Google


normal_post - سلسله دروس طهارت باطنی - حضرت استاد صمدی آملی - متا نویسنده موضوع: سلسله دروس طهارت باطنی - حضرت استاد صمدی آملی  (دفعات بازدید: 4155 بار)

0 کاربر و 1 مهمان درحال دیدن موضوع.

آفلاین اکبرزاده

جلسه اول
________________________________________
بسم الله الرحمن الرحيم


وضو، طهارت از آلودگي قهري در محيط
در مجلس قبل روايتي از جناب پيغمبر اکرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل گرديد که اگر اجازه فرمائيد لطيفة در آن روايت را دنبال کنيم. حضرت فرمودند: چون امت من به واسطه رو کردن به دنيا آلوده مي‌شوند و خداوند نيز شايسته نمي‌داند که ايشان با آلودگي به زيارت نماز مشرّف شوند، لذا دستور فرمود که ابتدا دست و روي خود را بشويند و سپس به طرف نماز بروند. از اين لطيفه معلوم مي‌شود که وضو راهي براي طهارت از آلودگي است. انسان در اجتماع با بسياري از افراد در ارتباط است در نتيجه قهراً همانند حضرت آدم رو به طرف آنان خواهد کرد و به محض رويارويي مطمئناً آلوده خواهد شد. چه بسا انسان با يک دعا خواندن حال خوشي پيدا مي‌کند اما همين که از منزلش بيرون آمد و در اجتماع قرار گرفت، به محض نگاه کردن به چهرة مردم آن حال خوش از او گرفته مي‌شود که اين آلودگي را خودِ جانِ انسان به انسان گزارش مي‌دهد و اعلام سقوط مي‌کند، اما فرموده‌اند وضو از بهترين راههاي بر طرف نمودن آلودگيِ قهريِ در محيط است.


وضو، محو کننده اثرات تکويني آلودگي
از آنجا که انسان در اجتماع آدمي مسلک بوده و هميشه با ديگران در ارتباط است، لذا هميشه آلودگي هاي اجتماع دامنگيرش خواهد بود. به عنوان مثال زماني که فردي يک مال دزدي شده را به شما مي‌فروشد اگر چه شما هم ندانيد آن شخص اين متاع را از چه راهي تهيه کرده است، با اين حال باز اثرات تکويني آن مال را نمي‌توان برطرف نمود. حال اگر چه از جنبه فقهي به ما بگويند: چون پولي را که در مقابل آن متاع پرداخت نموده‌ايد، مالک بوده ايد پس در برابر آنچه به دست آورده ايد نيز مالک هستيد، اما تا زمانيکه از اين متاع استفاده مي‌کنيد همچنان اثرات تکويني آن ادامه خواهد داشت. مثلاً مي‌بينيد تا زماني‌که آن لباس خريده شده را بر تن داريد روحية حاکم قبلي خود را نداشته و حال نماز خواندن و خلوت کردن را نداريد. چه بسا گاهي با يک خوردن و نوشيدن در خانة ديگران يا با يک قدم زدن و رفت و آمد در اجتماع و با يک نگاه کردن به چهرة مردم، آن اثر مطلوب معنوي از بين برود و باز برگرداندن حالي که از دست رفته خيلي مشکل است. وضو و طهارت تمام اثرات اين آلودگي را بر طرف مي‌کند و انسان را نوراني مي‌نمايد.

وضو، حافظ حالات روحاني انسان
«حال» همانند پرنده اي است که وقتي از آسمان دل فرار کرد، آدمي ديگر به اين راحتي نمي‌تواند آن را به قفس تن برگرداند. آن قدر بايد منتظرش بماند تا شايد روزي برگردد. ممکن است دهها جاي ديگر نيز سير کند، اما به اين زودي باز نگردد. و اکنون هم که بعد از مدتي آمده است، صاحبخانه چگونه بايد از اين ميهمان پذيرائي کند تا بار ديگر برنخيزد؟! اين است که به ما فرموده اند: از صبح تا غروب دائماً وضو داشته باشيد و براي رفتن به پيشگاه نماز ابتدا خود را با وضو طاهر کنيد. تا آنجا که فرموده اند مستحب است با وضو به رختخواب برويد و بخوابيد. بزرگان متعبّد ما، به محض اينکه چشمشان به نامحرمي بيفتد و يا کمترين دگرگوني در حالات روحاني‌شان پديد آيد، فوراً وضو مي‌گيرند که البته اين وضو بسيار کارساز است. لذا در دين تأکيد فراواني براي وضو گرفتن شده است. لذا اگرچه اهل فکر شدن به آساني حاصل مي‌شود اما اهل دل شدن خون دل خوردن خواهد.
به بايد خون دل خوردن چه خوني که هر يک قطره اش زهر هُلاهل
آنچنان بايد مراقب باشد که مبادا با ورود غير حق، حق را از دل براند. حالا بايد آنقدر زمينه سازي کند و جان به لب شود، آنقدر خدا خدا کند و نازش را بکشد، تا بار ديگر او را به آشيانه‌اش برگرداند. چه بسا اتفاق مي‌افتد که به کرّات نعمت ورود حق در دل را به خاطر ورود غيرحق از دست مي‌دهد و باز هم خداي متعال به او مي‌فرمايد: «صد بار اگر توبه شکستي باز آي» اين است که وضو گرفتن، منطقة دل را صاف مي‌کند تا ان شاء الله حرم براي صاحبدلي چون خدا گردد.



وضو دل را حرم خدا ميكند
«دل» بر خلاف «فکر» بسيار رقيق است. به عنوان مثال اگر دوستي دهها بار به انسان بد کند باز انسان در مقام تفکر با خود مي‌گويد: «چون او دوستم بود و من هم رفيق اويم، اين بار هم عيبي ندارد... من که نمي‌توانم با او قهر کنم» و بدين ترتيب خود را قانع مي‌کند تا اينکه مبادا به خاطر حرکت او کينه‌اي در دلش پديدآيد. ولي دل را نمي‌توان قانع کرد. زيرا آنچنان رقيق است که روي آوردن دوباره اش بعد از برگشتنش از کسي، کار مشکلي است لذا راه دل گرچه نزديکترين راه است اما بسيار باريک و تاريک و پر زحمت است. راه فکر مسيرش طولاني و پر پيچ وخم است اما در عين حال طريقش بسيار آسان تر است در مقابل، راه دل نزديک است چون به محض اينکه «دل» به حق توجه کند او نيز مي‌آيد و جاي مي‌گيرد، اما آن قدر رقيق و باريک است که به کوچکترين آلودگي، «حق» مي‌رود. زيرا حق مي‌خواهد در دل آشيانه کند و از آنجا که او «واحد» است لذا براي خود در دل شريک نمي‌پذيرد. چنان که امام صادق عَلَيهِ السَلام فرموده است: «القلب حرم الله فلا تسکن في حرم الله غير الله»[1] و نفرمود: «العقل حرم الله» فکر حرم خدا نيست زيرا چه بسا انسان در مرحلة فکر هم با خدا باشد و هم با غيرخدا. بر خلاف دل که يا بايد با خدا باشد و يا با غير خدا.
حضرت استاد علامه روحي فداه در باب هفتم دفتر دل حديث مذکور را چنين به نظم در آورده اند:
بيــا بشنـو حـديــث عـــالم دل ز صاحبدل که دل حق راست منزل
امـام صـــادق آن بحــر حقــايق چنين در وصف دل بوده است ناطق
که دل يکتــا حــرم بــاشد خدا را پس انـدر وي مده جــا ماســوا را
در شرح ابيات فوق چنين گفته ايم: در دل مؤمن جا براي غير نيست زيرا دلدارِ مؤمن غيور است که با تجلي غيرتش غيري را در جهان دل مؤمن نگذارد.
سرّ اينکه در دل مؤمن غير حق را جايي نيست آن است که او با غيرت الهي و ظهور عزت و سطوت و عظموت حق در همه کلمات وجودي که محل تجلي انوار حقه‌اند، به يک وجود لايتناهي وصول يافته است که سلطان وحدت شخصي سعي و صمدي وجود واجب را نظاره‌گر است که )هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ[2]( اين دولت را قاهر و خلق را که سراب اند مقهور مي‌بيند که )يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاء[3](
در الهي نامه مولايم آمده: الهي از پاي تا فرقم، در نور تو غرقم. «يا نور السموات و الارض انعمت فزد!» و اين نور همان نور وجود است که يک فروغ رخ ساقي است که بر جام افتاده است.
صاحبان دل از ضلالت کوکو به حيرت هوهو دست يازيده‌اند که در دارالتوحيد محضر عالم، سخن افسانه از تکثير و ممکن ندارند. لذا اين کمترين در روز هشتم شهر رجب الاصب سنة هزار و چهارصد و هفده با کسب اجازه از محضر حضرت حق مي‌خواهد اسم اين نظام هستي را «دارالتوحيد» نام نهد. و اين مقتبس از کلام مولايم در الهي نامة تحفة الهي‌اش است که فرمود: «الهي همه برهان توحيد خواهند و حسن دليل تکثير»، «الهي از من پرسند توحيد يعني چه، حسن گويد تکثير يعني چه؟!»
اين صاحبدلان عرش اعظم اله درويش‌وار، روز و شب را در حضور دلدارند که گويند: «الهي اگر چه درويشم، ولي داراتر از من کيست که تو دارايي مني»، «الهي ديده از ديدار جمال لذت مي‌برد و دل از لقاي ذوالجمال». اينان دائم بر بساط قرب حق آرميده اند که بساطي جز آه ندارند لذا دلي شکسته دارند و تني خسته که گويند: «تن به سوي کعبه داشتن چه سودي دهد آن که دل به سوي خداوند کعبه ندارد»؛ لذا دل به جمال مطلق داده اند هر چه بادا باد، و به ديدن او عالين وار مرزوقند و حرم دل را بر نامحرمان اوهام و اراذل و اوباش حرام نموده‌اند. لذا در جهان پر از هياهو هوهو مي‌کنند؛ و از خراب آباد به عشق آباد سفر کرده‌اند و به ديدار جمال يار، عبد‌الجمال شده‌اند.
آنان که در حرم دل جا براي غير نگذاشته‌اند، شعله‌اي تنورآسا با آه آتشين دارند تا قرباني در مناي قرب دوست گردند که تا چون ذبيح ابراهيم چهره بر زمين نهند و بيماران اميدوارند که تا طبيب عيسي‌دمش آيد و مرهمي بر آن نهد.
دل اينان مست وار در شست يار است که بر اساس قبض و بسط اسمائي دلدار گاهي آرميده‌اند و گه بي‌قرار، گه همچون برق رخشندة خندان اند و گه چون ابر بارنده باران و گاهي از فروغ رخ دوست روي شکفته دارند و گه از نسيم کويش در خمار و در مقام لا يقفي قلبشان فيض حق را هستند اميدوار.
غرض اينکه حرم دل جز يک دلدار نمي‌پذيرد و خداوند نيز مي‌فرمايد: من هم فقط يک حرم مي‌خواهم، اگر آن يکي را به من اختصاص داديد مي‌آيم و اگر سر سوزني خواستي در آن حرم مرا با غير شريک کني، من از آنجا خواهم رفت و جايگاه وضو در اين بين آن است که قلب را دائما حرم امن الهي قرار مي‌دهد.

وضو در هنگام کار به مثابه تطهير در حين عبادت است
عزيزان! کار شما نيز عبادت است. لذا صبح که به سوي مزرعه و محل کارتان مي‌رويد، قبل از آن وضوئي بگيريد و رو به قبله «يا الله» بگوئيد و سپس به راه بيفتيد. چرا که بي‌وضو نمي‌توان عبادت کرد، همچنان که بي وضو نمي‌توان به نماز روي آورد و يا بي احرام رو سوي خانة کعبه کرد و حج بجاي آورد. زيرا مزرعه ومحل کارتان کعبه و قطرات عرقي که در آنجا از جبين و بدنتان سرازير مي‌شود کفارة گناهان شما است. هر مقدار که در حين کار عرق مي‌ريزيد، خودتان را صاف مي‌کنيد پس هر صبح که براي کار بر مي‌خيزيد وضويي بگيريد و بعد از آن نوزده بار «بسم الله الرّحمن الرّحيم» به عدد حروف اين آية مبارکه تلاوت کنيد تا آن «وضو» تطهيرتان کند و آن «بسم الله» آفات و بليّات و شعله‌هاي اشتغالات جهنّمي دنيا را از شما دور نمايد. اين قدر به زورِ بازويتان متکي نباشيد، رزق را بايد از جاي ديگر بدهند همچنان‌که جناب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مي‌فرمايند: «دم علي الطهارة يوسع رزقک»[4] شما دائماً اهل طهارت و پاکي باشيد، رزقتان وسيع خواهد شد. ان شاء الله عرض خواهيم کرد که اصلاً يکي از راههاي به دست آوردن روزي، وضو است.

«و الحمد لله ربّ العالمين»


1- جامع الاخبار شيخ صدوق

[2] حديد/3

[3] نور/39

1-مصباح الانس ابن فناري ص 11



Linkback: https://irmeta.com/meta/b562/t3826/

آفلاین اکبرزاده

جلسه دوم - بخش اول
________________________________________
بسم الله الرحمن الرحيم

حضرت آقا در رسالة شريف «وحدت از ديدگاه عارف و حکيم» راجع به طهارت فرمايشاتي را پياده کرده اند که عنوان همين رساله را متن مباحثمان قرار مي‌دهيم:
«مراتب طهارت: در مراتب طهارت گوئيم که طهارت ارواح و قلوب موجب مزيد رزق معنوي و قبول عطاياي الهيه علي ما ينبغي است و يرزقه من حيث لا يحتسب. و طهارت صورت- به حکم تبعيت عالم صور مر ارواح را در وجود و احکام مستلزم مزيد رزق حسي است. لذا هم طهارت ظاهره بايد و هم طهارت باطنه».

ظاهر و باطن عالم بر يکديگر اثر مي‌گذارند
طهارت و پاکي در بدن را اثر و تأثيري است و طهارت در مرتبة روح را اثر و تأثيري ديگر. در نظام عالم بين نشئة ظاهر که عالم طبيعت است با عوالم وجودي ما فوق که عالم فرشته‌هاي الهي و مجردات است ارتباط برقرار است که هر اندازه اين ارتباط تنگتر شود، در همديگر تأثير بيشتري مي‌کنند، مثل اينکه در باب گناهان فرموده اند: «اگر مردم گناه کنند آسمانيها بر زمين غضب خواهند کرد و فرشته ها در آن محيط قدم نخواهند گذاشت». که تمام اينها دلالت دارد بر اينکه بين اين عالم و عوالم باطن رابطه است. (اما نحوه ارتباط چگونه است در جاي خود قابل گفتگوست) هر اندازه اين‌جايي‌ها عمل مي‌کنند آن‌جائي‌ها تأثير مي‌پذيرند، و هر اندازه آن‌جايي‌ها اثر مي‌کنند اين‌جائي‌ها تأثير مي‌پذيرند. بدين بيان بين بدن انسان و بين روح انسان هم رابطه است. گاهي مي‌بينيد بدنتان سالم است اما چون غمي از ناراحتي دوست به شما روي آورده و يا اينکه چون در شهري غريب شده‌ايد و آن دوري شما را نگران کرده، بدن شما هم کدر و پژمرده شده است. و در مقابل هنگامي‌که از ديدن دوست يا رفيقي خوشحال مي‌شويد مي‌بينيد که در آن لحظه بدن شما نيز از شادي روح شما، مبتهج است که اين از جمله تأثيرات روح در بدن است. گاهي از جنبة روحي نه راحتيد و نه ناراحت، نه شاديد ونه غمگين، اما چون به بدن شما ضربه اي وارد شده و زخم گرديده، اين مريضي بدن باعث تأثير در روح شما مي‌شود و آن را نيز منفعل مي‌کند، که اين از تأثيرات بدن در روح است. «عالم» نيز بدن و روحي دارد که روحِ عالم «باطن» است و بدنِ عالم «ظاهر». اگر ظاهر بدنِ عالم کاري انجام دهد که مطابق با طبع عالم نباشد، باطن عالم نيز تأثير مي‌پذيرد و متأثر مي‌شود. پس تأثير و تأثر بين ظاهر عالم و بين باطن عالم يک امر مسلّمي است. در مورد طهارت نيز فرموده اند: «اگر روح و جان ما طهارت پيدا کند رزق معنوي زياد مي‌شود» چه اينکه اگر جسم ظاهري ما طاهر باشد، رزق حسي و مادي ما هم زياد مي‌شود. پس هر کسي روزي و مال هم مي‌خواهد بايد پاک و طاهر باشد.


تفاوت بين مال و روزي
رزق و روزي غير از مال مادي است. در روايات فرموده اند: «روزي و رزق، مقسوم است» يعني روزي هر کسي تقسيم شده است. در باطن عالم روزي را براي افراد به مقدار وسعت وجودي هر شخصي- چه در امور مادي و چه در امور معنوي- تقسيم کرده اند، که اگر شخصي بيش از آن اندازة معيّن پرسه بزند و مانند مورچه مال به دست بياورد، آن مقدار ديگر روزي‌اش نيست بلکه فقط مالي است که به دست آورده است، زيرا مال به دست آوردن غير از روزي به دست آوردن است. «روزي» آن مقداري را مي‌گويند که شخص براي زنده ماندن به آن محتاج است. (همانند تنفس که بدن فقط آن مقدار لازم را جذب مي‌کند نه بيشتر و نه کمتر از آن را) همانند اينکه فردي خانه‌اي به طول هزار متر مربع براي خود بسازد در حالي‌ که فقط به قسمتي از آن براي زندگي کردن نيازمند باشد. در اين صورت باطن عالم اين خانة هزار متري را منزل آن فرد نمي‌داند، بلکه فقط آن مقداري که شخص براي زندگي به آن نياز دارد را منزل او مي‌داند و مابقي را اضافه به حساب مي‌آورد. همان طور که در باطن نظام عالم، ميزان عمر هر شخصي معيّن شده است به همان مقدار هم رزق و روزي او تنظيم شده است. وقتي کودکي به دنيا مي‌آيد و پستان مادر به دهانش گذاشته مي‌شود آن مقداري که از شير مي‌مکد رزقش است و مابقي که از دهانش مي‌ريزد رزق کودک نيست. بنابراين رزق و روزي هرگز کم نمي‌آيد. امکان ندارد کسي صدسال زنده باشد اما خداوند روزي هشتاد سال او را تأمين کند وبيست سال ديگر را بدون روزي باشد.

آفلاین اکبرزاده

جلسه دوم - بخش دوم
________________________________________
آيا از روزي سؤال مي‌کنند؟!
حضرت آقا در عبارت فرمودند: «طهارت ارواح و قلوب، موجب مزيد رزق معنوي و قبول عطاياي الهيه علي ما ينبغي است» در لفظ «علي ما ينبغي» سرّ فراواني وجود دارد. يعني آن مقداري که سزاوار يک شخص است به او مي‌دهند و آن مقدار نيز «من حيث لا يحتسب» است و هرگز به حسابش نمي‌آورند. در سورة تکاثر آمده است:)ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ[1](- در آنجا از نعمتهايي که به شما داده ايم، سؤال مي‌کنيم- امام صادق عَلَيهِ السَلام در ذيل اين آيه فرمودند: منظور از اين آيه اين نيست که در روز قيامت از غذاهايي که به ما داده‌اند سؤال مي‌کنند که چرا اين غذاها را خورده ايد؟ زيرا دور از شأن خدا است که انسان را محتاج به غذا بيافريند، سپس در انتها او را به خاطر نعمتي که مصرف کرده، بازخواست کند. در ادامه امام صادق‌عَلَيهِ السَلام مي‌فرمايند: آن نعمتي که در روز قيامت از شما سؤال مي‌کنند، ما اهل بيت هستيم. در آنجا به شما مي‌گويند: ما اهل بيت را براي شما فرستاديم، و سپس مي‌پرسند: شما با آنها چه کرديد؟
رزق اگر به مقدار ظرفيت جسماني شخص باشد)مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ[2](است و هرگز آن را مورد حسابرسي قرار نمي‌دهند. بنابراين يکي از لطايف معناي «من حيث لا يحتسب» اين است که: خداوندي که موجودي را مي‌آفريند و آن را محتاج به غذا خوردن قرار مي‌دهد، بايد به مقدار احتياجش به او رزق و روزي برساند و الّا سزاوار نيست خدايي که علت موجودات است موجودي را بيافريند و به مقدار احتياجش به او غذا نرساند و او را از نرساندن روزي بميراند. مگر در جايي که مدت عمر شخصي پايان پذيرد و خداوند او را به واسطه نرساندن روزي بميراند که آن بحث ديگر است.
طهارت، روزي ظاهري انسان را نيز تنظيم مي‌کند. اگر کسي پاک باشد خداوند متعال کاري مي‌کند که او به مقدار روزي ظاهري خود و زن و فرزندانش کار انجام دهد و مرزوق گردد و هرگز خود را در برابر ديگران به واسطه طلب روزي کوچک نکند، که اين همان روزي)مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ[3](است و هرگز خداوند آن را به حساب انسان نمي‌نويسد. ولي اگر کمتر از آن کار کند و جسمش را در گرسنگي اندازد معلوم است که تنبل است و او را مورد محاسبه قرار مي‌دهند که چرا کم کردي؟! ما که به تو قوّت و جواني داديم، چرا به دنبال کار نرفتي تا جسمت را اداره کني؟! و اگر بيش از آن مقدار معين نيز وقت خودش را براي روزي ظاهري صرف کند باز از او مي‌پرسند که چرا وقت را تلف کردي؟! زيرا ما تو را فقط براي اين نيافريديم که شبانه روز پرسه بزني و براي جسمت غذا تهيه کني؟! براي اينکه تو روحي داشتي و روح تو هم غذا مي‌خواست و غذاي روح با غذاي جسم فرق مي‌کند.

معيار تنظيم روزي ظاهري، بدن است
انسان بايد روزي را مطابق با کارخانه دستگاه الهي که همان بدن مادي اش مي‌باشد تنظيم کند. جسم انسان همانند شکمش که ديگ بدن اوست، محدود مي‌باشد که خودش براي مقتضيات و احتياجات خود برنامة منظمي دارد. خداوند متعال کارخانة جسم انسان را به گونه‌اي آفريد که به هنگام گرسنگي خود اعلام نياز مي‌کند و مي‌گويد: گرسنه ام و غذا مي‌خواهم و اگر شما هم به مقدار احتياجش به او غذا دهيد و سيرش کنيد، در همان حين خود او به شما اعلام سيري و رفع نياز مي‌کند، که اين همان روزي )مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ[4](است. اما قبل از اينکه شکم گزارش گرسنگي دهد، انسان حق غذا دادن به او را ندارد زيرا آن مقدار روزي اش نبوده و همينطور بعد از اعلام سير شدن هم، انسان حق غذا دادن را ندارد زيرا شکم، خود اعلام بي نيازي کرده است. آن مقدار از مال که «علي ما ينبغي»[5] است، روزي انسان است. لذا علاوه بر گرسنگي و سيري، بدن انسان خودش خستگي و خواب و مريضي را نيز اعلام مي‌کند. و از آنجا که بدن «صادق» است در شبانه روز آنچه را که به واقع مورد احتياجش است به من و شما اعلام مي‌کند. بايد بگذاريم تا بدن مطابق با بافتي که خدا برايش قرار داده است به ما گزارش دهد اگر مطابق با گزارش و فرمان او عمل کنيم، هرگز گرفتار نمي‌شويم.
يکي از دلائل عمدة بيشتر امراض وناراحتيهاي جسمانيمان اين است که خودمان براي بدنمان سه وعده غذا تنظيم کرده ايم. برنامه‌اي که انسان براي شکمش مي‌گذارد حاکم بر شکم مي‌شود، لذا بدن مقهور انسان مي‌گردد و از آنجا که ما نمي‌دانيم به چه مقدار غذا نياز داريم و قدرت برنامه ريزي آن را نيز نداريم، و همچنين از جزئيات آلات قواي جسمانيمان هم بي خبريم بدين ترتيب با برنامه ريزي خود مشکلات عديده اي را براي بدنمان مي‌آفرينيم.
برنامه‌ريزي بدن را بايد به دست خود بدن سپرد در غير اينصورت رزقي که به دست آمده، بي طهارت خواهد بود. رزقِ با طهارت آن است که از ناحية طبيعت بدن تنظيم شده باشد. انساني که از جسم و بدن خود بي اطلاع باشد هرگز نخواهد توانست براي آن برنامه ريزي دقيق و صحيحي داشته باشد. همانند شخصي که يک موتور کشاورزي را از کارخانه‌اي خريداري کرده است، اين شخص هيچ وقت نمي‌تواند بگويد: «از آنجا که من مالک اين موتور هستم، هرگونه که خواستم براي آن برنامه‌ريزي کرده و از آن استفاده خواهم نمود و هر زمان خواستم در آن روغن مي‌ريزم، و لو اينکه باک آن از روغن پر بوده باشد» کسي مي‌تواند مدعي برنامه ريزي درست و صحيحي براي يک مصنوع باشد که اولاً به تمامي جزئيات آلات و ادوات آن مصنوع احاطة علمي داشته و ثانياً به تمام اسرار جعل يکايک آنها علم فکري و شهودي داشته باشد.
بدين ترتيب از آنجا که انسان هرگز قادر به رسيدن تمام اسرار تکوينيات که از جملة آنها بدن اوست نمي‌باشد، لذا هيچ گاه قادر به برنامه ريزي صحيحي براي نازلترين مراتب وجودش هم که جسم طبيعي اوست نخواهد بود چرا که تمام اسرار مکنونات را ذات الهي تشکيل داده و محدود را توان احاطه به نامحدود نيست فافهم!


[1] تكاثر/9

[2] طلاق/4

[3] طلاق/4

[4] طلاق/4

[5]که سزاوار است

آفلاین اکبرزاده

جلسه دوم - بخش سوم
________________________________________
نقش طهارت در تنظيم رزق
حال بينيم آيا بين طهارت و تنظيم رزق نيز، رابطه‌اي حقيقي برقرار است يا نه؟! ببينيم چرا در روايات فرمودند: اگر طهارت ظاهري داشته باشيد مطابق با رزق شما، به شما روزي مي‌دهيم و اگر طهارت باطني داشته باشيد، رزق شما توسعه پيدا مي‌کند؟! اينها از جمله مسائلي است که بايد در مباحث عرفاني مطرح شود.
طهارت، هم تنظيم کننده رزق ظاهري است و هم موجب افزايش رزق معنوي. اما طهارت هرگز رزق مادي را زياد نمي‌کند. براي اينکه بدن که کارخانة تنظيمي حق است بيش از مايحتاج رزق مادي خويش نيازي ندارد تا طلب کند. لذا رزق مادي به مقدار ظرفيت هر بدني تنظيم شده و به او داده مي‌شود. اما در معرفت نفس راجع به جان انسان فرمودند: «نفس ناطقة انساني ظرفي است که هر چه در او غذاي علم بريزيد، به مقدار همان غذا وسيع مي‌شود».
شما اگر يک ظرف مادي داشته باشيد که به مقدار يک ليتر آب در آن جا بگيرد، بعد از ريختن يک ليتر آب در آن، پر خواهد شد و ديگر پذيراي مقدار بيشتري نخواهد بود و اگر هم بيشتر از ظرفيتش در آن آب بريزيد، از ظرف سرازير مي‌شود. اما جان انسان که ظرف معنوي است قابليت آن را دارد که به محض اخذ غذا که علوم و معارف است: وسيعتر گشته و خواهان بيشتر از آن گردد.
وقتي فرزندانتان را به سال اوّل دبستان برديد و معلم در طي يک سال، غذاي علم را در جان کودک شما ريخت، مي‌بينيد که ظرف جان او توسعه پيدا کرده و تحملش بيشتر مي‌شود و در سال آينده از شما مي‌خواهد که او را به کلاس بالاتري ببريد. زيرا در اين مدت جان او وسيعتر گرديده و آمادة ورود به کلاس بالاتر شده است. برخلاف زماني که شما بخواهيد از همان ابتدا او را وارد کلاس دوم ابتدايي کنيد خواهيد ديد او هرگز تحمل چنين کلاسي را نخواهد داشت. نفس انسان به گونه اي است که هر چه در آن علوم ومعارف بريزيد به همان مقدار وسيعتر مي‌شود که اين را به مقام «لا يقفي نفس» تعبير مي‌فرمايند.
خلاصه اين که طهارت تنظيم کنندة رزق ظاهري و موجب ازدياد رزق باطني است. دليل آن نيز اين است که چون در رزق ظاهري، بدنِ مرزوق، محدود است طهارت، وضو و پاکي، اين مقدار رزق را تنظيم کرده و به مقداري که معلوم و مقسوم اوست در مقام دل و جانش به او مي‌رساند و از آنجا که نفس غيرمتناهي است و هر چه بيشتر مرزوق گردد بيشتر طلب مي‌کند لذا طهارت موجب زيادي رزق در مرتبة ظاهر نيز هست. تا آنجا که نفسِ طهارت، موجب تأمين رزق زن و فرزند و مهمانهاي فرد طاهر نيز مي‌گردد. برخلاف افرادي که دائماً بدنشان بي‌طهارت است و يا وضو ندارند. چنين اشخاصي دائماً گرفتارند. مگر مي‌شود انساني شب تا به صبح با بدن جنب بخوابد و فرداي آن شب نيز از خدا طلب غذاي)مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ[1]( کند؟! چنين فردي مجبور است براي فراهم کردن غذا، با هزاران زحمت به دنبال به دست آوردن مال برود.



آلودگي در نظام عالم راه ندارد
لذا در دستورهاي خاص مي‌فرمايند که سالک حق ندارد بعد از جنابت با بدن جنب بخوابد. به جز در يک مورد و آن هم زماني است که زن و شوهر پس از مجامعت انزال مي‌يابند که در اين صورت بهتر آن است که زن و مرد حداقل تا دو ساعت عورت خود را نشويند و براي غسل به حمام نروند. در غير اين صورت شخص جنب بايد هر چه سريعتر اين نجاست را از خودش برطرف کند.
عالم آنچنان پاک است که هرگز در نظام هستي نجاست راه ندارد. نگاهي به نظم نظام عالم کنيد.درختان را ببينيد که چه قدر پاکند. آنچنان دقيق تنظيم شده‌اند که اگر بخواهي به او آب ندهي و يا اينکه بيش از اندازه به او آب بدهي مي‌خشکد. همچنين اگر به حيوان خانگي‌ات غذا ندهي مريض مي‌شود و مي‌ميرد اما اگر بيش از مقدار لازمش غذا در اختيارش قرار دهي او فقط به مقدار ظرفيت وجودي خود برمي‌دارد و مي‌خورد. هيچ حيواني نيست که نسبت به ظرفيت غذايي بدن خود بي تفاوت باشد و به آن ضربه وارد کند. به تعبيري بايد غذا خوردن را از حيوانات آموخت. همچنين غير از غذا خوردن، کارهاي ديگري نيز هست که انجام آنها را بايد از حيوانات بياموزيم همانند خانه ساختن و لانه درست کردن. حيوانات را ببينيد که چگونه لانه مي‌سازند. آنها هميشه لانه‌هاي خود را به اندازه‌اي مي‌سازند که فقط بتوانند جوجه‌هاي خود را در آن به دنيا آورند و آنها را اداره کنند نه بيشتر و نه کمتر.
ما در امر خانه سازي بايد پرندگان و لانه‌سازي آنها را معيار خود قرار دهيم. ايران ما با تمام امکاناتي که دارد مي‌تواند ده برابر جمعيت فعلي را نيز در خود جا دهد و هرگز دچار مشکل نگردد به شرط اينکه ما به اندازة نياز خود خانه سازي داشته باشيم نه بيشتر. اما متاسفانه هميشه همت بر اين بوده که چندين برابر نياز خود خانه سازي کنيم. لذا اگر جمعيت ايران، نصف جمعيت فعلي هم بشود، مي‌بينيد باز هم کفايت نخواهد کرد.
ما درامور معيشتي خود بايد از حيوانات بهره بگيريم. چرا که حيوانات مي‌توانند درسهاي بسياري را به ما بياموزند ايشان حتي به انبياء و اولياء عظام نيز درس داده اند. به عنوان مثال جناب بايزيد بسطامي سالهاي سال در سير و سلوک بودند، سالهاي متوالي برايشان گذشت اما هيچ چيز برايشان متمثل نشد و به آنچه مي‌خواستند نرسيدند. روزي اندوهگين شده و سر به بيابان گذاشتند. در بين راه کشاورزي را ديدند که زمين را شخم مي‌زند. بايزيد با خود گفت به پيش او مي‌روم و با او همصحبت مي‌شوم تا شايد کمي از ناراحتي‌ام کم شود. همين که به او رسيد، آن کشاورز به او گفت: بايزيد نگران نباش که چرا نرسيدي و بدان اگر اينطور در نظر بگيري که انباري به وسعت اين عالم وجود داشته که در آن پر از دانه ارزن باشد و روزانه کبوتري يک دانه ارزن را مصرف کند و بخورد و به شما بگويند شما بايد آنقدر صبر کني تا انبار بدين ترتيب چندين بار خالي و پر شود آنوقت شما به نتيجه مي‌رسي صبر کن که به نتيجه خواهي رسيد.
شيخ فريدالدين عطار در منطق الطير حکايت مذکور را چنين به نظم درآورده است:
شيـخ مهنـه بـود در قبـض عظيـم شـد بصحرا ديده پر خون دل دونيم
ديــد پيــر روستـــايي را ز دور گـاو مي‌بست و از او مي‌ريخت نور
شيـخ سـوي او شد و کردش سلام شـرح داد آن حـال قبض خود تمام
پيـر چــون بشنيد گفت اي بوسعيد از فـرود فـرش تــا عـرش مجيـد
گـو کنند اين جمله پر ارزن تمــام نـي به يک کـرّت بصد کـرّت مدام
ور بـود مرغــي که چينــد آشکار دانــة ارزن بســي ســـال هــزار
در زبعـد آنــکه تـا چندين زمـان مــرغ صـد بــاره بپــرد از جهان
از درش بويــي نيــابد جـان هنوز بوسعيـدا زود بــاشـد آن هنـــوز
طالبــان را صبــر مي‌بــايد بسـي طالــب صبــر نبــاشد هر کسـي
تــا طلـب در اندورن نـايد پديــد مشـک در نـافه ز خون نـايد پديـد
از درون ني چون طلب بيرون شـود گر همـه گـردون بود در خـون رود
هـر که را نبـود طلـب مردار اوسـت زنـده نبـود صـورت ديـوار اوست
هـر که را نبــود طلـب حيــران بود حــاش لِلّه صـورت بيجــان بـود
گـر بدســت آيـد تـرا گنج و گهر در طلـب بــايد که بــاشي گرمتـر
آنـکه از گنج و گهـر خورسنـد شد هم بدان گنـج و گهـر در بنـد شـد
هر کـه او در ره به چيـزي ماند باز شد بُتـش آن چيـز گـو با بُت بساز
چون تنـک ظرف آمدي بيدل شوي از شرابــي مسـت لايعقـل شــوي
نـي مشو آخر به يک جو مست نيز مي‌طلب چـون بي نهايت هست نيز
آري ز هر بازيچه رمزي مي‌توان يافت. حضرت آقا در الهي نامه مي‌فرمايند: «الهي گريه زبان کودک بي زبان است. آنچه خواهد از گريه تحصيل مي‌کند. پس از کودکي راه کسب را به ما ياد داده اي» مي‌بينيد که چه طور يک عالمِ چندين سال در حوزة علميه درس خوانده، از گريه يک کودک درس مي‌گيرد و مي‌فرمايد: خدايا تنها زبان کودک گريه است، اگر گرسنه، تشنه و يا مريض است، تنها با زبان گريه اين نياز خود را به مادر ابلاغ مي‌دارد، و هرگز با کلام ظاهري خواسته خود را به مادر اعلام نمي‌کند پس از همان کودکي راه کسب روزي را به ما آموخته اي که فقط بايد با گريه از خداوند طلب روزي مادي و معنوي کنيم.
منتهي عزيز من! به نکته اي بايد توجه کامل داشته باشيم و سعي کنيم آن را در جان خود پياده نماييم و آن اين که خدا را صادق بدانيم و به او اطمينان کنيم. اگر بگوييم: «معلوم نيست! شايد از آن طرف به ما بدهند و شايد هم ندهند» کار را خراب کرده ايم، آنچه که رزق ظاهري را تنظيم مي‌کند، طهارت است و آن در صورتي ناظم امور است که مخلوق، به خالقِ رازقش اطمينان داشته باشد. خداوند نيز مي‌فرمايد: تو پاک باش من خودم روزي ات را ميدهم. حال اگر انسان غير از اين عمل کند و «شايد» و «ممکن» را در دل خود راه دهد و به دنبال کسب مال بيشتر حرکت کند تا مالش افزون گردد، در اين صورت است که برنامة تنظيمي خود را خراب کرده و بايد خود مسئول کارهايش باشد. اينجاست که مي‌بينيد مي‌کوشد و شبانه روز جان را به لب مي‌آورد اما باز يکي را دارد ده تا را ندارد. تنها دليل چنين نتيجه‌اي عدم اطمينان به پروردگار است. او خواسته فقط به زورِ بازوي خود متّکي بوده و سعي کرده است برنامه هايش را خودش تنظيم کند. خداي متعال نيز او را رها کرده و مي‌فرمايد: «حال که چنين مي‌خواهي برو و خودت برنامه هايت را تنظيم کن».

«و الحمدلله ربّ العالمين»


[1] طلاق/4

آفلاین اکبرزاده

جلسه سوم - بخش اول
________________________________________
بسم الله الرحمن الرحيم

مراتب طهارت:
طهارت ظاهري «طهارت بدن»
همانطوري که بين ظاهر و باطن عالم مناسبت وجود دارد و اين ظاهر و باطن از هم تأثير مي‌پذيرند، بين روح و بدن انسان نيز ارتباط تام و کاملي برقرار است که هم بدن در روح تأثير مي‌کند و هم روح در بدن. اگر طهارت هم در مرتبة بدن و هم در مرتبة روح مراعات شود، تأثير بسيار زيادي در انسان خواهد داشت. اين است که براي آدمي هم طهارت ظاهري (مانند طهارت بدن و لباس) و هم طهارت باطني که طهارت در مقام نفس، عقل، خيال، وهم، سِرّ و باطن است، نياز مي‌باشد.
طهارت بدن را بايد مقدمة پاکي روح قرار داد و لذا حضرت آقا در ابتداي بحث طهارت فرموده اند: «طهارت بدن از ادناس و قاذورات و طهارت حواس از اطلاق و رها کردن آنها در ادراکاتي که بدان نياز نيست» طهارت بدن از دنسها و قاذروات، همان طهارت بدن از نجاسات ظاهري است يعني انسان بعد از دفع کثافات و نجاسات بايد خودش را تطهير کند.
الحمدلله اکنون مردم اجتماع ما به سمتي سوق پيدا کرده اند که سعي مي‌کنند بيشتر طهارت بدن و لباس را رعايت کنند و با رشد بهداشت، مشکلاتي که در گذشته بر اثر عدم رعايت نظافت و پاکي وجود داشت، تا حدودي رفع شده است.

چند نکته مهم در طهارت ظاهري بدن
انسان بايد در چند مورد از اقسام طهارات ظاهري توجه زيادي داشته باشد؛ يکي از آنها طهارت بدن از جنابت است تا جائيکه مواظب باشد حتي با بدن جنب به رختخواب نرود و نخوابد. بعضي از عزيزان رزمندة ما در ايام جنگ خاطرات بسيار خوشي را در اين بخش از خودشان به يادگار گذاشته‌اند. امکان نداشت رزمنده‌اي شب جنب شود و تا صبح با جنابت به سر ببرد. حتي در هواي سرد زمستان منطقه بهمنشير، خود را در آن رودخانه تطهير مي‌کردند.
طهارت ظاهري بدن باعث مي‌شود که بدن معتدل شود و انسان درامور ظاهري بدن افراط و تفريط نکند تا آنجا که باعث مي‌شود نفس نيز به اعتدال راه پيدا کند. آنچه مهم است اين است که تأثير نامطلوب جنابت بر روح شخص بسيار شديد است لذا در رفع اين ناپاکي بايد خيلي دقت شود.
ديگر اينکه انسان سعي کند خود را در مقابل اشياء عالم برهنه نکند، در مقابل آفتاب و ماه و حيوانات و نظائر اينها خود را عريان نگه ندارد. زيرا علاوه بر اينکه اين موجودات شعور دارند همچنين با انسان مراودة شهودي نيز دارند.
همينطور پدر و مادر نيز بايد آگاه باشند و مراعات بسياري از مسائل را در مقابل فرزندانشان بکنند. مجامعت پدر و مادر در کنار گهوارة فرزند يا کودک خردسال و يا فرزندي که در خواب است، بسيار تأثيرگذار مي‌باشد. به همين دليل روحيه بسياري از فرزندان از همان دوران ابتدائي خراب مي‌شود. چه بسا فرزند در دوران کودکي حتي در لحظاتي که خواب است روحيه و حالي را از پدر و مادر بگيرد که ديگر نشود با هيچ معلمي در دبستان و دبيرستان و با هيچ منبري در مسجد و حسينيه آن را تطهير کرد. اينجا ديگر مسئوليت آن بر گردن پدر و مادر است.
مادري که قصدبه مستراح بردن فرزندکودک خود را دارد بايد مواظب باشد کودک رو به قبله و يا پشت به قبله نباشدکه اگر چنين دقّتی نکند فعل حرامي را مرتکب شده و اين فعل بر کودک تأثير گذار است. البته در روايات آمده است که اگرکودکي براي ادرار کردن، خود به سمت قبله نشست، کاري به او نداشته باشيد چون او نمي‌فهمد، اما اگر صلاح ديديد راهنمائيش کنيد. همة اينها باعث مي‌گردد که نفس کودک معتدل شودو آهسته آهسته جان او به طرف طهارت روحي پيش برود.

آفلاین اکبرزاده

جلسه سوم - بخش دوم
________________________________________
طهارت حواس - زبان
بعد از طهارت بدن از نجاسات، طهارت حواس مطرح مي‌شود يعني پاک بودن چشم و گوش و بيني و زبان و لمس از هر چه که زائد است که اين مرحله مرحلة بسيار سنگين و دشواري مي‌باشد.
همانطور که مي‌دانيد انسان براي دست زدن به قرآن و تلاوت کردن آن بايد وضو بگيرد. از آنجا که زبان و دهان نيز براي تلفظ، حرف را مسّ مي‌کنند، لذا اين مسّ زبان و دهان نيز بايد بر اساس طهارت باشد. به عنوان مثال اگر کسي بخواهد حرفي بزند که با دو جمله، مفهوم کلامي خود را مي‌رساند اگر بدون علت، آن را ادامه دهد و با ده جمله مطلبش را تمام کند، معلوم مي‌شود که اين زبان در حرف زدن طهارت نداشته است تا چه رسد به اينکه انسان حرف گزاف و بيهوده بزند.
نفسِ حرف زدن از رحمت رحمانية حق است اما خوب حرف زدن و حرفهاي خوب زدن جزء رحمت رحيميه و خاصه خداوند مي‌باشد. که حضرت آقا در الهي نامة خود فرموده اند: «الهي به رحمت رحمانيه‌ات نطقم دادي، به رحمت رحيميه‌ات سکوتم بده» آدمي نبايد دهان را براي هر حرفي که مي‌خواهد باز کند. به خصوص کساني که با حيوانات سرو کار دارند همانند چوپانان و آنان که با گاو و گوسفند در ارتباطند، ايشان خيلي بايد عفّت زبان داشته باشند که در غير اينصورت اسباب نجاست زبان را فراهم مي‌آوردند.
خيلي‌ها تصور مي‌کنند نجاست هميشه همين بول و غائط است که انسان بايد آن را از خودش دفع کند و حال اينکه نجاست معناي عامي دارد که حرف بيهوده و گزاف را نيز شامل مي‌شود و دهان به واسطة آن نجس مي‌گردد و قابليت خواندن قرآن را از دست مي‌دهد. دهاني که به غيبت کردن، دروغ گفتن و فحش دادن و حرفهاي گزاف و بيهوده زدن باز شود فاقد طهارت است و نشان از يک نجاست باطني دارد. زيرا نجاست درون، نجاست بيروني را نيز در پي‌دارد. گاهي ممکن است ظاهر بدن نجس باشد اما درون بدن نجس نباشد، اما در مورد بد دهان و آنکه حرف لغو مي‌گويد بايد گفت درونش نجس بوده که به بيرون سرايت کرده است. به خاطر همين در روايات فرموده اند: با کسي که بد دهان است رفيق نشويد زيرا دوستان بد دهان انسان را بد بار مي‌آورند.
زبان مبارک انسان همانند ديگر اعضايش موجودي است که خداوند آنرا پاک و طاهر خلق کرده که اگر انسان در حفظ پاکي آن کوشا نباشد و هر آنچه مي‌خواهد بگويد علاوه بر نجاست زبان و صوتي که از دهانش خارج مي‌شود، گوش مخاطب را نيز آلوده و نجس مي‌کند. و لذا آية )لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ[1]( در همه جا جاري است. به خصوص شما جوانان بايد سعي کنيد از همين حالا زبانتان را مؤدب کنيد. وقتي همديگر را مي‌خوانيد به الفاظ خوش صدا بزنيد. پدر و مادر نيز بايد زحمت زيادي بکشند تا به فرزندان خود نيکو حرف زدن را بياموزند.

[1] واقعه/80

آفلاین اکبرزاده

جلسه سوم - بخش سوم
________________________________________
طهارت حواس - چشم
در مورد طهارت چشم فرموده اند: هنگاميکه که به منزل يکديگر مي‌رويد، توجهي به اشياء و لوازم آن خانه نداشته باشيد شما چه کار داريد که در طاقچة اتاقشان چه نهاده‌اند و در اتاقشان چه گذاشته‌اند؟!
يکي از اساتيد بزرگوار حوزة علميه، آقاي انصاري شيرازي هستند که از شاگردان مرحوم علامه طباطبائي مي‌باشند، ايشان بسيار مرد متواضع و افتاده‌اي هستند. يکي از حالات بسيار خوش ايشان اين است که از ابتدا تا انتهاي کلاس تدريس‌شان اصلاً سر را بلند نمي‌کنند تا ببينند چه کسي در کلاس حضور دارد و چه کسي حضور ندارد. خودم چند بار در مجلس درس ايشان شرکت کردم. هميشه برايم سؤال بود که چرا ايشان فقط کتاب خود را نگاه مي‌کنند و اصلاً نگاهي به شاگردانشان نمي‌کنند تا ببينند در پاي درسشان يک نفر نشسته، يا ده نفر نشسته و يا پانصد نفر نشسته است؟! روزي خودشان مي‌فرمودند که: «سرم را پائين مي‌اندازم تا اگر روزي شخصي به کلاسم آمد و آنرا نپسنديد، روز بعد به راحتي بتواند در کلاسم شرکت نکند و خجالت هم نکشد. زيرا اگر من صورت او را ديده و بدين ترتيب او را شناخته باشم، ممکن است از من خجالت بکشد.» بزرگاني چون جناب آقاي انصاري شيرازي در ساختن خود زحمت کشيده اند، آن وقت آقايي ديگر به خانه مردم مي‌رود و مي‌خواهد همه چيز را شناسائي کند تا ببيند چه خبر است. اين بسيار کار زشت و ناپسنديده‌اي است. ما چه حق داريم که وقتي به خانة دوستمان مي‌رويم تحقيق کنيم تا ببينيم مثلاً در کتابخانه‌اش چند تا کتاب وجود دارد؟! يا لابلاي دفترش چه نوشته شده است؟! به خصوص کسي که مشغول نوشتن چيزي است و داعي بر اين دارد که هنگام نوشتن کسي به دست او نگاه نکند. هرگز کسي که کنار او نشسته، حق نگاه کردن به دست و نوشتة او را ندارد که اگر نگاه کند طهارت چشمش را از بين برده است و اين چشم و صاحب چشم هرگز مؤدب نخواهد بود.
بندة خدايي مي‌فرمود: روزي براي دوستي نامه مي‌نوشتم. آقايي کنار من نشسته بود و خيلي سعي مي‌کرد تا نوشته ام را ببيند. من نيز برگه را طوري نگه داشته بودم که ايشان نبيند اما با اين حال او دست بردار نبود. من هم نامه را رها کردم و در ادامة آن نوشتم: دوست عزيزم! الآن که در حال نوشتن هستم يک بي‌ادبي به دست من مي‌نگرد که از نوشتن باز ايستادم. در همين لحظه آن شخص ناراحت شد و با عصبانيت به من گفت: «من بي ادب هستم؟!» گفتم: همين که ديدي يعني بي ادبي. تو چه حق داري نوشتة مردم را نگاه کني. جناب ملا احمد نراقي قضية مذکور را در خزائن چنين حکايت نموده است:
فاضلي به يکي از دوستان صاحب راز خود نامه مي‌نوشت شخصي در پهلوي او نشسته بود به گوشة چشم نامة او را مي‌ديد، بر وي دشوار آمد بنوشت اگر نه در پهلوي من دزدي زن نمردي نشسته بود و نوشته مرا مي‌خواند همة اسرار خود را بنوشتم، آن شخص گفت: والله نامة تو را مطالعه نکردم و نخواندم. گفت: اي نادان پس اين را که مي‌گويي از کجا مي‌گويي.
همينطور استماع تلفن ديگران نيز خلاف ادب است. پشت در مردم نشستن و آهسته به حرفشان گوش دادن خلاف طهارت است. طوري باشيم که هر که خواهد گو بيا و هر که خواهد گو برو! اين وقت است که حواس از هر چه که زائد بر فهم و ادراک است پاک مي‌شود.
اگر کسي مي‌خواهد در سير علمي و عملي وارد شود بايد به دو مطلب دقت کافي داشته باشد 1-طهارت 2-ادب. انسان بايد بدين دو امرتوجه کامل داشته باشد تا چشم و گوش و همگي اعضاء و جوارح اومؤدب شده و در مسير تکامل قرار گيرند

آفلاین اکبرزاده

جلسه سوم - بخش چهارم ( آخر )
________________________________________
طهارت در هنگام انعقاد نطفه
طهارت بايد در تمام حالات و شئون انساني حفظ شود. در روايت فرموده‌اند: اگر شوهري در حين مجامعت با همسرش در همان حال، به فکر ناموس مردم باشد فرزندي که از آن لحظه متولد مي‌شود فاقد طهارت خواهد بود. انسان بايد به گونه‌اي متولد گردد و رشد يابد که شجرة طيبة طوبي گردد. درختي که هر کس زير آن نشيند به نحوي از آن استفاده کند، آنگونه که)أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاء[1]( باشد. به طوري که يکي از حرف زدنش لذت ببرد، ديگري از راه رفتنش درس بياموزد و آن ديگري از اخلاق خوشش بهره بگيرد.
خداوند متعال در قرآن کريم مي‌فرمايد: پدر کشاورز است ومادر مزرعة آن )نِسَآؤُكُمْ حَرْثٌ لَّكُمْ[2]( زمين را حرث و آن که زمين کشت مي‌کند را حارث و خود زمين را کشتزار نامند. خداوند مي‌فرمايد: زنان شما کشتزار شما هستند. شما در زنان خود کشت مي‌کاريد و بذر افشاني مي‌کنيد. همانگونه که کشاورز مراقب «تيم جارش»[3] هست که آبش کم نشود، يا بيش از اندازه آب نداشته باشد و مراقبت هاي ديگري را بعمل مي‌آورد تا بذرهايش از بين نرود به همان اندازه بلکه به مراتب بيشتر از آن مرد بايد مواظب زنش باشد و زن نيز خيلي بايد حواس خود را جمع کند و از زميني که در آن تخم ريزي شده خوب نگهداري کند و آن را بپروراند تا جايي که فرموده اند: «در اين مدت زن نبايد بد دهان باشد، دروغ بگويد، سوء ظن داشته باشد و بي طهارت باشد». زن بايد تلاش کند تا از مزرعة خويش «شجرة طيّبه» تحويل اجتماع دهد. شجره اي که ميوه دهد و همگان از آن استفاده کنند.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

[1] ابراهيم/25

[2] بقره/224

[3]تيم جار يک اصطلاح مازندراني است که بين کشاورزان معروف است و به معني محل بذرپاشي برنج است

آفلاین اکبرزاده

جلسه چهارم - بخش اول
________________________________________
بسم الله الرحمن الرحيم

طهارت قواي عملية نفس
حضرت آقا در کتاب شريف «وحدت از ديدگاه عارف و حکيم» آخرين مرتبه‌اي که در طهارت ظاهريه مطرح مي‌فرمايند طهارت در مراتب قواي عملي نفس است. زيرا نفس داراي قوه‌هاي فراواني همانند قوة باصره، قوة ذائقه، قوة شامّه، قوة غضبيه، قوة شهويّه و ... است که با اين قوا کارهايش را انجام مي دهد. در اين بخش کتاب چنين آمده است:
طهارت ظاهره در مراتب قواي عمليه نفس مرتبه تجليه است که نفس، قوي و اعضاي بدن را به مراقبت کامله در تحت انقياد و اطاعت احکام شرع و نواميس الهيه وارد نموده که اطاعت اوامر و اجتناب از منهيات شرعيه را به نحو اکمل نمايد تا پاکي صوري و طهارت ظاهريه در بدن نمايان شود و در نفس هم رفته رفته خوي انقياد و ملکه تسليم براي اراده حق متحقق گردد و براي حصول اين مرتبه، علم فقه بر طبق طريقة حقة جعفريه کافي و به نحو اکمل عهده دار اين امر است. فقه مقدمة تهذيب اخلاق و اخلاق مقدمة توحيد است.

نقش دستورات شرعيه در طهارت قُوي
دستورات شرعيه در مسائل فقهي براي اين است که نفس را در تمامي قوايش تطهير نمايد. مثلاً يکي از اسرار دستور نماز و روزه تطهير قواي ظاهرية بدن است و همچنين براي اينکه اعضاي بدن در هنگام عبادت کردن مؤدب گردند.
اگر در نماز دقت کنيد مي‌بينيد که اين عمل چقدر موجب تأديب بدن است. از نحوة ايستادن گرفته تا نحوة نشستن و حرکت کردن و تسبيح گفتن و حمد و سوره خواندن ... در اين بخش به کتابهايي که در مورد نماز نوشته شده مراجعه بفرمائيد همانند کتابي که حضرت امامره به نام «آداب الصلوة» نوشته‌اند که اگر شخصي بخواهد نماز بخواند چگونه بايد ادب را مراعات کند و به چه نحوي بايد اعضاء و جوارحش را تأديب نمايد تا حق نماز را در مرتبة ظاهر اداء فرمايد؟!
همچنين روزه هم براي خود آدابي دارد. روزه باعث مي گردد تا قوة شهويّة انسان کنترل شود. زيرا رسيدن دائمي غذا به نفس همان و دائم غليان يافتن قوة شهويّه همان! و روزه باعث تعديل قوة شهويّه است. اگر انسان بخواهد هر غذائي را که باعث شکوفايي قواي نفسيه‌اش مي شود تهيه نموده و مصرف کند به سختي مي‌تواند جلوي نفس را در مقابل خواسته‌هايش بگيرد اما اگر آن غذاها به واسطة دستورالعمل شرعيه کنترل گردد نفس در آن قوا کم کم تنزل مي کند و در اين وقت ايستادگي در مقابل آن، کار مشکلي نخواهد بود.

آفلاین اکبرزاده

جلسه چهارم - بخش دوم
________________________________________
حضرت آقا بارها مي فرمود:
نفس آنچنان سرکش است که اگر تمام يکصد و بيست و چهار هزار پيغمبر را جلوي او سر ببرند و از او خواهش کنند که حالا ديگر رهايمان کن باز هم دست نمي‌کشد و انسان را رها نمي‌کند مگر اينکه فرموده اند: روزه نفس را مهار مي کند.
لذا احکام شرعيه براي تأديب و طهارت قواي نفس به خصوص قوة شهويّه و قوة غضبيّه جعل شده‌اند که اگر انسان اين دو قوّه را کنترل کند مي‌تواند به مقدار زيادي بر خود فائق آيد.
همانگونه که بعضي از احکام براي نزديک کردن رابطة انسان و آفريدگارش تشريع شده، بعضي از احکام نيز براي نزديکي انسان با افراد همنوعش آمده است؛ همانند دستوراتي که در مورد پرداخت کردن خمس و زکات و کمک به فقراء و چگونگي معاملة بين دو نفر وجود دارد. بعضي از احکام شرعيه براي تنظيم روابط شخص با نظام هستي مي‌باشد که باعث مي گردد او خودش را با عالم هماهنگ کند و هر طوري که دلش مي‌خواهد عمل نکند؛ همانند احکامي که در مورد وقت نماز و روزه مي‌خوانيم که فرموده اند:
وقت نماز مغرب و عشاء هنگام غروب آفتاب است. وقت نماز ظهر و عصر موقع زوال آفتاب است.
و يا اينکه فرموده اند:
براي روزه داشتن از ابتداي صبح تا غروب بايد امساک از غذا کرد.
و يا اينکه فرموده اند:
هر کس به دنبال توفيق بيشتري است سحرگاهان را بيدار باشد.
که مجموع اينها دلالت بر هماهنگي شخص با نظام عالم مي‌کند زيرا انسان جهت برقراري ارتباط بيشتري با نظام عالم و نيز براي تشخيص زوال، براي تشخيص صبح، براي تشخيص مغرب و عشاء و ديگر مسائلي که در رابطة نظام هستي است، سعي مي‌کند خود را با عالم آشنا کند، گاه براي دريافتن اين روابط به تفکر مي‌نشيند که تمام اينها در ساختن انسان تأثير بسزايي دارند. اگر ما به طور دقيق در پي انجام احکام شرعيه باشيم قواي نفس تعديل مي گردد.
در ادامه فرمودند: «طهارت ظاهره در مراتب قواي عمليه نفس، مرتبه تجليه است» تجليه جلا دادن نفس است. اصل نفس موجودي نيست که به واسطة نماز خواندن يا روزه گرفتن پديد آمده باشد بلکه نفس حقيقتي است که از جانب خداوند متعال آفريده شده و به وجود آمده است و بعد از آن نيز قرار است که به واسطة احکام شرعيه رنگ گرفته و جلا داده شود. همانند اينکه ساختماني را مي‌سازند و بعد از آن به ما مي گويند تزئينش کنيد و رنگش بزنيد. پس ساختن ساختمان بخشي است و تجليه و زيبا کردن آن بخشي ديگر. ما چون خود نمي‌دانيم چگونه بايد با عالم و آفريده‌هاي در نظام هستي ارتباط برقرار کنيم لازم است آفريدگار نظام عالم با همان قلمي که عالم را آفريده براي ما دستور بنويسد و رابطة بين آدم و عالم و آدم و خداي عالم را تنظيم کند. تنظيم ارتباطات به منزلة رنگ آميزي نفس ناطقه است (تا برسيم به اصل شريف علم و عمل که دو جوهر انسان سازند).
پس تعبير «نور» در رواياتي همچون: «الوضوء نور»، «الصلوة نور»، «الصوم نور»، «الحج نور» دلالت بر اين دارد که چراغاني‌کردن و آراستن منزل دل و جلا دادن ساختمان نفس ناطقه تنها به واسطة مراعات کردن احکام شرعيه متحقق است. «تکوين» اصل ايجاد موجودات را گويند و «تشريع» در خصوص انسان بوده و براي زيبا کردن آن است. لذا مي فرمايند: «مرتبة تشريع در خصوص انسان و در مرتبة تجلية اوست» احکام شرعيه باعث مي گردند که قواي نفس به اطاعت شخص در بيايند. اگر کسي روزه گرفت، قوة شهوت را مطيع خود مي‌کند و بر او مسلّط مي‌شود. بر خلاف کسي که هر روز شکمبة خود را پر مي‌کند و تا آنجا که مي تواند مي‌خورد. چنين شخصي هرگز نمي‌تواند قوة شهوتش را کنترل کند. زيرا عاقلانه نيست که انسان چاقوئي را به دست ديوانه‌اي بدهد و بعد به او بگويد: نزن که خطرناک است. همين که چاقوئي به او داده‌ايد، نهي را برداشته‌ايد زيرا او ديوانه است و مي‌زند و نهي شما را ادراک نمي کند. نفس نيز قبل از اينکه ساخته شود همانند يک ديوانه است که اگر انسان بدون دستورات اسلامي بخواهد چاقو را به دستش بدهد، خطرناک است. براي خلع سلاح کردن نفس ناطقه بايد قوة غضب و شهوت را از او بگيريم. بهترين راه آن روزه گرفتن و گرسنگي کشيدن است زيرا نفس اگر گرسنه باشد مطيع مي شود.
نکتة قابل عرض ديگر اين که شارع مقدس احکام را براي دفع گناه فرستاده نه رفع گناه! زيرا فرق است بين دفع کردن و رفع کردن. اگر انسان قبل از عارض شدن بيماري به نزد پزشک برود وبراي تداوم سلامتي خود از او دستورالعمل بگيرد يا اينکه در آستانة مريضي قرار گيرد و پزشک به او بگويد اگر مي‌خواهي مريضي در تو وارد نشود بايد اين کارها را انجام دهي در اينجا علاج قبل از وقوع گرفتاري را در اصطلاح عرب «دفع» مي گويند. همانند آنچه که در واکسينه کردن کودکان رخ مي دهد که به منزلة قوي کردن بدن بچه و دفاع اودر برابر امراض بعدي است. اما اگر انسان صبر کند تا مريضي بر او عارض شود و بعد به فکر علاج آن بيفتد در اين صورت عرب مي گويد: اوبه دنبال «رفعِ» مرض است. پس دفع، علاجِ قبل از مرض است و رفع علاجِ بعد از مرض
شريعت مطهّره به دنبال اين است که از انسان دفع امراض روحي کند و نگذارد جان او مريض شود و لذا از همان ابتداي پديد آمدن نطفه براي پدر و مادر دستورالعمل صادر مي‌کند که اگر مي‌خواهيد بچه دار شويد نبايد در فلان شب مجامعت نمائيد و يا اينکه فرموده در آن حال نبايد رو به قبله باشيد، و نيز نبايد در حال سيري و يا گرسنگي شديد باشيد و دهها دستورالعمل ديگر که در اين بخش عنوان شده است. اگر هر کدام از اين دستورات مراعات نشود در آينده در روحيه فرزند تأثير منفي مي‌گذارد و براي اومشکلاتي پديد مي‌آورد.
مادر عزيز! در مدت نه ماه حمل، زهدان تو امانتدار نظام عالم است. رحم تو عرش خدا و لوح محفوظ حق مي گردد. به تعبير حضرت آقا خداي عالم سراسر عالم را مشک زني مي کند و نطفه‌اي را به عنوان عصاره و زبدة نظام آفرينش به دست مي‌آورد و آن را به مادر عزيز مي‌سپارد. بدين‌گونه جايگاه مادر در نظام هستي روشن مي شود که خداوند، عالَمِ خلق شده را خلاصه مي‌کند و تحويل زن مي‌دهد و به او مي‌گويد که از اين خلاصه، انسان بساز.
پس اي مادر! تو نيز بيا و در طي نه ماه حاملگي با وضو باش و ذکر خدا بگو و غيبت نکن و خود را به دروغ گفتن عادت مده، تا نهال درخت وجودي جان تو و همسرت، فاسد به بار ننشيند و فرزند سالم به دنيا آوري.
همان گونه که به عرض رسيد نوعاً دستورات شرعي جهت دفع امراض انساني است اما اگر احياناً انسان دچار خطا و اشتباهاتي شد و احکام فقهيه را مراعات نکرد، براي او راهي به نام «توبه» باز کرده اند. که توبه جهت رفع گناه است نه دفع گناه. فقه فقط عهده دار مسائل تشريع است که اگر انسان به واسطة دستورات فقهيه نتوانست جلوي نفس خود را بگيرد از آن به بعد علم کلام متکفّل او مي‌شود و راه توبه را برايش باز مي‌کند. آنجا ديگر فقه نمي‌تواند جوابگو باشد. فقه فقط مي‌گويد من دستور خود را صادر کردم اما اگر عمل نکردي از آن به بعد به عهدة من نيست. همانند اينکه معلم به شاگردش مي‌گويد براي قبول شدن، دستور من اين است که اينگونه درس بخواني و اين مقدار به کلاس بيايي که اگرمراعات نکني من عهده دار تو نخواهم بود، بلکه خود متکفّل خودت هستي. لذا فقيه هيچگاه متکفّل گناه مردم نمي‌شود.
نتيجه آن که اگر انسان تن به احکام شرعي دهد هم قواي نفس را مطيع نفس مي‌کند و هم نفس را مطيع خودش قرار مي‌دهد. و بر اساس انقياد قواي نفس براي نفس، طهارت در نفس ظاهر مي‌شود.
فقه، مقدمة تهذيب اخلاق
در عبارت آمده است: «... و براي حصول اين مرتبه علم فقه بر طبق طريقة حقة جعفريه کافي و به نحو اکمل عهده دار اين امر است.» از آنجا که اکثر مسائل فقهي ما از زبان مطهّر امام صادقعَلَيهِ السَلام يا امام محمد باقرعَلَيهِ السَلام بيان شده است فقه ما را تعبير به «فقه جعفري» يا «فقه باقري» مي کنند. زيرا در ميان ائمهعَلَيهِم السَلام فقط اين دو امام بودند که به واسطة قرار گرفتن در شرائط زماني مناسبي، توانستند احکام شرعية بيشتري بيان کنند، و حوزة علميه تشکيل دهند و طلبه تربيت کنند و به «زراره‌ها» حديث بياموزند. بر همين اساس فقهِ ما را به «فقه جعفري» نام گذاري کردند چه اينکه مذهب ما به «مذهب محمّدي» معروف شده است.
در ادامه آورده‌اند: «فقه مقدمة تهذيب اخلاق و اخلاق مقدمة توحيد است» براي راه يافتن به بارگاه توحيد و خداشناسي ابتدا بايد به دستورات فقهيه عمل کرد و بعد بايد صاحب اخلاق نيکو شد و بعد از آن وارد بحث حکمت و توحيد شد. پس در حقيقت، فقه فرع اخلاق و اخلاق فرع بر حکمت و حکمت فرع بر توحيد است و اخلاق اصل فقه و توحيد اصل حکمت و حکمت اساس اخلاق است زيرا هميشه آنچه مقدمه است فرع و آنچه ذي المقدمه است اصل مي باشد لذا راه شريعت اولين مرتبة سير انساني است.
البته لازم به توضيح است که احکام شرعيه بعد از راه يافتن انسان به مرتبة تهذيب اخلاق و خداشناسي، همچنان باقي مي ماند و تا آخرين لحظات زندگي انسان، جاري است و از او دست بردار نيست. انسان بايد دستورات فقهيه را به عنوان نردبان ترقّي و تعالي نفس و جان و براي تطهير حقائق دروني و مراتب وجودي خود دائماً رعايت کند. اين بحث را بسط وافري نياز است که )لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذَلِكَ أَمْرًا[1](

[1] طلاق/2
ظهور طهارت در بدن و شکل گرفتن ملکة تسليم در نفس
وقتي انسان در ذات و نفس خود طهارت پيدا کند، همين طهارت در بدن او هم ظاهر مي شود که مي بينيد اگر شخص حقيقتاً نماز خوان و روزه گير باشد، در چهرة او تأثير گذاشته و روي اورا زيبا مي‌کند و به همين منوال نيز چهرة افراد و اشخاص اجتماع مطابق با گناهانشان برمي‌گردد.
هميشه چهره خبر از درون مي دهد. خداوند متعال در سورة فتح مي‌فرمايد:)سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ[1]( که اگر کسي در پيشگاه حق متعال به برنامه‌هاي شريعت الهيه عمل کند صورت او مطابق اعمالش زيبا مي‌گردد و نشان مي‌دهد که در درون چه دارد.
حضرت علامه در ادامه مي‌فرمايند: «در نفس هم رفته رفته خوي انقياد وملکة تسليم براي اراده حق متحقق مي‌گردد» تمام هدف انسان اين است که خود را تسليم خدا کند و تا شخص قواي خود را تسليم خود نکند نمي‌تواند خودش را تسليم خدا کند و بايد آنقدر در عمل به احکام شرعيه تثبّت به خرج دهد تا آن اطاعت و تسليم براي او ملکه شود.
«ملکه» صفت راسخة در نفس را گويند. اگر کسي آنقدر سيگار بکشد که ديگر نتواند خود را از آن جدا کند، به چنين شخصي مي گويند: «سيگار کشيدن براي او ملکه شده» برخلاف کسي که تازه شروع به سيگار کشيدن کرده است، او به راحتي مي‌تواند سيگار را کنار بگذارد. صفت ملکه شده آنچنان در نفس ريشه مي‌کند که برداشتن و قطع کردن آن، به راحتي ممکن نيست. به تعبير خودمان مي‌گوئيم: «ترک عادت موجب مرض است» در امور معنوي هم همين گونه است. گاهي صفت جود و بخشش چنان در شخص رسوخ مي‌کند که اگر او روزي را بدون بخشش بگذراند، ناراحت است. يا اينکه شخصي آنچنان مهمان دوست است که اگر روزي در منزلش مهمان نيايد، ناراحت مي شود. نفس نيز با رعايت مدام احکام شرعيه، قوايش را به تسليم خود در مي‌آورد و طهارت ظاهرية بدن را تأمين مي‌کند اما اگر عمل کردن به احکام شرعيه را ترک گويد قواي او نيز از تسليمش سر باز مي‌زنند و بار ديگر نجاست ظاهر او را فراهم مي‌آورند.

«و الحمدلله ربّ العالمين»

[1] فتح/30.
طهارت باطني»- طهارت خيال
حضرت آقا در ادامة بحث طهارت آورده اند: «اما طهارت خيال از اعتقادات فاسد و از تخيلات ردي، و از جولانش در ميدان آمال و اماني».
انسان بايد مراتب طهارت ظاهري را بگذراند تا به مرتبة باطني برسد. طهارت باطني را مراتبي است که از طهارت خيال آغاز مي‌گردد و به طهارت روح و سِرّ پايان مي‌پذيرد. مهمترين و مشکلترين مرتبة طهارت و پاکي، مرتبة قوة خيال است. چرا که انسان بايد آن را از تخيلات بي خود و سوء ظن‌هاي بي‌جا نجات بخشد.
در باب سوء ظن وتهمت و غيبت و امثال ذلک روايات بسياري وجود دارد که تأکيد بر بدگمان نبودن انسانها با يکديگر دارند. اعتقادات انسان حتماً بايد بر اساس عقل محکم شود در غير اين صورت قطعاً اعتقادات او را قوة خيال مستحکم مي‌کند. شبيه اينکه انسان نظام عالم را همچون ساختماني ببيند و آفرينندة اين نظام عالم را چونان بنّاي اين ساختمان. اينجا است که قوة خيال، او را به بازي مي‌گيرد و مي‌گويد همانگونه که بنّاي ساختمان، خود ساخته شدة ديگري است پس آفرينندة نظام هستي هم بايد مخلوق ديگري باشد و سؤال به ميان مي‌آورد که اين خدا از کجا آمده و ساختة چه کسي است؟! از اين سؤال و سؤالاتي شبيه اين، فهميده مي‌شود که قوة خيال شخص را به بيراهه کشانده است و بر اساس اين نظم سؤال، سائل هر چه هم جلوتر رود و در مسائل علمي پيشرفت کند باز هم اين قوة خيال است که او را به بازي گرفته، لذا هرگز به نقطه‌اي که دل بيارمد نمي‌رسد.
گاهي نيز مشغول خواندن قرآن مي‌شود. در قرآن مي‌خواند: «ما قرآن را از آسمان نازل کرديم.» اينجا نيز به واسطة قوة خيالش تصور مي‌کند همانگونه که باران از آسمان فرود مي‌آيد، کتابِ جدايي به نام قرآن نيز از پشت آسمان که خدا در آن جاي گرفته، به واسطة فرشته‌اي براي پيغمبري که در نشأة طبيعت است، فرود آمده است. آن وقت به دهها اشکال بر مي‌خورد که خداي اين گونه در کجاي آسمان قرار گرفته؟ چه کسي او را ديده؟ و ... اساس تمام اين سؤالات بر اين است که اعتقادات او بر پاية قوة خيال محکم شده است نه از روي عقل. زيرا عقل وحدت بين است و هرگز به نظام عالم به ديد کثرتِ جداي از علّت تامّه نمي‌نگرد برخلاف قوة خيال که فقط کثرات را مي‌بيند.
مرحوم صدر‌المتألهين در اسفار مي‌فرمايد:
اکثر مردم عاقل بالقوه و متخيل بالفعل‌اند زيرا آنچه دارند خيال است و آنچه مي‌توانند به دست بياورند عقل است. هر کس را دسترسي به عقل نيست و اوحدي از مردم که زحمت کشيده‌اند و جان به لب آورده‌اند مي‌توانند به آن دست يابند
ايشان از کساني که سنّشان بالا رفته و عقل پيدا نکرده‌اند تعبير به «صبيان العقول» مي‌کنند يعني کودکاني که هنوز عاقل نشده‌اند.
از آنجا که مردم با کثرات مأنوسند خيلي زود مي‌توان قوة خيال ايشان را به دست گرفت. همانند اين که اگر الآن معرکه‌گيري بيايد به راحتي مي‌تواند همة ما را از اين جايي که نشسته‌ايم بيرون کرده و به خودش مشغول دارد. اينها زير سرانس ما با کثرات است. يا مثل اينکه اگر استاد بخواهد مطلب درسي سنگين خود را به شاگردش تفهيم کند آنرا در غالب مثال و هيئت و شکل و مجسمه‌اي براي او ترسيم مي‌کند. نوعاً براي فهم مسائل عميق از مثال استفاده مي‌شود زيرا دست اکثر مردم از فهم عقلي کوتاه است. اگر شخصي مطلبي را شنيد و گفت «نفهميدم، مثالي بزنيد تا بفهمم» معلوم مي‌شود چنين شخصي هنوز در مرتبة قوة خيال به سر مي‌برد و به عقل نرسيده است زيرا عقل وحدت مي‌بيند و مثال نمي‌خواهد. پس انسان بايد قوة خيالش را از اعتقادات فاسد تطهير کند. حال تطهير قوة خيال از اعتقادات چگونه است؟
اگر کسي بخواهد در اين بخش خود را تقويت کند بايد آن هنگام که به مبداء و معاد، وحي و انزال و يا قرآن و رسالت و امامت مي‌انديشد، به طور کلي از قوة خيال به درآيد. به درآمدن و رها کردن قوة خيال در اين بخش سالها حرف شنيدن از استادِ زحمت کشيده و خونِ دل خورده مي‌خواهد. در اين بخش اگر شخصي بعد از بيست سال قوة خيالش را تطهير کند باز هم هنر کرده است. مرحوم جناب سيد مهدي بحر العلوم بعد از سي و چهار سال قوة خيال را تطهير کرد. بعد از سي و چهار سال دو رکعت نماز شکر به جا آورد و فرمود:
خدايا تو را شاکرم که توانستم زود قوة خيال خود را تطهير نمايم.
مرحوم ملا حسينقلي همداني بعد از بيست و چهار سال زحمت کشيدن آن را تطهير کرد.
علاوه بر اين بخش، انسان بايد قوة خيال را از تخيلات رديّ و پست نيز پاک کند همچنين بايد قوة خيالش را از سوء ظن‌هايي که موجب کدورت او با رفيقانش مي‌شود تطهير کند. اگر ما قوة خيال را تطهير کنيم نه نيازي به نيروي نظامي وانتظامي خواهيم داشت و نه نيازي به قوة قضائيه. قوة قضائيه و نيروي قهر و غضب فقط براي اين است که قوة خيال مردم را تطهير کند که اگر همگي مردم به کلاس درس بروند و اين قوه را پاک گردانند ديگر هيچ قوة غضبيه‌اي لازم نخواهد بود. حتي اگر مردم موفق به تطهير قوة خيال خود مي‌شدند خداوند هرگز جهنم را خلق نمي‌کرد. آتش جهنم براي تطهير مردم آفريده شده است زيرا در روايات آمده که آتش جهنم مانند آتش دنيا سوزنده است اما سوزندگي آن سازندگي را به همراه دارد. جهنم نمي‌سوزاند تا فقط زجر دهد بلکه مي‌سوزاند تا بسازد. مثل اينکه پزشک با چاقوي جراحي‌اش شکم مريض را پاره مي‌کند تا مرض او را علاج کند. آري جهنم ادبستان حق است..

آفلاین اکبرزاده

کنترل کردن قوه خيال از دوران کودکي
در مورد کودکان فرموده اند:
ايشان را تا هفت سالگي رها کنيد تا خود را در سه بخش تقويت کنند به گونه اي که 1-خوب بخورند. 2-خوب بخوابند. 3-خوب بازي کنند. فقط پدر و مادر بايد دقت کنند تا فرزندان آنها زياده روي نکنندو همانند اينکه باغبان درخت را مي‌کارد و رهايش مي‌کند تا نفس بکشد و غذا بخورد و رشد کند اما بيش از حد به او آب نمي‌دهد که ريشه‌اش بپوسد و يا اينکه بيش از حد به او کود نمي‌پاشد که آن را بخشکاند. پدر و مادر نيز بايد مواظب باشند تا کودکانشان زياده خوري نکنند. البته کودکان در اين سنين- از تولد تا هفت سالگي- معمولاً بيش از حد نمي‌خورند. کودک عموماً از هفت سال به بعد پر‌خور مي‌شود. اگر نوزاد فطرت پرخوري داشته باشد آن هنگام که به او پستان پر از شير داده مي‌شود بايد آنقدر بخورد تا شکمش دريده شود، اما مي‌بينيد در اين حال اگر چه به زور هم به او شير دهند او فقط به اندازة نياز خود مي‌مکد و بقيه را قبول نمي‌کند. طبيعت کودک کاملاً تنظيم شده است. پرخوري کودکان معمولاً از روزهايي آغاز مي‌گردد که او به خيال خودش عقل پيدا کرده و خود مي‌فهمد که چه مقدار غذا بايد مصرف کند.
فرموده اند: تا هفت سالگي کودکانتان را رها کنيد تا خوب بازي کنند البته فقط مواظب باشيد تا آنها در اين مدت حرفهاي بد ياد نگيرند. هرگز جلوي بازي بچه را نگيريد که اگر بچه در اين مدت آنچه را که در توان دارد، اعم از قوة بازيگري و پرخوري و غير آن بيرون نريزد اين قوه در او ريشه ميکند و آن هنگام که بزرگ شد بازيگر و پرخور مي‌شود. زيرا تا انسان آنچه را که در درون دارد بيرون نريزد نمي‌تواند آن را رها کند. همين حالا اگر شما عزيزان برويد و مشغول بازي کردن شويد مي‌بينيد تا اندازه‌اي مي‌توانيد بازي کنيد و بيش از آن نمي‌توانيد و خسته مي‌شويد اما کودکان را مشاهده مي‌کنيد که اگر از صبح تا انتهاي شب هم يکسره بازي کنند خسته نمي‌شوند. سرّ آن اين است که يک قوة بازيگري در کودک وجود دارد که او بايد تا هفت سالگي تمام آن را مصرف کند و بيرونش بريزد که اگر ريخت از آن به بعد دوران بازيگري‌اش به اتمام رسيده است. متأسفانه ما الآن جلوي بازي کودک را مي‌گيريم. اين است که مي‌بينيم کودکانمان بعد از هفت سالگي همچنان به بازي مشغولند و آن را رها نمي‌کنند. تا قبل از هفت سال اگر به او مي‌گفتيم بازي نکن حرف ما را گوش مي‌کرد و بازي نمي‌کرد اما اکنون که بزرگ شده حرف گوش نمي‌کند و شيطنت مي‌کند. لذا کودک اگر در اين سنين خوب بخورد و خوب بخوابد و خوب بازي کند بعد از آن ديگر بازيگري و پرخوري و زياده‌خوابي کودک تمام مي‌شود و او متعادل بار مي‌آيد. همانند اين که شما مقدار زيادي غذا تهيه کنيد و بخواهيد آن را ذره ذره به ديگري بخورانيد. در اين صورت اگر چه شما خروارها غذا هم به او بدهيد او آهسته آهسته همه را مي‌خورد، اما اگر کل غذاها را جلوي او بگذاريد و بگوئيد: تا جان داري بخور، او وقتي به مقدار نيازش خورد بعد از آن ديگر از آن غذا بدش مي‌آيد. همچنين اگر به کودک بگوئيم يواش يواش بازي کن او تا هفتاد سالگي هم بازي مي‌کند و سير نمي‌شود، اما اگر تا هفت سالگي به اوبگوئيم هر چه مي‌تواني بازي کن او بعد از هفت سالگي ديگر از بازي کردن بدش خواهد آمد.
کنترل قوة خيال کودک تا قبل از هفت سالگي آسان است اما بعد از آن مشکل مي‌شود. بعضي از کودکان را مي‌بينيد که بيش از حد شلوغ مي‌کنند و کسي نمي‌تواند جلوي شلوغي آنها را بگيرد. معمولاً اين بچه‌ها وقتي پا به سن بالاتر گذاشته‌اند آرام مي‌شوند، به خاطر اينکه هر چه از شلوغي و شيطنت در خود داشته‌اند بيرون ريخته‌اند. يا اينکه بيشتر کودکان را مي‌بينيد که زياد با يکديگر قهر مي‌کنند و زود آشتي مي‌کنند، معلوم مي‌شود که قوة خيال در آنها به سر حدّ کمالش نرسيده است. کمتر کودکاني هستند که تا هفت سالگي در ميدان بازي بيش از حد قهر کنند و قهرشان دوام داشته باشد. قهر مي‌کنند اما قهرشان مستدام نيست. برخلاف کودکاني که بيشتر از هفت سال دارند.
نتيجة کلام اينکه وقتي اساس نهال کودک خوب چيده نشد، اين نهال کج رشد مي‌کند. وقتي هم که کج شد اوّلاً بسياري از آنها به دنبال خودسازي نمي‌روند، ثانياً اگر هم بروند بايد جان به لب بياورند تا خود را مستقيم کنند.
پس تو هم بايد قوة خيال را از گمانها و سوء ظن ها تطهير کني. هر کجا ديدي که داري نسبت به ديگري بدبين مي‌شوي بدان که قوة خيال به ميدان آمده است. چون عقل هرگز بدبين نمي‌شود. عقل به فکر تصحيح است نه به فکر مغلطه. اگر کسي را ديدي که به جانبي مي‌رود نبايد با خود بگويي «او چون قصد سوئي داشته به آنجا رفته است. که اين بازيگري قوة خيال است». عاقل باش و با خود بگو: «قطعاً او قصد انجام فعل خيري داشته که به آنجا رفته و ...»
متأسفانه گاهي اوقات آنچنان قوة خيال شخص مريض است که نمي‌تواند به خود تلقين کند و جهت مثبت را اخذ کند. اينجا است که هم خود و هم ديگران را دچار مشکل مي‌کند. به ديگري سلام مي‌کند اما چون ديگري کمي ديرتر جواب سلام او را داده با خود مي‌گويد. «چرا دير جواب سلام مرا داد؟» و چند روزي به خاطر همين مسئله خود را معطل مي‌کند. در حالي که مي‌توانست با يک جمله خود را راحت کند و بگويد: «حتماً حواسش نبود.» اما او اين کار را نکرده و همچنان به قضيه دامن زده و با خود مي‌گويد: معلوم مي‌شود فلاني اصلا از من خوشش نمي‌آيد و با اين گونه رفتارها مي‌خواهد به من بفهماند که مرا دوست نداشته و حاضر به برقراري ارتباط با من نيست.
حال که چنين است از فردا که او را ديدم اصلا به او سلام نمي‌کنم. فرداي آن روز به هم مي‌رسند و اين آقا سلام نمي‌کند. طرف مقابل هم که برخورد اين آقا را مي‌بيند با خود مي‌گويد: «عجب! مثل اينکه اين آقا عارش مي‌آيد به من که بزرگتر از اويم سلام کند! و ...» و مي‌بينيد چه چيزها پيش مي‌آيد. تمام اينها دلالت بر اين دارد که قوة خيال ما را به بازي گرفته است.
در روايت آمده است که: رو در روي امام علي عَلَيهِ السَلام مي‌ايستادند و او را لعن مي‌کردند، اما امام رو برمي‌گرداند و مي‌فرمود: حتماً يک علي ديگري را مي‌گويند. اين حرف، حرفِ عقل است. شخص ديگري به امام سجاد عَلَيهِ السَلام رسيد و جسارت بزرگي به حضرت ايشان کرد که اصلاً آن جسارت گفتني نيست. امام جلو رفتند و فرمودند: آقا جان! اين مطلبي که نسبت به محاسن من فرموديد اگر در روز قيامت محاسنم را بسوزانند بدتر از آني خواهد بود که تو فرموده‌اي. اما اگر نسوزانند، اين گونه که شما فرموديد نخواهد بود. طرف مقابل با شنيدن اين حرف امام، خيلي خجالت کشيد و سرش را پايين انداخت. اين را مي‌گويند: عقل. در اين مورد تحقيقي در روايات داشته باشيد تا ببينيد ائمهعَلَيهمِ السَلام چه سفارشاتي به ما کرده اند.
اگر کسي مي‌خواهد بداند که در مسير خودسازي قرار گرفته يا نه، بايد ببيند که نسبت به اطرافيانش بدگمان است يا نه؟! اگر بدگمان بود بايد بداند که در سير انساني نيست. اوّلين پله‌اي که انسان را در مسير خودسازي قرار مي‌دهد، خوش بيني است. از همين اکنون خود را بسنجيم اگر خود را نسبت به ديگران بدبين يافتيم بايد تصميم بگيريم در اوّلين پلّة خودسازي قدم گرفته و خوش بين باشيم. هر کجا ديديم سوء ظن پيدا کرده‌ايم خلاف آن را در نظر بگيريم. روايت شريفي از امام صادقعَلَيهِ السَلام است که امام مي‌فرمايند: «ضع امر اخيک علي احسنه»[1] يعني فعل برادرت را حمل بر احسن کن. امام در روايت «علي احسنه» فرمودند و «علي حسنه» نفرمودند. نکته‌اي در اين بيان امام است که به عرض شما مي‌رسانيم.
به عنوان مثال اگر شخصي جواب سلام شما را نداد، شما مي‌توانيد اين جواب ندادن او را سه گونه تفسير کنيد 1- اينکه به صورت منفي تفسير کنيد و بگوئيد او با من کينه کرده و نمي‌خواهد جواب مرا بگويد. 2- با خود بگوييد او حواسش نبوده که جواب مرا بدهد وگرنه جواب مرا مي‌داد، که اين حمل فعل برادر «علي حسنه» است. 3- اينکه با خود بگوييم او نه تنها حواسش نبوده بلکه چون در فکرکارگشايي ديگران بوده جواب مرا نداده. اين حمل فعل برادر «علي احسنه» است و امام فرمودند فعل برادرتان را به نيکوترين وجه حمل کنيد.
حضرت آقا مي‌فرمودند:
يک بار که من از ايرا پياده به اسک مي‌آمدم در بين راه غزلي گفتم.
چه بسا ممکن است آن روز در بين راه پنجاه نفر از کنار آقا گذشته و سلام کرده باشند اما چون آقا در اين عالم نبودند اصلاً متوجه سلام کردن آنها نشده باشند حال شما بفرمائيد آيا سوء ظن در اينجا جائز است يا نه؟ تصديق مي‌فرماييد که در اينگونه مسائل نه تنها سوء ظن جايز وصحيح نيست بلکه مطابق با واقع آن است که ما امر ديگران را حمل بر احسن کنيم نه فقط حمل بر حسن، يعني ما بايد سعي کنيم آنچه از دوست و همسايه وپدر و مادر و ديگر اطرافيان وحتي دشمنان به ذهنمان مي‌رسد حمل بر درست ترين و صحيح‌ترين وجه کنيم. آنگاه است که برکات و نِعَمزيادي بر ما نازل مي‌شود. چرا که قوة خيال به منزلة آيينه‌اي است که مي‌تواند باطن عالم را نشان دهد. لذا بايد سوءظن‌ها را که همچون زنگاري بر روي آيينه مي‌نشيند بر طرف کرد و اين آيينه را صيقلي داد تا ملکوت عالم در آن متمثّل شود و در شب، خوابهاي خوشي ببيند. و بدين ترتيب است که در خواب همان شخصي را که از کنار او گذشت و جواب سلامش را نداد به بهترين وجه مي‌بيند. اما اگر نسبت به همان فرد بدگماني و سوءظن داشته باشد در خواب جز مارها و عقربها و گرگها چيز ديگري نخواهد ديد. تمام خوابها صور تمثّلات ملکات خيالاتي هستند که در نفس او جاي گرفته‌اند. اکثر آنچه در خوابهايمان از حيوانات وحشي مي‌بينيم زير سر سوءظن ما نسبت به ديگران است. اگر کسي سوءظن را از ذهنش برطرف کند خواب ديدنش کم مي‌شود و ديگر خواب پريشان نمي‌بيند. چه بسا از آن به بعد در شب حقايقي را به صورت خوابهاي خوشي به او نشان دهند.تا آنجا که خواب تور شکار او مي‌شود و او با خواب به شکار عالم مي‌رود، امام معصوم را مي‌بيند و در خواب براي دهها مريض شفا مي‌گيرد و گرفتاري صدها نفر را برطرف مي‌کند. اما متأسفانه از بس که سوءظن ها ذهن ما را پر کرده است، اگر کسي مريض شود هزاران نفر هم به دور اوجمع شوند نمي‌توانند راه علاجي براي او پيدا کنند.

1-وسائل الشيعه ج 12، ص


اشتراک گذاری از طریق facebook اشتراک گذاری از طریق linkedin اشتراک گذاری از طریق twitter

xx
11 دستور از حضرت علامه حسن حسن زاده آملی

نویسنده اکبرزاده

10 پاسخ ها
8470 مشاهده
آخرين ارسال ۹ آذر ۱۳۸۹ - ۰۸:۳۶:۰۸
توسط اکبرزاده
xx
کتاب الهی نامه حضرت علامه حسن حسن زاده آملی

نویسنده اکبرزاده

0 پاسخ ها
1312 مشاهده
آخرين ارسال ۲۱ مهر ۱۳۸۹ - ۱۱:۱۶:۵۵
توسط اکبرزاده
xx
با علامه حسن حسن زاده آملی

نویسنده اکبرزاده

2 پاسخ ها
1193 مشاهده
آخرين ارسال ۲۱ مهر ۱۳۸۹ - ۱۱:۱۳:۰۹
توسط اکبرزاده
xx
حضرت آدم و حوا

نویسنده اکبرزاده

3 پاسخ ها
1662 مشاهده
آخرين ارسال ۲۵ مهر ۱۳۸۹ - ۱۴:۰۹:۵۴
توسط اجـاقـی
xx
زندگينامه امام اول اميرالمومنين حضرت (مقاله)

نویسنده امیر شهباززاده

0 پاسخ ها
1712 مشاهده
آخرين ارسال ۱ خرداد ۱۳۸۹ - ۱۲:۳۹:۰۵
توسط امیر شهباززاده