موضوع: اصالت وجود از ديدگاه ملاصدرا
تهيه کننده: محبوبه رفيع پور
زير نظر استاد: دکتر حسيني شاهرودي
چکيده
بحث اصالت وجود يا ماهيّت، مسئله جديدي است که نه فقط در يونان باستان بلکه رد آن بین فلاسفه متقدم اسلامي،همچون
فارابي و ابن سينا هم مطرح نبوده است. شيخ اشراق براي اولين بار دلايلي بر «عدم زيادت وجود بر ماهيت در خارج» بيان کرد،
يعني معتقد شد که در خارج، غير از ماهيّت، چيزي به اسم وجود، تحقق ندارد، اما چون دليل هاي او براي اعتباري بودن وجود و
اصالت ماهيت هم قابل بيان است، از اين رو پس از او، به تدريج در بين فلاسفه اين مسئله مطرح شد که آيا اصالت با وجود است
يا ماهيّت؟
کليد واژه: وجود، ماهيت، اصالت، اعتبار، عينيت
مقدمه
حقيقت اوليه وجود که واجب بالذات و مبدأ کليه موجودات و قائم بذات خويش است از هرگونه تقيير و تحديد و ترکيبي عاري و
بري است ولي موجوداتيکه بظهور آن حقيقت ظاهر و بجلوه او جلوه گرند و همگي زره وار به شعاع آن خورشيد مي درخشند در
نظر عقل از دو جهت يکي نور و ديگري حد مخصوص به اوست ترکيب يافته اند و بدين سبب حکماء ماسواي حقيقت وجود را ممکن
الوجود و مرکب از ماهيت و وجود مي دانند و چون هر موجودي بالذات داراي اثر يا آثاري است که از او صادر مي گيرد و بنابراين در
هر موجودي ناچار يکي از دوجهت مزبور مبدأ آثار و تحقق در خارج خواهد بود حکما مبدئيت اثر و تحقيق در خارج را به اصالت تعبير
مي کنند و چون مبدأ اثر در هر موجودي يا وجود و يا ماهيت اوست و هر دو بالاستقلال مبدأ آثار نخواهد بود و در اين مسأله
اختلافي ميان حکما نيست بنابراين بعضي قائل به اصالت وجود و برخي قائل به اصالت ماهيت شده اند. معتقدين به اصالت
وجود ماهيت را اعتباري و منتزع از وجود و فاني در وجود دانسته و قائلين به اصالت ماهيت وجود را امر اعتباري و منتزع از انتساب
ماهيت به مبدأ دانسته اند. قائلين به اصالت وجود معتقدند که واقعيت خارجي، مصداق مفهوم هستي است و ماهيات اموري
تبعي هستند که از نظر به حدود و مراتب وجودات خارجي دريافت مي گردد. غرض آنکه ماهيت من حيث هي محل بحث است و
نه وجود من حيث هو، زيرا هم ماهيت من حيث هي، اعتباري است و هم وجود من حيث هو، مفهومي است اعتباري؛ بلکه محور
اصيل بحث، مصداق آنها است.
- طرح اوليِه مساله اصالت وجود
اصالت وجود به مفهومي که در فلسفه ملاصدرا مطرح است، به معني اين است که هر ممکن الوجودي مرکب از دو حيثيت است:
حيثيت وجود، حيثيت ماهيت؛ و الزاماً يکي از اين دو بايد حقيقي و واقعي و منشأ آثار بوده باشد و ديگري اعتباري و انتزاعي ذهن؛
و از اين دو حيثيت آنچه اصيل است «وجود» است و «ماهيت» اعتباري است؛ از اين دو حيثيت، حيثيت وجود، اصي و حيثيت
ماهيت اعتباري است. مسائل وجود و يا وجود شناسي (اُنتولوژي) در فلسفه اسلام تطور و تنوع يافته است. از دوازده مسأله
اصلي وجود فقط دوسه مسأله، آنهم نه چندان مهم، در دور? قبل از اسلام مطرح بوده است مثل بداهت وجود، اشتراک معنوي
وجود؛ اول کسي که اين مسأله را به شکل دَوَراني طرح کرد، يعني به اين شکل طرح کرد که در هر ممکن الوجود يکي از
دوحيثيت بايد اصيل و ديگري بايد اعتباري باشد، ميرداماد است، ولي ميرداماد اصالت ماهيت را انتخاب کرد. صدرالمتالمين
بر خلاف استادش ميرداماد اصالت وجود را انتخاب کرد و از زمان او تا عصر ما هر وارد در فلسفه اي آمده، اين را انتخاب کرده
است. تنها «هيجي صاح شوارق است که از آن عدول کرده است. البته افراد غير وارد و غير صاحب نظر بوده اند که از اصالت
ماهيت دفاع کرده اند. مثل آنچه مرحوم شيخ محمد صالح مازندراني معروف به علام? سمناني گفته است. به هر حال او کسي
که اصالت وجود را به شکل حکيمانه مبرهن ساخت صدرالمتألمين است. عرفا مسأل? اصيل بودن وجود را عنوان کرده اند، وي از
نظر آنها وجود مساوي است با ذات حق و غير وجود همه چيز کثرت است و خيال و وهم؛ يعني عارف براي ممکنات در حيثيت که
يکي حقيقي است و ديگري اعتباري قائل نيست.»
اصالت وجود
«اصالت به معني عينيت و داراي آثار واقعي بودن در خارج از ذهن است، در مقابل اعتباري که به معناي عدم عينيّت و عدم
خارجيّت و محصول ذهن بودن است و از آنجا که هر موجودممکني در ذهن ما به صورت دو مفهوم مغاير و مباين: يکي وجود و
ديگري ماهيّت جلوه گر مي شود و ما ماهيّت را موضوع قرار داده و وجود را بر آن حمل مي کنيم؛ مثلاً مي گوييم:انسان موجود
است، گوسفند،سنگ، خورشيد و .. موجود است. اکنون بايد دانست که درعالم عين و خارج،کام يک از وجود وماهيّت اصيل
است (در خارج واقعيت دارد) و کدام يک اعتباري است (ساخته و پرداخته ذهن است)؟
در مورد اصالت وجود و ماهيّت چهار فرض متصور است: 1- وجود وماهيت، هر دو اعتباي باشند. 2- وجود وماهيّت هر دو اصيل
باشند. 3- ماهيت اصيل باشد و وجود اعتباري. 4- وجود اصيل باشد و ماهيّت اعتباري.
بطلان اعتباري بودن وجود وماهيّت باهمه
«اعتباري بودن وجود وماهيت هر دو، نمي توانند درست باشد، زيرا لازمه آن اين است که در عالم خارج از ذهن، هيچ چيز نباشد،
بلکه به قول ايده، آليست ها و سرفسکائيان، هر چيزي ذهني و خيالي باشد، در حالي که وجود جهان خارج بديهي بوده و هر
انسان سليم العقلي بدان معترف است، از اين رو هيچ فيلسوفي قائل به اعتباري بودن وجود و ماهيّت شده است.»
درست نبودن اصالت وجود وماهيّت هر دو
اصالت وجود و ماهيت باهم نيز نمي تواند درست باشد، زيرا در اين صورت: اولاً: هر چيزي در عين اين که يک چيز است، دو چيز
متباين وجمع نشدني (وجود و ماهيّت) خواهد بود، در حالي که هر چيزي تنها يک چيز است نه دو چيز. ثانياً: لازمه اش اين است
که: هر چيزي بي نهايت چيز باشد، زيرا اگر هرموجودي مرکّب از دو چيز- يکي وجود و ديگري ماهيّت- باشد و هر دو در خارج
اصيل هم باشند (هردو در خارج از ذهن ما واقعيّت و وجود داشته باشند) مي بايستي هر يک از وجود و ماهيّت هم به حکم آن
که موجودند، مرکّب از وجودو ماهيّت ديگري باشند وهمين طور تا بي نهايت، در حالي که بطلان اين سخن، بديهي است.
ثالثاً، نه فقط لازمه اين نظريه آن است که هر چيزي بي نهايت چيز باشد که محال است، بلکه –در آن صورت- چون واحد حقيقي
نداريم، کثير هم نخواهيم داشت، چون کثير مجموع? واحدهاست. پس لازمه اصالت وجود و ماهيّت اين است که: هيچ چيز- نه به
صورت واحد و نه کثير- وجود نداشته باشد و اين همان ايده آليسم و خلاف هر عقل سليمي است.
رابعاً، وجود و ماهيّت، نمي توانند ترکيب حقيقي داشته باشند و به صورت موجوداتي که واقعاً در خارج واحدند، درآيند و داراي آثار
ويژه اي، هم چون انسان، اسب، درخت، سنگ و غيره باشند.
خامساً، لازمه اش اين است که: واجب تعالي هم –که منشأ صدور اين دو شيء متباين است- خود نيز متکثّر باشد، در حاليکه
واجب الوجود بسيط من جميع الجهات است و از واحد هم جز واحد صادر نخواهد شد؛ ألْواحِدُ لايَصْدُرُ عَنْهُ إِلاّ الْواحِدُ.
سادساً، از آن جا که در هر حملي موضوع و محمول در وجوداتّحاد دارند، اگر وجود و ماهيّت هر دواصيل باشند،وجود بر ماهيّت
قابل حمل نخواهد بود، در حالي که وجود بر ماهيّت قابل حمل است؛ چنان که مي گوييم: انسان موجود است يا اسب، درخت،
خورشيد و .. موجود است.
با توجه به اشکال هاي بالا، هيچ يک از حکما قائل به اصالت وجود وماهيّت هر دو نشده اند البته کساني هم چون شيخ احمد
احسائي نيز بوده اند که باسخنان حکما آشنايي چنداني نداشته اند.
قائلين به اصالت وجود وماهيّت، استدلال هايي نيز دارند؛ از جمله گفته اند: وجود مصدر خيرات و ماهيّات مصدر شرورند و چون در
عالم، هم خيرات هست وهم شرور، معلوم مي شود که مصادر آنها (وجود و ماهيّت) هم –به طريق اولي- اصالت دارند. پاسخ آن
است که: در فلسفه الهي به اثبات رسيده است که شرور از سنخ عدم مي باشند و در دار هستي جز خيز، چيز ديگري يافت
نمي شود.
بحث از اصالت وجود يا اصالت ماهيّت درميان حکما به اين صورت مطرح مي شود که آيا براي مفهوم وجود، فردي بالذّات در جهان
عيني تحقّق دراد يا آن که صرفاً امري اعتباري است و اصالت با ماهيّت است؟ قائلين به اصالت ماهيت، جهان عيني را عرصه
ماهيّات مختلف مي دانند و وجود را امري صرفاً ذهني و انتزاع شده از ماهيّات مي دانند، ولي طرفداران اصالت وجود، براي مفهوم
وجود مصداق عيني و فرد بالذّات قائلند و ماهيّت را مفهومي صرفاً اعتباري و منتزع از حدود اشيا مي دانند.
اهميت اصالت وجود
بعد از اثبات اصالت وجود در حکمت متعاليّ? ملاّصدرا، اصالت وجود به صورت يک اصل موضوعي درآمد؛ به گونه اي که حلّ
بسياري از مسائل مهمّ فلسفي درگرو قائل شدن به اصالت وجوداست؛مثلاً در حکمت متعاليه ثابت شده است که تشخّص
ماهيّت تنها بوسيله وجوداست و علّت، هستي بخش و وجوددهند? معلول است. در مقول? توحيد نيز حل بسياري از مسائل،هم
چون شبهه ابن کمونه، تنها با اصالت وجود قابل حل است. توحيد افعالي و نيز حرکت جوهري تکاملي و تبيين آن نيز همگي بر
اصالت وجود بستگي دارد.
استادمطهّري مي فرمايد:
اصالت وجود فکر و انديشه اي است که فقط و فقط در دنياي اسالم پيدا شده است. اين فکر، از نظر فلسفي و از نظر توجيه
وتبيين جهان و از نظر اينکه يک مبناي فکري و عقلاني محکم و خلل ناپذير براي مسائل الهي قرار مي دهد. به قدري با ارزش
است که ارزشش قابل سنجش نيست... فکر اصالت وجود به قدري با ارزش است که دويست سال از دنياي امروز جلوتر است.
تعيين مراد صدرالمتألمين از اصالت وجود
از برسي مواضع مختلف کلام صدرالمتألمين در انصار واضح مي شود که ايشان ضمن يکي دانستن ساختار واقعيت در نفس الامر،
گاه ماهيت را با وجودمتحد دانسته و گاه وجود را نفس ثبوت ماهيت و گاه عين آن و گاه ظل و شبه آن محسوب داشته و گاه
اصولاً ماهيت را هالکة الذوات و باطلة الحقائق قلمداد کرده است. اصولاً در تفکر صدرالمتألهين، اتحاد وجودو ماهيت در مقام ثبوت و
عينيت مرادف با اصالت يکي و اعتباريت ديگري است، چون اين اتحاد بدين معنا نيست که دو شيء متحقق باشند،بلکه موجود
واقعي يک امر است، بنابراين؛ وجود وماهيت در نفس الامر نسبت به هم نه تقدم دارند و نه تأخر و نه حتي معيت، چراکه همه
اصطلاحات مزبور حکايت از نوعي اثنينيت دارند. صدرالمتألهين در المسائل القدسيه اظهار مي کند: ما نمي گوييم که وجود اَحَقْ به
موجوديت است (نسبت به ماهيت)...، بلکه ما موجوديت را حق طلق وجود مي دانيم، چرا که در مبحث جعل، با برهان به غير
مجعول بودن ماهيت رسيده ايم و اين که امر موردجعل جاعل، وجود است و در عرص? ماهيت، جع و تأثير راه ندارد. از آن جا که دز
عالم واقع، تأثير و تأثّر مي بينيم،پس هم مؤثّرات وجودندو هم آثار. به عبارت ديگر از آنجا که مقصود از اصالت همانا «اثر مبدأ» و
«مبدأ اثر» بودن است و در هر دو زمينه،وجوداست که متصف به اين دو صفت مي شود، پس حقيقت، از آنِ وجوداست.
پنج ادله مبني بر اصالت وجود
1- ساده ترين دليل بر اصالت وجود اين است که ماهيت ذاتاً اقتضايي نسبت به وجود و عدم ندارد وچنين چيزي نمي تواند نمايانگر
واقعيت عيني باشد. تا مفهوم وجود را حمل بر ماهيت نکنيم از واقعيت عيني ان سخن نگفته ايم.
2- در علم حضوري که خود واقعيت عيني بي واسطه، مورد شهود قرار مي گيرد انرژي از ماهيت يافت نمي شود.
3- حيثيت ذاتيِ واقعيت هاي خارجي، حيثيت تشخص و اباء از صدق بر افراد است در صورتي که ماهيت، ابائي از صدق بر افراد
ندارد و بدون وجود، تشخص نمي يابد.
4- اگر واقعيت خارجي، مصداق ذاتي ماهيت بود بايد خداي متعال هم داراي ماهيت باشد.
5- منظور از مصداق بالعرض بودن واقعيت براي ماهيت اين است که ماهيت تنها از حدود و قالبهاي واقعيات حکايت مي کند نه از
ذات آنها، و اين حدود هرچند از نظر عرفي،داراي واقعيت هستند اما از نظر دقيق فلسفي اموري عدمي به شمار مي روند.
معناي اصالت وجود و اعتباي بودن ماهيت
براي روشن شدن مسئل? «اصالت وجود و اعتباري بودن ماهيّت» بايد گفت: هرچند ما واقعيت خارجي را هم بر وجود اطلاق
مي کنيم و هم بر ماهيت؛ چنان که مي گوييم: وجودموجود است، انسان، اسب، درخت و غيره موجود است، اما با اندکي تأمل
روشن مي شود آن چه اصيل بوده ودرخارج هست، «وجود» است، ولي به دليل آن که درعالم خارج از ذهن ما، وجودات هست
نه وجود و هر وجودممکن هم قالب و محدوديتي دراد، ذهن ما از هر قالبي تعبير به ماهيّت مي کند، چنان که از وجود در يک
قالب خاص، تغبير به انسان مي کند، در قالب ديگر تعبير به اسب، در قالب سوم تعبير به درخت، در قالب ديگر تعبير به خورشيد و
.. تنها واجب تعالي که هيچ محدوديّتي ندارد، ماهيت هم ندارد؛ همان گونه که ممتنعات هم چون شريک الباري- که اصلاً
نمي توانند موجود شوند- ماهيّت ندارند.
براهين اصالت وجود
1- تحقق ماهيت بوسيله وجود
اين برهان از براهين ديگر اصالت وجود، ساده تر و محکم تر بوده، هم جنبه فلسفي محض دارد و هم بر هيچ اصل موضوعي
متوقّف نيست، بلکه تنها بر اصل واقعيّت خارجي، که بديهي ترين امور است و اصل «زيادت وجود بر ماهيّت» -که آن را مدلّل و
مبرهن ساختيم- متّکي است. ملاّصدرا براهين اصالت وجود را در بسياري از کتابهايش آورده است و در مشاعر همه آنها را جمع
کرده است، ولي در بيشتر موارد، تکيه اش بر اين برهان است و در اسفار هم تنها به اين برهان اکتفا کرده است. بيان برهان: با
توجه به اين که هر ماهيّتي؛ هم چون انسان، اسب، سنگ، خورشيد، روح و غيره از آن نظر که ماهيت است، جز خودش چيز ديگر
نيست: «ألْماهيَّةُ مِنْ حَيْثُ هِيَ لَيْسَتْ إِلاِ هِيَ»؛ از اين رو ماهيّت در ذات خود،نه اقتضاي وجود دارد و نه عدم، اما فعلاً بسياري
از ماهيّات هم چون انسان، حيوان، درخت، سنگ، زمين، خورشيد، ستارگان، سفيدي، گرما وغيره از آن حالت تساوي نسبت به
وجود و عدم خارج شده و موجود و منشأ آثار گشته اند. حال بايدديد چه چيزي ماهيّت را از آن حالت خارج و هست گردانيده
است؟ آن چيز يا عدم است يا ماهيّت و يا وجود، حالت چهارمي وجود ندارد، عدم که نمي تواند ماهيّات را موجود گرداند، چون
عدم يعني نيستي و نيستي هم، هيچ، پوچ و باطل است. ماهيّت هم نمي تواند ماهيّات را موجود گرداند، چون ماهيّت همان
طوري که گفته شد و واقعيّت دهند? مايات است و اگر نور وجود بر ماهيّات ظلماني پرتو افکن نشود، هيچ گاه از ديار عدم به سر
منزل هستي قدم نمي نهند؛ پس روشن مي شود که وجود اصيل است و ماهيّت اعتباري.
«گويم سخن نغز که نغز سخن است هستي است که هم هستي و هم هست کن است»
جاعل، افاضه وجود مي کند
محقّق دواني، در واجب تعاي قائل به اصالت وجود شده است و در ممکنات قائل به اصالت ماهيّات. او براي بيان اين مطلب
گفته است: اگر کسي ذوق تألّه داشته و متألّه باشد، در مي يابد که ماهيّات هر چند از حيث ذاتشان نسبت به وجود و عدم
اقتضايي ندارد، امّا به خاطر انتسابشان به باري تعالي، از حدّ استوا و برابري نسبت به وجود و عدم خارج گشته و موجود مي
گردند.
پاسخ: پس از انتساب ماهيّت به جاعل و خالق، يا حالتش با حال قبل از انتساب تفاوت نمي کند، اما در عين حال متسحقّ حمل
موجود مي گردد، که لازمه اش انقلاب محال است چرا که معناي انقلاب اين است که شيء بدون اينکه تغييري در آن رخ دهد،
چيز ديگر شود. و يا حال ماهيّت، با حال قبل از اين انتساب تفاوت پيدا نمي کند، و به همان حال باقي مي ماند و موجود نمي
گردد، که خلاف فرضي است؛ چون بحث ما در مورد ماهيّات امکاني موجوداست، و يا حال ماهيّتت با حال قبل از انتسابش به
جاعل فرقي مي کند، که در اين صورت، مابه التفاوت همان «وجود» است، هر چند دواني و امثال او اسمش را انتساب به جاعل
بگذارند.
2- وجود عامل اتّحاد ميان موضوع و محمول
درحمل هاي شايع مانند: «انسان دانا است» و «ديوار سفيد است»، ملاک اتحاد موضوع و محمول يا عدم است يا ماهيّت و يا
وجود؟ عدم که چيزي نيست تا ملاک اتّحاد باشد. ماهيّت ها هم که از درکنارهم بودنشان قضيّه اي درست نمي شود بنابراين
تنها چيزي که صلاحيّت براي اتّحاد بين موضوع ومحمول دارد، «وجود» (وجود رابط=است) مي باشد. و چون فقط وجود است که
نه تنها به ذات خود موجود است، بلکه ماهيّات مختلف، هم چون: انسان و دانا، ديوار و سفيد، و غيره را با هم متّحد مي کند،
معلوم مي شود که آن چه اصيل و واقعي و موجود بالذّات است، «وجود» است، و ماهيّت به تبع و بوسيل? «وجود» موجود است.
3- تفاوت وجود خاجي و ذهني
در مبحث «وجودذهني» اثبات خواهد شد، هر ماهيّتي که در خارج موجود است، مي تواند در ذهن هم موجود شود. با توجه به
اين مطلب گوييم: اگر ماهيت اصيل و منشأ آثار بود، مي بايستي در ذهن هم آثار ماهيّت خارجي را داشته باشد؛ مثلاً همان
طوري که آتش خارجي مي سوزاند، آتش ذهني هم بسوزاند، در حالي که چنين نيست. بنابراين ماهيّت، اعتباري بوده و اصالت
از آنِ وجود است، زيرا اين وجود است –چنان که خواهد آمد- چون داراي مراتب است، هر مرتبه اش اثر دارد که مرتب? ديگر ندارد،
اما ماهيّت، از آن جا که تشکيک برادرنبوده و درخارج و ذهن يکي است؛ از اين رو اگر اصالت داشت، در ذهن هم داراي اثر بود.
4- حرکت اشتدادي
هر نوع موجودي در خالج اقسامي دارد، که از نظر شدّت و ضعف، قوّه و فعل، تقدّم و تأخّر و ... مختلف اند، مثلاً آبي که در درجه
حرارتش از صفر دجره به صد درجه مي رسد، هر درج? حرارتش را هم مي توان به بي نهايت درجه تقسيم کرد. يا انسان از
کودکي تا آخر عمر در هر آني درجه اي از علم دارد، از اين رو در طول عمر هفتاد ساله اش، داراي بي نهايت درجه علم است. با
توجه به اين مطلب: اگر اصالت از آن ماهيّت باشد،بايد بي نهايت انواع حرارت وعلم داشته باشيم، و اين هم مستلزم دو امر محال
است: 1- سلسل? نامشاهي بين دو نقطه (صفر درجه و صد درجه حرارت و يا از يک سالگي تا هفتاد سالگي) محصور باشد،
حال آن که بي نهايت ذات، تنها در بي نهايت زمان مي تواند باشد نه در زمان محصور و متناهي.
2- لازمه اش تشکيک در ماهيّت است که به اتفاق همه، محال است.
اما طبق اصالت وجود –چون- همان طوري که خواهد آمد- وجود يک حقيقت تشکيکي و داراي مراتب است- امام مراتب شدّت و
ضعف در مثال هاي مذکور و هر چيز ديگر، صورت اتّصالي بالفعل و کثرت نامتناهي بالقوّه دارند؛ يعني وجود حرارت و ياي يک انسان
است که در ذات خود اشتداد پيدا مي کند، ولي ذهن براي هر مرتبه اي از آن يک نوع، ماهيّتي انتزاع مي کند.
5- تقدم علّت بر معلول
علّت هميشه قوي تر از معلول بوده و تقدم ذاتي بر آن دارد؛ از اين رو اگر وجود اعتباري و ماهيّت اصيل باشد، لازمه اش تقدم
زماني يک فرد از ماهيّت –چون فردي از آتش که علّت است –بر فرد ديگر- که معلول است- و هم چنين قوي تر بودن يکي از آنها
بر ديگري مي باشد و با اين فرضي يک ماهيّت تشکيک پذير و داراي مراتب مي گردد، درحالي که- به اتفاق همه- ماهيّت تشکيک
پذير نيست. چون اگر در ماهيّت تشکيک باشد و هم چون نور، داراي افراد متعدد (لامپ صد شمعي و شصت شمعي) باشد، يا
لازم است هک آن چهل شمع زيادي نور لامپ صد شمعي،نور نگويند، معلوم مي شود که شصت شمعي نور نيست، در حالي که
شصت شمعي هم نور است و اگر لازم نباشد که آن چهل شمع زيادي در ماهيّت نور ملحوظ و معتبر باشد،معلوم مي شود که در
ماهيت تشکيک نيست.
ولي بنابر اصالت وجود، مقدّم بودن و اقوي بودن و علّت بودن يک فرد از آتش و نور و غيره بر فرد ديگر به خاطر وجود آن فرد است
نه ماهيّت آن و وجود هم داراي تشکيک و مراتب است.
6- وجود منشأ تمام خيرات و برکات
در فلسفه (مبحث غايات) ثابت شده است : سراسر وجود، خير و کمال است و چيزي به اسم شر وجود ندارد و هر شرّي يا
عدمي است؛ هم چون فقر و جهل، و يامنشأ عدم است؛ هم چون سيل و زلزله. از طرفي چون ماهيّت درذات خود، نه موجود
است و نه معدوم، نه خير است و نه شر و نه هيچ چيز ديگر؛ از اين رو هم? خيرها و کمالات، از ناحي? وجود است نه ماهيّت.
پس وجود که منشأ تمام خيرها و کمالات است «اصيل» وماهيت اعتباري است.
7- اصالت وجود در مبدأ، نشان? اصالت وجود درمخلوقات
ازآن جا که هر چيزي صادر از واجب تعالي است و هر معلولي هم با علّتش سنخيّت دارد، در صورت اصيل بودن ماهيت،بايستي
آن چه در باري تعالي اصيل است، ماهيت باشد، در صورتي که از نظر همه، آن چه در حق تعالي اصيل است وجود است و
خداوند منزّه و مبرّا از ماهيّت است و اين امر نشان? اصيل بودن وجود و اعتباري بودن ماهيّت است.
اصالت وجود در اسفار
اولين دليلي که براي اصالت وجود در اسفار ذکر شده اين است که ماهيّت، به واقعيت و عدم آن نسبتي يگانه دارد؛ زيرا اگر
واقعيت هماند جنس و فصل در ماهيت اخذ شده باشد هر ماهيتي بايد در واقعيت خود، وجوب داشته باشد و يا اگر عدم واقعيت
در آن ملحوظ باشد، تحقق ماهيت بايد ممتنع باشد. به بياني ديگر اگر واقعيت يا عدم واقعيت در ماهيت اخذ شده باشد، هيچ
ماهيتي سابقه و لاحقه عدم و يا وجود مسبوق به عدم نبايد داشته باشد، در حاليکه بسياري از ماهيات در زماني نبوده ، بعد
موجود شده و از آن پس ديگر بار معدوم شده اند، پس واقعيت هر ماهيت، امري زائد بر آن است و آن امر همان است که
بامفهوم وجود از ان حکايت مي شود؛ زيرا اگر صحابت و همراهي ماهيت با وجود، موجب واقعيت دار شدن و موجود شدن ماهيت
مي شود، پس اصل وجود در واقعيت داشتن از اولويت تعييني برخوردار است، چه اين که اگر حسم در اثر اتصاف به سپيدي
سپيدي مي شود، اصل سپيدي به سپيد بودن اولي از غير خود است.
پس وجود به ذات خود موجود است و ديگر اشياء در اثر مصاحبت وهمراهي آن بالتيع و بالعرض، بلکه به بياني اَدريالّ بالمجاز
موجود مي شوند؛ زيرا رابطه وجود با ماهيت همانند رابطه دو متحرکي نيست که يکي به تبع ديگري وصف حرکت را مي يپذيرد،
و يا همانند رابطه جسم با سپيدي نيست، زيرا در اين حالت نيز جسم به وساطت عروض سپيدي حقيقتاً منصف به اين وصف
مي گردد، بلکه همانند رابطه مضاف حقيقي با مضافات مشهوري و يا همانند رابطه جريان با نهر است.
مضاف حقيقي، از قبيل پدري و پسري، همان لقس اضافه است وليکن پدر و پسر که مضاف مشهوري ناميده مي شوند، از
حقايق جوهري هستند که مجازاً عنوان تصايف را پيدا مي کند و يا آن که آب، مايعي است که حقيقتاً جريان را مي پذيرد وليکن،
نهر تنها از باب مجاورت با آب مجازاً متصف به اين وصف مي گردد. همراهي با وجود، بدون آن که به وساطت وجود از موجوديت و
تحققي ممتاز برخوردار گردد، مصحح حمل موجود را مجازاً پيدا مي کند. تحقق تبعي يا بالعرض ماهيت آنگاه متصور است که
ماهيت به وساطت وجود از تحققي ممتاز از آنچه مفهوم وجود، حاکي از ان است برخوردار باشد و اين مستلزم دو بودن حقيقت
واحد است، لذا تحقق ماهيت مجازي خواهد بود.
اصالت وجود در کلام فلاسفه
در کلمات فلاسفه از قبيل بوعي و بهمنيار و خواجه نصيرالدين سخن از اينکه «وجود» (حتي در ممکنات) امري حقيقي و واقعي
است آمده است ولي نه به شکل دوراني که «وجود» اصيل است يا «ماهيت» و اگر «وجود» اصيل است پس ماهيت امر اعتباري
است، و بدون توجه به آثار و لوازم اصالت وجود و اعتباريت ماهيت؛ و لهذا در عين اينکه در برخي کلمات اين فلاسفه تصريح شده
است که وجود امري اصيل است در برخي کلمات ديگر برمبناي اصلات ماهيت سخن رفته است؛ گويي (بدون توجه) هم وجود را
اصيل مي دانسته اند و هم ماهيت را؛ وچون اين مسأله به طور روشن براي فلاسفه مطرح نبوده است درکلمات هيچ يک از آنها
فصلي براي اين مطلب بسيار مهم باز نشده است. به نظر مي رسد، که نظري? عرفا از يک طرف و بحث ها و جدل هاي متکلمان
در باب «زيادت وجود بر ماهيت» و يا «عييت وجود با ماهيت» از طرف ديگر و بعلاوه مسأل? مانّيّت صرف بودن واجب الوجود» يعني
اينکه ماهيت واجب الوجودعينوجود اوست، اين سه رشته بحث تدريجاً به آنجا کشيده شد که ميرداماد براي نخستين بار مسأله
دوران امر ميان «اصالت ماهيت» و «اعتباريت وجود» و يا اصالت وجود و «اعتباريت ماهيت» را مطرح کرد و خوداصالت ماهيت را
برگزيد و صدرالمتألهين که بر سر چنين مسأله مهم آماده شده و طرح شده –ولي کج استنباط شده- رسد، پس از مدتي پيروي
از ميرداماد، راه مخالف او را پيمود و قائل به اصالت وجود شد و براهيني –که درکتب وي متفرق است- بر اثبات اصالت وجود اقامه
کرد، حاجي سبزواري آن براهيم را که در کتب وي متفرق بود در يک جا جمع آورد.
عليهذا اينکه گفته مي شود مشّائين اصالت وجودي و اشراقيين اصالت ماهيتي هستند اصل درستي ندارد. اصالت وجودي بودن
مشائيان به همان شکلي است که از بوعل يو بهمنيار و خواجه نصير نقل شد و اصالت ماهيتي بودن اشراقيان جز آنچه شيخ
اشراق در کتاب حکمة الاشراق تحت عنوان «في عدم زيادة الوجود علي الماهية» طرح کرده است، ريشه اي ندارد.
مطالعه کلمات شيخ اشراق کاملاً مي رساند که از نظر وي حقيقي بودن وجود و اصيل بودن آن ملازم است با اين جهت که
وجود در خارج واقعيت باشد علاوه بر واقعيت ماهيت؛ يعني مسأله اي به شکل دوران امر ميان اصالت يکي ز اين دو و اعتباريت
آن ديگري براي شيخ اشراق مطرح نبوده است.
در هيچ يک از کتب صدرالمتألهين طرح مسأله را به اين صورت که مشّائيان اصالت وجودي و اشراقيان اصالت ماهيتي بوده اند
ديده نمي شود.
عقيده شيخ اشراق در امر اصالت وجود و پاسخ صدرالمتألهين به او
شهاب الدين سهروردي معروف به شيخ اشراق طرفدار جدي مکتب اشراقي است، وجود را امر اعتباري وتصور ذهني دانسته او
را در خارج موجود و متحقق نمي داند. مي گويد آنچه درخارج متحقق است ماهيت هر چيزي است نه وجود آن و وجود بجز تصور
ذهني و شبح خيالي بيش نيست.
او مي گويد: اگروجود در خارج موجودو متحقق بوده باشد ناچار حقيقت موجوده وجود به دوجزء تحليل مي يابد. يکي اصل
حقيقت وجود وديگري وجود وجود، يعني تحقق و حصول او در خارج تحقق وحصول وجود نيز طبق اين فرضيه در خارج موجود و آن
هم به دو جزء مزبور تجزيه و تحليل مي يابد و همچنين تجزيه وتحليل را در هر وجود و حصولي که يکي از دو جزء تحليلي است
ادامه مي دهيم تا بالاخره يا منتهي شود بجائيکه وجود را امر اعتباري و عاري از تحقق و حصول خارجي دانسته ويا سلسله
تحليلات و اجزاء وجوديه به جايي منتهي نگردد وچون تسلسل، خاصه تسلسل در اجزاء حقيقت عقلا باطل و محال است.
بنابراين بايد وجود را امر اعتباري ومجرد تصور ذهني و عاري از تحقق وثبوت دانست و گفت که وجود در خارج متحقق نيست.
صدرالمتألهين با اين نظريه مخالف است و درست برعکس نظريه شيخ اشراق وحود را در خارج موجود و متحقق و ماهيت را امر
اعتباري و مجرد تصور ذهني مي داند و مي گويد اصل گوهر هر حقيقت و مايه تحقق هر ذي حقيقتي وجود اوست وکليه آثار
صادره از هر موجودي منسوب بوجود اوست. او با اقامه دلل به ابطال عقيده شيخ اشراق مي پردازد. ماهيت که او را به اصطلاح
منطق کلي طبيعي گويند در حد ذات عاري از وجود و عدم و خالي از هر قيد و شرطي است و در وجود و عدم و اتصاف به هر يک
محتاج به انضمام علت و سببي خواهد بود.
بنابراين اگر وجود و حيثيت ارتباط ماهيت بعلت نيز امر اعتباري و مانند ماهيت مجرد مفهوم خالي از تحقق وقبوت باشد پس
ماهيات به چه علت و سبب از مرتبه ي استقراء و اختفاء بيرون رفته استحقاق صفت تحقق و موجوديت را پيدا کنند زيرا بقول
معروف شم عدم بعدم يا اجتماع دوامر اعتباري محض مايه وجود و هستي نخواهد بود. بنابراني بايد وجود که يکي از دو جزء
تحليلي هر موجودي است بالذات متحقق و در خارج موجود باشد تا پس از انضمام او به ماهيت موجب تحقق ماهيت گردد و او
را از حال ذاتي که اقتضاء صرف است بيرون آورده و اورا ثابت کند حاصل اينکه هر دو دسته از حکما بر اين اصل معتقدند که تا
حيثيت وجود منضم به ماهيت نشود ماهيت متصف به موجوديت نگردد. بنابراين بايد اين حيثيت که مايه به اتصاف ماهيت به
موجوديت و تحقق است خود بالذات ثابت و متحقق باشد. وگرنه بقول معروف:
ذات نايافته از هستي بخش کي تواند که شود هستي بخش
نقل شبهه شيخ اشراق در امر اصالت وجود وتقرير دليل صدرالمتألهين
صاحب تلويحات مي گويد اگر وجود در خارج موجود و صفتي از صفات خارجيه ماهيت بوده باشد حال ماهيت نسبت به اين صفت
(وجود) از سه صورت بيرون نيست. زيرا ماهيت يا بعد از وجود ياقبل از وجود و يا همراه وجود موجود مي گردد. اگر ماهيت بعد از
وجود موجود شود بنابراين وجود قبل از ماهيت موجود مستقل از ماهيت خواهد بود در حالتي که هيچ صفتي مستقل از موصوف
نخواهد بود و اگر ماهيت قبل از وجود موجود شود بنابراين ماهيت بذات خودموجود و بي نياز از وجود خواهد بود. و اگر ماهيت
همراه وجود و يا معيت وجود موجود گردد خلاف فرض اصالت وجود ومنافي با اوست زيرا قائلين به اصلات وجود مي گويند ماهيت
موجود بوجود است نه موجود با وجود. يعني وجود سبب تحقق وواسطه موجوديت ماهيت است ولي بنا به فرض سوم ماهيت و
وجود هر دو با هم توأم و با معيت يکديگر موجود شوند و هيچ يک علت و واسطه ديگري نباشد صدرالمتألهين مي گويد ماهيت و
وجود با معيت يکديگر موجود شوند ولي نه بنحوي که هر دو مستقل در وجود باشند مانند معيت دو واحد دراثنين بلکه بنحوي که
يکي از طرفين معيت سبب و واسطه وجود ديگري بوده باشد مانند معيت جنس و فصل که در عين معيت با هم فصل علت تحقق
و واسطه حصول و فعليت حنس مي باشد. بنابراين ماهيت و وجود با معيت يکديگر موجود شوند ولي ماهيت در عين معيت کسب
تحقق و موجوديت از وجود کند و لذا حکما کلي طبيعي را موجود بوجود شخص، و وجود شخص را واسطه در عروض دانند.
نتيجه
بين صاحبان حکمت واضح و بديهي است که وجود مشترک معنوي است يعني بين تمام ممکنات و بين ممکنات و واجب الوجود
به يک معني به کار مي رود. چون که وجود ممکنات (ماهيت) را به وجود جوهر و عرض تقسيم مي کنيم ولي در هر حال چاره اي
نداريم که ابتدا وجودي براي اين ماهيت در نظر بگيريم و سپس تقسيم کنيم. چون تقسيم بنديهاي جوهر و عرض چاره اي براي ما
باقي نمي گذارد که ابتدا علم به وجودشان نزد ما ثابت است چوناگر معدوم بودند که تقسيم بندي نمي شد و اين وجود زايد بر
ماهيت است و عارض بر آن و نه عين ماهيت است و نه جرز ماهيت مي باشد. پس وجود واجب و وجواهر و اعراض همه در حمل
وجود بر آنها متساوي النسبه هستند و همان وجودي که بر واجب گفته مي شود بر ممکن نيز گفته مي آيد. و اين معناي مشترک
معنوي بودن وجود است. البته به تشکيک وجودنيز قايلند يعني واجب الوجود اصل وجود و اصل منبع وجود است و هر موجودي به
فراخور نزديکي به واجب بهره بيشتري از معدن وجود دارد. مثلاً عقل اول بيش تر بهره و جمادات کمترين بهره را از وجود واجبي
برده اند ولي بواقع وجود يکي است وو تفاوت در شدت و ضعف است.
اعيان همه شيشه هاي گوناگون بود
تابيد بر آن پرتو خورشيد وجود
هر شيشه که سرخ بود يا زرد و کبود
خورشيد در آن همان که او بود نمود
منابع
1- فلسفه اسلامي، دکتر رحمت الله قاضيان، نشر مؤسسه بوستان کتاب قم، نوبت چاپ: اوّل/1385
2- هويت فلسفه اسلامي، دکتر سعيد رحيميان، نشر بوستان کتاب قم، فروردين 1383، چاپ اول
3- فلسفه عالي يا حکمت صدرالمتألهين، تلخيص وترجمه کتاب اسفار، نگارش جواد مصلح، انتشارات دانشگاه تهران، جلد اول
4- کتاب آموزش فلسفه، استاد محمد تقي مصباح، چاپ اول، 1364، نشر سازمان تبليغات اسلامي، معاونت فرهنگي
5- رحيقي مختوم، شرح حکمت متعاليه بخش يکم از جلد اول، آية ا.. جوادي آملي، چاپ دوم 1382
6- شرح رسالة المشاعر ملاصدرا تأليف ملامحمد جعفر لاهيجي با تعليق سيد جلال الدين آشتياني
7- مقالات فلسفي متفکر شهيد استاد مرتضي مطهري
Linkback: https://irmeta.com/meta/b748/t1661/