زن و مرد ...
مرد از راه می رسه
ناراحت و عبوس
زن:چی شده؟
مرد:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که زنش بی خیال شه و بره پی کارش)
زن حرف مرد رو باور نمی کنه: یه چیزیت هست.بگو!
مرد برای اینکه اثبات کنه راست می گه لبخند می زنه
زن اما "می فهمه"مرد دروغ میگه:راستشو بگو یه چیزیت هست
تلفن زنگ می زنه
دوست زن پشت خطه
ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن
(مرد در دلش خدا خدا می کنه که زن زودتر بره )
زن خطاب به دوستش: متاسفم عزیزم.جدا متاسفم که بدقولی می کنم.شوهرم
ناراحته و نمی تونم تنهاش بذارم!
مرد داغون می شه
"می خواست تنها باشه"
...............................................................................
مرد از راه می رسه
زن ناراحت و عبوسه
مرد:چی شده؟
زن:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که شوهرش برای فهمیدن مساله اصرار کنه
و نازشو بکشه)
مرد حرف زن رو باور می کنه و می ره پی کارش
زن برای اینکه اثبات کنه دروغ می گه دو قطره اشک می ریزه
مرد اما باز هم "نمی فهمه"زن دروغ میگه.
تلفن زنگ می زنه
دوست مرد پشت خطه
ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن
(زن در دلش خدا خدا می کنه که مرد نره )
مرد خطاب به دوستش: الان راه می افتم!
زن داغون می شه
"نمی خواست تنها باشه"
..............................................................................
سلام
لینا جان منظور من از ازدواج سنتی این نبود که به رسم پیغمبر ازدواج کنید!!!!!
نه!!!الان خانواده ها تصمیم نمی گیرند اما اگر خودتان به روش سنتی یعنی دید و بازدید و شناخت بیشتر در حضور خانواده باشد خیلی بهتر است اینو کسی می گه که خودش تجربه داره!!!
می گویند:تجربه را ، تجربه کردن غلط است!!!!
سركار خانم به نظرم هيچ چيز مطلق نيست
هر دو مورد(سنتي يا غير آن)در اطرافمان بيشمار وجود دارند
فكر ميكنم كساني موفقند كه درك شناخت مناسبي از "موجوديت" و خلق و خوي هم داشته باشند و آن را قبول كنند