تالار گفتگوی تخصصی متا

بخش عمومی تالار و آشنایی با متا => تالار مشترک بین تخصصها => نويسنده: حمید رستمی در ۲۲ آذر ۱۳۹۰ - ۲۳:۴۶:۰۶

عنوان: بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: حمید رستمی در ۲۲ آذر ۱۳۹۰ - ۲۳:۴۶:۰۶
بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
و مسئولیت های یک کودک هشت ساله را
قبول می کنم!

می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم
و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است...

می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است،
چون می توانم آن را بخورم...

می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم
و با دوستانم بستنی بخورم…

می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم
و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم…

می خواهم به گذشته برگردم،
وقتی همه چیز ساده بود،

وقتی داشتم رنگها را،
جدول ضرب را
و شعرهای کودکانه را
یاد میگرفتم...

وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم
و هیچ اهمیتی هم نمی دادم…

می خواهم ایمان داشته باشم که هرچیزی ممکن است
و می خواهم که از پیچیدگی های دنیا بی خبر باشم...


می خواهم فکر کنم که دنیا چقدرزیباست
و همه راستگو و خوب هستند...

نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری،
خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، جریمه و ...

می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم...

می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم،

به یک کلمه محبت آمیز،
به عدالت،
به صلح،
به فرشتگان،
به باران،
و به . . .

این دسته چک من،
کلید ماشین،
کارت اعتباری
و بقیه مدارک،
مال شما!

من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم !

(سانتیا سالگا)    ;)
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: sepidehh در ۲۲ آذر ۱۳۹۰ - ۲۳:۵۳:۳۵
می خواهم وقتی گریه میکنم نگویند بچه ای مگه/ منم اگر میذاشتند استعفا میدادم./جناب رستمی ممنون
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: DELFAN در ۲۳ آذر ۱۳۹۰ - ۰۹:۰۵:۴۶
درود بر شما


 اگه راه حلش رو پیدا کردید حتما من رو هم در جریان بذارید.

شدیدا نیازمندم به برگشت.
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: pooneh در ۲۳ آذر ۱۳۹۰ - ۰۹:۴۹:۴۷
برخیز تا به روزهای کوکی خویش بازگردیم
آنروزها که فواره های سبز از حوضهای آبی فوران میکردند
و ما زیر چادر نماز سفید مادر قایم باشک بازی میکردیم
آن روزها که بی دغدغه بستی چوبی میخوردیم
وظرف ماست را بسرمان میکشیدیم ونوک بینیمان سفید میشد
آنروزها که موشکهای کاغذی درست میکردیم وتا ساعتها تمرین پرواز میکردیم
آن روزها که اسباب بازیمان یک عروسک پلاستیکی بود
که به هزار تا باربی می ارزید
آن روزها که معنی مردن را نمیدانستیم وعزیزمان که مرده بود
روزها پیاپی روی پله به انتظار آمدنش مینشستیم
آن روزها که روزه میگرفتیم وسرمان را زیر آب میکردیم تا عمدا" باطل شود وبدو میرفتیم میگفتیم به مادرمان که روزه مان باطل شد
آن روزها که دل به روبان سفید و قرمز وصورتی بسته بودیم
وفکر میکردیم با زدن روبان به موهایمان پرنسس شهر مان شده ایم
آن روزها که قاطی تیله بازی پسران میشدیم ودست آخر با یه خوراک
کتک از برادرمان به خانه بازمیگشتیم
آن روزها که صبح بازی میکردیم یکساعت بعد قهر میکردیم و دوساعت بعد یادمان نبود چرا قهر کرده بودیم
آن روزها که دوچرخه پسر همسایه مان را میدزدیدیم واو با جیغ وداد 4 تا خیابان با پای بدون کفش دنبالمان میکرد
آن روزها که وقتی دوستمان در میزد از زیر در که نگاه میکردیم میدیدیم دوستمان است
با یک سطل آب در را برویش باز میکردیم
آن روزها که شاخه گل شکسته را با بستن دستمال درمان میکردیم
این روزها چقدر دلگیر شده است
از 8 صبح دلم میگیرد
از رئیس
مرئوس
از گوسفندهای مرینوس
از میزهای سرد بی روح
از انسانهای ماشینی دلم میگیرد
برخیز بابادک ها را بردار دوباره باز گردیم به روزهای کوکی
به دوران قایم شدن زیرچادر نماز سفید مادر
به دوران عروسکهای پلاستیکی
به دوران پرنسس شدن با یک روبان سفید . قرمز یا صورتی
برخیز تا دوباره معنای مردن و نبودن را فراموش کنیم
وساعتها روی پله منتظر عزیز از دست رفتمان باشیم

جناب رستمی زیبا بود کاشکی میشد هیچوقت بزرگ نشد پاک پاک موند
با صدای بلند خندید 
با هیجان دوید
و قهر وآشتی رو به تمسخر گرفت
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: A.Ehsani در ۲۳ آذر ۱۳۹۰ - ۱۰:۵۶:۵۷
سلام

از دوستان عزیز جناب رستمی و سرکار خانم شاهی تشکر میکنم.

خیلی از کارهای ما دقیقا" رفتارهای کودکانه است .دیدید وقتی باران زیاد میاد خیابانها پرازآب است ماشینها با سرعت تندتری میرن تا آب را رو بپاشند اطراف. برخی واکنشها و برخی تصمیمات و برخی رفتارهای عاطفی یا خشن و....
کودکی ما تا آخر عمر همراه ماست ولی در اصل نمیتونیم به کودکی برگردیم چونکه در کودکی هر اشتباهی قابل بخشش است و کسانی هستند مدام مواظب ما باشند ولی حالا نباید خطا کنیم.چونکه خطای ما فقط به ما مربوط نیست و کسانی نیز وابسته به ما هستند مثل خانواده . کارمند . دوست و.... ما مسئولیم
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: pooneh در ۲۳ آذر ۱۳۹۰ - ۱۱:۳۵:۳۹
با سلام ودرود
دقیقا" همینطوره استاد گرامی  حق باشماست .انشاا... هیچوقت کسی رو نرنجونیم ودر قبال مسئولیتهامون شونه خالی نکنیم . ولی تو خلوت خودمون میتونیم بچگی کنیم . یا با دوستامون من یادمه یه بار که کوه رفته بودیم موقع برگشت هوا بسیار عالی بود ویک آن حس دویدن به من ودوتا دوستام دست داد گفتند بدویم گفتم بدویم سه تایی دویدیم کلی کیف داد بچگی کردن تو کوه با دوستام عالی بود بقیه کلی بهمون خندیدند و تشویقمون کردند یه مسیری رو دویدیم دوباره با دو برگشتیم سرجامون حس خوبی بود بچگی کردیم هر سه تائیمونم یاد ترانه باز باران افتاده بودیم چون نم بارونم بود .........نتیجه تو خلوتتون بچگی کنید در کنار بچه هاتونم بچگی کنید اونوقت میبینید چقدر لذت داره بخصوص که بچه هاتون بیشترم خوشحال میشن با یه بابا یا مامان کودک بازی کنند ..
با سپاس
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: A.Ehsani در ۲۳ آذر ۱۳۹۰ - ۱۱:۴۵:۴۰
سلام

خانم شاهی اشتباه برداشت نشه . تو فرهنگ ما خندیدن و دویدن و بازی کردن و لباسهای خوش رنگ پوشیدن رو میگن برای بزرگترها عیبه و این موارد کارهای بچه گانه است در حالی که دقیقا" این کارها بچه و بزرگ نداره. چیزی که من گفتم دویدن حتی در کوه نیست بلکه من با پسرم یا دخترم بتونم تو خیابان جلوی مردم مسابقه بدیم و کلی بخندیم این حرکت بچه گانه نیست . چیزی که من گفتم حرکات بچه گانه مثلا" من برم یواشکی بستنی سهم دخترم رو بخورم یا تصمیمات بچه گانه بگیرم که بعد دیگران منو ماخذه کردن بگم بچه بودم حواسم نبود.
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: pooneh در ۲۳ آذر ۱۳۹۰ - ۱۱:۵۵:۰۷
سلام

خانم شاهی اشتباه برداشت نشه . تو فرهنگ ما خندیدن و دویدن و بازی کردن و لباسهای خوش رنگ پوشیدن رو میگن برای بزرگترها عیبه و این موارد کارهای بچه گانه است در حالی که دقیقا" این کارها بچه و بزرگ نداره. چیزی که من گفتم دویدن حتی در کوه نیست بلکه من با پسرم یا دخترم بتونم تو خیابان جلوی مردم مسابقه بدیم و کلی بخندیم این حرکت بچه گانه نیست . چیزی که من گفتم حرکات بچه گانه مثلا" من برم یواشکی بستنی سهم دخترم رو بخورم یا تصمیمات بچه گانه بگیرم که بعد دیگران منو ماخذه کردن بگم بچه بودم حواسم نبود.
متوجه منظورتون شدم استاد گرامی اینکه  یواشکی بریم بستنی بچه مونو بخوریم بچگی کردن نیست بد جنسی کردنه حتما" اینو واسه شیطنتهای کودکی که نوشتم گفتید ...نه من بچه که بودم دوستامم همینقد شیطون بودند من اگه سطل آب روشون ریختم دلیلش این بوده که قبلش 10 بار سطل آب روم ریخته بودند ومن یکبار این کار کردم که تنبیه مفصلی هم شدم   چون مادر و خواهرم نسبت به تربیت من سخت گیر بودند میگفتندنباید اشتباه دیگران رو تکرار کنم .. اونقدرا بد جنس نبودم ولی خوب همونهایی رو هم که اذیت کردم تو بزرگسالی دوستان خیلی خوبی شدند برام ....
نه من فرق بچگی کردن و بدجنسی کردن رو خوب میدونم ....بیایید گاهی بچگی کنیم نه بدجنسی منظورم این بود.
زنده باشید
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: اجـاقـی در ۲۳ آذر ۱۳۹۰ - ۱۲:۱۷:۴۴
با سلام ودرود
دقیقا" همینطوره استاد گرامی  حق باشماست .انشاا... هیچوقت کسی رو نرنجونیم ودر قبال مسئولیتهامون شونه خالی نکنیم . ولی تو خلوت خودمون میتونیم بچگی کنیم . یا با دوستامون من یادمه یه بار که کوه رفته بودیم موقع برگشت هوا بسیار عالی بود ویک آن حس دویدن به من ودوتا دوستام دست داد گفتند بدویم گفتم بدویم سه تایی دویدیم کلی کیف داد بچگی کردن تو کوه با دوستام عالی بود بقیه کلی بهمون خندیدند و تشویقمون کردند یه مسیری رو دویدیم دوباره با دو برگشتیم سرجامون حس خوبی بود بچگی کردیم هر سه تائیمونم یاد ترانه باز باران افتاده بودیم چون نم بارونم بود .........نتیجه تو خلوتتون بچگی کنید در کنار بچه هاتونم بچگی کنید اونوقت میبینید چقدر لذت داره بخصوص که بچه هاتون بیشترم خوشحال میشن با یه بابا یا مامان کودک بازی کنند ..
با سپاس

سلام

 خانم شاهی خوش به حالتون... کوه و دویدن و ...

به این حس، نُستالوژی میگند، اینکه انسان نسبت به کودکی و خاطرات آن و ... احساس خوب و دلتنگی کنه.
تعریف واژه ی نوستالژی : "به کلمات و جملاتی که یاد آور خاطرات تلخ یا شیرین گذشته که عامل ایجاد یک حس خاص در انسان (حس هایی مانند عشق ، نفرت، محبت ،حسرت، زندگی و...) هستند را نوستالژی گویند".

من هم فکر می کنم منظور جناب آقای احسانی ، از حرکات بچه گانه همون بدون فکر عمل کردن (مثل کارهای بچه گانه ای که کودکان به خاطر کم تجربگی و بچگی انجام میدند) باشه، نه حرکات کودکانه. و خب بله درست می فرمایند وقتی یک کودک کارهای بچه گانه انجام بده میگذارند به حساب کم تجربگیش و می بخشنش. اما اگه ما اون کار رو انجام بدیم خب انتظار بیشتری از ما میره.
خب خیلی از اشتباهات از روی بدجنسی نیست، گاهی واقعا انسان ها اشتباه می کنند.
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: pooneh در ۲۳ آذر ۱۳۹۰ - ۱۲:۲۰:۳۲
سلام

 خانم شاهی خوش به حالتون... کوه و دویدن و ...

به این حس، نُستالوژی میگند، اینکه انسان نسبت به کودکی و خاطرات آن و ... احساس خوب و دلتنگی کنه.
تعریف واژه ی نوستالژی : "به کلمات و جملاتی که یاد آور خاطرات تلخ یا شیرین گذشته که عامل ایجاد یک حس خاص در انسان (حس هایی مانند عشق ، نفرت، محبت ،حسرت، زندگی و...) هستند را نوستالژی گویند".

من هم فکر می کنم منظور جناب آقای احسانی ، از حرکات بچه گانه همون بدون فکر عمل کردن (مثل کارهای بچه گانه ای که کودکان به خاطر کم تجربگی و بچگی انجام میدند) باشه، نه حرکات کودکانه. و خب بله درست می فرمایند وقتی یک کودک کارهای بچه گانه انجام بده میگذارند به حساب کم تجربگیش و می بخشنش. اما اگه ما اون کار رو انجام بدیم خب انتظار بیشتری از ما میره.
خب خیلی از اشتباهات از روی بدجنسی نیست، گاهی واقعا انسان ها اشتباه می کنند.
سلام سرکار خانم اندیشه عزیزو گل
حقیقت امر همینه منم حرفهای شما و استاد احسانی عزیز رو تایید میکنم میگم باید مسئولیت کارامونو بپذیریم
با سپاس و درودبرشما
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: آیلان در ۲۳ آذر ۱۳۹۰ - ۱۲:۴۵:۲۸
با سلام خذدمت همگی
از این متن خیلی خوشم اومد مرحبا
واقعا بعضی وقتا آدمها دوست دارند در دوران کودکی باقی بمونند و اصلا بزرگ نشوند چون بزرگ که میشی می فهمی چقدر دنیا بیرحمه و این بیرحمی رو تا وقتی کودکی نمیفهمی و همه چیز رو با درک ناکلمل خودمون می سنجیم
کاش بزرگی وجود نداشت اگه دقت کنید انسانهای بزرگ هم بیشتر از انسانهای معمولی اذیت می شوند
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: asena در ۲۳ آذر ۱۳۹۰ - ۱۴:۲۴:۱۳
دلبسته به سکه های قلک بودیم
دنبال بهانه های کوچک بودیم
رویای بزرگ شدن خوب نبود
ای کاش تمام عمر کودک بودیم
ایشالله همیشه کودک درونتون شاد وسرحال وشیطون باشه
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: DELFAN در ۲۴ آذر ۱۳۹۰ - ۰۸:۵۵:۱۶
بچه ها بلد نیستن نقاب بذارن، همونی هستن که باید باشن، خود واقعیشون، نه تو یه قالب که جامعه میپسنده، فرقشون با آدم بزرگا اینه.

 بچه که بودیم وقتی بارون میومد میرفتیم زیر بارون و صورتمون رو رو به آسمون می کردیم و دستامون رو باز میکردیم و با تمام وجود بارون رو حس میکردیم، انگار می خواستیم بارون همه بدی ها رو بشوره و ببره، اما الان نگرانیم که خیس نشیم که ظاهرمون بهم ریخته شه، میریم زیر چتر سیاه و تا جایی که می تونیم سرمون رو پایین میگیریم که نکنه قطره ای آب بپاشه به کفش و شلوارمون.

 هر کی از کنارمون رد میشد با صدای بلند سلام می کردیم و لبخند رو لبامون بود چون پاک بودیم و قلب صافی داشتیم، اما الان آشناهامون رو مبیبنیم راهمون رو کج می کنیم و فرض می کنیم ندیدیمش، چون قلبمون خط خطی شده.

 بچه که بودیم با یه شکلات انقد خوشحال میشدیم و با تمام حواس می خوردیمش و احساس میکردیم دیگه هیچی از این خوشمزه تر نیست، اما حالا دیگه هیچی واسمون مزه نداره.

 بچه که بودیم غم فردا رو نداشتیم، تو حالا زندگی میکردیم، گذشت می کردیم، شاد می کردیم و شاد میشدیم.
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: مرضیه زهری در ۲۴ آذر ۱۳۹۰ - ۱۶:۳۷:۲۷
دلفان عزیز وسایر دوستان سلام

من از  بزرگسالیم استعفا نمیدم

بنده میخوام اعتراف کنم L-)

با این تفاصیر شما پس کودکم /با اینکه بزرگم ;)

آخه هنوز خودمم . بزرگ شدم اما بچه ام(یا بهتر بگم کودک درونمو هنوز دارم)/اون  زیر بارون رفتنه وبه آسمون نگاه کردنه  تازه  نگفتی  زبون بیرون آوردنو چشیدن قطره های بارون  وخوندن شعر باز بارا با ترانه ...   یا  گنجشکک اشی مشی... بارون میاد جر جر...اونم چی اینجا که خیلی بارونه 
  اوف، سلام بلند کردنه  (گرچه بعضیا چپ چپ نگاه میکنند ومیگن زشته دختر نکن ^o^)آروم اومدنو بلد نیستی

هنوز که هنوزه وقتی مادرم از جایی میاد باید برم کیفشو نگاه کنم ببیننم چی آورده (زشته؟)و...

 البته یه کوچولو غم فردا رو میخورم

این حرکاتو میشه همه جا انجام داد واما گویا نباید کرد/که افت شخصیته/که سبکیه /ودور از ادبه و...

الان خودمونیم نسبت به این حرکات بنده چه تفکری دارید؟؟
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: آیلان در ۲۴ آذر ۱۳۹۰ - ۱۶:۴۴:۴۰
با سلام به مرضیه عزیزم
نظر من اینه :
زنده باشی خانمی ،همیشه شاد و با طراوت و با همین حس قشنگ زندگی کن ،می دونی مهم زندگی کردن زیباست مهم اینه که خودت چه برداشتی از زندگیت میکنی و خودت تا چه حد از خودت راضی باشی مهم اینه مهم اینه که ساده باشی و ساده زندگی کنی دلی نشکنی و...همین کارایی که تو گفتی رو بکنی
زنده باشی خانمی
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: مرضیه زهری در ۲۴ آذر ۱۳۹۰ - ۱۶:۵۸:۵۷
سلام آیلان جون

تشکر عزیزم از اینکه نظرتو گفتی
 آی سادگی گفتی
 
  در کل ساده بودن  خیلی قشنگه  اگر وارد معین(جزییات) بشم و سادگیرو از دید خودم توضیح بدم از بحث خارج میشه

سلامت باشی عزیز جون
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: آیلان در ۲۴ آذر ۱۳۹۰ - ۱۷:۰۷:۵۸

زنده باشی خانمی
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: A.Ehsani در ۲۴ آذر ۱۳۹۰ - ۲۰:۵۹:۴۴
سلام

کودکی خیلی شیرینه اما نه وقتی که کودکیم چون در اون دوران چیزی از این حس نمیفهمیم و فکر میکنیم تا دنیا دنیاست همینه و وقتی بزرگ میشیم مسئولیتها به سراغمون میاد حالا دیگه چیزی دست خودمون نیست و باید به دیگران پاسخگو باشیم . حالا اون حس های کودکانه خیلی شیرین میشه.
اونور آبی ها رو نگاه کنید در تمام سنها بازی میکنند. شوخی میکنند . مثل کودکان در دنیای حرفه ای و جدی خودشون رو تخلیه میکنند ولی متاسفانه ما توی قالب متشخص بودن و نمایشی رفتار کردن غرق میشیم . اینقدر غرق میشیم که وقتی به خودمون میایم میبینیم هیچ حسی برای تبادل حتی یک لحظه احساسات با بغل دستی مون نداریم همش خنده ها مون زورکی و ابرازدوستیمون دورغی است چون به مرور زمان رفتارهای نا مانوس باعث میشه کمتر بتونیم احساسمون رو به دیگران نشون بدیم و حس اونها رو خوب درک کنیم.
رفتارهای شیرین کودکانه مثل یک هوای سالم جزئی از زندگی ماست و حداقل هفته ای یکبار باید بازی کنیم. بگیم و بخندیم و هرچی داریم بریزیم بیرون تا دیگران رو بخندونیم و شاد کنیم. این راز طول عمر و سلامتی ماست.
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: حمید رستمی در ۲۴ آذر ۱۳۹۰ - ۲۳:۳۶:۰۹
سلام به همه دوستان خوبم.
از دقت نظر و محبتهای شما عزیزان متشکرم.
فكر شما بيش از هر چيز ديگري در زندگي تان معنا دارد. بيش از درآمدتان، بيش از جايي كه زندگي مي كنيد، بيش از موقعيت اجتماعي شما و بيش از آنچه ديگران درباره شما فكر مي كنند.
 
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: حمید رستمی در ۲۴ آذر ۱۳۹۰ - ۲۳:۳۸:۵۵
انسانها در كل، چيزي جز كودكان بزرگ نيستند.
((ناپلئون بناپارت))
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: حمید رستمی در ۲۴ آذر ۱۳۹۰ - ۲۳:۴۱:۳۴
شايد مانند كودكي باشيم كه در كنار دريا با سنگ ريزه و صدفهاي زيبا بازي مي كند، اما بي خبر از آنيم كه دريايي بس بزرگ و اقيانوسي بيكران در مقابل ديدگانمان وجود دارد كه در اعماق آن اسرار بزرگ و شگفت انگيزي نهفته است.
((آيزاك نيوتن))
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: حمید رستمی در ۲۴ آذر ۱۳۹۰ - ۲۳:۴۲:۴۹
اگر تنها شور و شوق و عشق و علاقه را براي فرزندان خود به جاي بگذاريم، سرمايه اي بزرگ به آنها داده ايم.
((توماس اديسون))
شب بر همه عزیزانم خوش....
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: رضا در ۲۵ آذر ۱۳۹۰ - ۰۰:۵۷:۱۲
بچه كه بوديم "دل دردها"را به يك زبان ناله ميكرديم . همه ميفهميدند. بزرگ كه شديم " درد دلها " را به صد زبان ميگوييم كسي نميفهمد!
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: A.Ehsani در ۲۵ آذر ۱۳۹۰ - ۱۱:۱۲:۵۰
سلام

جناب رستمی مطالب بزرگان خیلی قابل توجه بود بخصوص نظر نیوتن.

اگر توجه کنیم ما انسانها رو نیاز به هم پیوند میدهد مثلا" من یک سری چیزها دارم (اعم از مادی و معنوی) مثلا" با عدد بخواهیم نامگذاری کنیم 1-4-7-0 و شما هم 3-6-2 رو دارید. حال من طالب 6 هستم و شما طالب 7 اینجا بین من و شما یک رابطه وجود دارد که ما را به هم وصل میکند. حال اگر من بجای 6 دو رو هم نیاز داشته باشم این رابطه از سمت من قوی تر میشود هرچند اعداد من و شما هیچ وجه مشترکی ندارند و تنها من باید برای حفظ شما 7 رو همواره حفظ کنم و شما هم برای داشتن 7 من 2 و 6 رو.
زندگی ما با این معادله به هم گره میخورد هر چند هزاران نفر در جامعه هستند که 6 رو دارند ولی من چون به 6 شما عادت کردم و تجربه ای دیگر را ندارم و نگرانم که با عوض کردن این 6 دیگه 6 دیگری را نتوانم بدست بیارم با شما یک پیمان میبندم که این پیمان یک پیمان زندگی یا دوستی یا همکاریست که همواره با این اعداد تضمین میشود نه با حضور ما و وجود ما چون وجود ما از سمت طرف مقابل فقط به صرف وجود این اعداد است که مصداق و ماهیت پیدا میکند.
و آقا رضا دلیل تنهائی ما همین است چون خدا ما را بدون این اعداد میخواهد ولی انسانها تابع خواستگاه درونی خودشان شما رو انتخاب میکنند نه ماهیت وجودی طرف مقابل.
البته این چیز بدی نیست این همان کمال است چون انسان کمال گراست و هی از اعداد کم شروع میکند به اعداد نجومی و بیکران برسد که در واقع باید به خدا برسد چون تمام و کمال فقط اوست و وجود ما فقط شناسه ای برای شناخت واقعیت وجود پروردگار متعال است اما دقیقا" مصداق زندگی ما همان بیان نیوتن است که ما مثل کودکانی هستیم کنار ساحل فقط از اون اقیانوس چند سنگ ریزه و صدف رو احساس میکنیم در حالی که از بیکرانهای هستی نا آگاه هستیم.
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: حمید رستمی در ۲۵ آذر ۱۳۹۰ - ۱۶:۰۸:۳۸
سرور گرامی جناب آقای احسانی عزیز
از توجه و فرمایشات شما سپاسگزارم
از منظر علم و عرفان نیز این مطلب ثابت شده است که حتی یک سلول در خلقت مستقل نمی باشد،
و نیاز واقعی که تمام اتصالات و تلاش برای آنرا عامل میشود ، فقط عشق است اما آنانکه آگاهی کمتری دارند به موارد جزئی متوسل یا متصل می گردند.
در تائید فرمایشات حضرتعالی میتوان داستان سیمرغ شیخ عطار را بیان نمود ، که در هنگامه رسیدن به قله قاف سی مرغ به سیمرغ رسیدند....
بنی آدم اعضای یک دیگرند
که در آفرینش...............
شهد گوارای چشمه حقیقت گوارای وجود نازنینتان.
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: A.Ehsani در ۲۵ آذر ۱۳۹۰ - ۱۷:۴۲:۰۴
سلام و با تشکر از بیان زیبای شما. پاینده باشید.
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: آیلان در ۲۵ آذر ۱۳۹۰ - ۱۸:۵۲:۴۱
من از تکرار واژه های دلتنگی خسته ام
من از حروف فاصله بیزارم
من از باد که بوی آمدنت را نمی آورد دلخورم
من از هر واژه که نام تو بر آن نباشد گریزانم!
بیا که بغض کودکانه ام تو را کم دارد...
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: A.Ehsani در ۲۵ آذر ۱۳۹۰ - ۲۰:۰۵:۲۸
سلام

مجبورم کردید چند شعر کودکانه بزارم:
(http://www.persianbox.com/templates/public/bisheh/ax4.jpg)

صبح که از خواب پا میشم
اول آفتاب پا میشم
یه کمی ورزش میکنم
تو باغچه نرمش میکنم
صدا میزنم مامان جون
چایی رو بریز تو فنجون
وقتی چایی رو نوشیدم
مامانو بابارو بوسیدم
میرم به کودکستان
خوشحال و شاد و خندان
------------------------------------------

وقتی میای به خونه خونه چه زیباست
بابای من قشنگترین بابای دنیاست
بابای خوبم دوست دارم
اخه تو مهربونی
پدر جون مادرجون شما ها همزبونید
الهی همیشه شما پیشم بمونید

--------------------------------------------

دویدم و دویدم,
به قلکم رسیدم
زدم اون رو شکستم تا پول بیاد تو دستم
,هیچی نبود تو قلک به جز یک سوسک کوچک
سوسکه بگم چی کار کرد؟
ترسیدوزود فرار کرد
خونه ی اون خراب شد
دلم براش کباب شد
دویدم و دویدم,
رفتم برای سوسکه یک قلک نو خریدم

------------------------------------------------------

مادر خوب و نازم دلم برات تنگ شده
بی تو دیگه این روزها زندگی بی رنگ شده
بگو تو پشت ابرها چکار داری کجایی؟
چرا مثل همیشه کنارم نمیایی
بابا میگه که مامان رفته کنار خدا
من دلم میخواد که زودتر بیام اون بالا
مامان خوب و نازم دوست دارم همیشه
هیشکی توی دنیا برام مامان نمیشه
میام یه روز کنارت تا باهات بازی کنم
شاید بتونم امشب خدا رو راضی کنم
------------------------------------------------------

حسنی بی دندون شده
زار و پریشون شده
بی احتیاطی کرده
حالا پشیمون شده
بادندوناش شکسته
بادوم سخت و پسته
مک زده به آبنبات
هی جویده شکلات
قندونو خالی کرده
وای که چه کاری کرده
دونه به دونه دندوناش
خراب شدن یواش یواش
------------------------------------

عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: مرضیه زهری در ۲۵ آذر ۱۳۹۰ - ۲۰:۱۰:۲۰
ای ول شیوانای عزیز/تشکر تشکر
 منم هستم

دویدم و دویدم   
سر کوهی رسیدم
دو تا خاتونو دیدم       
یکیش به من آب داد   
یکیش به من نون داد
نونو خودم خوردم       
 آبو دادم به زمین
زمین به من علف داد   
علفو دادم به بزی
بزی به من شیر داد     
 شیرو دادم به نونوا
نونوا به من آتیش داد   
 آتیشو دادم آهنگر
آهنگر به من قیچی داد   
قیچیو دادم به خیاط   
خیاط به من عبا داد       
عبا رو دادم به بابا
بابا به من خرما داد       
یکیشو خوردم تلخ بود   
یکیشو خوردم شیرین بود     
قصه ما همین بود

ای زنبور طلایی
نیش می زنی بلایی
زمستونا می خوابی
خواب بهار می بینی
پاشو پاشو بهاره
بهار اومد دوباره
برو صحرا برامون
عسل بیار دوباره

جمجمک برگ خزون
مادرم زینب خاتون
گیس داره قدکمون
ازکمون بلند ترک
ازشبق مشکی ترک
ننه جون شونه می‌خواد
شونه‌ی فیروزه می‌خواد
حموم سی روزه می‌خواد
هاجستم و واجستم
تو حوض نقره جستم
نقره نمکدونم شد
خانمی به قربونم شد


گنجشک، لالا
سنجاب، لالا
آمد دوباره مهتاب، لالا
لالا لالایی لالالالایی
 لا لا لا لایی لالا لالایی
گل زود خوابید، مثل همیشه
قورباغه ساکت! خوابیده بیشه
 گل زود خوابید، مثل همیشه
قورباغه ساکت! خوابیده بیشه
لالا لالایی لالالالایی 
لا لا لا لایی لالا لالایی
جنگل لا لا لا
برکه لا لا لا
شب بر همه خوش تا صبح فردا
شب بر همه خوش تا صبح فردا
لالا لالایی لالالالایی 
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: A.Ehsani در ۲۵ آذر ۱۳۹۰ - ۲۱:۴۵:۵۱
من هم از شما تشکر میکنم خانم مهربان  =D>
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: آیلان در ۲۵ آذر ۱۳۹۰ - ۲۳:۰۳:۲۹
ای بابا مهمترین شعر بچگی رو که ننوشتین!!!!!
یه توپ دارم قلقلیه
سرخو سفیدو آبیه
می زنم زمین هوا میره
نمی دونی تا کجا میره
من این توپو نداشتم
مشقامو خوب نوشتم
بابام بهم عیدی داد
یه توپ قلقلی داد
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: A.Ehsani در ۲۵ آذر ۱۳۹۰ - ۲۳:۱۰:۲۰
ﺧﻮﺏ ﮔﺬﺍﺷﺘﻴﻢ ﺯﺣﻤﺘﺸﻮ ﺷﻤﺎﺑﮑﺸﯽ
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: آیلان در ۲۵ آذر ۱۳۹۰ - ۲۳:۱۵:۰۸
زاهد بودم ترانه گویم کردی
سر حلقهٔ بزم و باده جویم کردی
سجاده نشین با وقاری بودم
بازیچهٔ کودکان کویم کردی

همه زحمتاو کارای سخت سخت روی دوش منه بیچارست 8)
اما من به این سادگیها از بچگیهام دست نمیکشم !!!!!
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: A.Ehsani در ۲۵ آذر ۱۳۹۰ - ۲۳:۱۸:۱۶
ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺗﺮﮐﺶ ﮐﺮﺩﻡ.ﺍﻣﺎﺩﺭﻋﻮﺽ ﺑﺎﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻣﺎﻧﻮﺱ ﻫﺴﺘﻢ.ﺧﻴﻠﯽ ﺑﻬﻢ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﺜﺒﺖ ﻣﻴﺪﻥ.
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: آیلان در ۲۵ آذر ۱۳۹۰ - ۲۳:۳۵:۵۰
خدا حفظشون کنه ،تبریک می گم استاد خدا نگهدار دختر خانم نازنین و آقا پسر گلتون باشه
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: A.Ehsani در ۲۵ آذر ۱۳۹۰ - ۲۳:۴۳:۴۹
ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺭﻭ ﮔﻔﺘﻢ.
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: آیلان در ۲۶ آذر ۱۳۹۰ - ۰۸:۳۲:۲۵
یادش بخیر من و خواهرم چقدر بچه ها رو اذیت میکردیم  ^o^
مثلا دختر خالم تازه داشت صدای حیوونارو یاد میگرفت ما مینشستیم دور هم میگفتیم گربه چی میگه؟میگفت میو میو
ما با تعجب نگاش می کردیم میگفتیم نه نه !!!گربه میگه هاپ هاپ یا زنبور چی میگه؟؟اون بیچاره درست میگفت ما ...
آخرش خالم فهمید اگه بدونید....
واقعا یادش بخیر البته همه اینا که گفتم مال 4 سال پیشه :-\
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: DELFAN در ۲۶ آذر ۱۳۹۰ - ۱۰:۴۴:۳۸
دلفان عزیز وسایر دوستان سلام

من از  بزرگسالیم استعفا نمیدم

بنده میخوام اعتراف کنم L-)

با این تفاصیر شما پس کودکم /با اینکه بزرگم ;)

آخه هنوز خودمم . بزرگ شدم اما بچه ام(یا بهتر بگم کودک درونمو هنوز دارم)/اون  زیر بارون رفتنه وبه آسمون نگاه کردنه  تازه  نگفتی  زبون بیرون آوردنو چشیدن قطره های بارون  وخوندن شعر باز بارا با ترانه ...   یا  گنجشکک اشی مشی... بارون میاد جر جر...اونم چی اینجا که خیلی بارونه 
  اوف، سلام بلند کردنه  (گرچه بعضیا چپ چپ نگاه میکنند ومیگن زشته دختر نکن ^o^)آروم اومدنو بلد نیستی

هنوز که هنوزه وقتی مادرم از جایی میاد باید برم کیفشو نگاه کنم ببیننم چی آورده (زشته؟)و...

 البته یه کوچولو غم فردا رو میخورم

این حرکاتو میشه همه جا انجام داد واما گویا نباید کرد/که افت شخصیته/که سبکیه /ودور از ادبه و...

الان خودمونیم نسبت به این حرکات بنده چه تفکری دارید؟؟


مرضیه جان عالیه، هر کی میگه بده نمی دونه چه لذتی داره بی تفاوتی به دنیا و لذت بردن از زیبایی ها.
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: asena در ۲۶ آذر ۱۳۹۰ - ۱۰:۵۵:۱۷
سلام به دوستان
آبجی مرضیه شعر دویدم ودویدم، یادته من یادم رفته بود وتو ادامشو گفتی دیشب با سپیده جون یاد همین شعرت افتادیم یاداون روزها کلی دلمون تنگ شد اما چه فایده روزهایی که رفته دیگه برنمیگرده
دلم خیلی تنگ شده
راستی این شعر روهم آبجی سپیده گفته بود که من میذارمش
بارون میاد نم نم پشت خونه عمم،عمم عروسی داره دم خروسی داره ای مرغ سبز وآبی امشب کجا میخوابی زیرعلف پیغمبرصلوات بر محمد
شاد باشید دوستان گلم
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: مرضیه زهری در ۲۶ آذر ۱۳۹۰ - ۱۶:۵۲:۳۶
سلام به دوستان
آبجی مرضیه شعر دویدم ودویدم، یادته من یادم رفته بود وتو ادامشو گفتی دیشب با سپیده جون یاد همین شعرت افتادیم یاداون روزها کلی دلمون تنگ شد اما چه فایده روزهایی که رفته دیگه برنمیگرده
دلم خیلی تنگ شده
راستی این شعر روهم آبجی سپیده گفته بود که من میذارمش
بارون میاد نم نم پشت خونه عمم،عمم عروسی داره دم خروسی داره ای مرغ سبز وآبی امشب کجا میخوابی زیرعلف پیغمبرصلوات بر محمد
شاد باشید دوستان گلم

سلام مجدد به آسنای عزیز ونازنیم

آره گلم /یعنی همون بلی/ دیشب که داشتم تو متا میگذاشتم گفتم یادش بخیر  /یادم بود 
اتفاقا با دیدن شعر های شیوانای عزیز یاد آوری مجدد شد  /
درمورد اون روز ها هم بگم تکرار شدنیه /مث همین الان/دنبال هر موضوعی میرم میخورم به در های بسته ای سی سی /متا هم با همت همه  وبه امید خدا میتونه جایگزینش بشه

سپده مهربونم تشکر تشکر

آیلان گلم /خوبی؟
بابت تکمیل کردن اشعار کودکی تشکر تشکر
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: مرضیه زهری در ۲۶ آذر ۱۳۹۰ - ۲۳:۵۵:۳۴
حرف های زیبای یک کودک با خدا


الو...الو..سلام کسی اونجا نیست؟ مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟ پس چرا کسی جواب منو نمیده؟ یهو یه صدای مهربون به گوش کودک نواخته شد مثل صدای یه فرشته! بله جانم با کی کار داری کوچولو؟ خدا هست؟ باهاش قرار داشتم قول داده بود امشب جوابمو بده. بگو عزیزم من می شنوم. کودک متعجب  پرسید مگه تو خدایی؟ من با خود خدا کار دارم...

 هر چی می خوای به من بگو قول میدم به خدا بگم کودک با صدای بغض آلودش آهسته گفت:یعنی خدا منو دوست نداره؟ فرشته ساکت بود بعد از مکسی نه چندان طولانی گفت: نه خدا خیلی دوست داره مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست و برگونه اش غلطید و با همان بغض گفت: اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه می کنم.
بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت شکسته شدند. یک صدا در جان و وجود کودک نواخته شد بگو زیبا بگو هرآنچه که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد و گفت:خدا جون خدای مهربونم خدای قشنگم خواستم بهت بگم نذار من بزرگ شم تروخدا!

چرا؟؟؟این مخالف تقدیره!! چرا دوست نداری بزرگ شی؟ آخه خدا من خیلی ترو دوست دارم قد مامانم 10تا دوست دارم. اگه بزرگ بشم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم! نکنه یادم بره یه روز بهت زنگ زدم. نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن. مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم. مگه من با تو دوست نیستم؟ پس چرا کسی حرفموباورنمی کنه؟ خدا چرا بزرگا حرفاشون سخته سخته؟! مگه اینجوری نمیشه باهات حرف زد؟

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت: آدم محبوب ترین مخلوق من چه زود خاطراطش را به ازای بزگ شدنش فراموش می کند!!!

کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من را ازخودم طلب می کردند تا تمام دنیا در دستانشان جا می گرفت
کاش همه مثل تو من را برای خودم نه برای خود خواهی هایشان می خواستند

دنیا خیلی برای تو کوچک است بیا تا برای همیشه کودک بمانی وهرگز بزرگ نشوی و کودک در کنار گوشی تلفن در حالی که لبخند شیرینی بر لب داشت در آغوش خدا به خوابی عمیق و شگفت انگیز فرو رفت...

ولی خودمونیم  خیلی قشنگ وراحت ، میشه بزرگ شد و  کودک موند  نه؟

با احترام
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: آیلان در ۲۷ آذر ۱۳۹۰ - ۰۸:۲۵:۲۸
مرضیه جوون خیلی قشنگ بود عزیزم  =D>
عنوان: پاسخ : بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
رسال شده توسط: مرضیه زهری در ۲۸ آذر ۱۳۹۰ - ۲۳:۴۰:۵۶
آیلان گرامی وعزیزم
ببخش دیر جواب دادم / دسترسی به نت نداشتم

مهربانو جان  هر کجا هستید تشکر تشکر//واقعا برگشتم به اون دوران