چیزى را كه كسى مى تواند براى طایفه خود ‏ببرد برایتان آورده ام . آمده ام تا شما را به یارى پسر دختر پیامبرتان دعوت كنم كه در جمع گروهى از مومنانى ‏است كه یك نفرشان بهتر از هزار نفر است ، او را وا نخواهند گذاشت و تا چشمى از آنان پلك مى زند، تسلیم ‏دشمنش نخواهند ساخت . عمر سعد هم با 22 هزار سپاه او را محاصره كرده است ، شما هم قوم و قبیله ‏منید. این خیر خواهى را نزد شما آورده ام . امروز از من اطاعت كنید تا به شرافت دنیا و پاداش ‍شایسته آخرت ‏برسید. به خدا سوگند هیچ كدام از شما در ركاب او براى خدا كشته نمى شود مگر اینكه در بالاترین درجات ‏بهشتى همراه محمد صلى الله علیه و آله و سلم خواهد بود. مردى از بنى اسد به نام عبدالله بن بشیر (یا ‏بشیر بن عبدالله ) برخاست و گفت : من نخستین پذیراى این دعوتم و در حمایت امام و پایدارى در رزم رجزى ‏خواند.

مردان طایفه گرد حبیب جمع شدند و دعوتش را پاسخ مثبت دادند. 90 نفر گرد آمدند و همراه حبیب براى ‏پیوستن به حسین علیه السلام بیرون آمدند. مردى از طایفه به نام فلان بن عمرو، شبانه نزد عمر سعد آمد و ‏خبر داد. وى ازرق بن حارث را با 400 سوار، همراه آنكه خبر آورده بود، به سوى بنى اسد فرستاد. آن گروه كه ‏همراه حبیب مى آمدند، با این سواران در كنار فرات به هم رسیدند، تا اردوگاه امام حسین علیه السلام فاصله ‏اندكى بود. بین آن دو گروه درگیرى پیش آمد. حبیب بر سر ازرق بن حارث فریاد زد: تو با ما چه كار دارى ؟ ما را ‏رها كن و با دیگرى دربیفت . ازرق نپذیرفت . مردان بنى اسد چون دیدند توان مقابله با سپاه عمر سعد را ندارند، ‏پراكنده شده به قبیله خود برگشتند، از بیم آنكه ابن سعد آنان را تحت فشار قرار دهد و شبیخون بزند، شبانه ‏كوچ كردند. حبیب نزد امام آمد و خبر داد. امام فرمود: لاحول ولا قوه الا بالله العلى العظیم. 2

تشنگى بر امام حسین علیه السلام و همراهانش صدمه زد. امام حسین علیه السلام بیلچه اى برداشت و ‏پشت خیمه بانوان آمد. نوزده قدم به طرف قبله گاه برداشت . آنجا زمین را كند و چشمه اى شیرین جوشید. ‏امام حسین و همه همراهانش آب نوشیدند و ظرفها و مشكها را پر كردند. آنگاه چشمه خشكید و اثرى از آن ‏دیده نشد

دست یافتن به چشمه آب

آن سپاه برگشتند تا در كنار فرات فرود آمدند و بین امام و یارانش با آب فاصله انداختند.

تشنگى بر امام حسین علیه السلام و همراهانش صدمه زد. امام حسین علیه السلام بیلچه اى برداشت و ‏پشت خیمه بانوان آمد. نوزده قدم به طرف قبله گاه برداشت . آنجا زمین را كند و چشمه اى شیرین جوشید. ‏امام حسین و همه همراهانش آب نوشیدند و ظرفها و مشكها را پر كردند. آنگاه چشمه خشكید و اثرى از آن ‏دیده نشد.

این خبر به ابن زیاد رسید، به عمر سعد نامه نوشت كه شنیده ام حسین چاهها مى كند و به آب مى رسد و ‏خود و یارانش آب مى نوشند. همین كه نامه ام رسید، تا مى توانى از حفر چاه حسین و اصحابش جلوگیرى كن ‏و بر آنان تنگ بگیر و نگذار حتى قطره اى آب بنوشند و با آنان چنان كن كه با عثمان كردند.

ابن سعد بشدت سخت گرفت و عمرو بن حجاج زبیدى را با سپاهى انبوه مامور حفاظت از قسمت از شریعه ‏فرات كرد كه مقابل اردوگاه حسین علیه السلام بود. آن سپاه وارد شریعه آب شدند. 3

طبرى گوید:  عمر سعد، عمرو بن حجاج را با 500 سوار فرستاد. آنان كنار فرات فرود آمدند و نگذاشتند حسین علیه السلام و ‏اصحابش قطره اى آب بردارند. این سه روز قبل از شهادت حسین علیه السلام بود. عبدالله بن ابى حصین به ‏امام مى گفت : اى حسین ! این آب را نمى بینى كه مثل دل آسمان است . به خدا قطره اى از آن نخواهى ‏نوشید تا از تشنگى بمیرى . امام حسین علیه السلام فرمود: خدایا! او را تشنه بكش و هرگز او را نیامرز.

حمید بن مسلم گوید: به خدا او را در بیماریش عیادت كردم . به خداى یكتا قسم آن قدر آب مى خورد تا ‏شكمش بر مى آمد و قى مى كرد؛ باز هم آب مى نوشید؛ دوباره شكمش باد مى كرد اما سیراب نمى شد. ‏چنین بود تا آنكه مرد. 4

 

جنگ بر سر آب

چون تشنگى بر حسین علیه السلام و اصحابش شدت یافت ، شبانه برادرش عباس را با سى سوار و بیست ‏پیاده و بیست مشك فرستاد تا آنكه نزدیك آب رسیدند. عمرو بن حجاج گفت : كیستى ؟ نافع بن هلال گفت : ‏من پسر عموى تو هستم ، از یاران حسین علیه السلام . آمده ام از این آبى بنوشم كه شما مانع شده اید. ‏گفت : بنوش ! گوارا! نافع گفت : واى بر تو! چگونه آب بنوشم در حالى كه حسین و همراهانش از تشنگى مى ‏میرند؟ گفت : راست مى گویى ، ولى ما ماموریم و چاره اى جز اطاعت فرمان نداریم . نافع همراهانش را صدا ‏زد، وارد فرات شدند. عمرو هم سربازانش را صدا كرد تا نگذارند. بین آن دو گروه بر سر آب پیكار سختى در گرفت ‏‏. عده اى مى جنگیدند و گروه دیگر مشكها را پر مى كردند. مشكها پر شد و تعدادى از سربازان عمرو بن حجاج ‏كشته شدند، اما از یاران امام كسى كشته نشد. این گروه با آب به اردوگاه خود برگشتند. حسین علیه السلام ‏و همراهانش آب نوشیدند. عباس را آن روز لقب (سقا )دادند.5

 

تهیه و تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان

آفلاین A.Ehsani

xx - ویژه ماه محرم - متا
در کربلا چه گذشت؟
« پاسخ #10 : ۲۴ آذر ۱۳۸۹ - ۱۵:۵۷:۴۱ »
نزول امام حسین علیه‏السلام به زمین كربلا(1) روز پنجشنبه دوم محرم سال شصت و یك بوده است.(2)

در مقتل ابى اسحاق اسفراینى آمده است كه: امام علیه‏السلام با یارانش سیر مى‏كردند تا به بلده‏اى رسیدند كه در آنجا جماعتى زندگى مى‏كردند، امام از نام آن بلده سؤال نمود.

پاسخ دادند: «شط فرات» است.

آن حضرت فرمود: آیا اسم دیگرى غیر از این اسم دارد؟

جواب دادند: «كربلا».

پس گریست و فرمود: این زمین، به خدا سوگند زمین كرب و بلا است! سپس فرمود: مشتى از خاك این زمین را به من دهید، پس آن را گرفته بو كرد و از گریبانش مقدارى خاك بیرون آورد و فرمود: این خاكى است كه جبرئیل از جانب پرودگار براى جدم رسول خدا آورده و گفته كه این خاك از موضع تربت حسین است، پس آن خاك را نهاد و فرمود: هر دو خاك داراى یك عطر هستند!

در تذكره سبط آمده است كه امام حسین پرسید: نام این زمین چیست؟

گفتند: «كربلا». پس گریست و فرمود: كرب و بلأ. سپس فرمود: ام سلمه مرا خبر داد كه جبرئیل نزد رسول خدا بود و شما هم نزد ما بودى، پس شما گریستى، پیامبر فرمود: فرزندم را رها كن! من شما را رها كردم، پیامبر شما را در امان خودش نشاند، جبرئیل گفت: آیا او را دوست دارى؟ فرمود: آرى! گفت: امت تو او را خواهند كشت، و اگر مى‏خواهى تربت آن زمین كه او در آن كشته خواهد شد به تو نشان دهم! پیامبر فرمود: آرى! پس جبرئیل زمین كربلا را به پیامبر نشان داد.

در روایتى آمده است كه آن حضرت فرمود: ارض كرب و بلأ، سپس فرمود: توقف كنید و كوچ مكنید! اینجا محل خوابیدن شتران ما، و جاى ریختن خون ماست، سوگند به خدا در این جا حریم حرمت ما را مى‏شكنند و كودكان ما را مى‏كشند و در همین جا قبور ما زیارت خواهد شد، و جدم رسول خدا به همین تربت وعده داده و در آن تخلف نخواهد شد.

و چون به امام حسین علیه‏السلام گفته شد كه این زمین كربلاست، خاك آن زمین را بوئید و فرمود: این همان زمین است كه جبرئیل به جدم رسول خدا خبر داد كه من در آن كشته خواهم شد.(3)

سید ابن طاووس گفته است: امام علیه‏السلام چون به زمین كربلا رسید پرسید: نام این زمین چیست؟ گفته شد: «كربلا».

فرمود: پیاده شوید! این مكان جایگاه فرود بار و اثاثیه ماست، و محل ریختن خون ما، و محل قبور ماست، جدم رسول خدا مرا چنین حدیث كرده است.(4)

گر نام این زمین به یقین كربلا بود   اینجا محل رفتن خون ما بود

و در روایتى آمده است كه آن حضرت فرمود: ارض كرب و بلأ، سپس فرمود: توقف كنید و كوچ مكنید! اینجا محل خوابیدن شتران ما، و جاى ریختن خون ماست، سوگند به خدا در این جا حریم حرمت ما را مى‏شكنند و كودكان ما را مى‏كشند و در همین جا قبور ما زیارت خواهد شد، و جدم رسول خدا به همین تربت وعده داده و در آن تخلف نخواهد شد.(5)

سپس اصحاب امام پیاده شدند و بارها و اثاثیه را فرود آوردند، و حر هم پیاده شد و لشكر او هم در ناحیه دیگرى در مقابل امام اردو زدند.(6)


روز دوم محرم

در این روز حر بن یزید ریاحى نامه‏اى به عبیدالله بن زیاد نوشت و در آن نامه او را از ورود امام حسین علیه‏السلام به كربلا آگاه ساخت.(7)


دعاى امام علیه‏السلام

امام علیه‏السلام فرزندان و برادران و اهل‌بیت خود را جمع كرد و بعد نظرى بر آنها انداخت گریست و گفت: خدایا! ما عترت پیامبر تو محمد صلى الله علیه و آله و سلم هستیم، ما را از حرم جدمان راندند، و بنى امیه در حق ما جفا روا داشتند. خدایا حق ما را از ستمگران بستان و ما را بر بیدادگران پیروز گردان. (8)و (9)

ام كلثوم علیهاالسلام به امام علیه‏السلام گفت: اى برادر! احساس عجیبى در این وادى دارم و اندوه هولناكى بر دل من سایه افكنده است.

امام حسین علیه‏السلام خواهر را تسلى داد.(10)


سخنان امام علیه‏السلام

امام علیه‏السلام پس از ورود به سرزمین كربلا به اصحاب خود فرمود:

"الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم یحوطونه ما درت معایشهم فاذا محصوا بالبلأ قل الدیانون.(11)

مردم، بندگان دنیا هستند و دین را همانند چیزى كه طعم و مزه داشته باشد، مى‏انگارند و تا مزه آن را بر زبان خود احساس مى‏كنند آن را نگاه مى‏دارند و هنگامى كه بناى آزمایش باشد، تعداد دینداران اندك مى‏شود.

به دنبال اطلاع عبیدالله از ورود امام علیه‏السلام به كربلا، نامه‏اى بدین مضمون به حضرت نوشت: به من خبر رسیده است كه در كربلا فرود آمده‏اى، و امیرالمؤمنین یزید! به من نوشته است كه سر بر بالین ننهم و نان سیر نخورم تا تو را به خداوند لطیف و خبیر ملحق كنم! و یا به حكم یزید بن معاویه باز آیى! والسلام.


نامه امام علیه‏السلام به اهل كوفه

امام علیه‏السلام دوات و كاغذ طلب كرد و خطاب به تعدادى از بزرگان كوفه كه مى‏دانست بر رأى خود استوار مانده‏اند، این نامه را نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم از حسین بن على به سوى سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعة بن شداد و عبدالله بن وال و گروه مؤمنین، اما بعد، شما مى‏دانید كه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در حیات خود فرمود: هر كس سلطان ستمگرى را ببیند كه حرام خدا را حلال نماید و پیمان خود را شكسته و با سنت من مخالفت مى‏كند و در میان بندگان خدا با ظلم و ستم رفتار مى‏نماید، و اعتراض نكند قولا و عملا، سزاوار است كه خداى متعال هر عذابى را كه بر آن سلطان بیدادگر مقدر مى‏كند، براى او نیز مقرر دارد، و شما مى‏دانید و این گروه (بنى امیه) را مى‏شناسید كه از شیطان پیروزى نموده و از اطاعت خدا سرباز زده، و فساد را ظاهر و حدود الهى را تعطیل و غنائم را منحصر به خود ساخته‏اید، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام كرده‏اند.

نامه‏هاى شما به من رسید و فرستادگان شما به نزد من آمدند و گفتند كه شما با من بیعت كرده‏اید و مرا هرگز در میدان مبارزه تنها نخواهید گذارد و مرا به دشمن تسلیم نخواهید كرد، حال اگر بر بیعت و پیمان خود پایدارید كه راه صواب هم همین است، من با شمایم و خاندان من با خاندان شما و من پیشواى شما خواهم بود؛ و اگر چنین نكنید و بر عهد خود استوار نباشید و بیعت مرا از خود برداشتید، به جان خودم قسم كه تعجب نخواهم كرد، چرا كه رفتارتان را با پدرم و برادرم و پسر عمویم مسلم، دیده‏ام، هر كس فریب شما خورد ناآزموده مردى است. شما از بخت خود رویگردان شدید و بهره خود را در همراه بودن با من از دست دادید، هر كس پیمان شكند، زیانش را خواهد دید و خداوند به زودى مرا از شما بى‌نیاز گرداند، والسلام علیكم و رحمة الله و بركاته.»(12)

امام علیه‏السلام نامه را بست و مُهر كرد و به قیس بن مسهر صیداوى داد(13) تا عازم كوفه شود، و چون امام علیه‏السلام از خبر كشته شدن قیس مطلع گردید گریه در گلوى او پیچید و اشكش بر گونه‏اش لغزید و فرمود: «خداوندا! براى ما و شیعیان ما در نزد خود پایگاه والایى قرار ده و ما را با آنان در جوار رحمت خود مستقر ساز كه تو بر انجام هر كارى قادرى.» (14)و (15)

سپس امام حمد و ثناى الهى را بجا آورد و بر محمد و آل محمد درود فرستاد و همان خطبه‏اى را كه ما در منزل ذى حسم از آن بزرگوار نقل كردیم ایراد فرمود.(16)


اظهارات یاران امام علیه‏السلام

پس از سخنان امام، زهیر بپاخاست و گفت: اى پسر رسول خدا! گفتار تو را شنیدیم، اگر دنیاى ما همیشگى و ما در آن جاویدان بودیم، ما قیام با تو و كشته شدن در كنار تو را بر ماندن در دنیا مقدم مى‏داشتیم.

سپس بریر(17) برخاست و گفت: یا بن رسول الله! خدا به وسیله تو بر ما منت نهاد كه ما در ركاب تو جهاد كنیم و بدن ما در راه تو قطعه قطعه شود و جد بزگوارت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در روز قیامت شفیع ما باشد.(18)

و بعد، نافع بن هلال از جا بلند شد و عرض كرد: اى پسر رسول خدا! تو مى‏دانى كه جدت پیامبر خدا هم نتوانست محبت خود را در دل‌هاى همه جاى دهد و چنانچه مى‏خواست، همه فرمان‏پذیر او نشدند، زیرا كه در میان مردم، منافقانى بودند كه نوید یارى مى‏داند ولى در دل، نیت بیوفائى داشتند؛ این گروه، در پیش روى از عسل شیرین‏تر و در پشت سر، از حنظل تلخ‏تر بودند! تا خداى متعال او را به جوار رحمت خود برد؛ و پدرت على علیه‏السلام نیز چنین بود، گروهى به یارى او برخاستند و او با ناكثین و قاسطین و مارقین قتال كرد تا مدت او نیز به سر آمد و به جوار رحمت حق شتافت؛ و تو امروز نزد ما بر همان حالى! هر كس پیمان شكست و بیعت از گردن خود برداشت، زیانكار است و خدا تو را از او بى نیاز مى‏گرداند، با ما به هر طرف كه خواهى، به سوى مغرب و یا مشرق، روانه شو، به خدا سوگند كه ما از قضاى الهى نمى‌هراسیم و لقاى پروردگار را ناخوش نمى‌داریم و ما از روى نیت و بصیرت هر كه را با تو دوستى ورزد، دوست داریم، و هر كه را با تو دشمنى كند، دشمن داریم.(19)




نامه عبیدالله به امام علیه‏السلام

به دنبال اطلاع عبیدالله از ورود امام علیه‏السلام به كربلا، نامه‏اى بدین مضمون به حضرت نوشت: به من خبر رسیده است كه در كربلا فرود آمده‏اى، و امیرالمؤمنین یزید! به من نوشته است كه سر بر بالین ننهم و نان سیر نخورم تا تو را به خداوند لطیف و خبیر ملحق كنم! و یا به حكم یزید بن معاویه باز آیى! والسلام.

چون این نامه به امام رسید و آن را خواند، آن را پرتاب كرده فرمود: رستگار نشوند آن گروهى كه خشنودى مخلوق را به چشم خالق خریدند.

فرستاده عبیدالله گفت: اى ابا عبدالله! جواب نامه؟

امام فرمود: این نامه را جوابى نیست! زیرا بر عبیدالله عذاب الهى و ثابت است.

چون قاصد نزد عبیدالله بازگشت و پاسخ امام را بگفت، این زیاد بر آشفت و به سوى عمر بن سعد نگریست و او را به جنگ حسین فرمان داد.

عمر بن سعد كه شیفته ولایت «رى» بود، از قتال با حسین علیه‏السلام عذر خواست.

عبیدالله گفت: پس آن فرمان ولایت رى را باز پس ده!

عبیدالله بن زیاد اندكى قبل از این واقعه دستور داده بود تا عمر بن سعد به سوى دستبى(20) همراه با چهار هزار سپاهى حركت كند زیرا دیلمیان بر آنجا مسلط شده بودند، و ابن زیاد فرمان امارت رى را به نام عمر بن سعد نوشته بود، عمر بن سعد هم در حمام اعین(21) خود را آماده حركت كرده بود كه خبر حركت امام به سمت كوفه به ابن زیاد رسید و او عمر بن سعد را طلب كرد و گفت: باید به جانب حسین روى و چون از این مأموریت فراغت یافتى، آنگاه به سوى رى روانه شو!

به همین جهت عمر بن سعد كه انصراف از حكومت رى براى او بسیار ناگورا بود به ابن زیاد گفت: امروز را به من مهلت ده تا بیندیشم!

عبیدالله بن زیاد شخصى را به نام سوید بن عبدالرحمن فرمان داد تا در این مسأله (فرار از جنگ) تحقیق كند و متخلفان را نزد او برد، و او یك نفر شامى را كه براى انجام امر مهمى از لشكرگاه به كوفه آمده بود، گرفته و نزد عبیدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامى را از تنش جدا نمایند تا كسى دیگر جرأت سرپیچى از دستورات او را نكند! نوشته‏اند كه آن مرد شامى براى طلب میراث به كوفه آمده بود!

نوشته‏اند كه: عمر بن سعد از سر شب تا سحر در اندیشه این كار بود و با خود مى‏گفت:

"اترك ملك الرى و الرى رغبتى‌ام ارجع مذموما بقتل حسین و فى قتله النار التى لیس دونها حجاب و ملك الرى قوْ عینى." (22) و(23)

سپس با اهل مشورت این مسأله را در میان گذاشت، همه او را از جنگ با حسین بن على علیه‏السلام نهى كردند، و حمزة بن مغیره فرزند خواهرش به او گفت: تو را به خدا از این اندیشه در گذر زیرا مقاتله با حسین، نافرمانى خداست و قطع رحم كردن است، به خدا سوگند كه اگر همه دنیا از آن تو باشد و آن را از تو بگیرند بهتر است از آن كه به سوى خدا بشتابى در حالى كه خون حسین بر گردن تو باشد.

عمر بن سعد گفت: همین كار را انجام خواهم داد انشأ الله!


عمار بن عبدالله

عمار بن عبدالله از پدرش نقل كرده است كه: بر عمر بن سعد وارد شدم در حالى كه عازم به سوى كربلا بود، به من گفت: امیر، مرا فرمان داده است به سوى حسین حركت كنم. من او را از این كار نهى كردم و گفتم: از این قصد باز گرد! هنگامى كه از نزد او بیرون آمدم شخصى نزد من آمد و گفت: عمر بن سعد مردم را به جنگ با حسین فرا مى‏خواند؛ به نزد او رفتم در حالى كه نشسته بود، چون مرا دید روى از من گرداند، دانستم كه عازم حركت است و از نزد او بیرون آمدم.

عمر بن سعد نزد ابن زیاد رفت و گفت: مرا بدین مسئولیت گماردى و در ازاى آن، ولایت رى را به من اعطا كردى، و مردم هم از این معامله آگاهند، ولى پیشنهادى دارم و آن این است كه عده‏اى از اشراف كوفه هستند كه در این مقاتله به همراهى آنان نیاز دارم! آنها را نزد خود فراخوان تا سپاه مرا در این مسیر همراهى باشند. سپس نام تعدادى از اشراف كوه را ذكر كرد، عبیدالله بن زیاد گفت: ما در این كه چه كسى را خواهیم فرستاد، از تو نظر خواهى نخواهیم كرد! اگر با این گروه كه همراه تو هستند، از عهده انچام این مأموریت بر مى‏آیى كه هیچ، در غیر این صورت باید از امارت رى چشم بپوسى!

عمر بن سعد چون پافشارى عبیدالله را مشاهده كرد گفت: خواهم رفت.(24)


روز سوم محرم


اعزام لشكر به سوى كربلا

عمر بن سعد یك روز بعد از ورود امام به كربلا یعنى روز سوم محرم با چهار هزار سپاهى از اهل كوفه وارد كربلا شد.(25)

برخى نوشته‏اند كه: بنو زهره (قبیله عمر بن سعد) نزد او آمده و گفتند: تو را به خدا سوگند مى‏دهیم از این كار درگذر و تو داوطلب جنگ با حسین مشو، زیرا این باعث دشمنى میان ما و بنى‌هاشم مى‏گردد.

عمر بن سعد نزد عبیدالله رفت و استغفا كرد، ولى عبیدالله استعفاى او را نپذیرفت، و او تسلیم شد.(26)

و برخى از تاریخ نویسان نوشته‏اند: عمر بن سعد دو پسر داشت: یكى به نام حفص كه پدر را تشویق و ترغیب به رفتن كرد تا با امام علیه‏السلام مقابله كند، ولى فرزند دیگرش او را به شدت از اقدام به چنین كارى بر حذر مى‏داشت، و سرانجام حفص نیز با پدرش راهى كربلا شد.(27)




خریدارى اراضى كربلا

از وقایعى كه در روز سوم ذكر شده، این است كه امام علیه‏السلام قسمتى از زمین كربلا را كه قبرش در آن واقع، شده است، از اهل نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریدارى كرد و با آنها شرط كرد كه مردم را براى زیارت قبرش راهنمایى نموده و زوار او را تا سه روز میهمانى نمایند.(28)


هوشیارى یاران امام علیه السلام

هنگامى كه عمربن سعد به كربلا وارد شد عَزرْ بن قیس احمسى را نزد امام حسین علیه السلام فرستاد تا از امام سؤال كند براى چه به این مكان آمده است؟ و چه قصدى دارد؟

چون عزره از جمله كسانى بود كه به امام علیه‏السلام نامه نوشته و او را به كوفه دعوت كرده بود، از رفتن به نزد آن حضرت شرم كرد، پس عمر بن سعد از اشراف كوفه كه به امام نامه نوشته و او را به كوفه دعوت كرده بودند خواست كه این كار را انجام دهند، تمامى آنها از رفتن به خدمت امام خوددارى كردند! ولى شخصى به نام كثیر بن عبدالله شعبى كه مرد گستاخى بود برخاست و گفت: من به نزد حسین رفته و اگر خواهى او را خواهم كشت!

عمر بن سعد گفت: چنین تصمیمى را فعلاً ندارم، ولى به نزد او رفته و سؤال كن براى چه مقصود به این سرزمین آمده است؟!

كثیر بن عبدالله به طرف امام حسین علیه‏السلام رفت، ابو ثمامه صائدى كه از یاران امام حسین بود و چون كثیر بن عبدالله را مشاهده كرد به امام عرض كرد: این شخصى كه مى‏آید بدترین مردم روى زمین است!

سپس از منبر به زیر آمد و براى مردم شام نیز عطایائى مقرر كرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا كنند كه مردم براى حركت آماده باشند، و خود و همراهانش به سوى نخیله حركت كرد و حصین بن نمیر و حجار بن ابجر و شبث بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن را به كربلا گسیل داشت تا عمربن سعد را در جنگ با حسین كمك نمایند.

پس ابو ثمامه راه را بر كثیر بن عبدالله گرفت و گفت: شمشیر خود را بگذار و نزد حسین علیه‏السلام برو!

گثیر گفت: به خدا سوگند كه چنین نكنم! من رسول هستم، اگر بگذارید، پیام خود را مى‏رسانم، در غیر این صورت باز خواهم گشت.

ابو ثماه گفت:من دستم را روى شمشیرت مى‏گذارم، تو پیامت را ابلاغ كن.

كثیر بن عبدالله گفت: به خدا سوگند هرگز نمى‌گذارم چنین كارى كنى.

ابو ثمامه گفت: پیامت را به من بازگو تا من آن را به امام برسانم، زیرا تو مرد زشتكارى هستى و من نمى‌گذارم به نزد امام بروى.

پس از این مشاجره و نزاع، كثیر بن عبدالله بدون ملاقات بازگشت و جریان را به عمر بن سعد اطلاع داد. عمربن سعد شخصى به نام قرة بن قیس حنظلى را به نزد خود فرا خواند و گفت: اى قره! حسین را ملاقات كن و از علت آمدنش به این سرزمین جویا شو.

قرة بن قیس به طرف امام حركت كرد. امام حسین علیه‏السلام به اصحاب خود فرمود: آیا این مرد را مى‏شناسید؟

حبیب بن مظاهر عرض كرد: آرى! این مرد تمیمى است و من او را به حسن رأى مى‏شناختم و گمان نمى‌كردم او در این صحنه و موقعیت مشاهده كنم.

آنگاه قرة بن قیس آمد و بر امام سلام كرد و رسالت خود را ابلاغ نمود، امام حسین علیه‏السلام فرمود: مردم شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت كرده‏اند، و اگر از آمدن من ناخشنودید باز خواهم گشت.

قره چون خواست باز گردد، حبیب بن مظاهر به او گفت: اى قره! واى بر تو! چرا به سوى ستمكاران باز مى‏گردى؟ این مرد را یارى كن كه به وسیله پدرانش به راه راست هدایت یافتى.

قرة بن قیس گفت: من پاسخ این رسالت خود را به عمربن سعد برسانم و سپس در این امر اندیشه خواهم كرد! پس به نزد عمربن سعد باز گشت و او را از جریان امر با خبر ساخت، عمربن سعد گفت: امیدوارم كه خدا مرا از جنگ با حسین برهاند.(29)


نامه عمر بن سعد

حسان بن فائد مى‏گوید: من نزد عبیدالله بودم كه نامه عمربن سعد را آوردند، و در آن نامه چنین آمده بود: چون من با سپاهیانم در برابر حسین و یارانش پیاده شدم، قاصدى نزد او فرستاده و از علت آمدنش جویا شدم، او در جواب گفت: اهالى این شهر براى من نامه نوشته و نمایندگان خود را نزد من فرستاده و از من دعوت كرده‏اند، اگر آمدنم را خوش نمى‏دارید، باز خواهم گشت.

عبیدالله چون نامه عمربن سعد را خواند، گفت:

"الان و قد علقت مخالبنا بهیرجو النجاة ولات حین مناص. (30)


نامه عبیدالله به عمربن سعد

عبیدالله به عمربن سعد نوشت: نامه تو رسید و از مضمون آن اطلاع یافتم، از حسین بن على بخواه تا او و تمام یارانش با یزید بیعت كنند، اگر چنین كرد، ما نظر خود را خواهیم نوشت!

چون این نامه به دست عمربن سعد رسید، گفت: مى‏پندارم كه عبیدالله بن زیاد خواهان عافیت و صلح نیست.(31)

عمربن سعد، نامه عبیدالله بن زیاد را به اطلاع امام حسین نرساند، زیرا مى‏دانست كه آن حضرت با یزید هرگز بیعت نخواهد كرد.(32)

پس از اعزام عمربن سعد به كربلا، شمربن ذى الجوشن اولین فردى بود كه با چهار هزار نفر سپاهى آزموده براى جنگ با امام حسین علیه‏السلام اعلام آمادگى كرد و بعد یزیدبن ركاب كلبى با دو هزار نفر و حصین بن نمیر با چهار هزار نفر كه جمعا بیست هزار نفر مى‏شدند.

عبیدالله بن زیاد پس از اعزام عمربن سعد به كربلا، اندیشه اعزام سپاهى انبوه را در سر مى‏پروراند، و بعضى نوشته‏اند كه: مردم كوفه جنگ كردن با امام حسین علیه‏السلام را ناخوش مى‏داشتند و هر كس را به جنگ آن حضرت روانه مى‏كردند، باز مى‏گشت.

عبیدالله بن زیاد شخصى را به نام سوید بن عبدالرحمن فرمان داد تا در این مسأله (فرار از جنگ) تحقیق كند و متخلفان را نزد او برد، و او یك نفر شامى را كه براى انجام امر مهمى از لشكر گاه به كوفه آمده بود، گرفته و نزد عبیدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامى را از تنش جدا نمایند تا كسى دیگر جرأت سرپیچى از دستورات او را نكند! نوشته‏اند كه آن مرد شامى براى طلب میراث به كوفه آمده بود!(33)


عبیدالله در نخیله

عبیدالله شخصا از كوفه به طرف نخیله(34) حركت كرد و كسى را نزد حصین بن تمیم - كه به قادسیه رفته بود - فرستاد و او به همراه چهار هزار نفر كه با او بودند به نخلیه آمد، سپس كثیر بن شهاب حارثى و محمد بن اشعث و قعقاع بن سوید و اسمأ بن خارجه را طلب كرد و گفت: در شهر كوفه گردش كنید و مردم را به اطاعت و فرمانبردارى از یزید و من فرمان دهید، و آنان را از نافرمانى و بر پا كردن فتنه بر حذر دارید و آنان را به لشكرگاه فرا خوانید؛ پس آن چهار نفر طبق دستور عمل كردند و سه نفر از آنها به نخیله نزد عبیدالله باز گشتند، و كثیر بن شهاب در كوفه ماند و در میان كوچه‏ها و گذرگاه‌ها مى‏گشت و مردم را به پیوستن به لشكر عبیدالله تشویق مى‏كرد و آنان را از یارى امام حسین بر حذر مى‏داشت.(35)

عبیدالله گروهى سواره را بین خود و عمربن سعد قرار داد كه هنگام نیاز از وجود آنها استفاده شود، و هنگامى كه او در لشكرگاه نخیله بود شخصى به نام عمار بن ابى سلامه تصمیم گرفت كه او را ترور كند، ولى موفق نشد و به طرف كربلا حركت كرد و به امام ملحق گردید و شهید شد.(36)




روز چهارم محرم

در این روز(37) عبیدالله بن زیاد مردم را در مسجد كوفه گرد آورد و خود به منبر رفت و گفت: اى مردم! شما آل ابى سفیان را آزمودید و آنها را چنان كه مى‏خواستید، یافتید! و یزید را مى‏شناسید كه داراى سیره و طریقه‏اى نیكو است! و به زیر دستان احسان مى‏كند! و عطایاى او بجاست! و پدرش نیز چنین بود! و اینك یزید دستور داده است كه بهره شما را از عطایا بیشتر كنم و پولى را نزد من فرستاده است كه در میان شما قسمت نموده و شما را به جنگ با دشمنش حسین بفرستم! این سخن را به گوش جان بشنوید و اطاعت كنید.

سپس از منبر به زیر آمد و براى مردم شام(38) نیز عطایائى مقرر كرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا كنند كه مردم براى حركت آماده باشند، و خود و همراهانش به سوى نخیله حركت كرد و حصین بن نمیر و حجار بن ابجر و شبث بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن را به كربلا گسیل داشت تا عمربن سعد را در جنگ با حسین كمك نمایند.(39)

پس از اعزام عمربن سعد به كربلا، شمربن ذى الجوشن اولین فردى بود كه با چهار هزار نفر سپاهى آزموده براى جنگ با امام حسین علیه‏السلام اعلام آمادگى كرد و بعد یزیدبن ركاب كلبى با دو هزار نفر و حصین بن نمیر با چهار هزار نفر كه جمعا بیست هزار نفر مى‏شدند.(40)


روز پنجم محرم

در این روز كه مطابق با روز یكشنبه بوده است، عبیدالله بن زیاد مرادى را به دنبال شبث بن ربعى(41) فرستاد كه در دارالاماره حضور یابد، شبث بن ربعى خود را به بیمارى زده بود و مى‏خواست كه ابن زیاد او را از رفتن به كربلا معاف دارد، ولى عبیدالله بن زیاد براى او پیغام فرستاد كه: مبادا از كسانى باشى كه خداوند در قرآن فرموده است: «چون به مؤمنین رسند گویند: از ایمان آورندگانیم، و هنگامى كه به نزد یاران خود - كه همان شیاطینند - روند، اظهار دارند: ما با شماییم و مؤمنین را به سخره مى‏گیریم»(42)، و به او خاطر نشان ساخت كه اگر بر فرمان ما گردن مى‏نهى و در اطاعت مائى، در نزد ما باید حاضر شوى.

شبث بن ربعى، شبانگاه نزد عبیدالله آمد تا رنگ گونه او را نتوان به خوبى تشخیص داد! ابن زیاد به او مرحبا گفته و در نزد خود نشاند و گفت: باید به كربلا روى، پس شبث قبول كرد و عبیدالله او را به همراه هزار سوار به سوى كربلا گسیل داشت.(43)

در تعداد كل لشكریانى كه به همراه عمربن سعد در كربلا حضور پیدا كردند تا با امام حسین علیه‏السلام بجنگند، اختلاف است، ولى نكته‏اى كه نباید فراموش كرد این است كه تعداد نظامیان جیره‌خوارى كه از حكومت وقت، حقوق و لباس و سلاح و لوازم جنگى دریافت مى‏كردند سى هزار نفر بوده است.

سپس عبیدالله بن زیاد به شخصى به نام زحر بن قیس با پانصد سوار مأموریت داد كه بر جسر صراه(44) ایستاده و از حركت كسانى كه به عزم یارى امام حسین از كوفه خارج مى‏شوند، جلوگیرى كند، فردى به نام عامر بن ابى سلامه كه عازم بود براى پیوستن به امام حسین علیه‏السلام از برابر زحربن قیس و سپاهیانش گذشت، زحر بن قیس به او گفت: من از تصمیم تو آگاهم كه مى‏خواهى حسین را یارى كنى، باز گرد! ولى عامر بن ابى سلامه بر زحرى بن قیس و سپاهش حمله ور شد و از میان سپاهیان گذشت و كسى جرأت نكرد تا او را دنبال كند. عامر خود را به كربلا رساند و به امام حسین علیه‏السلام ملحق شد تا به درجه رفیع شهادت نائل آمد، او از اصحاب امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیه‏السلام بود كه در چندین جنگ در ركاب آن حضرت شمشیر زده است.(45)


تعداد لشكر عمر بن سعد

در تعداد كل لشكریانى كه به همراه عمربن سعد در كربلا حضور پیدا كردند تا با امام حسین علیه‏السلام بجنگند، اختلاف است، ولى نكته‏اى كه نباید فراموش كرد این است كه تعداد نظامیان جیره خوارى كه از حكومت وقت، حقوق و لباس و سلاح و لوازم جنگى دریافت مى‏كردند سى هزار نفر بوده است.(46) و (47)


روز ششم محرم

عبیدالله در این روز نامه‏اى به عمر بن سعد نوشت كه: من از نظر كثرت لشكر اعم از سواره و پیاده و تجهیزات، چیزى را از تو فروگذار نكردم، توجه داشته باش كه هر روز و هر شب گزارش كار تو را براى من مى‏فرستند!(48)


وضعیت لشكر دشمن

چون مردم مى‏دانستند كه جنگ با امام حسین علیه‏السلام در حكم جنگ با خدا و پیامبر اوست، تعداى در اثناى راه از لشكر دشمن جدا شده و فرار كردند.

نوشته‏اند كه: فرمانده‏اى كه از كوفه با هزار رزمنده حركت كرده بود، چون به كربلا مى‏رسید فقط سیصد یا چهار صد نفر و یا كمتر از این تعداد همراه او بودند، بقیه به علت اعتقادى كه به این جنگ نداشتند، اقدام به فرار كرده بودند.(49)


پی‌نوشت‌ها:
1- كربلأ: موضعى است كه حسین بن على در آن كشته شد و نزدیك كوفه در طرف بیابان قرار گرفته و در كنار فرات است. (مراصد الاطلاع 3/1154).

2- الامام الحسین و اصحابه 194 / البد و التاریخ (ص)/10.

3- الامام الحسین و اصحابه 197.

4- الملهوف 35.

5- الامام الحسین و اصحابه 198/ و در اثبات الهداة 2/586. این عبارت نیز ذكر شده است: «هیهنا و الله محرشنا و منشرنا».

6- كشف الغمه 2/47.

7- كشف الغمه 2/47.

8- «اللهم انا عترة نبیك محمد قد اخرجنا و طردنا و ازعجنا عن حرم جدنا و تعدت بنو امیه علینا، اللهم فخذ لنا بحقنا و انصرنا على القوم الظالمین.»

9- مقتل الحسین مقرم 193.

10- وقایع الایام خیابانى 171.

11- بحار الانوار 44/383 و 75/116، به نقل از تحف العقول.

12- این بیانات كه در اینجا به صورت نامه امام علیه‏السلام آورده شد، در صفحات قبل به صورت خطبه امام علیه‏السلام هنگام ملاقات با حر و سپاهیانش آمده است و شاید هر دو مورد صحیح باشد، در اثناى راه به صورت خطبه، و در كربلا به صورت نامه براى اشراف كوفه.

13- در سابق گذشت كه امام علیه‏السلام در منزل حاجر از بطن الرمة قیس بن مسهر را فرستاده و از این نقل چنین استفاده مى‏شود كه آن حضرت قیس را از كربلا اعزام كرده است، و احتمال دارد كه عبدالله بن یقطر را از منزل حاجر و قیس بن مسهر صیداوى را از كربلا به كوفه اعزام داشته‏اند.

14- «اللهم اجعل لنا و لشیعتنا عندك منزلا كریما و اجمع بیننا و بینهم فى مستقر من رحمتك انك على كل شئ قدیر».

15- بحار الانوار 44/381.

16- طبرى ایراد این خطبه را به وسیله امام در ذى حسم ذكر كرده، و برخى آن را پس از ورود به زمین كربلا از آن حضرت نقل كرده‏اند.

17- بریر بن خضیر از اصحاب امیرالمؤمنین علیه‏السلام و از شیوخ قرأ در مسجد كوفه و از تابعین بوده است؛ در زهد و طاعت، شهره بود، و در میان قبیله همدان شرف و منزلت والایى داشت. (وسیله الدارین 106).

18- الملهوف 32.

19- مقتل الحسین مقرم 194.

20- دستبى، اصل آن دشت بى، منطقه وسیعى است بین رى و همدان؛ و عموم، آن را دشتابى مى‏گویند. (الامام الحسین و اصحابه 222).

-21 «حمام اعین» نام موضعى است در كوفه منسوب به «اعین» مولاى سعد بن ابى وقاص. (مراصد الاطلاع 1/423).

22- «آیا حكومت رى را رها كنم و حال آن كه آرزوى من است؟ یا باز گردم و با كشتن حسین خود را در معرض مذمت و شماتت خلق خدا قرار دهم؟ در كشتن حسین آتشى است كه نمى‌توان از آن گریخت، و حكومت رى هم نور چشم من است!»

23- مقتل الحسین مقرم 197.

24- تاریخ طبرى 5/409.

25- ارشاد شیخ مفید 2/84.

26- طبقات ابن سعد، ترجمه امام حسین 69.

27- الامام الحسین و اصحابه 222.

28- مجمع البحرین 5/461. لغة كربل.

29- تاریخ طبرى 5/410.

30- «اكنون كه در چنگ ما گرفتار شده، امید نجات دارد! ولى حالا وقت فرار نیست!!».

31- تاریخ طبرى 5/411.

32- بحار الانوار 44/385.

33- الاخبار الطوال 253.

34- «نخلیه» محلى است در نزدیكى كوفه در سمت شام كه لشكر در آنجا اجتماع مى‏كردند تا براى جنگ بیرون روند.

35- انساب الاشراف 3/178.

36- انساب الاشراف 3/180.

37- مرحوم خیابانى در «وقایع الایام» جریان منبر رفتن عبیدالله بن زیاد را در كوفه و تحریض مردم به مشاركت در جنگ با امام حسین علیه‏السلام را از وقایع روز چهارم محرم ذكر كرده است.

38- از این نقل چنین استفاده مى‏شود كه در جنگ با امام علیه‏السلام مردم شام هم شركت داشتند.

39- الاخبار الطوال 254.

40- بحار الانوار 44/386.

41- شبث بن ربعى (به فتح شین و بأ و كسر رأ) گویا پیامبر را درك كرده و مؤذن سجاح (كه ادعاى نبوت كرد) بود، سپس به اسلام باز گشت و در صفین از حضرت على علیه‏السلام جدا شد و به خوارج پیوست و بعد از آن توبه كرد، و بالاخره از قتله امام حسین علیه‏السلام گردید. مدائنى گفته: او متولى سپاهیان شام در كوفه بود. و عجلى گفته: شبث بن ربعى از جمله كسانى كه بر قتل على علیه‏السلام كمك كرده است و او از جمله كسانى است كه براى امام حسین علیه‏السلام نامه نوشته و او را به كوفه دعوت نموده است. (وسیلة الدارین 89).

42- و اذا لقواالذین آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شیاطینهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزئون) (سوره بقره: 14).

43- عوالم العلوم 17/237.

44- نام پلى است كه مردم كوفه براى رفتن به كربلا از آن عبور مى‏كردند.

45- مقتل الحسین مقرم 199.

46- الامام الحسین و اصحابه 230 / مقتل الحسین مقرم 201.

47- مفضل بن عمر از امام صادق علیه‏السلام نقل كرده است كه فرمود: حسین بن على علیه‏السلام بر برادرش امام حسن علیه‏السلام وارد شد و چون بر او نظر نمود گریست، امام حسن علیه‏السلام از علت گریه سؤال كرد، امام حسین علیه السلام فرمود: براى مصائبى كه بر تو وارد مى‏شود گریه مى‏كنم. امام حسن علیه‏السلام فرمود: مرا به وسیله سم شهید خواهند كرد ولى روزى همانند روز تو نیست اى ابا عبدالله، سى هزار مرد كه ادعا دارند از امت پیامبرند و خود را به اسلام منسوب مى‏كنند بر كشتن و ریختن خون تو اجتماع كنند، حرمت تو را هتك و زنان و فرزندان تو را اسیر و اموالت را غارت كنند، در آن هنگام خداوند لعنت خود را بر بنى امیه نازل كند و آسمان خون ببارد و هر چیز حتى و حوش و ماهیها بر تو بگریند. (الملهوف 11).

48- بحار الانوار 44/387.

49- حیاة الامام الحسین 3/118.

منبع:كتاب قصه كربلا – به ضمیمه قصه انتقام، على نظرى‏منفرد

آفلاین A.Ehsani

xx - ویژه ماه محرم - متا
روز هفتم تا تاسوعا
« پاسخ #11 : ۲۴ آذر ۱۳۸۹ - ۱۵:۵۹:۰۶ »
نامه امام علیه‏السلام از كربلا به محمدبن حنفیه

امام باقر علیه‏السلام فرمودند: امام حسین از كربلا نامه‏اى براى محمدبن حنفیه فرستاد كه متن آن چنین بود:

"بسم الله الرحمن الرحیم من الحسین بن على الى محمدبن على و من قبله من بنى‌هاشم، اما بعد فكان الدنیا لم تكن و كان الاخرة لم تزل، والسلام."(50)

نامه‏اى است از حسین بن على به محمدبن على و دیگر بنى‌هاشم. اما بعد، مثل این كه دنیا اصلا وجود نداشته و آخرت همیشگى و دائم بوده و هست.


بنى‌اسد و نصرت امام علیه‏السلام

در این روز حبیب بن مظاهر به آن حضرت عرض كرد: یابن رسول الله! در این نزدیكى طائفه‏اى از بنى اسد سكونت دارند كه اگر اجازه دهى من به نزد آنها روم و ایشان را به سوى تو دعوت كنم، شاید خداوند شر این گروه را از تو با حضور بنى اسد در كربلا، دفع كند!

در این روز عبدالله بن زیاد نامه‏اى به نزد عمربن سعد فرستاد و به او دستور داد تا با سپاهیان خود بین امام حسین و اصحابش و آب فرات فاصله ایجاد كرده و اجازه نوشیدن حتى قطره‏اى آب را به امام ندهد، همانگونه كه از دادن آب به عثمان بن عفان خوددارى شد!!

امام، اجازه داد، و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را براى شما به همراه آورده‏ام، شما را به یارى پسر پیامبر خدا دعوت مى‏كنم، او یارانى دارد كه هر یك از آنها بهتر از هزار مرد جنگى‌اند و هرگز او را تنها نخواهند گذارد و او را به دشمن تسلیم نكنند، عمربن سعد با لشكریانى انبوه او را محاصره كرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید شما را به این راه خیر راهنمایى مى‏كنم، امروز از من فرمان برید و به یارى او بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آن شما باشد، من به خدا سوگند یاد مى‏كنم كه اگر یك نفر از شما در راه خدا با پسر دختر پیغمبرش در اینجا كشته گردد و شكیبایى ورزد و امید ثواب از خداى داشته باشد، رسول خدا در علیین بهشت، رفیق و همدم او خواهد بود.

در این هنگام، مردى از بنى اسد كه او را عبدالله بن بشیر مى‏نامیدند بپا خاست و گفت: من اولین كسى هستم كه این دعوت را اجابت مى‏كنم؛ و رجزى حماسى برخواند:

"قد علم القوم اذ تواكلوا و احجم الفرسان اذ تثاقلوا انى شجاع بطل مقاتلكاننى لیث عرین باسل."(51)

آنگاه مردان قبیله كه تعدادشان به نود نفر مى‏رسید بپا خاستند و براى یارى امام حركت كردند. در آن هنگام، مردى نزد عمربن سعد رفته و او را از جریان كار آگاه كرد و او مردى را به نام ازرق با چهارصد سوار به سوى آن گروه روانه ساخت، و در دل شب سواران ابن سعد در كنار فرات راه را بر آنها گرفتند در حالى كه با امام فاصله چندانى نداشتند.

طایفه بنى اسد با سواران ابن سعد در آویختند، حبیب بن مظاهر بر ازرق بانگ زد كه: واى بر تو! بگذار دیگرى غیر از تو این مظلمه را بر گردن بگیرد.

هنگامى كه طایفه بنى اسد دانستند كه تاب مقاومت با آن گروه را ندارند، در سیاهى شب پراكنده شدند و به قبیله خود باز گشتند و شبانه از محل خود كوچ كردند كه مبادا عمر بن سعد شبانه بر آنها بتازد.

حبیب بن مظاهر به خدمت امام آمد و جریان را گفت، امام حسین علیه‏السلام فرمود: لاحول و ولا قوة الا بالله.(52)




روز هفتم محرم

در این روز عبدالله بن زیاد نامه‏اى به نزد عمربن سعد فرستاد و به او دستور داد تا با سپاهیان خود بین امام حسین و اصحابش و آب فرات فاصله ایجاد كرده و اجازه نوشیدن حتى قطره‏اى آب را به امام ندهد، همانگونه كه از دادن آب به عثمان بن عفان خوددارى شد!!(53)

عمربن سعد نیز فوراً عمر بن حجاج را با پانصد سوار در كنار شریعه فرات مستقر كرد و مانع دسترسى امام حسین و یارانش به آب شدند، و این رفتار غیر انسانى سه روز قبل از شهادت امام حسین علیه‏السلام صورت گرفت. در این هنگام مردى به نام عبدالله بن حصین ازدى كه از قبیله بجیله بود فریاد برداشت كه: اى حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانى نخواهى دید! به خدا سوگند كه قطره‏اى از آن را نخواهى آشامید تا از عطش جان دهى!

امام حسین علیه‏السلام فرمود: خدایا او را از تشنگى بكش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار مده!

حمید بن مسلم مى‏گوید: به خدا سوگند كه پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالى كه بیمار بود، قسم به آن خدایى كه جز او پروردگارى نیست، دیدم كه عبدالله بن حصین آنقدر آب مى‏آشامید تا شكمش بالا مى‏آمد، و آن را بالا مى‏آورد! و باز فریاد مى‏زد: العطش! باز آب مى‏خورد تا شكمش آماس مى‏كرد ولى سیراب نمى‌شد! و چنین بود تا جان داد.(54)


روز هشتم محرم(55)

چون تشنگى، امام حسین و اصحابش را سخت آزرده كرده بود، آن حضرت كلنگى برداشت و در پشت خیمه‏ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را كند، آبى پس گوارا بیرون آمد، همه نوشیدند و مشگ‌ها را پر كردند، سپس آن آب ناپدید گردید و دیگر نشانى از آن دیده نشد.

خبر این ماجرا شگفت‏انگیز و اعجازآمیز توسط جاسوسان به عبیدالله رسید، و پیكى نزد عمربن سعد فرستاد كه: به من خبر رسیده است كه حسین چاه مى‏كند و آب به دست مى‏آورد، و خود و یارانش مى‏نوشند! به محض این كه نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسین و اصحابش بیشتر سخت بگیر و با آنان چنان رفتار كن كه با عثمان كردند!!

‏اى از آن را نخواهى آشامید تا از عطش جان دهى!
امام حسین علیه‏السلام فرمود: خدایا او را از تشنگى بكش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار مده! حمید بن مسلم مى‏گوید: به خدا سوگند كه پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالى كه بیمار بود، قسم به آن خدایى كه جز او پروردگارى نیست، دیدم كه عبدالله بن حصین آنقدر آب مى‏آشامید تا شكمش بالا مى‏آمد، و آن را بالا مى‏آورد! و باز فریاد مى‏زد: العطش! باز آب مى‏خورد تا شكمش آماس مى‏كرد ولى سیراب نمى‌شد! و چنین بود تا جان داد.

عمربن سعد طبق فرمان عبیدالله بیش از پیش بر امام علیه‏السلام و یارانش سخت گرفت تا به آب دست نیایند.(56)


ملاقات یزید بن حصین همدانى و عمر بن سعد

چون تحمل عطش خصوصاً براى كودكان دیگر امكان‏پذیر نبود، مردى از یاران امام حسین علیه‏السلام به نام یزیدبن حصین همدانى كه در زهد و عبادت معروف بود به امام گفت: به من اجازه ده تا نزد عمربن سعد رفته و با او در مورد آب مذاكره كنم، شاید از این تصمیم برگردد!

امام علیه‏السلام فرمود: اختیار با توست.

او به خیمه عمربن سعد وارد شد بدون آن كه سلام كند، عمربن سعد گفت: اى مرد همدانى! چه عاملى تو را از سلام كردن به من بازداشت؟! مگر من مسلمان نیستم و خدا و رسول او را نمى‌شناسم؟!

آن مرد همدانى گفت: اگر تو خود را مسلمان مى‏پندارى، پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به كشتن آنها گرفته‏اى و آب فرات را كه حتى حیوانات این وادى از آن مى‏نوشند، از آنان مضایقه مى‏كنى و اجازه نمى‌دهى تا آنان نیز از این آب بنوشند حتى اگر جان بر سر عطش بگذارند؟ و گمان مى‏كنى كه خدا و رسول او را مى‏شناسى؟!

عمربن سعد سر به زیر انداخت و گفت: اى همدانى! من مى‏دانم كه آزار كردن این خاندان حرام است! اما عبیدالله مرا به این كار واداشته است! و من در لحظات حساسى قرار گرفته‏ام و نمى‌دانم باید چه بكنم؟! آیا حكومت رى را رها كنم، حكومتى كه در اشتیاق آن مى‏سوزم؟ و یا این كه دستانم به خون حسین آلوده گردد در حالى كه مى‏دانم كیفر این كار، آتش است؟ ولى حكومت رى به منزله نور چشم من است. اى مرد همدانى! در خودم این گذشت و فداكارى را كه بتوانم از حكومت رى چشم بپوشم نمى‌بینم؟!

یزیدبن حصین همدانى باز گشت و ماجرا را به عرض امام رسانید و گفت: عمربن سعد حاضر شده است كه شما را براى رسیدن به حكومت رى به قتل برساند!(57)




آوردن آب از فرات

بهر حال هر لحظه تب عطش در خیمه‏ها افزون مى‏شد، امام علیه‏السلام برادر خود عباس بن على بن ابى طالب را فرا خواند و به او مأموریت داد تا همراه سه نفر سواره و بیست نفر پیاده جهت تدارك آب براى خیمه‏ها حركت كند در حالى كه بیست مشگ با خود داشتند. آنان شبانه حركت كردند تا به نزدیكى شط فرات رسیدند در حالى كه نافع به هلال پیشاپیش ایشان با پرچم مخصوص حركت مى‏كرد.

امام صادق علیه‏السلام فرمود: تاسوعا روزى است كه در آن روز امام حسین و اصحابش را محاصره كردند و لشكر كوفه و شام در اطراف او حلقه زده و ابن مرجانه و عمربن سعد به جهت كثرت لشكر و سپاه، اظهار شادمانى و مسرت مى‏كردند، و در این روز حسین را تنها غریب یافتند و دانستند كه دیگر یاورى به سراغ او نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند كرد، سپس امام صادق علیه‏السلام فرمود: پدرم فداى آن كسى كه او را غریب و تنها گذاشته و در تضعیف او كوشیدند.

عمر و بن حجاج پرسید: كیستى؟

نافع بن هلال خود را معرفى كرد.

ابن حجاج گفت: اى برادر! خوش آمدى، علت آمدنت به اینجا چیست؟

نافع گفت: آمده‏ام تا از این آب كه ما را از آن محروم كرده‏اند، بنوشم.

عمرو بن حجاج گفت: بنوش، تو را گورا باد.

نافع بن هلال گفت: به خدا سوگند در حالى كه حسین و یارانش تشنه كامند هرگز به تنهایى آب ننوشم.

سپاهیان عمرو بن حجاج متوجه همراهان نافع بن هلال شدند، و عمرو بن حجاج گفت: آنها نباید از این آب بنوشند، ما را براى همین جهت در این مكان گمارده‏اند.

در حالى كه سپاهیان عمرو بن حجاج نزدیك‌تر مى‏شدند، عباس بن على به پیادگان دستور داد تا مشگ‌ها را پر كنند، و پیادگان نیز طبق دستور عمل كردند، و چون عمرو بن حجاج و سپاهیانش خواستند راه را بر آنان ببندند، عباس بن على و نافع بن هلال بر آنها حمله ور شدند و آنها را به پیكار مشغول كردند، و سواران، راه را بر سپاه عمرو بن حجاج بستند تا پیادگان توانستند مشگ‌هاى آب را از آن منطقه دور كرده و به خیمه‏ها برسانند.(58)

سپاهیان عمرو بن حجاج بر سواران تاختند و اندكى آنها را به عقب راندند تا آن كه مردى از سپاهیان عمرو بن حجاج با نیزه نافع بن هلال، زخمى عمیق برداشت و به علت خونریزى شدید، جان داد، و اصحاب به نزد امام باز گشتند.(59)


ملاقات امام علیه‏السلام و عمر بن سعد

امام حسین علیه‏السلام مردى از یاران خود به نام عمرو بن قرظه انصارى را نزد عمر بن سعد فرستاد و از او خواست كه شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتى داشته باشند، و عمربن سعد پذیرفت. شب هنگام، امام حسین علیه‏السلام با بیست نفر از یارانش و عمربن سعد با بیست نفر از سپاهیانش در محل موعود حضور یافتند.

امام حسین علیه‏السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود عباس بن على و فرزندش على اكبر را در نزد خود نگاه داشت، و همینطور عمربن سعد نیز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقیه همراهان دستور باز گشت داد.

ابتدا امام حسین علیه‏السلام آغاز سخن كرد و فرمود: اى پسر سعد! آیا با من مقابله مى‏كنى و از خدایى كه بازگشت تو به سوى اوست، هراسى ندارى؟! من فرزند كسى هستم كه تو بهتر مى‏دانى! آیا تو این گروه را رها نمى‌كنى تا با ما باشى؟ و این موجب نزدیكى تو به خداست.

عمربن سعد گفت: اگر از این گروه جدا شوم مى‏ترسم كه خانه‏ام را خراب كنند!

امام حسین فرمود: من براى تو خانه‌ات را مى‏سازم.

عمربن سعد گفت: من بیمناكم كه املاكم را از من بگیرند!

امام فرمود: من بهتز از آن به تو خواهم داد، از اموالى كه در حجاز دارم. و به نقل دیگرى امام فرمود كه: من «بغیبغه» را به تو خواهم داد، و آن مزرعه بسیار بزرگى بود كه نخل‌هاى زیاد و زراعت كثیرى داشت و معاویه حاضر شد آن را به یك میلیون دینار خریدارى كند ولى امام آن را به او نفروخت.

عمربن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانواده‏ام از خشم ابن زیاد بیمناكم و مى‏ترسم كه آنها را از دم شمشیر بگذراند!

امام حسین علیه‏السلام هنگامى كه مشاهده كرد عمربن سعد از تصمیم خود باز نمى‌گردد، از جاى برخاست در حالى كه مى‏فرمود: تو را چه مى‏شود ؟! خداوند جان تو را به زودى در بسترت بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد، به خدا سوگند من مى‏دانم از گندم عراق جز به مقدارى اندك نخورى!

عمربن سعد با تمسخر گفت: جو، ما را بس است!!(60)

و برخى نوشته‏اند كه: امام حسین علیه السلام به او فرمود: مرا مى‏كشى و گمان مى‏كنى كه عبیدالله ولایت رى و گرگان را به تو خواهد داد؟! به خدا سوگند كه گواراى تو نخواهد بود، و این عهدى است كه با من بسته شده است، و تو هرگز به این آرزوى دیرینه خود نخواهى رسید! پس هر كارى كه مى‏توانى انجام ده كه بعد از من روى شادى را در دنیا و آخرت نخواهى دید، و مى‏بینم كه سر تو را در كوفه بر سر نى مى‏گردانند! و كودكان سر تو را هدف قرار داده و به طرف او سنگ پرتاب مى‏كنند.(61)


نامه عمربن سعد به عبیدالله

بعد از این ملاقات، عمربن سعد به لشكرگاه خود باز گشت و به عبیدالله بن زیاد طى نامه‏اى نوشت: خدا آتش فتنه را بنشانید و مردم را بر یك سخن و رأى متحد كرد! این حسین است كه مى‏گوید یا به همان مكان كه از آنجا آمده، بازگردد، یا به یكى از مرزهاى كشور اسلامى برود و همانند یكى از مسلمانان زندگى كند، و یا این كه به شام رفته تا هر چه یزید خواهد درباره او انجام دهد!! و خشنودى و صلاح امت در همین است! (62)

امام علیه‏السلام به حضرت عباس بن على فرمود: اگر مى‏توانى آنها را متقاعد كن كه جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خداى خود راز و نیاز كنیم و به درگاهش نماز بگزاریم. خداى متعال مى‏داند كه من به خاطر او نماز و تلاوت كتاب او (قرآن) را دوست دارم.


افترأ و بهتان

عقبة بن سمعان(63) مى‏گوید: من با امام حسین از مدینه تا مكه و از مكه تا عراق همراه بودم و تا لحظه‏اى كه آن حضرت شهید شد، از او جدا نشدم، آن بزرگوار نه در مدینه و نه در مكه و نه در میان راه و نه در عراق و نه در برابر سپاهیان دشمن، تا لحظه شهادت سخنى نگفت مگر این كه من آن را شنیدم، به خدا سوگند آنچه را كه مردم مى‏گویند و گمان دارند كه او گفته است كه: بگذارید من دستم را در دست یزید بگذارم، یا مرا به سر حدى از سر حدات اسلامى بفرستید، چنین سخنى نفرمود! فقط مى‏گفت: بگذارید من در این زمین پهناور بروم تا ببینم امر مردم به كجا پایان مى‏پذیرد.(64) و (65)

برخى نوشته‏اند كه: عمربن سعد، كسى را نزد عبیدالله فرستاد و این پیام را بدو رسانید كه: اگر یكى از مردم دیلم (كنایه از مردم بیگانه) این مطالب را از تو خواهد و تو آنها را نپذیرى، درباره او ستم روا داشته‏اى.(66)


پاسخ عبیدالله

چون عبیدالله نامه عمربن سعد را در نزد یاران خود قرائت كرد گفت: ابن سعد در صدد چاره‌جویى و دلسوزى براى خویشان خود است.

در این هنگام، شمربن ذى الجوشن از جاى برخاست و گفت: آیا این رفتار را از عمربن سعد مى‏پذیرى؟ حسین به سرزمین تو و در كنار تو آمده است، به خدا سوگند كه اگر او از این منطقه كوچ كند و با تو بیعت نكند، روز به روز نیر ومندتر گشته و تو از دستگیرى او عاجز خواهى شد، این را از او مپذیر كه شكست تو در آن است! اگر او و یارانش بر فرمان تو گردن نهند انگاه تو در عقوبت و یا عفو آنان مختار خواهى بود.

ابن زیاد گفت: نیكو رأیى است و رأى من نیز بر همین است. اى شمر! نامه مرا نزد عمربن سعد ببر تا بر حسین و یارانش عرضه كند، اگر از قبول حكم من سرباز زدند با آنها بجنگد، و اگر عمربن سعد حاضر به جنگ با آنها نشد تو امیر لشكر باش و گردن عمربن سعد را بزن و نزد من بفرست!(67)


تهدید به عزل

سپس نامه‏اى به عمربن سعد نوشت كه: من تو را به سوى حسین نفرستادم كه از او دفع شر كنى! و كار به درازا كشانى! و به او امید سلامت و رهایى و زندگى دهى و عذر او را موجه قلمداد كرده و شفیع او گردى! اگر حسین و اصحابش بر حكم من سر فرود آورده و تسلیم مى‏شوند آنان را نزد من بفرست، و اگر از قبول حكم من خوددارى كردند با سپاهیان خود بر آنان بتاز و آنان را از دم شمشیر بگذران و بند از بند آنان جدا كن كه مستحق آنند! و چون حسین را كشتى، پیكر او را در زیر سم اسباب لگدكوب كن كه او قاطع رحم و ستمكار است! و نمى‌پندارم كه پس از مرگ او این عمل (لگدكوب كردن) به او زیانى برساند ولى سخنى است كه گفته‏ام و باید انجام شود!! پس اگر فرمان ما را اطاعت كردى تو را پاداش دهم، و اگر از فرمان من سرباز زدى از لشكر ما كناره‌گیر و مسؤلیت آنها را به شمربن ذى الجوشن واگذار كه ما فرمان خویش را به او داده‏ایم، والسلام.(68)




روز نهم محرم (تاسوعا)

شمر نامه را از عبیدالله بن زیاد گرفته و از نخلیه كه لشكرگاه و پادگان كوفه بود به شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم الحرام وارد كربلا شد(69) و نامه عبیدالله را براى عمربن سعد قرائت كرد.

ابن سعد به شمر گفت: واى بر تو! خدا خانه‌ات را خراب كند، چه پیام زشت و ننگینى براى من آورده‏اى! به خدا سوگند كه تو عبیدالله را از قبول آنچه من براى او نوشته بودم باز داشتى و كار را خراب كردى، من امیدوار بودم كه این كار به صلح تمام شود، به خدا سوگند حسین تسلیم نخواهد شد زیرا روح پدرش در كالبد اوست.

شمر به او گفت: بگو بدانم چه خواهى كرد؟! آیا فرمان امیر را اطاعت كرده و با دشمنش خواهى جنگید و یا كناره خواهى گرفت و من مسؤلیت لشكر را به عهده خواهم داشت؟

عمربن سعد گفت: امیرى لشكر را به تو واگذار نمى‌كنم و در تو این شایستگى را نمى‌بینم، و من خود این كار را به پایان مى‏رسانم، تو امیر پیاده نظام باش.

و بالاخره عمربن سعد شامگاه روز پنجشنبه نهم محرم الحرام خود را براى جنگ آماده كرد.(70)

شمر نامه را از عبیدالله بن زیاد گرفته و از نخلیه كه لشكرگاه و پادگان كوفه بود به شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم الحرام وارد كربلا شد و نامه عبیدالله را براى عمربن سعد قرائت كرد.
ابن سعد به شمر گفت: واى بر تو! خدا خانه‌ات را خراب كند، چه پیام زشت و ننگینى براى من آورده‏اى! به خدا سوگند كه تو عبیدالله را از قبول آنچه من براى او نوشته بودم باز داشتى و كار را خراب كردى، من امیدوار بودم كه این كار به صلح تمام شود، به خدا سوگند حسین تسلیم نخواهد شد زیرا روح پدرش در كالبد اوست.

امام صادق علیه‏السلام فرمود: تاسوعا روزى است كه در آن روز امام حسین و اصحابش را محاصره كردند و لشكر كوفه و شام در اطراف او حلقه زده و ابن مرجانه و عمربن سعد به جهت كثرت لشكر و سپاه، اظهار شادمانى و مسرت مى‏كردند، و در این روز حسین را تنها غریب یافتند و دانستند كه دیگر یاورى به سراغ او نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند كرد، سپس امام صادق علیه‏السلام فرمود: پدرم فداى آن كسى كه او را غریب و تنها گذاشته و در تضعیف او كوشیدند.(71)


امان نامه

چون شمر، نامه را از عبیدالله گرفت تا در كربلا به ابن سعد ابلاغ كند، او و عبدالله بن ابى المحل (كه‏ ام البنین عمه او بود) به عبیدالله گفتند: اى امیر! خواهرزادگان ما همراه با حسین‌اند، اگر صلاح مى‏بینى نامه امانى براى آنها بنویس! عبیدالله پیشنهاد آنها را پذیرفت و به كاتب خود فرمان داد تا امان نامه‏اى براى آنها بنویسد.


رد امان نامه

عبدالله بن ابى المحل امان نامه را به وسیله غلام خود – كزمان(72) - به كربلا فرستاد، و او پس از ورود به كربلا متن امان نامه را براى فرزندان ام البنین قرائت كرد و گفت: این امان نامه‏اى است كه عبدالله بن ابى المحل كه از بستگان شماست فرستاده است؛ آنها در پاسخ كزمان گفتند: سلام ما را به او برسان و بگو: ما را حاجتى به امان نامه تو نیست، امان خدا بهتر از امان عبیدالله پسر سمیه است.(73)

همچنین شمر به نزدیكى خیام امام آمد و عباس و عبدالله و جعفر و عثمان علیه‏السلام فرزندان على بن ابى طالب علیه‏السلام (كه مادرشان ام البنین است) را صدا زد، آنها بیرون آمدند، شمر به آنها گفت: براى شما از عبیدالله امان گرفته‏ام!، و آنها متفقا گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت كند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟!!(74)


اعلان جنگ

پس از رد امان نامه، عمربن سعد فریاد زد كه: اى لشكر خدا! سوار شوید و شاد باشید كه به بهشت مى‏روید!! و سواره نظام لشكر بعد از نماز عصر عازم جنگ شد.

در این هنگام امام حسین علیه‏السلام در جلوى خیمه خویش نشسته و به شمشیر خود تكیه داده و سر بر زانو نهاده بود، زینب كبرى شیون كنان به نزد برادر آمد و گفت: اى برادر! این فریاد و هیاهو را نمى‌شنوى كه هر لحظه به ما نزدیك‌تر مى‏شود؟!

امام حسین علیه‏السلام سر برداشت و فرمود: خواهرم! رسول خدا را همین حال در خواب دیدم، به من فرمود: تو به نزد ما مى‏آیى.

زینب از شنیدن این سخنان چنان بیتاب شد كه بى اختیار محكم به صورت خود زد و بناى بیقرارى نهاد.

امام گفت: اى خواهر! چاى شیون نیست، خاموش باش، خدا تو را مشمول رحمت خود گرداند.

در این اثنا حضرت عباس بن على آمد و به امام علیه‏السلام عرض كرد: اى برادر! این سپاه دشمن است كه تا نزدیكى خیمه‏ها آمده است!

امام در حالى كه بر مى‏خاست فرمود: اى عباس! جانم فداى تو باد! بر اسب خود سوار شو(75) و از آنها بپرس: مگر چه روى داده؟ و براى چه به اینجا آمده‏اند؟!

حضرت عباس علیه‏السلام با بیست سوار كه زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر از جلمه آنان بودند، نزد سپاه دشمن آمده و پرسید: چه رخ داده و چه مى‏خواهید؟!

گفتند: فرمان امیر است كه به شما بگوییم یا حكم او را بپذیرید و یا آماده كارزار شوید!

عباس علیه‏السلام گفت: از جاى خود حركت نكنید و شتاب به خرج ندهید تا نزد ابى عبدالله رفته و پیام شما را به او عرض كنم. آنها پذیرفتند و عباس بن على علیه‏السلام به تنهایى نزد امام حسین علیه‏السلام رفت و ماجرا را به عرض امام رسانید، و این در حالى بود كه بیست تن همراهان او سپاه عمر بن سعد را نصیحت مى‏كردند و آنان را از جنگ با حسین بر حذر مى‏داشتند و در ضمن از پیشروى آنها به طرف خیمه‏ها جلوگیرى مى‏كردند.(76)


سخنان حبیب بن مظاهر و زهیر

حبیب بن مظاهر به زهیر بن قین گفت: با این گروه سخن باید گفت، خواهى تو و اگر خواهى من.

زهیر گفت: تو به نصیحت این قوم آغاز سخن كن.

حبیب رو به سپاه دشمن كرده و گفت: بدانید كه شما بد جماعتى هستید، همان گروهى كه نزد خدا در قیامت حاضر شوند در حالى كه فرزندان رسول خدا و عترت و اهل‌بیت او را كشته باشند.

عزرة بن قیس گفت: اى حبیب! تو هر چه خواهى و هر چه مى‏توانى خودستائى كن!

زهیر گفت: اى عزره! خداى عز و جل اهل‌بیت را از هر پلیدى دور نموده و آنها را پاك و منزه داشته است، از خدا بترس كه من خیر خواه توام، تو را به خدا از آن گروه مباش كه یارى گمراهان كنند و به خاطر خشنودى آنان، نفوسى را كه طیب و طاهرند، بكشند.(77)

عزره گفت: اى زهیر! تو از شیعیان این خاندان نبوده بلكه عثمانى هستى.

زهیر گفت: آیا در اینجا بودنم به تو نمى‌گوید كه من پیرو این خاندانم؟! به خدا سوگند كه نامه‏اى براى او ننوشتم و قاصدى را نزد او نفرستادم و وعده یارى هم به او ندادم، بلكه او را در بین راه دیدار نمودم و هنگامى كه او را دیدم، رسول خدا و منزلت امام حسین علیه‏السلام نزد او را به یاد آوردم، چون دانستم كه دشمن بر او رحم نخواهد كرد، تصمیم به یارى او گرفتم تا جان خود را فداى او كنم، باشد كه حقوق خدا و پیامبر او را كه شما نادیده گرفته‏اید، حفظ كرده باشم.(78)

امام علیه‏السلام به حضرت عباس بن على فرمود: اگر مى‏توانى آنها را متقاعد كن كه جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خداى خود راز و نیاز كنیم و به درگاهش نماز بگزاریم.(79) خداى متعال مى‏داند كه من به خاطر او نماز و تلاوت كتاب او (قرآن) را دوست دارم.(80)

آفلاین A.Ehsani

xx - ویژه ماه محرم - متا
شب عاشورا
« پاسخ #12 : ۲۴ آذر ۱۳۸۹ - ۱۵:۵۹:۵۴ »
یك شب مهلت براى راز و نیاز

پس عباس علیه‏السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنها شب عاشورا را - براى نماز و عبادت - مهلت خواست. عمربن سعد در موافقت با این درخواست، مردد بود، و سرانجام از لشكریان خود پرسید كه: چه باید كرد؟!

عمرو بن حجاج گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم (كنایه از مردم بیگانه) و كفار از تو چنین تقاضایى مى‏كردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كنى!

قیس بن اشعث گفت: درخواست آنها را اجابت كن، به جان خودم سوگند كه آنها صبح فردا با تو خواهند جنگید.

ابن سعد گفت: به خدا سوگند كه اگر بدانم چنین كنند، هرگز با درخواست آنها موافقت نكنم.(1)

و عاقبت، فرستاده ابن سعد به نزد عباس بن على علیه‏السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت مى‏دهیم، اگر تسلیم شدید شما را به نزد عبیدالله بن زیاد خواهیم فرستاد! و اگر سر باز زدید، دست از شما بر نخواهیم داشت.(2)



خطبه امام علیه‏السلام شب عاشورا

امام علیه‏السلام یاران خود را نزدیك غروب به نزد خود فراخواند.

على بن الحسین علیه‏السلام مى‏فرماید: من نیز خدمت پدرم رفتم تا گفتار او را بشنوم در حالى كه بیمار بودم، پدرم به اصحاب خود مى‏فرمود:

"اثنى على الله احسن الثنأ و احمده على السرأ و الضرأ، اللهم انى احمدك على ان اكرمتنا بالنبوة و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئده و علمتنا القرآن و فقهتنا فى الدین فاجعلنا لك من الشاكرین، اما بعد فانى لا اعلم اصحابا او فى ولا خیرا من اصحابى ولا اهل‌بیت ابر ولا اوصل من اهل‌بیتى فجزاكم الله جمیعا عنى خیرا. الا و انى لاظن یومنا من هؤلأ الاعدأ غدا و انى قد اذنت لكم جمیعا فانطلقوا فى حل لیس علیكم منى ذمام، هذا اللیل قد غشیكم فاتخذوه و جملا و لیاخذ كل رجل منكم بید رجل من اهل‌بیتى فجزاكم الله جمیعا ثم تفرقوا فى البلاد فى سوادكم و مدائنكم حتى یفرج الله فان القوم یطلبوننى و لو اصابونى لهوا عن طلب غیرى."(3)

من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل‌بیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهل‌بیتم نمى‌شناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مى‏دانم كه فردا كار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مى‏دهم و بیعت خود را از شما بر مى‏دارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده كنید و هر یك از شما دست یك تن از اهل‌بیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراكنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مى‏خواهند و چون بر من دست یابند با شما كارى ندارند.

خداى را ستایش مى‏كنم بهترین ستایش‌ها و او را سپاس مى‏گویم در خوشى و ناخوشى. بار خدایا! تو را سپاسگزاریم كه ما را به نبوت گرامى داشتى و علم قرآن و فقه دین را به ما كرامت فرمودى و گوشى شنوا و چشمى بینا و دلى آگاه به ما عطا كردى، ما را از زمره سپاسگزاران قرار بده. من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل‌بیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهل‌بیتم نمى‌شناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مى‏دانم كه فردا كار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مى‏دهم و بیعت خود را از شما بر مى‏دارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده كنید و هر یك از شما دست یك تن از اهل‌بیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراكنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مى‏خواهند و چون بر من دست یابند با شما كارى ندارند.



پاسخ یاران امام علیه‏السلام

برادران امام و فرزندان و برادرزادگان او و فرزندان عبدالله بن جعفر (فرزندان حضرت زینب علیهاالسلام) به امام عرض كردند: ما براى چه دست از تو برداریم؟ براى این كه پس از تو زنده بمانیم؟! خدا نكند كه هرگز چنین روزى را ببینیم.

ابتدا عباس بن على علیه‏السلام این سخن را گفت و بعد دیگران از او پیروى كردند و جملاتى همانند، بر زبان راندند.

پس امام علیه‏السلام روى به فرزندان عقیل نمود و فرمود: شما را كشته شدن مسلم كافى است، بروید كه من شما را اذن دادم.

آنها گفتند: سبحان الله! مردم چه مى‏گویند؟! مى‏گویند ما بزرگ و سالار خود و عموزادگان خود كه بهترین مردم بودند در دست دشمن رها كردیم و با آنها به طرف دشمن تیرى رها نكردیم و نیزه و شمشیرى علیه دشمن به كار نبردیم!! نه! به خدا سوگند چنین نكنیم، بلكه خود و اموال و اهل خود را فداى تو سازیم و در كنار تو بجنگیم و هر جا كه روى كنى با تو باشیم، ننگ باد بر زندگى پس از تو.

سپس مسلم بن عوسجه بپا خاست و گفت: بهانه ما در پیشگاه خدا براى تنها گذاردن تو چیست؟! به خدا سوگند این نیزه را در سینه آنها فرو برم و تا دسته این شمشیر در دست من است بر آنها حمله كنم، و اگر سلاحى نداشته باشم كه با آن بجنگم سنگ برداشته و به طرف آنها پرتاب مى‏كنم، به خدا سوگند كه ما تو را رها نكنیم تا خدا بداند كه حرمت پیامبر را در غیبت او درباره تو محفوظ داشتیم، به خدا قسم اگر بدانم كه كشته مى‏شوم و بعد زنده مى‏شوم و سپس مرا مى‏سوزانند و دیگر بار زنده مى‏گردم و سپس در زیر پاى ستوران بدنم در هم كوبیده مى‏شود و تا هفتاد بار این كار را در حق من روا بدارند، هرگز از تو جدا نگردم تا در خدمت تو به استقبال مرگ بشتابم، و چرا چنین نكنم كه كشته شدن یك بار است و پس از آن كرامتى است كه پایانى ندارد.

پس از او زهیربن قین برخاست و گفت: به خدا سوگند دوست دارم كشته شوم، باز زنده گردم، و سپس كشته شوم، تا هزار مرتبه، تا خدا تو را و اهل‌بیت تو را از كشته شدن در امان دارد!

و بعد از زهیر گروه دیگرى از اصحاب سخنانى حماسى بر زبان جارى كردند، و امام علیه‏السلام در حق آنها دعاى خیر فرمود و به خیمه خود بازگشت.(4) و (5)

سپاه عمر بن سعد رو به سوى خیمه‏ها نموده و اطراف خیام امام حسین علیه‏السلام را محاصره كردند با خندقى كه به دستور امام علیه‏السلام در اطراف خیمه‏ها حفر شده بود و در آن آتش افروخته بودند، برخورد كردند، شمر بن ذى الجوشن (علیه اللعنه) نعره بر آورد كه: اى حسین! پیش از فرا رسیدن قیامت و آتش دوزخ، به استقبال آتش رفته‏اى؟!



محمدبن بشیر

در شب عاشورا به محمدبن بشیر حضرمى خبر دادند كه فرزندت در سر حد رى اسیر شده است، او در پاسخ گفت: ثواب مصیبت او و خود را از خداى متعال آرزو مى‏كنم و دوست ندارم كه فرزندم اسیر باشد و من بعد از او زنده بمانم.

امام حسین علیه‏السلام چون سخن او را شنید، فرمود: خدا تو را بیامرزد، من بیعت خود را از تو برداشتم، بر و در رهایى فرزندت از اسارت بكوش.

محمدبن بشیر گفت: در حالى كه زنده هستم طعمه درندگان گردم اگر چنین كنم و از تو جدا شوم.

امام علیه‏السلام فرمود: پس این لباس‌ها را به فرزندت كه همراه توست بده تا در نجات برادرش به مصرف برساند.

نوشته‏اند كه: امام پنج جامه به او داد كه هزار دینار ارزش داشت.(6)


مرگ از عسل شیرین‏تر است

قاسم بن حسن علیه‏السلام به امام علیه‏السلام عرض كرد: آیا من هم در شمار شهیدانم؟

امام علیه‏السلام با عطوفت و مهربانى فرمود: اى فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟

عرض كرد: اى عمو! مرگ در كام من از عسل شیرین‏تر است!

و چه زیبا است این شعر در توصیف این نوجوان:

گرچه من خود كودكى نو رسته‏ام    لیك دست از زندگانى شسته‏ام

كرده در روز ولادت مام من   باز با شهد شهادت كام من

امام علیه‏السلام فرمود: عمویت به فداى تو باد! آرى تو نیز از شهیدان خواهى بود آن هم پس از رنجى سخت، و پسرم عبدالله نیز كشته خواهد شد.

قاسم گفت: اى عمو! مگر لشكر دشمن به خیمه‏ها هم حمله مى‏كنند تا عبدالله شیرخوار هم شهید شود؟!

امام علیه‏السلام فرمود: عمویت به فدایت تو باد! عبدالله كشته خواهد شد هنگامى كه دهانم از شدت عطش خشك شود و به خیمه‏ها آمده آب با شیر طلب كنم و چیزى نیابم، فرزندم عبدالله را طلب مى‏كنم تا از رطوبت دهانش بنوشم، چون او را نزد من آوردند قبل از آن كه لبانم را بر دهان او بگذارم، شقاوت پیشه‏اى از لشكریان دشمن، گلوى فرزند شیر خوارم را با تیر پاره كند و خون او بر دستانم جارى شود، آنگاه است كه دست به آسمان بلند كنم و از خدا طلب صبر نمایم و به ثواب او دل بندم، در این حال نیزه‏هاى دشمن مرا به سوى خود خواند و آتش از خندق پشت خیمه‏ها زبانه كشد و من بر آنها حمله خواهم كرد و آن لحظه، تلخ‏ترین لحظه دنیاست و آنچه خدا خواهد، واقع شود.

على بن الحسین علیه‏السلام فرمود: قاسم با شنیدن این سخنان زار زار گریست و ما نیز گریستیم و بانگ شیون و زارى از خیمه‏ها بلند شد.(7)



ایستادگى تا مرز شهادت

از على بن الحسین علیه‏السلام نقل شده است كه فرمود: چون پدرم به اصحاب فرمودند كه بیعت خود را از شما برداشتم و شما آزاد هستید، اصحاب و یاران آن حضرت بر فداكارى و وفادارى خود تا مرز شهادت در كنار امام پافشارى نمودند.

امام در حق آنها دعا كرده فرمودند: سرهاى خود را بلند كنید و جایگاه خود را ببینید! یاران و اصحاب امام نظر كرده و جایگاه و مقام خود را در بهشت مشاهده كردند و امام علیه‏السلام منزلت رفیع هر كدام را به آنها نشان مى‏داد.(8)

بعد از این معجزه امام علیه‏السلام بود كه اصحاب با سینه‏هاى فراخ و صورت‌هاى بر افروخته به استقبال نیزه‏ها و شمشیرها مى‏رفتند تا زودتر به جایگاهى كه در بهشت دارند، برسند.(9)



حفر حندق در اطراف خیام

امام علیه‏السلام فرمان داد تا مقدارى چوب و نى كه در پشت خیمه‏ها بود، در محلى كه اصحاب امام در شب عاشورا مانند خندق در اطراف خیمه‏ها حفر كرده بودند، بریزند، زیرا هر لحظه احتمال شبیخون دشمن از پشت خیمه‏ها مى‏رفت. امام علیه‏السلام دستور داد به محض حمله دشمن، آن چوب‌ها و نى‏ها را آتش زنند تا راه ارتباطى دشمن با خیمه‏ها قطع شود و فقط از یك قسمت كه یاران امام مستقر بودند، نبرد صورت پذیرد، و این تدبیر براى اصحاب امام بسیار سودمند بود.(10)

امام حسین علیه‏السلام برخاست و آب بر رویش پاشید تا به هوش آمد و فرمود: اى خواهر! تقواى خدا را پیشه كن و به شكیبایى خود را تسلى ده و بدان كه اهل زمین مى‏میرند و اهل آسمان نمى‌مانند و هر چیزى فانى شود مگر خدا، همان خدایى كه خلق را به قدرت خود آفرید و باز آنها را برانگیزاند و باز گرداند و او خداى فرد و واحد است، پدرم بهتر از من، مادرم بهتر از من و برادرم بهتر از من بودند و رفتند، من و هر مسلمانى باید از رسول خدا سرمشق بگیریم و در بلاها و مصیبت‌ها عنان اختیار خود را از دست ندهیم.



تحكیم مواضع

امام علیه‏السلام از خیمه بیرون آمد و به اصحاب فرمان داد كه خیمه‏ها را نزدیك یكدیگر قرار داده و طناب بعضى را در بعض دیگر ببرند و لشكر دشمن را در روبروى خود قرار داده و خیمه‏ها را در پشت سر و طرف راست و چپ خود قرار دهند به گونه‏اى كه خیمه‏ها در سه طرف آنها قرار بگیرد و اصحاب امام فقط از قسمت روبرو با دشمن مواجه شوند.(11) سپس امام و یارانش به جایگاه خود بازگشتند و تمام شب را به نماز گزاردن و استغفار و دعا و تضرع سپرى كردند و آن شب اصلاً نخوابیدند.(12)



غسل شهادت

امام علیه‏السلام حضرت على اكبر را با سى نفر سواره و بیست نفر پیاده فرستاد تا آب آوردند، آنگاه روى به یاران خود نموده و فرمودند: برخیزید و آب بنوشید كه این آخرین توشه شماست، و وضو گرفته و غسل كنید و لباس‌هاى خود را بشوئید تا كفن شما باشد.(13)




اشعار امام علیه‏السلام

على بن الحسین علیه‏السلام مى‏گوید: من شب عاشورا در كنارى نشسته بودم و عمه‏ام زینب نیز نزد من بود و مرا پرستارى مى‏كرد، ناگهان پدرم برخاست و به خیمه دیگرى رفت و جوین(14) غلام ابى ذر غفارى در خدمت آن حضرت بود و شمشیر او را اصلاح مى‏كرد، و پدرم این اشعار را مى‏خواند:

"یا دهر اف لك من خلیلكم لك بالاشراق و الاصیل من صاحب و طالب قتیلو الدهر لا یقنع بالبدیل و انما الامر الى الجلیلو كل حى سالك سبیلى."(15)

این اشعار را پدرم دو یا سه بار تكرار كرد، من مقصود او را یافتم، پس بغض گلویم را گرفت ولى خوددارى كرده و سكوت كردم و دانستم كه بلا نازل گردیده است. اما عمه‏ام زینب چون اشعار امام را شنید به خاطر رقت قلب و احساس لطیفى كه داشت نتوانست خود را نگاه دارد و بپا خاست در حالى كه لباسش به زمین كشیده مى‏شد، نزد پدرم رفت و گفت: واى از این مصیبت! اى كاش مرا مرگ در كام خود مى‏گرفت و زندگانى مرا تمام مى‏كرد! امروز مادرم فاطمه، و پدرم على، و برادرم حسن در كنارم نیستند، اى جانشین گذشتگان و پناه بازماندگان.

پس امام حسین علیه‏السلام به سوى خواهر نگریست و فرمود: خواهرم! شكیبایى تو را شیطان نرباید! و چشمان آن حضرت را اشك فرا گرفت و گفت: اگر مرغ قطا را به حال خود گذارده بودند، مى‏خوابید.(16)

عمه‏ام گفت: آیا تو را به ستم خواهند كشت و این دل مرا بیشتر جریحه‌دار كرده و مى‏سوزانند؟! پس به روى خود سیلى زد و گریبان چاك كرد و بیهوش افتاد.

قاسم بن حسن علیه‏السلام به امام علیه‏السلام عرض كرد: آیا من هم در شمار شهیدانم؟
امام علیه‏السلام با عطوفت و مهربانى فرمود: اى فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟
عرض كرد: اى عمو! مرگ در كام من از عسل شیرین‏تر است!

امام حسین علیه‏السلام برخاست و آب بر رویش پاشید تا به هوش آمد و فرمود: اى خواهر! تقواى خدا را پیشه كن و به شكیبایى خود را تسلى ده و بدان كه اهل زمین مى‏میرند و اهل آسمان نمى‌مانند و هر چیزى فانى شود مگر خدا، همان خدایى كه خلق را به قدرت خود آفرید و باز آنها را برانگیزاند و باز گرداند و او خداى فرد و واحد است، پدرم بهتر از من، مادرم بهتر از من و برادرم بهتر از من بودند و رفتند، من و هر مسلمانى باید از رسول خدا سرمشق بگیریم و در بلاها و مصیبت‌ها عنان اختیار خود را از دست ندهیم.

امام علیه‏السلام خواهر خود را با اینگونه سخنان تسلى داد و به او گفت: تو را به خدا كه در مصیبت من گریبان خود را چاك مزن، و صورت خود را مخراش، و پس از شهادتم شیون و زارى مكن.

على بن الحسین علیه‏السلام مى‏گوید: پس از این كه عمه‏ام آرام گرفت پدرم او را در كنار من نشانید.(17)



پیوستن گروهى به امام علیه‏السلام

نوشته‏اند: سى نفر از اهل كوفه كه در لشكر عمر بن سعد بودند به او گفتند: چرا هنگامى كه فرزند دختر رسول خدا به شما سه مسأله را پیشنهاد مى‏كند تا جنگى در نگیرد، شما هیچ كدام را نمى‌پذیرید؟! و پس از این اعتراض، از لشكر ابن سعد جدا شده و به اردوى امام پیوستند.(18)



بریر و ابو حرب سبیعى

ضحاك بن عبدالله مشرقى مى‏گوید: چون شب فرا رسید، امام حسین علیه‏السلام و اصحابش تمامى شب را به نماز و استغفار و دعا و تضرع و درگاه الهى بسر بردند.

گروهى از سواره نظام ابن سعد كه شبانه نگهبانى مى‏دادند در اول شب از كنار خیمه‏هاى ما گذشتند در حالى كه امام حسین علیه‏السلام این آیه را تلاوت مى‏فرمود (ولا یحسبن الذین كفروا انما نملى لهم خیر لانفسهم انما نملى لهم لیزادادوا اثما و لهم عذاب مهین ما كان الله لیذر المؤمنین على ما انتم علیه حتى یمیز الخبیث من الطیب.) (19)، یكى از آنها گفت: به خداى كعبه قسم كه ما همان پاكان هستیم كه از شما جدا گردیده‏ایم!! او مى‏گوید: من او را شناختم به بریر بن خضیر گفتم: این مرد را مى‏شناسى؟

بریر گفت: نه.

گفتم: او ابو حرب سبیعى است كه عبدالله بن شهر نام دارد و مردى شوخ و دلاور است و سعیدبن قیس به علت جنایتى كه انجام داده بود او را به زندان افكند.

بریر بن خضیر به او گفت: اى فاسق! گمان مى‏كنى كه خدا تو را در زمره پاكان قرار داده است؟!

او به بریر بن خضیر گفت: تو كیستى؟!

گفت: من بریر بن خضیرم.

او گفت اى بریر! به خدا سوگند كه بر من بسیار گران است كه به دست من هلاك شوى.

امام علیه‏السلام از خیمه بیرون آمد و به اصحاب فرمان داد كه خیمه‏ها را نزدیك یكدیگر قرار داده و طناب بعضى را در بعض دیگر ببرند و لشكر دشمن را در روبروى خود قرار داده و خیمه‏ها را در پشت سر و طرف راست و چپ خود قرار دهند به گونه‏اى كه خیمه‏ها در سه طرف آنها قرار بگیرد و اصحاب امام فقط از قسمت روبرو با دشمن مواجه شوند. سپس امام و یارانش به جایگاه خود بازگشتند و تمام شب را به نماز گزاردن و استغفار و دعا و تضرع سپرى كردند و آن شب اصلاً نخوابیدند.

بریر گفت: آیا مى‏توانى از آن گناهان بزرگى كه مرتكب شده‏اى، توبه كنى و به سوى خدا باز گردى؟ به خدا قسم كه پاكیزگان مائیم و شما همه پلیدید.

گفت: من هم بر درستى سخن تو گواهى مى‏دهم!

ضحاك بن عبدالله به او گفت: واى بر تو! این معرفت چه سودى به حال تو دارد؟!

گفت: فدایت شوم! پس چه كسى ندیم یزید بن عذره باشد كه هم اكنون با من است؟!

بریر گفت: تو مردى سفیه و نادانى، پس او بازگشت.

نگهبانان ما آن شب عزرة بن قیس احمسى و سواران او بودند.(20)



در تدارك لقاء

امام علیه‏السلام دستور دادند تا خیمه‏اى را جهت استحمام و غسل اختصاص دهند، عبدالرحمن و بریر بن خضیر بر در آن خیمه به نوبت ایستاده بودند تا داخل شده و خود را نظافت كنند. بریر با عبدالرحمن مزاح و شوخى مى‏كرد! عبدالرحمن گفت كه: حالا وقت مزاح نیست! بریر گفت: خویشان من مى‏دانند كه من هرگز نه در جوانى و نه در كهولت، اهل شوخى نبوده‏ام ولى چون به من بشارت سعادت داده شده است سر از پا نمى شناسم و فاصله میان خود و بهشت را جز شهادت نمى‌بینم.(21)



نافع بن هلال و امام علیه‏السلام

امام در نیمه شب بیرون آمد و خیمه‏ها و تپه‏هاى اطراف را نگاه مى‏كرد، نافع بن هلال هم از خیمه بیرون آمده و به دنبال حضرت حركت مى‏كرد، امام از نافع پرسید: چرا به دنبال من مى‏آیى؟!

نافع گفت: یابن رسول الله! دیدم كه شما به طرف لشكر دشمن مى‏روید، بر جان شما بیمناك شدم.

امام فرمود: من اطراف را بررسى مى‏كنم تا ببنیم كه فردا دشمن از كجا حمله خواهد كرد.

نافع مى‏گوید كه: امام علیه‏السلام بازگشت در حالى كه دست مرا گرفته و مى‏فرمود: به خدا سوگند این وعده‏اى است كه در آن خلافى نیست؛ پس به من فرمود: این راه را كه در میان دو كوه قرار گرفته، مشاهده مى‏كنى؟ هم اكنون در این تاریكى شب، از این راه برو خود را نجات بده!

نافع بن هلال خود را بر قدم‌هاى امام انداخت و گفت: مادرم در سوگم بگرید اگر چنین كنم، خدا بر من منت نهاده كه در جوار تو شهید شوم.

سپس امام علیه‏السلام داخل خیمه زینب گردید، نافع مى‏گوید: من در بیرون خیمه ایستاده و منتظر آن حضرت بودم، شنیدم كه حضرت زینب به امام مى‏گفت: آیا از تصمیم یارانت آگاهى؟ و مى‏دانى كه تو را فردا رها نخواهند كرد؟!

امام علیه‏السلام فرمود: همانگونه كه كودك به پستان مادر علاقمند است، آنها نیز به شهادت علاقه دارند!

نافع مى‏گوید: چون این سخن را شنیدم نزد حبیب بن مظاهر آمده و او را از جریان امر آگاه ساختم، حبیب گفت: اگر منتظر دستور امام نبودم، همین الان به دشمن حمله مى‏كردم.

نافع مى‏گوید: به او گفتم: امام هم اكنون نزد خواهرش زینب است، آیا ممكن است اصحاب را جمع نموده و آنها سخنى بگویند كه زنها آرامش پیدا كنند؟

حبیب، یاران امام را صدا كرد، همگى آمدند و در كنار خیمه‏هاى آل البیت فریاد بر آوردند كه: اى خاندان رسول خدا! این شمشیرهاى ماست، قسم خورده‏ایم كه آنها را در غلاف نكرده و با دشمن شما مبارزه كنیم، و این نیزه‏هاى ماست كه در سینه دشمن قرار خواهد گرفت.

پس زنان از خیمه‏ها بیرون آمده و گفتند: اى جوانمرادان پاك سرشت! از دختران پیامبر و فرزندان امیر‌المؤمنین حمایت كنید.

و به دنبال این سخن، همه اصحاب گریستند.(22)



رؤیاى امام علیه‏السلام

به هنگام سحر، امام حسین علیه‏السلام به خوابى سبك فرو رفت، و چون بیدار شد فرمود: یاران من! مى‏دانید هم اكنون در خواب چه دیدم؟

اصحاب گفتند: یابن رسول الله چه دیدى؟

فرمود: سگانى را دیدم كه به من حمله مى‏كردند تا مرا پاره پاره كنند، و در میان آنها سگى دو رنگ را دیدم كه نسبت به من از دیگر سگان وحشى‏تر و خون آشام‏تر بود! گمان مى‏كنم آن مرا خواهد كشت مردى باشد ابرص! و در دنباله این خواب، جدم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را دیدم كه تعدادى از اصحابش همراه او بودند و به من فرمود: فرزندم! تو شهید آل محمدى و اهل آسمان‌ها و كروبیان عالم بالا از مژده آمدنت شادى مى‏كنند و امشب به هنگام افطار نزد من خواهى بود، شتاب كن و كار را به تأخیر مینداز! این فرشته‏اى است كه از آسمان فرود آمده است تا خون تو را گرفته و در شیشه سبز رنگى قرار دهد.

یاران من! این خواب گویاى آن است كه اجل نزدیك و بى تردید هنگام رحیل و كوچ از این جهان فانى فرا رسیده است.(23)




روز عاشورا(24)

سپیده دم امام علیه‏السلام با اصحابش نماز صبح را خوانده و دست مباركش را به سوى آسمان برداشت و گفت:

"اللهم انت ثقتى فى كل كرب و رجائى فى كل شده، و انت لى فى كل امر نزل بى ثقه وعده، كم من هم یضعف فیه الفواد و تقلّ فیه الحیله و یخذل فیه الصدیق و یشمت فیه العدو نزلته بك و شكوته الیك رغبته منى الیك عمن سواك ففرجته و كشفته فانت ولى كل نعمه و صاحب كل حسنه و منتهى كل رغبه؛ خداوندا! تو پناه منى در مشكل‌ها، و امید منى در سختی‌ها، و ملجأ و یاورم هستى در آنچه كه بر من نازل شود؛ پروردگارا! از چه دل زخم‌هاى رنج آورى كه قلب را شكسته و چاره را گسسته و دوست را به ناروائى داشته و نیش دشمن را به همراه، به تو شكایت مى‏كنم كه امید به تو بى‌نیازى از دل دادن با دیگرى است، پس بگشاى درهاى بسته را و بنماى روزنه‏هاى امید را كه تو راست تمام نعمت‌ها و از آن توست همه خوبی‌ها و تویى تنها مقصود آرزوها."

سپس امام علیه‏السلام بپا خاست و خطبه خواند و حمد و ثناى الهى نمود و به اصحابش فرمود: خداى عزوجل به شهادت من و شما فرمان داده است، بر شما باد كه صبر و شكیبایى را پیشه خود سازید.(25)



تعداد یاران امام علیه‏السلام

تعداد اصحاب امام علیه‏السلام در روز عاشورا سى و دو نفر سواره و چهل نفر پیاده بوده است. و از محمد بن ابى طالب نقل شده كه پیادگان هشتاد و دو نفر بودند. و سیدابن طاووس از امام باقر علیه‏السلام نقل كرده است كه تعداد یاران چهل و پنج نفر سواره و صد نفر پیاده بودند.(26)

امام حسین علیه‏السلام زهیر بن قین را در میمنه سپاه خود قرار داد، و حبیب بن مظاهر را بر میسره سپاه گمارد، و پرچم را به دست برادرش عباس علیه‏السلام سپرد، و خیمه‏ها را در پشت سر سپاه قرار داد و امر كرد خندقى را كه در پشت خیمه‏ها حفر كرده بودند از نى و هیزم انباشته و آنها را آتش زدند كه دشمن نتواند از پشت حمله كند.(27)



سپاه عمر بن سعد

عمر بن سعد نیز عبدالله بن زهیر ازدى را بر جمعى از سپاهیان كه اهل مدینه بودند(28)، امیر كرد، و قیس بن اشعث بن قیس را فرماندهى قبیله ربیعه و كنده داد، و عبدالله بن ابى سبره جعفى را بر سپاهیان مذحجى و اسدى، و حر بن یزید ریاحى را به فرماندهى قبیله تمیم و همدان گمارد (و تمامى این گروه‌ها در صحنه جنگ با امام حسین علیه‏السلام حضور داشتند به جز حر بن یزید كه توبه كرد و به اردوى امام رفت و به شهادت رسید.)

بعد از این تقسیم مسئولیت‌ها - كه ریشه قومى داشت - عمر بن سعد، عمرو بن حجاج زبیدى را بر میمنه لشكر، و شمر بن ذى الجوشن را بر میسره، و عروه بن قیس احمسى را بر سواره نظام، و شبث بن ربعى را بر پیاده نظام خود گمارد، و پرچم را به درید، غلامش سپرد.(29)



حركت سپاه دشمن

سپاه عمر بن سعد رو به سوى خیمه‏ها نموده و اطراف خیام امام حسین علیه‏السلام را محاصره كردند با خندقى كه به دستور امام علیه‏السلام در اطراف خیمه‏ها حفر شده بود و در آن آتش افروخته بودند، برخورد كردند، شمر بن ذى الجوشن (علیه اللعنه) نعره بر آورد كه: اى حسین! پیش از فرا رسیدن قیامت و آتش دوزخ، به استقبال آتش رفته‏اى؟!

امام حسین علیه‏السلام فرمود: این كیست؟ گویا شمر بن ذى الجوشن است!

گفتند: آرى.

اما با بانگى رسا در پاسخ شمر فرمود: اى پسر زن چران! تو به عذاب آتش سزوارترى.

مسلم بن عوسجه تصمیم گرفت كه شمر را هدف تیر قرار دهد، امام حسین علیه‏السلام او را از این كار باز داشت!

عرض كرد: بگذارید تا این فاسق را كه از سردمدران ستمكاران است به تیر بزنم كه فرصت خوبى است.

امام علیه‏السلام فرمود: او را به تیر مزن زیرا من دوست ندارم كه آغازگر جنگ با این گروه باشم.(30)

منبع:تبیان

آفلاین A.Ehsani

xx - ویژه ماه محرم - متا
حضرت رقيه(سلام الله علیها) كه بود؟
« پاسخ #13 : ۲۱ دی ۱۳۸۹ - ۱۲:۴۱:۳۸ »

977h_roqayeh_sh_87_resize - ویژه ماه محرم - متا


بعد از اسيري خاندان اهل‌بيت (عليهم‌السلام) و سفر آنها به شام و كوفه، حضرت رقيه (ع) بعد از تحمل سختي‌‌هاي اسيري در شبي جانسوز در شام به شهادت رسيد.

* رقيه كه بود
اصل وجود دختري چهار ساله براي امام حسين (عليه السلام) در منابع شيعي آمده است، اما در بعضي منابع در اين باره اختلاف وجود دارد.
در كتاب كامل بهايي نوشته علاءالدين طبري (قرن ششم هجري) قصه دختري چهار ساله كه در ماجراي اسارت در خرابه شام در كنار سر بريده پدر به شهادت رسيده، آمده است، اما در مورد نام او كه آيا رقيه بوده يا فاطمه صغري و ... اختلاف است.
همچنين سيد بن طاووس در كتاب «لهوف» خود مي‌نويسد: «شب عاشورا كه حضرت سيدالشهداء (عليه ‏السلام) اشعاري در بي‌وفايي دنيا مي‏خواند، حضرت زينب (س) سخنان ايشان را شنيد و گريست. امام (عليه‏ السلام) او را به صبر دعوت كرد و فرمود: «خواهرم ام كلثوم و تو اي زينب! تو اي رقيه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر داريد [و به ياد داشته باشيد] هنگامي كه من كشته شدم، براي من گريبان چاك نزنيد و صورت نخراشيد و سخني ناروا مگوييد و خويشتن‌دار باشيد.»

* مادر حضرت رقيه
براساس نوشته‌هاي بعضي كتاب‌هاي تاريخي، نام مادر حضرت رقيه (عليها سلام)، امّ اسحاق است كه پيش‌تر همسر امام حسن مجتبي (عليه السلام) بوده و پس از شهادت ايشان، به وصيت امام حسن (عليه السلام) به عقد امام حسين (عليه السلام) درآمده است. مادر حضرت رقيه (عليهاالسلام) از بانوان بزرگ و با فضيلت اسلام به شمار مي‌آيد. بنا به گفته شيخ مفيد در كتاب الارشاد، كنيه ايشان بنت طلحه است.
نام مادر حضرت رقيه (عليها سلام) در بعضي كتاب‌ها، ام جعفر قضاعيّه آمده است، ولي دليل محكمي در اين باره در دست نيست. هم چنين نويسنده معالي السبطين، مادر حضرت رقيه (عليهاالسلام) را شاه زنان؛ دختر يزدگرد سوم پادشاه ايراني معرفي مي‌كند كه در حمله مسلمانان به ايران اسير شده بود. وي به ازدواج امام حسين (عليه السلام) درآمد و مادر گرامي حضرت امام سجاد (عليه السلام) نيز به شمار مي‌آيد.
البته لازم به ذكر است كه اين مطلب از نظر تاريخ‌نويسان معاصر پذيرفته نشده است؛ زيرا در منابع تاريخي آمده است كه ايشان هنگام تولد امام سجاد (ع) از دنيا رفته و تاريخ درگذشت او را 23 سال پيش از واقعه كربلا، يعني در سال 37 هـ .ق دانسته‌اند. از اين جهت امكان ندارد، او مادر كودكي باشد كه در فاصله سه يا چهار سال پيش از حادثه كربلا به دنيا آمده باشد. اين مسأله تنها در يك صورت قابل حل است كه بگوييم شاه زنان كسي غير از شهربانو مادر امام سجاد (عليه السلام) است.

* نام‌گذاري حضرت رقيه (ع)
رقيه از «رقي» به معني بالا رفتن و ترقي گرفته شده است. گويا اين اسم لقب حضرت بوده و نام اصلي ايشان فاطمه بوده است؛ زيرا نام رقيه در شمار دختران امام حسين (ع) كمتر به چشم مي‏خورد و به اذعان برخي منابع، احتمال اينكه ايشان همان فاطمه بنت الحسين (ع) باشد، وجود دارد. در واقع، بعضي از فرزندان امام حسين (ع) دو اسم داشته‏اند و امكان تشابه اسمي نيز در فرزندان ايشان وجود دارد.
گذشته از اين، در تاريخ نيز دلايلي بر اثبات اين مدعا وجود دارد. چنانچه در كتب تاريخي آمده است: «در ميان كودكان امام حسين (ع) دختر كوچكي به نام فاطمه بود و چون امام حسين (ع) مادر بزرگوارشان را بسيار دوست مي‏داشتند، هر فرزند دختري كه خدا به ايشان مي‏داد، نامش را فاطمه مي‏گذاشت. همان گونه كه هرچه پسر داشتند، به احترام پدرشان امام علي (ع) وي را علي مي‏ناميد.»

* اسيري حضرت رقيه
حضرت رقيه در واقعه عاشورا حدود سه يا چهار سال سن داشت كه بعد از شهادت امام حسين(ع) و يارانش در عصر عاشورا به همراه ديگر زنان بني‌هاشم توسط سپاه يزيد به اسيري رفت.
اما داستان شهادت حضرت رقيه (ع). از درون خرابه‌هاي شام، صداي كودكي به گوش مي‌رسيد. همه آنهايي كه در ميان اسرا بودند، خوب مي‌دانستند كه اين صداي رقيه، دختر كوچك امام حسين (ع) است. او حالا از خواب بيدار شده بود و سراغ پدرش را مي‌گرفت. انگار كه خواب پدرش را ديده بود. يزيد دستور داد سر امام حسين (ع) را به دختر كوچك نشان دهند و او را ساكت كنند، اما وقتي حضرت رقيه (ع) و امام حسين ع باز هم به هم رسيدند، اتفاق جانسوزي افتاد.

* اين بار، پدر در سوگ رقيه نشست
چقدر بي‌تابي دخترم! اين همه دلشكستگي چرا؟ مگر دست‌هاي كوچكت در امتداد نيايش عمه، تنها از خدا آمدن بابا را طلب نكرد؟ اينك آمده‌ام در ضيافت شبانه‌ات و در آرامش خرابه‌ات. كوچك دلشكسته‌ام! پيش‌تر نيز با تو بودم و مي‌ديدمت. شعله بر دامان و سوخته‌تر از خيمه آه مي‌كشيدي و در آميزه خار و تاول، آبله و اشك، صحراي گردان را به اميد سر پناهي مي‌سپردي.
مهربان دلشكسته‌ام! صبور صميمي! مسافر غريب و كوچك من!
مگر نگفتي كه بابا كه آمد، آرام مي‌گيرم. اين همه ناآرامي چرا؟ مگر نگفتي بابا كه آمد سر بر دامانش مي‌گذارم و مي‌خوابم؟ نه ...، نه دختركم نخواب! مي‌دانم اگر بخوابي، ديگر عمه نمي‌خوابد.
مي‌دانم خواب تو، خواب همه را آشفته مي‌كند.
نه ... نخواب دخترم!
دخترم! بگذار لب‌هاي چوب خورده‌ام امشب ميهمان بوسه‌اي باشد از پيشاني سنگ خورده‌ات؛ از گيسوي پريشان چنگ خورده‌ات؛ از شانه‌هاي معصوم تازيانه ديده‌ات؛ از صورت رنگ پريده سيلي خورده‌ات. بگذار امشب، مثل شب آرامش تنور بر زانوان زهرا آسوده بخوابم.
نه دخترم! نخواب! بگذار بابا بخوابد.
و چنين شد كه رقيه (س)، هنگامي كه سر پدر در آغوشش بود، جان سپرد.

منابع:
بهايي علاءالدين طبري
لهوف سيد بن طاووس
چهل روز عاشقانه، محمدرضا سنگري

آفلاین ronak

xx - ویژه ماه محرم - متا
تعزيه خواني
« پاسخ #14 : ۲۴ دی ۱۳۸۹ - ۱۷:۲۱:۱۷ »
تاریخ و پیشینه تعزیه خوانی

در رابطه با تاریخ تعزیه خوانی ، در کتب و اسناد تاریخی ، من جمله : تاریخ ابن کثیر شامی ( مربوط به محرم سال 353 هجری قمری ) – سفرنامه تاورنیه  سیاح فرانسوی( مربوط به محرم سال 1046 خورشیدی ) و همچنین در کتاب مشاهدات سفر از بنگال به ایران ، نوشته ویلیام فرانکلین ( مربوط به محرم سال 1166 خورشیدی ) مطالبی آمده که به استناد این مطالب و دیگر مطالب مندرج در منابع تاریخی مربوط به تعزیه ، می توان اینگونه نتیجه گیری کرد : فرهنگ تعزیه خوانی برای امام حسین از قرن چهارم هجری به بعد وجود داشته ، اما تعزیه خوانی به صورت هنر نمایشی ( شبیه خوانی ) ،حدودا از سالهای  1100 هجری قمری ( نیم قرن آخر دوره صفویه ) به بعد، شکل گرفته و تا قبل از آن بصورت دسته های عزاداری و سینه زنی و کوبیدن سنج و نوحه سرایی بوده است .در خصوص تعزیه خوانی به صورت هنر نمایشی می توان به صورت خلاصه چنین گفت : تعزیه خوانی در دوره صفویه شروع شد ، در دوره زندیه رشد فنی و محتوایی کرد و در دوره قاجاریه ( بخصوص در زمان ناصر الدین شاه در تکیه دولت ) به اوج رسید .

آنچه تاکنون گفته شد تعزیه خوانی مربوط به ماه محرم و در سوگ سیدالشهدا (ع) بود ، اما در خصوص این پرسش که ، پیشینه فرهنگ و هنر نمایشی تعزیه خوانی تا قبل از دوره صفویه و بصورت کلی تا قبل از حادثه کربلا  در ایران چه جایگاهی داشته ،تاریخ بخارا ( تالیف ابوبکر محمد بن جعفر نرشخی ،مربوط به سال 332 هجری ) ، بیانگر آن است که آیین تعزیه خوانی به سبک سیاوش خوانی حدودا از سه هزار سال پیش در ایران مرسوم بوده است و ایرانیان که سیاوش را بعنوان شهید اسطوره ای خود می پنداشته اند ، در سوگ وی به تعزیه خوانی می پرداخته اند و این آئین تا قرن های اخیر نیز در ایران رواج داشته است .

چند قرن پس از حادثه عاشورا و حدودا از سالهای ١١٠٠ هجری قمری  به بعد ، فصل جدیدی در آئین سوگواری در ایران ، گشوده شد و در واقع آیین جدیدی در قالب سنت ها و سوگ های ایرانی ، ریخته شد. و این آئین در تمامی مناطق ایران و حتی خارج از ایران ، در سرزمین هایی که در حوزه فرهنگ ایرانی بودند ، رواج پیدا کرد و امروزه با اندکی دقت می توان تاثیر فرهنگ کهن ایرانی را در آئین تعزیه خوانی مشاهده نمود ، بعنوان مثال ، حرکت نشانه های نمادین مثل ((علم )) که نشانه یک درخت فرو افتاده بعنوان نماد یک شهید می باشد ، ریشه در فرهنگ و ادبیات ایران باستان دارد

شکسپیر می گه هر گز به دنبال کسی نباش که بتونی با آن زندگی کنی همیشه بدنبال کسی باش که بدون آن نتونی زندگی کنی


اشتراک گذاری از طریق facebook اشتراک گذاری از طریق linkedin اشتراک گذاری از طریق twitter

xx
ویژه آقایان

نویسنده CIVILAR

47 پاسخ ها
25315 مشاهده
آخرين ارسال ۱۰ آبان ۱۳۹۱ - ۱۲:۵۱:۲۲
توسط آزاده پرتو
xx
ویژه بانوان

نویسنده امیر شهباززاده

150 پاسخ ها
61629 مشاهده
آخرين ارسال ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۲ - ۱۷:۳۸:۱۵
توسط homi
xx
چرا صفر را صفر نامیده اند؟ +اعمال ویژه ماه صفر

نویسنده آزاده پرتو

2 پاسخ ها
1493 مشاهده
آخرين ارسال ۲۵ آذر ۱۳۹۱ - ۱۲:۵۲:۳۸
توسط آزاده پرتو