-
(http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/img/daneshnameh_up/d/d7/h16.jpg)
بازدلم غم گرفت دوباره ماتم گرفت
ماه محرم آمد تمام عالم گرفت
**
دیباچه ی عشق و عاشقی باز شود
دلها همه آماده ی پرواز شود
با بوی محرم الحرام تو حسین
ایام عزا و غصه آغاز شود
**
سلام من به محرم, محرم گل زهرا
به لطمه های ملائک, به ماتم گل زهرا
**
بر سینه ی من نوشته بین الحرمین
نصف قلبم با ابالفضل،نصف دیگر با حسین
**
دل را اگر از حسین بگیرم چه کنم
بی عشق حسین اگر بمیرم چه کنم
فردا که کسی را به کسی کاری نیست
دامان حسین اگر نگیرم چه کنم
**
باز محرم رسید، ماه عزای حسین
سینهی ما میشود، كرب و بلای حسین
كاش كه تركم شود غفلت و جرم و گناه
تا كه بگیرم صفا، من ز صفای حسین
**
محرم آمد و ماه عزا شد
مه جانبازی خون خدا شد
جوانمردان عالم را بگویید
دوباره شور عاشورا به پا شد
**
آبروی حسین به كهكشان می ارزد
یك موی حسین بر دو جهان می ارزد
گفتم كه بگو بهشت را قیمت چیست
*
دارالنعیم زینب است
کعبه خود تحت حریم زینب است
عمر زینب فخر مولا بود و بس
او به زهرا المثنی بود و بس
-
با سلام و صبح به خیر به کلیه دوستان و اعضا محترم
فرا رسیدن ماه محرم ماهي كه عدالت در مقابل ظلم و حق در مقابل باطل قيام كرده و را به همه شما تسلیت می گوییم
-
سلام جناب امینیان
تشکر از شما و بنده هم خدمت همه عزیزان و هم وطنان خودم تسلیت عرض میکنم. امیدوارم بتوانیم درک مناسبی از تفکرات و مقام امام عزیزمان حسین(ع) داشته باشیم.
(http://xman2.persiangig.com/image/ya%20hoseyn/IPNA_2006130221054931.jpg)
يكى از علل و يا مهمترين علت شهادت امام حسين و يا مهمترين علت گرويدن مردم به امويان، جهالت مردم بود. از طرفى هم مىدانيم امام حسين با يزيد مبارزه نمىكرد؛ او بالاتر از اين بود كه هدفش شخص و فرد باشد؛ هدف او اصولى و كلى بود. درحقيقت امام حسين با ظلم مبارزه مىكرد و با جهل، چنانكه در زيارت به ما تلقين و تعليم كردهاند كه هدف اين مبارزه از بين بردن جهل و گمراهى است چنانكه در زيارت اربعين است:
«وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الْجَهالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلالَةِ»
مقصود از جهالت مردم اين نبود كه چون مردم بىسواد بودند و درس نخوانده بودند، مرتكب چنين عملى شدند و اگر درس خوانده و تحصيل كرده مىبودند نمىكردند. نه، در اصطلاح دين «جهالت» بيشتر در مقابل «عقل» گفته مىشود و مقصود آن تنبّه عقلى است كه مردم بايد داشته باشند، و به عبارت ديگر قوّه تجزيه و تحليل قضاياى مشهود و تطبيق كليات بر جزئيات است و اين چندان ربطى به سواد و بىسوادى ندارد. علم، حفظ و ضبط كليات است و عقل قوّه تحليل است. به عبارت ديگر امام حسين شهيدِ فراموشكارى مردم شد، زيرا مردم اگر در تاريخ پنجاه شصت ساله خودشان فكر مىكردند و قوّه تنبّه و استنتاج وعبرت گيرى در آنها مىبود و به تعبير سيدالشّهداء كه فرمود:
«ارْجِعوا الى عُقولِكُمْ»
اگر به عقل و تجربه پنجاه شصت ساله خود رجوع مىكردند و جنايتهاى ابوسفيان و معاويه و زياد در كوفه و خاندان اموى را اصولًا فراموش نمىكردند و گول ظاهر فعلى معاويه را- كه دم زدن از دين به خاطر منافع شخصى است- نمىخوردند و عميق فكر مىكردند، و حساب مىكردند آيا حسين عليه السلام براى دين و دنياى آنها بهتر بود يا يزيد و معاويه و عبيداللَّه، هرگز چنين جنايتى واقع نمىشد. پس درحقيقت علت عمده اينكه مردمى نسبتاً معتقد به اسلام اينطور با خاندان پيغمبر رفتار كردند درصورتى كه همانها حاضر بودند قربةً الى اللَّه در جنگ كفار شركت كنند، فقط و فقط فراموشكارى مردم و گول ظاهر خوردن آنها بود، يعنى نتوانستند پشت پرده نفاق را ببينند. ظواهر شعائر اسلامى را محفوظ مىديدند و توجه به اصول و معانىِ از بین رفته، نداشتند
آه از این همه عبرت ... ولی تکرار فراموشی ، اشکالی ندارد بر انسان ، حرجی نیست انه ظلوما جهولا اگر چه عاشورای شصت ویک مصیبه ما اعظمهاست ولی مثال آن را بارها از بی خبران و ناسیان تاریخ به وضوح مشاهده کرده ایم در این میان عجب دارم از جماعت محدودی که پسوند ایرانی را به یدک می کشند ولی غربی عمل می کند لا اکراه فی الدین را پیش کشند احرار فی دنیاکم به تصویر می کشم
دین ندارید آزاده باشید واگر ذره ای از انصاف باقی مانده به عقب برگردید و صفحات تاریخ را تورق کنید شاید در این میان فراموشی مضمحل شود و به خود آیید : چرا عاشورا ...؟
منبع: اینترنت
-
بنده هم به نوبه خودم فرا رسیدن ایام محرم و شهادت سید الشهدا و یاران با وفایش را خدمت همه دوستان تسلیت می گویم
-
محرم فقط بحث شهادت نیست
فقط بحث حسین نیست
محرم بحث انسانیت - ایمان - ادراک و خیانت است.
اگر چه حر سردار کفر بود اما محرم به ما درس میدهد که چطور میتوان آزاده زندگی کرد.
اگر چه حسین(ع) میدانست همه مردان کشته خواهند شد و زنان و کودکان بی پناه میشوند اما نتوانست به مردم نه بگوید و به امویان بله.
فلسفه محرم ما وراء بحث شهادت است .
(http://iranrooz.persiangig.com/image/mazhabi/roghaih_jan.jpg)
کدامین کودک تحمل بریده شدن سر پدرش را جلوی چشمانش تحمل کند آن هم نه هر پدری........
پدر همچون حسین که بوی عطر او و کلام و رفتار او هر بیننده ای را مجذوب میکند چه رسد به کودک 3 ساله خود حضرت رقیه...
در محرم میتوان فهمید که حتی به کودکان هم رحم نمیشود و سر بریده طفلان مسلم را به سکه ای ترجیح میدهند...
وای انسان تو چی هستی و به کجا سیر میکنی...........
و ای خدا تو هنوز برای من ناشناخته ای .تو چقدر صبر داری و چقدر بزرگی.
(http://maktabdownload.persiangig.com/image/mazhabi/sh.h.roghaye.4.JPG)
-
حسین بیشتر از آب ، تشنه لبیک بود اما افسوس به جای افکارش زخم های تنش را به ما نشان دادن و درد او را بی آبی معرفی کردن فرا رسیدن ایام شهادت سالار شهیدان و هفتاد و دو یار با وفایش بر تمام شیعیان جهان تسیلت باد
-
(http://hamedtalebi.persiangig.com/n7o1o3z2r6pzd9b02m4r.jpg)
15 رجب 60 هجري
مرگ معاويه و نشستن يزيد به جاي او
28 رجب 60 هجري
رسيدن نامه يزيد به والي مدينه جهت بيعت گرفتن از امام حسين (ع).
29 رجب 60 هجري
هجرت امام حسين (ع) از مدينه، همراه با اهلبيت و جمعي از بنيهاشم.
3 شعبان 60 هجري
رسيدن نامهاي از کوفيان به دست امام حسين (ع).
۱۰ رمضان 60 هجري
رسيدن نامهاي از کوفيان به دست امام حسين (ع)
15 رمضان 60 هجري
رسيدن هزاران نامه دعوت به دست امام حسين (ع)
15 رمضان 60 هجري
فرستادن مسلم بن عقيل به کوفه جهت بررسي اوضاع و احوال.
5 شوال 60 هجري
ورود مسلم بن عقيل به کوفه و استقبال مردم از وي.
11 ذيقعده 60 هجري
نامه نوشتن مسلم بن عقيل در کوفه با چهارهزار نفر، سپس پراکندگي آنان از دور مسلم.
8 ذيحجه 60 هجري
ايراد خطبه توسط امام حسين (ع) در مکه براي مردم، تبديل نمودن حج را به عمره و خروج از مکه همراه با 82 نفر از افراد خانواده و ياران به طرف کوفه.
8 ذيحجه 60 هجري
دستگيري و شهادت هاني در کوفه
9 ذيحجه 60 هجري
درگيري مسلم بن عقيل با کوفيان، سپس دستگيري او و شهادتش بر بام دارالاماره کوفه.
9 ذيحجه 60 هجري
ديدار امام حسين (ع) با فرزندان در بيرون مکه.
9 ذيحجه 60 هجري
برخورد امام حسين (ع) با حر و سپاه او در منزل شراف.
2 محرم 61 هجري
ورود امام حسين (ع) به سرزمين کربلا و فرود آمدن در آنجا.
3 محرم 61 هجري
ورود عمر سعد به کربلا، همراه با چهار هزار نفر از سپاه کوفه و آغاز گفتگوي وي با امام براي وادار کردن آن حضرت به بيعت و تسليم شدن.
7 محرم 61 هجري
رسيدن دستور از کوفه بر ممانعت سپاه امام از آب، ماموريت پانصد سوار دشمن بر شريعه فرات به فرماندهي عمرو بن حجاج.
9 محرم 61 هجري
ورود شمر با چهارهزار نفر به کربلا، همراه با نامه ابن زياد به عمر سعد، مبني بر جنگيدن با امام حسين (ع).
10 محرم 61 هجري
درگيري ياران امام حسين (ع) با سپاه کوفه، شهادت امام و اصحاب، غارت خيمهها، فرستادن سر مطهر امام به کوفه، توسط خولي.
11 محرم 61 هجري
حرکت سپاه عمر و نيز اسراي اهلبيت از کربلا به کوفه.
1 صفر 61 هجري
ورود اسراي اهلبيت امام حسين (ع) از کربلا به دمشق.
20 صفر 61 هجري
بازگشت اهل بيت امام حسين (ع) از سفر شام به مدينه.
التماس دعا
-
(http://img.mobin-group.com/images/860emam_hosein_resize_2.jpg)
سكوت امـام حسين در زمان امام مجتبى بخاطر آن بود كه حضرت مجتبى را امام با خود مى دانست و مـخـالفـت با او را جايز نمى شمرد و پس از شهادت آنحضرت نيز تا زمانيكه معاويه در قيد حيات بود حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام به احترام عهدى كه امام حسن عـليه السلام با معاويه بسته بود سكوت اختيار نمود، اما با فوت معاويه و روى كار آمـدن يزيد كه برخـلاف مـواد عهدنامه بود: كه معاويه حق ندارد براى خود جانشين تعيين كند، امام حسين عليه السلام ، عليه دستگاه طاغوتى يزيد قيام نمود.
چنانكه شيخ مفيد بنقل از كلبى و مدائنى و ديگر مورخين گفته است : پس از رحلت امام حسن ، شيعيان عراق به جنب و جوش افتادند و به امام حسين نامه نوشتند كه حاضرند معاويه را خـلع نمـوده و با او بيعت نمايند ليكن امام حسين عليه السلام امتناع فرمود و متذكر شد كه بين او و معاويه عهد و پيمانى است كه تا مدت آن منقضى نگردد نقض آنرا جايز نمى داند و وقتى معاويه درگذشت نظر خود را اعلام خواهد داشت. 1
وصيت معاويه درباره حسين
مـعـاويه در نيمه رجب سال 60 هجرى درگذشت و يزيد را به جانشينى خود تعيين نمود و هنگـام مـرگ به وى وصيت و نصيحت نمود به اينكه : من گردن گردنكشان را براى تو خـاضع ساخـتـم و شهرها را برايت محكم و ثابت و پابرجا نمودم و سلطنت را براى تو طعـمـه قـرار دادم امـا از سه نفر درباره تو مى ترسم كه با تو مخالفت نمايند و از در منازعت درآيند، يكى عبدالله بن عمر و ديگرى عبدالله بن زبير و سومى حسين بن على است .
امـا عـبدالله بن عـمـر بن خطاب با تو خواهد بود او را ملازم خود گير و طردش منماى اما عـبدالله بن زبير او همانند شيرى كه بر شكارش حمله ور مى شود به تو حمله خواهد كرد و همانند روباهى كه با سگ به مكر و خدعه مى پردازد با تو معامله خواهد نمود پس اگر بر او پيروز گشتى بند از بندش جدا ساز.
«و امـا حسين پـس بتـحقـيق مـى دانى بهره و نصيب او را از رسول خدا و از گوشت و خون رسول خدا است و همچنين مى دانى كه مردم عراق لا محاله او را بسوى خود فرا مى خوانند آنگاه پشت به او خواهند كرد و او را بيكس و تنها خواهند گذاشت و در حقش جفا خواهند نمود پس وقتى بر او ظفر يافتى و پيروز گشتى مقام و منزلتش را در نزد رسول خدا بياد آر و بكردارش مؤ اخذه مكن ، بعلاوه اينكه او از خويشاوندان رحمى ما است و بپـرهيز از اينكه بدى به او برسانى يا عمل زشتى از تو مشاهده نمايد.»2
مـروان گـفـت : بخـدا قـسم اگر حسين از اينجا برود بيعت نخواهد كرد و تو هم قدرت چنين كارى را ندارى مـگـر آنكه گـروه كثيرى از طرفين كشته شوند پس بهتر است كه او را نگذارى برود و زندانيش كن تا بيعت كند و يا گردنش را بزن. امام حسين عليه السلام از سخنان مروان خشمگين شد و به مروان گفت : واى بر تو اى پسر زرقـاء (زن كبود چشم ) تو به كشتن من امر مى كنى بخدا سوگند دروغ گفتى و پستى و زبونى خودت را آشكار نمودى
نامه يزيد به والى مدينه
در اين وقت يعنى هنگام مرگ معاويه ، وليدبن عتبة ابى سفيان پسر عموى يزيد فرماندار مدينه و عمروبن سعيدبن عاص فرماندار مكه و عبيدالله بن زياد والى بصره و نعمان بن بشير انصارى والى كوفـه بودند، يزيد بمحض آنكه بجاى پدر نشست به پسر عمويش وليدبن عتبه نوشت كه معاويه هلاك شده و او را دستور داد از مردم مدينه براى وى بيعت بگيرد و در نامه كوچكى هم نوشت كه حسين و عبداللّه بن زبير و عبدالله بن عمر را احضار نموده و از آنها بيعت بگير و اگر بيعت نكردند آنها را گردن بزن و سرشان را براى مـن به شام بفرست و وصيت و سفارش پدرش را درباره پرهيز از كشتن حسين عليه السلام ناديده گرفت .
چون نامه يزيد به وليد رسيد از مرگ معاويه ناراحت گرديد و به سراغ مروان فرستاد و او را احضار و نامه را با او در ميان نهاد و به مشورت پرداخت مروان گفت مصلحت را در اين مـى بينم كه آنها را بخـواهى و قبل از اينكه از مرگ معاويه باخبر شوند از آنها بيعت بگـير و اگـر بيعت نكردند گردنشان را بزن زيرا اگر از مرگ معاويه آگاه شوند هر يك به سوئى خواهند رفت و در آنجا اعلان مخالفت مى كنند و مردم را به بيعت خود مى خوانند.
حسين عليه السلام و والى مدينه
وليد در همان شب به سراغ امام حسين فرستاد و او را احضار كرد، امام حسين عليه السلام سى نفر از جوانان بنى هاشم و غلامان خود را در حاليكه مسلح بودند با خود برد و به آنها فـرمـود در جلو در بنشينيد اگـر صدايم بلند شد داخل شويد تا از من دفاع كنيد و در غير اين صورت حركت نكنيد تا من برگردم و خود بر وليد وارد شد مروان حكم نيز حضور داشت ، وليد امام را از جريان مرگ معاويه و جانشينى يزيد آگاه ساخت و نامه يزيد را در مورد اخذ بيعت از امام مطرح كرد امام حسين عليه السلام كلمـه استـرجاع ( انّا للّه و انّا اليه راجعـون ) بر زبان جارى ساخت و سپس فرمود: من تـصور مـى كنم كه هدف شما بيعت پنهانى نباشد و بر آن هستى كه در حضور مردم بيعت آشكارا صورت گيرد وليد گفت : چنين است .
امام فرمود: پس شب را به صبح برسان تا راءى خود را در اين امر بيابى .
وليد گفت : برويد در امان خدا تا فردا شما را در ميان مردم ببينم .
مـروان گـفـت : بخـدا قـسم اگر حسين از اينجا برود بيعت نخواهد كرد و تو هم قدرت چنين كارى را ندارى مـگـر آنكه گـروه كثيرى از طرفين كشته شوند پس بهتر است كه او را نگذارى برود و زندانيش كن تا بيعت كند و يا گردنش را بزن .
امام حسين عليه السلام از سخنان مروان خشمگين شد و به مروان گفت : واى بر تو اى پسر زرقـاء (زن كبود چشم ) تو به كشتن من امر مى كنى بخدا سوگند دروغ گفتى و پستى و زبونى خودت را آشكار نمودى .
و پـس از بيان اين مطلب در ميان خاندان و ياران خود از نزد وليد خارج شد. پس از آنكه امـام حسين بيرون رفت مروان به وليد گفت با پيشنهاد من مخالفت كردى، بخدا ديگر به حسين دست نخواهى يافت .
وليد گـفـت : واى بر تـو مـى خـواهى دين و دنياى مـرا نابود كنى، اگـر تمام دنيا مال من مى شد هرگز دستم را بخون حسين نمى آلودم، سبحان الله من حسين را بكشم براى اينكه با يزيد بيعت نمى كند، بخدا قسم هركس در كشتن حسين دست بيالايد خدا را ملاقات خـواهد كرد در حاليكه ميزان اعمالش سبك باشد (حسنه اى نداشته باشد) و خدا او را نظر نكند و تزكيه ننمايد و به عذاب دردناك معذب گردد. 3
منبع: آنچه در كربلا گذشت، آيت الله محمد على عالمى
تهيه و تنظيم: گروه دين و انديشه تبيان
پي نوشت ها:
1. اعيان الشيعه ج 1، ص 587، ابصار العين ص 3. ارشاد مفيد ص 200. بحار ج 44، ص 324.
2. بحار ج 44 / ص 311-. حيات الامـام الحسين ج 2، ص 236. كامل ابن اثير ج 4، ص 6. طبرى ج 7، ص 196 و 217. ينابيع الموده ص 333.
3. اعـيان الشيعه ج 1 / ص 587. كامل ابن اثير 4، ص 15. بحار ج 44 ص 324. ارشاد مفيد ص 201. ينابيع ص 334. حيات الامام الحسين ج 2، ص 247. طبرى ج 7، ص 216. روضة الواعظين ص 146.
****************************************************************************
عزت نفس حسین علیه السلام
یكى از خـصوصیات و امتیازات بارز حسین بن على علیه السلام كه او را از همه مجاهدان تـاریخ بشریت ممتاز ساخته است اباء از ضیم است . تا آنجا كه ملقب به (اتى الضیم )1 گـشتـه كه این لقـب از مـشهورتـرین القـاب است بلكه حسین مثل اعلاى این عنوان و مصداق بارز آن به حساب آمده است .
مـورخ مـشهور یعقوبى حسین علیه السلام را به (شدیدالعزه ) توصیف كرده ، و ابن ابى الحدید مى گوید: حسین سید اهل اباء است كه حمیت و غیرت را به مردم جهان آموخت و فرمود: كشته شدن با شمشیر، زندگى است لیكن زندگى با ذلت مرگ است .
چنانكه یكى از شعراى سرشناس (عبدالغربن نباته سعدى ) درباره اش مى گوید:
والحسین الذى راى المـوت فـى العـز
للّه حیاة و العـیش فـى الذل قتلا
« حسین كسى است كه مرگ با عزت را حیات و زندگى ذلت بار را مرگ مى داند. »
مصعب بن زبیر مى گوید:
یعـنى «حسین مرگ با شرافت را بر زندگى ذلت بار ترجیح داد»، سپس به این بیت متمثل مى شود:
یعـنى : «مـردان بزرگى از آل هاشم در كربلا در برابر ظلم مقاومتى به خرج دادند كه براى بزرگان تاریخ سنت و الگو شد.»
سخنان حسین علیه السلام در روز عاشورا عالیترین و برترین بیان در مورد حفظ حیثیت و عزت نفس مى باشد:
« همـانا زنازاده پـسر زنازاده مـرا مـیان دو امـر مـخیر ساخته كشته شدن با شمشیر یا پـذیرش ذلت چـه دور است ذلت از مـا، كه خدا و رسولش و مؤمنین ذلت را براى من نمى پسندند بلكه پدران و مادرانى كه در دامن پاكشان مرا پرورش داده اند و مردان غیور و با حمیت و انسان هایی كه امتناع مى ورزند از اینكه طاعت انسانهاى پست را بر كشته شدن ترجیح دهند.»
این عـزت نفـس حسین است كه نمى گذارد تسلیم مردمى پست و فرومایه همچون ابن زیاد دست نشانده بنى امیه بشود تا هر گونه بى احترامى را درباره اش انجام دهند و لذا چون كوه در برابر سپاه كوفه مى ایستد و بدون هیچ دغدغه و هراسى از گرگان بنى امیه درس زندگى با عزت را به جهانیان مى آموزد و فریاد مى كشد:
و الله لا اعـطیكم بیدى اعطاء الذّلیل و لا افرّ فرار العبید انى عذت بربّى و ربّكم ان ترجمون .
« بخـدا سوگند مانند افراد فرومایه تسلیم شما نمى شوم و مانند بردگان هم فرار نمى كنم و تنها به خداى خود و خداى شما پناه مى برم از اینكه خون مرا بریزید. »
شعراى اهل بیت در ترسیم و تنظیم این صفت ممتاز حسین علیه السلام به مسابقه پرداخته و بهترین اشعار را در این زمینه سروده اند كه از جمله اشعار ابو تمام است :
1 ـ « انسانیكه از پـذیرش ذلت در روز جنگ آنچـنان خـود را دور مى دارد كه گویا پذیرش ذلت كفر است یا كفر از آن بهتر است . »
2 ـ « پاى خود را در باتلاق مرگ محكم كرد و به آن خطاب كرد در روز قیامت از زیر چنین قدمى باید محشور شد.»
3 ـ « لباس سرخ مـرگ را بر تـن كرد امـا هنوز شب نشده به سندس سبز بهشتى تبدیل گردید. »
این عـزت نفـس حسین است كه نمى گذارد تسلیم مردمى پست و فرومایه همچون ابن زیاد دست نشانده بنى امیه بشود تا هر گونه بى احترامى را درباره اش انجام دهند و لذا چون كوه در برابر سپاه كوفه مى ایستد و بدون هیچ دغدغه و هراسى از گرگان بنى امیه درس زندگى با عزت را به جهانیان مى آموزد و فریاد مى كشد: « بخـدا سوگند مانند افراد فرومایه تسلیم شما نمى شوم و مانند بردگان هم فرار نمى كنم و تنها به خداى خود و خداى شما پناه مى برم از اینكه خون مرا بریزید»
سید حیدر حلى نیز در این زمینه چنین سروده است:
1 ـ «حكومـت بین امـیه طمـع كرد كه حسین را خوار سازد لیكن خدا و شمشیر از آن امتناع دارد»
2 ـ «آخر چگونه گردنى كه جز براى خدا خم نشده در برابر ناكسان خم گردد. »
3 ـ «جز زندگـى با عـزت را نمـى پـذیرد حتـى اگـر در این ره جان خـود را از كف بدهد. »
آرى بنى امیه میخواستند كه حسین در برابر ظلم و جور حكومت خودكامه آنان تسلیم گردد و زبان به اعـتـراض نگـشاید و از ایراد و انتـقـاد لب فـرو بندد، و چـون این عـمل براى حسین سرور آزادگان ذلت و خوارى در برداشت كه نه خدا بر آن رضایت داشت و نه با عزت نفس حسین سازگار بود و حسین از جد و پدر آموخته بود كه جز در برابر اراده خـدا و حق در برابر هیچ قـدرتـى نباید گـردن كج نمـود لذا از مرگ و شهادت استـقـبال مى كند كه عزتش در آن است امام تسلیم خواسته هاى آنان نمى شود كه همراه با ذلت است. 2
اباة الضیم كیانند؟
اباة الضیم یعنى كسانى كه هرگز زیر بار ظلم و ذلت و خوارى نرفته اند در تاریخ گـذشتـگـان مـخـصوصا تاریخ اسلام و به ویژه تاریخ شیعه كه پس از وقوع حادثه جانگـداز كربلا و شهادت امـام حسین عـلیه السلام شیعیان و پیروان آنحضرت از آن بزرگوار الگو برداشته و راه آن حضرت را دنبال كردند نام افراد زیادى ثبت شده است .
پـیشگام در این خصلت و امتیاز در تاریخ اسلام حضرت مولاى متقیان امیر مؤمنان على علیه السلام است كه پس از ورود به صفین و قرار گرفتن شریعه در اختیار سپاه شام و منع آب از سپـاهیان عـلى عـلیه السلام آن حضرت با این جملات یارانش را براى تصرف شریعه تحریك نمود:
« سپاه شام جنگ را بر شما تحمیل كردند در این مورد یا مى باید ذلت و عقب ماندگى را بپذیرید یا شمشیرها را از خونها سیراب كنید، كه مرگ شما در حیات شما است در حالیكه سرافكنده اید، لیكن حیاة و زندگى در مرگ شما است در صورتیكه مرگ شرافتمندانه را اخـتـیار كنید، همـانا مـعـاویه عـده اى از ستـمـكاران و گـمـراهان را گـسیل كرده كه چون حقیقت بر آنها پوشیده است گلوهایشان را هدف تیرهاى شما قرار داده اند.»
از جمـله اباة الضیم یزید بن مهلب است و دیگر زید بن على بن الحسین علیهماالسلام و مـحمد و ابراهیم پسران عبدالله محض كه بحمدالله در كتاب شاگردان مكتب امام مكتوب است و همـچـنین یحیى بن زید و سایر سادات از نسل امیرالمؤمنین علیه السلام كه ابن ابى الحدید در جلد اول شرح نهج البلاغـه از صفـحه 300 ذیل خطبه یاد شده حالات بیشتر آنان را ذكر نموده است.3
منبع: آنچه در كربلا گذشت، آیت الله محمد على عالمى
تهیه و تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان
پی نوشت ها:
1- ابى الضیم یعنى كسى كه هرگز تن به ذلت نمیدهد و زیر بار ظلم و زور نمیرود جمع آن اباة الضیم است .
2- حیاة الحسین ج 1 / ص 113- ابن ابى الحدید ج 1 ص 113- بلاغة الحسین ص 45 و 49.
3- شرح ابن ابى الحدید ج 1 طبع بیروت ص 300- نهج البلاغه خطبه 51.
*********************************************
-
عزاداری یا خودآزاری؟!
الف – سخن با کسانی که به خرافات رو آوردهاند.
1- انسان موظف به مراقبت و محافظت از خود است
2- همدردی با حضرت زینب علیهاالسلام
3- درک مصیبات وارده به امام حسین علیه السلام
4- سیره ائمه اطهار در عزاداری حضرت سیدالشهدا علیه السلام
5- سینهخیز رفتن به سمت حرم ائمه اطهار از کجا آمده است؟
6- امام نیازی به «سگ» ندارد، شیعه میخواهد
ب- سخنی با دشمنان اسلام
ج- وظایف و رسالت علما
راز سعادت انسان در این است که از نعمت جاذبه و دافعهای که خداوند در وجودش به ودیعه نهاده در مسیر صحیح که بر مبنای وحی میباشد استفاده کند.
جذب و دفع امری بدیهی است که در نهاد انسان وجود دارد و انبیاء مبعوث شدهاند تا استفاده صحیح از آنها را به انسان آموزش دهند.
جذب و دفع ابزار است و زمانی انسان را به سعادت میرساند که از آنها بر اساس وحی الهی استفاده شود وگرنه کافران و منافقان و شیاطین هم این ابزار را دارند.
همه مشکلات بشر از عدم جذب و دفع مطلوب است یعنی حرکت برخلاف مبنای وحی میباشد. حبّ و بغضها و حق و باطل کردنهای بشر از همین جذب و دفع است که اگر صحیح عمل شود سعادتمند میشود.
در این بین کسانی هستند که نمیگذارند انسان به سعادت برسد که هوا و هوس از درون و ابلیس و شیاطین و منافقان از برون دست به دست هم دادهاند برای ممانعت از رسیدن انسان به سعادت حقیقی. چرا که همه اینها ابزار منفی هستند برای مقابله با جذب و دفع واقعی. و انسان را به مسیری سوق میدهند که چیزی را جذب کنند و به سمت چیزی بروند که خواست خدا نمیباشد و چیزی را دفع کنند که رضایت خدا در جذب آن میباشد. و این بالعکس عمل کردن باعث گمراهی و نرسیدن به سعادت انسان میشود.
خداوند خود میفرماید که این شیاطین قصد اطفاء نور الهی را دارند. «یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ. (1)
یعنی دشمنان تلاش میکنند نور الهی خاموش شود که کسی به سوی آن هدایت نشود اما خداوند هم کامل کننده نور خویش است و انبیاء و ائمه کسانی هستند که نور خدا را روشن میدارند و انسان را به سوی آن که رمز سعادت حقیقی انسان میباشد رهنمون میدهد.
مسلمان حق ندارد که خون خود را بدون دلیل شرعی و عقلی بریزید مگر در دفاع از دین، ناموس، آبرو و وطن . ما در هیچ جایی از قرآن و سنت نداریم که میتوانیم در عزای امام حسین و دیگر ائمه علیهمالسلام آسیبی به خود رسانده و خونی جاری نمائیم. این چه تجلیلی از عزای امام حسین علیهالسلام است که باعث ضایع شدن آیات قرآن میشود؟ آیا چنین عزاداریی که باعث بیتوجهی به آیات الهی میشود ارزشی دارد؟!
در روز قیامت که روز حساب و کتاب است و گمراه شدگان و فریب خوردگان شیطان، از شیطان شکایت میکنند، شیطان میگوید: من وعده دادم، خدا نیز به شما وعده داد ولی وعده من دروغ و وعده خدا صادق بود، خودتان دنبال وعده من آمدید. من کار دیگری نکردم. و این واقعیتی است که انسان دچار آن میشود.
پس دشمن؛ اعم از درونی و بیرونی در صدد برنامهای است که انسان در جذب و دفع بر اساس وحی عمل نکند و در نتیجه منحرف شود و به سعادت نرسد. یعنی قصد دارند مقیاس جذب و دفع صحیح را که بر اساس وحی الهی میباشد را از انسان بگیرند.
تمام اعمال انسان در دو شاخه اصلی جذب و دفع میگنجد که اگر درست عمل کند به سعادت میرسد و در غیر این صورت راه خسران و گمراهی را طی مینماید. فلسفه بعثت انبیاء نیز اینست که جذب و دفع انسان را بر اساس وحی آموزش دهند.
در آیه فعل «یریدون» مضارع است که استمرار را میرساند یعنی دشمن هیچگاه از این تلاش دست بر نمیدارد حتی زمانی که انسان در خواب است او در تلاش برای برنامهریزی و به بیراهه کشاندن انسان میباشد که نور الله را اطفاء کند. چرا که نور وسیله تشخیص موضوعات است و اگر نور نباشد چیزی قابل تشخیص نمیباشد. برای همین است که دشمن قصد اطفاء نورالله را دارد که انسان «حق» را تشخیص ندهد. در آیه بحث دشمنشناسی هم مطرح شده است که ای انسان مراقب باش که دشمن هرگز از تلاش برای گمراه کردن تو دست برنمیدارد.
این نشانگر عدم معرفت این افراد نسبت به خاندان وحی میباشد که تصور میکنند ایشان به آیات الهی عامل نیستند حال آن که تنها کسانی که دقیقاً نسبت به فرامین و آیات الهی عاملاند این خاندان میباشند. و این قضیه در مورد زینب کبری علیهاالسلام تحریفی بیش نیست که در مقاتل نیز ذکر نشده و متأسفانه مرثیهسرایان در اشعار و روضههای خود ذکر میکنند و محضر مبارک عمه سادات، ظلم مینمایند.
همه مشکلات بشر از عدم جذب و دفع مطلوب است یعنی حرکت برخلاف مبنای وحی میباشد. حبّ و بغضها و حق و باطل کردنهای بشر از همین جذب و دفع است که اگر صحیح عمل شود سعادتمند میشود.
حال پس از ارائه این مقدمه دریافتیم که شیاطین درونی و بیرونی در تلاشاند که انسان را به سمت جذب و دفع نامطلوب بکشانند. یکی از این موارد عزاداری برای حضرت سیدالشهداء میباشد که متاسفانه تحریفات و خرافات بسیاری در این مسئله جای گرفته است.
شیاطین مسائلی را چنان جلوه دادهاند که برخی به صورت ناصحیح جذب آن شدهاند و به بیراهه رفتهاند و عظمت و هدف اصلی عزاداری برای امام حسین علیه السلام را خدشهدار نموده است. این مقاله در سه بخش به طرح موضوعاتی میپردازد که امید روشنگری دارد.
الف – سخن با کسانی که به خرافات رو آوردهاند.
1- انسان موظف به مراقبت و محافظت از خود است.
یکی از امانتهایی که خداوند به انسان سپرده است همین جسمی است که انسان موظف است از آن به خوبی مراقبت کند و ضرری به آن وارد ننماید چرا که در قبال این جسم باید پاسخگو باشد. نباید به عمد حتی خراشی بر آن وارد کرد و خونی از آن جاری نمود.
عدهای دیگر در توجیه عمل قمهزنی خود میگویند برای این که مصیبات وارده به امام حسین علیه السلام را درک نمائیم قمه میزنیم و به خود جراحاتی وارد مینمائیم.
آخر این چه منطق بی استدلالی است که برخی برای خود گزیدهاند؟! مگر امام، خود آن ضربات را بر پیکر مطهرش وارد کرده است؟
خداوند در سوره مائده میفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ عَلَیْكُمْ أَنفُسَكُمْ لاَ یَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ.» (2)
البته این مراقبت فقط جسم را شامل نمیشود بلکه روح و جان را نیز در برمیگیرد. که در اینجا بحث مراقبت جسم مربوط به بحث ما میشود. پس در این آیه یکی از وظایف انسان مراقبت از خود مطرح شده است.
خدای متعال در آیه دیگری میفرماید:
«وَ مَن یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِیهَا وَ غَضِبَ اللهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِیمًا» (3)؛ هر کس مومنی را به عمد بکشد، کیفر او جهنم است که در آن همواره خواهند بود و خدا بر او خشم گیرد و لعنتش کند و برایش عذابی بزرگ آماده سازد.
«مومن در این آیه دو مفهوم دارد: اول هر کس که مومن باشد؛ دوم خود فرد هم که مومن است. پس چه مومنی کشته شود و چه خود را بکشیم شامل این آیه و لعنت و عذاب الهی میشویم.
بر اساس این آیات مشخص شد که انسان حق ندارد تعمداً کوچکترین آسیبی به خود برساند. بلکه موظف است از خود محافظت نماید. به همین دلیل است که خودزنی و خودکشی حرام میباشد. حال سوالی مطرح میشود که افرادی که به قمهزنی رو میآورند چگونه این آیات الهی را توجیه کرده و بر خلاف آن عمل مینمایند؟!
مسلمان حق ندارد که خون خود را بدون دلیل شرعی و عقلی بریزید مگر در دفاع از دین، ناموس، آبرو و وطن . ما در هیچ جایی از قرآن و سنت نداریم که میتوانیم در عزای امام حسین و دیگر ائمه علیهمالسلام آسیبی به خود رسانده و خونی جاری نمائیم. این چه تجلیلی از عزای امام حسین علیهالسلام است که باعث ضایع شدن آیات قرآن میشود؟ آیا چنین عزاداریی که باعث بیتوجهی به آیات الهی میشود ارزشی دارد؟!
2- همدردی با حضرت زینب علیهاالسلام
عدهای معتقدند که برای همدردی با زینب کبری قمهزنی میکنیم چرا که ایشان پس از شهادت برادر بزرگوارشان سر مبارک خود را به محمل زده که باعث شکسته شدن آن شد.
آخر ظلم و تحریف در مورد اهلبیت پیامبر اکرم علیهم السلام تا چه حد؟!
چگونه ممکن است که زینب کبری که در خانه وحی متولد گشته و در دامان پر برکت امیرمؤمنان علی علیهالسلام و فاطمه زهرا علیهاالسلام و در کنار امام حسن و امام حسین علیهماالسلام تربیت شده باشد به آیات الهی عامل نبوده و به گونهای خودزنی نماید؟!
آخر مگر برای درک مصیبت باید خود را به مصیبت مبتلا سازیم؟ این چه منطق مضحکی است که برخی برای خود عَلَم کردهاند؟!
این نشانگر عدم معرفت این افراد نسبت به خاندان وحی میباشد که تصور میکنند ایشان به آیات الهی عامل نیستند حال آن که تنها کسانی که دقیقاً نسبت به فرامین و آیات الهی عاملاند این خاندان میباشند. و این قضیه در مورد زینب کبری علیهاالسلام تحریفی بیش نیست که در مقاتل نیز ذکر نشده و متاسفانه مرثیهسرایان در اشعار و روضههای خود ذکر میکنند و محضر مبارک عمه سادات، ظلم مینمایند.
3- درک مصیبات وارده به امام حسین علیه السلام
عدهای دیگر در توجیه عمل قمهزنی خود میگویند برای این که مصیبات وارده به امام حسین علیه السلام را درک نمائیم قمه میزنیم و به خود جراحاتی وارد مینمائیم.
آخر این چه منطق بی استدلالی است که برخی برای خود گزیدهاند؟! مگر امام، خود آن ضربات را بر پیکر مطهرش وارد کرده است؟
اگر نحوه درک کردن مصیبات ائمه و خصوصاً امام حسین علیه السلام مبتلا نمودن خود به آن مصیبتهاست پس چند پیشنهاد ارائه میشود:
- برای درک بیشتر مصیبات وارد به امام پس از قمهزنی و وارد کردن جراحات بر خود، بر زمین بخوابید و اسبانی را که از قبل نعل نو زده و آماده کردهاید را بر خود بتازانید تا درک کنید که چگونه پیکر مطهر امام زیر سم اسبان ماند.
- برای درک مصیبت شهادت امیرالمؤمنین علی علیه السلام، در شب شهادت ایشان شمشیری را زهرآلود کرده و بر فرق خود فرود آورید.
- برای درک مصیبت شهادت امام کاظم علیه السلام که به نقل از تاریخ هفت الی چهارده سال در زندان بودهاند؛ در ایام شهادت ایشان فقط یک هفته خود را در سیاهچالی زندانی نماید.
- برای درک مصیبت شهادت امام رضا علیه السلام که با سم به شهادت رسیدند در ایام شهادت ایشان زهر نوش جان نمایید.
آخر مگر برای درک مصیبت باید خود را به مصیبت مبتلا سازیم؟ این چه منطق مضحکی است که برخی برای خود عَلَم کردهاند؟!
عزاداری امام حسین علیه السلام باید شایسته آن امام بزرگوار باشد و موجب وهن و تضعیف اسلام و مذهب شیعه نشود، بلکه همانند قیام آن حضرت باعث بقاء و عزت اسلام شود.
در ضمن مگر قرار است با عزاداری برای شهادت ائمه اطهار به این درک برسیم که ایشان چه مصیباتی را متحمل شدهاند و یا هدف؛ زنده نگه داشتن اهداف والای ایشان است؟!
زنده نگه داشتن واقعه عاشورا برای اینست که بیاموزیم که از دین تحت هر شرایطی باید محافظت نمود حتی اگر به چنان مصیباتی که خاندان اهلبیت مبتلا شدند؛ گرفتار شویم. این است معرفت و این است چیزی که امام از ما میخواهد.
عزاداری امام حسین علیه السلام باید شایسته آن امام بزرگوار باشد و موجب وهن و تضعیف اسلام و مذهب شیعه نشود، بلکه همانند قیام آن حضرت باعث بقاء و عزت اسلام شود.
4- سیره ائمه اطهار در عزاداری حضرت سیدالشهدا علیه السلام
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در آخرین روزهای عمر خویش حدیثی را قرائت فرمودند که به حدیث ثقلین معروف میباشد. در آن حدیث ایشان فرمودند که دو چیز گرانبها برایتان به ودیعه میگذارم قرآن و عترتم. که این دو هیچگاه از هم جدا نمیشوند. تا وقتی که در کنار حوض کوثر به من ملحق شوند.
در قسمت اول به آیاتی از قرآن کریم استدلال کرده و به این نتیجه رسیدیم که این عمل جائز نمیباشد بلکه حرام است اما حال به سیره ائمه اطهار علیهم السلام در عزاداری امام حسین علیه السلام میپردازیم.
- هیچ کس نمیتواند ادعا کند که معرفتش نسبت به امام حسین علیه السلام بیشتر از ائمه اطهار علیهمالسلام میباشد.
- هیچ کس نمیتواند ادعا کند که به تبع معرفت، محبتش نسبت به حضرت سیدالشهدا علیه السلام بیشتر از ائمه اطهار میباشد.
- هیچ کس نمیتواند ادعا کند که بیشتر از ائمه اطهار به قرآن کریم اشراف دارد و به آیات آن عامل میباشد.
پس چگونه است که پس از شهادت امام حسین علیه السلام، ائمهی پس از ایشان در عزاداریهای خود هیچ یک از این اعمال را انجام ندادهاند؟!
در تاریخ آمده است که پس از واقعه کربلا، امام سجاد علیه السلام با این که خود شاهد آن واقعهی تلخ بودند و پدر و برادران و عزیزان خود را از دست داده بودند ولی هیچگاه به صورت غیرمنطقی عزاداری نکردهاند. ایشان از هر فرصتی برای زنده نگه داشتن خاطره عاشورا استفاده کرده و واقعه را تعریف مینمودند. نقل شده که هنگام نوشیدن آب به شدت گریه میکردند و وقتی با پرسش اطرافیان در این باره مواجه میشد، پاسخ میداد: «چگونه گریه نکنم در حالی که آبی را که پرندگان و جانواران وحشی از آن آزادانه استفاده میکردند، بر پدرم منع نمودند؟! (4)
این است سیره ائمه اطهار علیهم السلام در عزاداری امام حسین علیه السلام، ضمن این که هیچ روایتی دال بر این که در عزاداری بر خود صدمهای وارد کنیم به ما نرسیده است. و بر اساس آیات قرآن و فقه مبین شیعه، رساندن صدمه بر خود در صورت تعمد حرام میباشد.
از امام صادق علیه السلام نقل شده است که امام سجاد علیه السلام پس از شهادت پدر تا آخرین لحظات زندگی بر مصیبت پدرش گریه میکرد و هرگاه میخواست دست به طعام ببرد و یا آب بنوشد گریه مینمود، تا جایی که یکی از خدمتگزاران به ایشان گفت: یابن رسول الله، چقدر گریه میکنید؟! میترسم خود را هلاک کنید! حضرت در جواب فرمود: همانا اندوه و غصهام را به خدا شِکوه میکنم و میدانم از خدا آنچه را که شما نمیدانید.(5) ایشان در پاسخ یکی دیگر از کسانی که به گریههای شدید ایشان معترض بود، فرمود: وای بر تو یعقوب پیامبر، دوازده فرزند داشت که خدا یکی را از چشم پدر دور کرد. یعقوب در فراق یوسف به قدری گریه کرد که دو چشمش نابینا و سفید شد و کمرش از غصه یوسف خمیده گشت، در حالی که فرزندش زنده و سالم بود. ولی من با دو چشمم دیدم که پدر و برادر و عموهایم و هفده تن از اهلبیت در کنارم کشته شدند، چگونه میتوانم گریه نکنم؟! (6)
خوب این سیره امام سجاد علیه السلام در نحوه عزاداری امام حسین علیه السلام بود.
در زمان امام باقر و خصوصاً امام صادق علیهماالسلام که فضای سیاسی و فرهنگی کمی بازتر شده بود و امکان بسط و گسترش فرهنگ بود. ایشان روایات بسیاری از بزرگداشت واقعه کربلا و شهادت امام حسین علیه السلام و یارانش نقل فرمودند.
در تاریخ ثبت شده که در عصر امام صادق علیه السلام عدهای از هاشمیات در عزای امام حسین علیهالسلام در حالت بیقراری به صورت خود میزدند، لباس مشکی و پشمینه به تن میکردند و غذای پخته نمیخوردند. این نهایت چیزی است که در عزای امام حسین علیه السلام در عصر اهل بیت علیهم السلام ذکر شده و در تاریخ ثبت شده است.
قال الصادق علیه السلام:
"و قد شَققنا الجُیوب و لَطَمنا الخَدود الفاطِمیات علی الحسین بن علی علیهماالسلام و علی مِثله تَلطُم الخَدود و تَشق الجُیوب ." (7)
در این بین کسانی هستند که نمیگذارند انسان به سعادت برسد که هوا و هوس از درون و ابلیس و شیاطین و منافقان از برون دست به دست هم دادهاند برای ممانعت از رسیدن انسان به سعادت حقیقی. چرا که همه اینها ابزار منفی هستند برای مقابله با جذب و دفع واقعی. و انسان را به مسیری سوق میدهند که چیزی را جذب کنند و به سمت چیزی بروند که خواست خدا نمیباشد و چیزی را دفع کنند که رضایت خدا در جذب آن میباشد. و این بالعکس عمل کردن باعث گمراهی و نرسیدن به سعادت انسان میشود.
سیره ایشان در عزاداری، برگزاری مجلس روضه در رثای شهدای کربلا بود که نقل شده است که امام صادق علیهالسلام چنان اشک میریختند که محاسن مبارکشان خیس میشد.
امام در مراسم روضه از شعرا دعوت میکردند که در مورد واقعه کربلا شعر بسرایند و نیز خود ایشان واقعه تاریخی را نقل میکردند.
جلوتر که میآئیم میرسیم به زمان امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام که نقل شده: همین که محرم فرا میرسید، دیگر کسی خندهای بر لب امام کاظم علیه السلام نمیدید و همواره اندوهگین بود تا دهه محرم بگذرد و چون روز عاشورا فرا میرسید، این روز، روز نهایت غم و مصیبت بود و میفرمود: اینست آن روزی که جدم حسین علیه السلام در آن کشته شد. (8)
در مورد نحوه عزاداری امام رضا علیه السلام نیز در تاریخ مطالبی نقل شده است. ریّان بن شبیب نقل میکند که روز اول محرم بر امام رضا علیه السلام وارد شدم. حضرت به من فرمود: اگر میخواهی در درجات بهشت با ما باشی، برای اندوه ما اندوهناک و در خوشحالی ما شادمان باش. (9)
حال کسانی که عمل قمهزنی را انجام میدهند بنابر چه استدلالی این عمل را انجام میدهند؟! وقتی که خبرگزاریهای دنیا از آن همه عظمت در عزاداری سیدالشهدا علیهالسلام فقط بخش قمهزنی را آن هم که توسط عدهای قلیل انجام میشود را به تصویر میکشد و شانتاژ خبری میدهد، قمهزنان چه پاسخی در این مورد دارند؟! آیا با این کار میخواهند برای شیعه آبروداری کنند یا آبروریزی؟!
دعبل خزاعی، شاعر معروف اهلبیت علیهم السلام، روایت کرده است: در ایام عاشورا خدمت امام رضا علیه السلام رسیدم. دیدم آن حضرت با اصحاب خود ملول و محزون نشستهاند. چون مرا دید، فرمود: "مرحبا به تو ای دعبل! مرحبا به یاری کننده ما به دست و زبان خود." پس مرا طلبید و نزد خود نشاند و فرمود: ای دعبل! دوست دارم که شعری برای من بخوانی که این ایام، ایام حزن ما اهلبیت و ایام سرور دشمنان ما، به خصوص بنیامیه بوده است.
آنگاه برخاست و بین ما و اهل خانه پردهای زد و خانواده در پشت پرده نشستند تا در مصیبت جد خود بگریند. سپس به من فرمود: ای دعبل برای حسین علیه السلام مرثیه بخوان.
و گاه امام در مجالسی واقعه کربلا را نقل کرده و اشک میریختند.
و بالاخره در این عصر که عصر غیبت امام زمان(عج) آخرین ذخیره الهی است، قرار داریم. امام در زیارت ناحیه مصیبات وارده بر حضرت سیدالشهدا و خاندان ایشان را مطرح کرده و حزن و اندوه خود را اینگونه بیان میفرمایند: (یا جداه) اگر روزگاران مرا به تاخیر انداختند و تقدیر الهی مرا از یاری تو بازداشت و نبودم تا با آنان که با تو جنگیدند، بجنگم؛ هر صبح و شام بر تو ندبه و زاری میکنم و بر تو به جای اشک، خون گریه مینمایم، از روی حسرت بر تو و از سوز و تاسف بر مصیبتهایی که بر تو وارد گشت تا آن زمان که در اثر سوز جانفرسای مصیبت و غصه جانگاه و اندوه فراوان، جان سپارم.
این است سیره ائمه اطهار علیهم السلام در عزاداری امام حسین علیه السلام، ضمن این که هیچ روایتی دال بر این که در عزاداری بر خود صدمهای وارد کنیم به ما نرسیده است. و بر اساس آیات قرآن و فقه مبین شیعه، رساندن صدمه بر خود در صورت تعمد حرام میباشد.
این دسته از افرادی که به بدعتهایی ناروای وارد بر مکتب شیعه، عمل میکنند آیا میپندارند با این عمل، زینت اهلبیت علیهم السلام میباشند؟! آیا با این رفتار، محبتها را به سوی اهلبیت جذب میکنند؟! آیا با این عمل هر نسبت ناروایی را از اهلبیت دور مینمایند؟!
آیا ایشان به خاطر رضایت و شادی اهلبیت این کار را انجام میدهند و یا به خواهش دل و نفس خود این کار را میکنند؟!
آیا بهتر نیست که این افراد تجدید نظری روی کار خود داشته باشند؟
حال کسانی که عمل قمهزنی را انجام میدهند بنابر چه استدلالی این عمل را انجام میدهند؟! وقتی که خبرگزاریهای دنیا از آن همه عظمت در عزاداری سیدالشهدا علیهالسلام فقط بخش قمهزنی را آن هم که توسط عدهای قلیل انجام میشود را به تصویر میکشد و شانتاژ خبری میدهد، قمهزنان چه پاسخی در این مورد دارند؟! آیا با این کار میخواهند برای شیعه آبروداری کنند یا آبروریزی؟!
مگر این روایت امام حسن عسکری علیه السلام را نخواندهاند که: «کُونوا زَیناً و لا تکونوا شَیناً جَرُّوا اِلینا کُلَّ مَودةٍ وادفعوا عَنّا کُلَّ قَبیح؛ زینت ما باشید؛ نه مایه ننگ ما. با رفتار خود همه محبتها را به سوی ما جلب کنید و (با رفتار مناسب خود) هر (نسبت) ناروایی را از ما دور کنید. (10)
این دسته از افرادی که به بدعتهایی ناروای وارد بر مکتب شیعه، عمل میکنند آیا میپندارند با این عمل، زینت اهلبیت علیهم السلام میباشند؟! آیا با این رفتار، محبتها را به سوی اهلبیت جذب میکنند؟! آیا با این عمل هر نسبت ناروایی را از اهلبیت دور مینمایند؟!
آیا ایشان به خاطر رضایت و شادی اهلبیت این کار را انجام میدهند و یا به خواهش دل و نفس خود این کار را میکنند؟!
آیا بهتر نیست که این افراد تجدید نظری روی کار خود داشته باشند؟
عزاداری باید متناسب با روح اسلام و ارزشهای متعالی مکتب اهلبیت عصمت و طهارت باشد و با احکام و تعالی حقه آنان منافات نداشته باشد.
5- سینهخیز رفتن به سمت حرم ائمه اطهار از کجا آمده است؟
متاسفانه دیده میشود که عدهای وقتی به زیارت حرم امام حسین و یا امام رضا علیهماالسلام میروند از فاصلهای دورتر به صورت سینهخیز به سوی حرم حرکت میکنند.
این هم تحریفی است که متاسفانه در سالیان اخیر در اعتقادات تشیع ایجاد شده است. حال این که در قرآن و سنت ما چنین چیزی وجود ندارد. نحوه زیارت امام صادق علیه السلام در تاریخ ذکر شده است که با احترام و ادب و تواضع به سمت قبر مطهر میرفتند و زیارتنامه میخواندند.
عزاداری باید متناسب با روح اسلام و ارزشهای متعالی مکتب اهلبیت عصمت و طهارت باشد و با احکام و تعالی حقه آنان منافات نداشته باشد.
و نیز در روایات متعدد آداب زیارت قبور مطهر اهلبیت علیهم السلام ذکر شده است و در هیچ یک از آنها سینهخیز رفتن مطرح نشده و حال آن که این عمل نشانهای از ادب نیست.
در مکتب تشیع به آزادگی و آزادمردی و حفظ شخصیت انسان بسیار توجه شده است و این اعمال دور از آزادگی است و ائمه اطهار نیز هیچ سفارشی به این کار نکرده و حتی مخالف آن میباشند.
نقل شده است که وقتی حضرت علی علیه السلام از جنگ صفین برمیگشتند به شهر انبار - که الان یکی از شهرهای عراق است و از شهرهای قدیم ایران بوده که ایرانیان در آنجا ساکن بودند - رسید؛ عدهای از کدخداها و بزرگان به استقبال خلیفه آمده بودند. و در جلوی مرکب امام شروع به دویدن کردند. حضرت فرمود: چرا این کار را میکنید؟
گفتند: این احترامی است که ما به بزرگان و سلاطین خود میگذاریم.
امام فرمود: این کار را نکنید چرا که شما را پست و ذلیل و خوار میکند. چرا خودتان را در مقابل من که خلیفهتان هستم خوار و ذلیل میکنید؟ من هم مانند شما هستم. (11) ببینید امام در زمان زنده بودنشان با خوار و پست و ذلیل نمودن مخالف بودند و به تبع همه ائمه نیز با این کار مخالفت میکردند، چگونه ممکن است که پس از شهادتشان با این کار مخالف نباشند. هر کاری که موجب خواری و ذلت انسان شود جایز نیست.
امام در زمان زنده بودنشان با خوار و پست و ذلیل نمودن مخالف بودند و به تبع همه ائمه نیز با این کار مخالفت میکردند، چگونه ممکن است که پس از شهادتشان با این کار مخالف نباشند. هر کاری که موجب خواری و ذلت انسان شود جایز نیست.
6- امام نیازی به «سگ» ندارد، شیعه میخواهد
برخی نیز در بین دستهجات خود را «سگ» امام حسین و یا دیگر ائمه علیهم السلام مینامند و یا در اشعار از سگ بودن خود یاد میکنند و گاهی قلاده به گردن میبندند و به صورت چهار دست و پا راه میروند. ایشان با این کار فلسفه بعثت انبیاء علیهم السلام را زیر سوال میبرند. چرا که انبیاء مبعوث شدند تا انسان را به تکامل و کمال انسانیت رهنمون دهند. وگرنه حیوانات که بودند و انسان هم که به صورت جاهلی حضور داشت و میتوانستند نقش حیوانات را برای انبیاء و ائمه اطهار بازی کنند دیگر چه نیازی به این همه مشقت و خون دل خوردن برای تربیت بشر وجود داشت؟! که حال پس از گذشت این همه سال دوباره به آن حالات، سیر قهقرایی داشته باشند.
غرض این که ائمه اطهار برای انسانسازی آمدهاند نه سگپروری که برایش امکان هیچ رشد و تعالی وجود ندارد.
آن افراد وقتی خود را سگ مینامند؛ انسان را از مقام شامخ انسانیت به زیر کشیده، به حیوانیت و پستی و دنائت میکشاند و این جائز نیست و بر خلاف آزادگی و آزادمردی است که هدف نهضت و قیام مقدس عاشورا بوده است. لذا تحقیر و پست شمردن انسان، از سوی هیچ کس حتی خود فرد، جایز نیست و موجب عقاب اخروی است.
سیره نظری و عملی پیامبر اکرم و ائمه اطهار علیهم السلام حاکی از احترام و ارزش فراوان به انسانها و بندگان خدا در هر لباس و با هر رنگ و مذهب است.
ب- سخنی با دشمنان اسلام
متاسفانه در پی انجام اعمالی نادرست از سوی برخی از شیعیان، رسانههای غربی، تصاویر و اخباری را از آنها تهیه و ارائه میدهند که تفکر شیعه را وحشیگری و همراه با جمود و جهل نشان دهند و بدین وسیله بر ضد شیعه تبلیغ مینمایند که لازم است مواردی به ایشان تذکر داده شود:
1- برای شناخت مکتب و یا دینی باید به اولین لایهها و سرچشمه آن رجوع نمود. آب وقتی از سرچشمهای جاری میشود پاک و زلال و خالص است و وقتی جریان مییابد لاجرم در بین مسیر دچار آلودگیهایی میشود و از زلالی آن کاسته میگردد.
دیگران برای شناخت مکتب تشیع و دین مبین اسلام باید به شناخت پیامبر اسلام و ائمه اطهار مبادرت نمایند و سیره گفتاری و رفتاری ایشان را مورد مطالعه قرار دهند. نه این که رفتار برخی از مسلمانان را ملاک معرفی مکتب شیعه و دین اسلام قرار دهند.
ایشان با این کار فلسفه بعثت انبیاء علیهم السلام را زیر سوال میبرند. چرا که انبیاء مبعوث شدند تا انسان را به تکامل و کمال انسانیت رهنمون دهند. وگرنه حیوانات که بودند و انسان هم که به صورت جاهلی حضور داشت و میتوانستند نقش حیوانات را برای انبیاء و ائمه اطهار بازی کنند دیگر چه نیازی به این همه مشقت و خون دل خوردن برای تربیت بشر وجود داشت؟! که حال پس از گذشت این همه سال دوباره به آن حالات، سیر قهقرایی داشته باشند.
و نیز آیا آنها هیچگاه دیدهاند که یکی از علما و مراجع شیعه، چنین اعمالی را انجام داده باشند؟ چرا معیار و ملاک معرفی شیعه را رفتار و گفتار علمای جلیل القدر قرار نمیدهند؟! و رفتار عده قلیلی از شیعیان را به نام مکتب تشیع معرفی میکنند؟!
2- رسانههای غربی، خبری را انتشار دادهاند که عدهای از مسیحیان در روز به صلیب کشیدن شدن حضرت مسیح علیه السلام عزاداری خاصی انجام میدهند.
حال سخنمان اینست که مگر شیعه با دیدن این تصاویر، این رفتارها را از کل مسیحیت میبیند یا عدهای از آنان؟
مکتب شیعه میداند که دین مسیحیت یک دین الهی است که با هدف انسانسازی، توسط حضرت مسیح ابلاغ شده است. پس این اعمال که غیرانسانی و وحشیانه است را جزء دین مسیحیت نمیداند. بلکه نشأت گرفته از جهل و جمود عدهای از مسیحیان میداند.
بهتر است که دشمنان اسلام کمی منطقی به مسائل نگاه کنند چرا که قطعاً در نظر انسانهای متفکر و منصف وجهه خود را پلید جلوه میدهند.
ج- وظایف و رسالت علما
نقطه انحراف در هر حرکت، زمانی صورت میپذیرد که بیسوادان و نادانان جای فرزانگان و دانایان را بگیرند. کسانی که خود را بینیاز از مطالعه و تدبر میدانند و فکر میکنند چون به هر علتی مورد توجه و استقبال برخی عوام قرار گرفتهاند، حتی میتوانند نظریه دینی هم صادر کنند، ولی با این همه، این مسئله چیزی از وظیفه بزرگ خردمندان و عالمان نمیکاهد. حضرت علی علیه السلام میفرماید: خدا از مردم نادان عهد نگرفت که بیاموزند، ولی از دانایان عهد گرفت که آموزش دهند. (12)
اصل برپایی مراسم عزاداری برای اهلبیت عصمت و طهارت امری است ممدوح و لازم ولی همانگونه که امیرمومنان علی علیه السلام میفرماید هر عملی نیاز به شناخت و معرفت دارد. «هیچ حرکتی نیست، مگر آن که در آن نیازمند شناخت هستی.»(13) که دادن این معرفت به مردم از وظایف علما میباشد.
در این میان رسالت علما و دانایان و اهل فضل و فکر و مطالعه، رسالتی است بیبدیل، از طرفی وظیفه آگاهسازی و حرکت و خط دهی بر اساس اسلام ناب و سیره اهلبیت علیهم السلام، همراه با عقلانیت ممدوح، پیش رو میباشد و از طرف دیگر دستگاه عزای حسینی، دستگاهی است که با ابعاد مختلفی اعم از شعر و شور و شعور گره خورده است و این حساسیت خطیر، کج سلیقگی و آزمون و خطا را برنمیتابد.
دیگران برای شناخت مکتب تشیع و دین مبین اسلام باید به شناخت پیامبر اسلام و ائمه اطهار مبادرت نمایند و سیره گفتاری و رفتاری ایشان را مورد مطالعه قرار دهند. نه این که رفتار برخی از مسلمانان را ملاک معرفی مکتب شیعه و دین اسلام قرار دهند.
خدای متعال در آیه کریمهای میفرماید:
«الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَلَا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللهَ وَ كَفَى بِاللّهِ حَسِیبًا؛ کسانی که پیامها و فرامین خداوند را ابلاغ میکنند و میرسانند و از او میترسند و از هیچ کس جز او نمیترسند، خدا برای حساب کردن اعمالشان کافی است.(14)
این آیه خطاب به رسول خدا و به تبع آن ائمه اطهار و سپس علما میباشند که میفرماید: پیامبران پیشین کسانی بودند که رسالتهای الهی را تبلیغ میکردند و از او میترسیدند و از هیچ کس جز خدا واهمه نداشتند. تو نیز در تبلیغ فرامین و پیامهای خداوند نباید کمترین وحشتی از کسی داشته باشی.
یعنی علما از این که در مقابل بدعتی بایستند و سنت صحیح را ارائه دهند؛ ترس و وحشتی نداشته باشند که همه چیز در نزد خداوند حساب میشود و چیزی نادیده گرفته نمیشود.
در آیه 67 سوره مائده نیز خداوند امر میفرماید که ای پیامبر آنچه را از پروردگارت بر تو نازل شده به مردم برسان.
این آیات نشانگر وظایف علما است که باید اعمال رحمانی و شیطانی را به مردم معرفی کنند. ایشان باید حق و حقیقت را به مردم برسانند. بدعتها یکی از مواردی است که علما به جهت شناختی که به دین عزیز اسلام دارند میتوانند شناسایی کنند که کدام عمل بدعت و نوآوری در دین است. از آن جهت علما در معرفی و مقابله با بدعتها نقش بسزایی را باید ایفا نمایند. حتی سکوت هم نباید بکنند چرا که گاهی از سکوت ایشان به عنوان رضایت برداشت می شود.
رسول خدا صلی الله علیه و آله در زمینه بدعت و وظایف علما میفرماید:
«اذا ظهرت البدع فی امتی، فلیظهر العالم علمه، فمن لم یَفعل فعلیه لعنة الله؛ وقتی در بین امت من بدعتها آشکار شوند، باید عالم، علم خود را آشکار کند، و هر کس این کار را نکند لعنت خدا بر او باد.(15)
در این روایات وظیفه علما در زمینه بدعت به خوبی بیان شده است که اگر بدعتی در دین ایجاد شد این عالم است که به وسیله علم خود باید آن را آشکار کند و با آن مقابله نماید و بر اساس فرمایش صریح رسول خدا اگر این کار را نکند مورد لعنت الهی قرار میگیرد.
حضرت علی علیه السلام میفرماید: خدا از مردم نادان عهد نگرفت که بیاموزند، ولی از دانایان عهد گرفت که آموزش دهند.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله در ضمن روایت دیگری وظیفه علما را مطرح فرموده است که:
«صنفان من امتی اذا صلحا صلحت امتی، و اذا فسدا فسدت امتی.
قیل: یا رسول الله و مَن هما؟ قال: الفقهاء و الاُمراء؛ دو گروه از امت من هستند که هر گاه اصلاح شوند، امت من اصلاح میشوند و هر گاه فاسد شوند، امت من فاسد میشوند. پرسیده شد آن دو گروه کدامند یا رسول الله؟ فرمود: فقیهان و حاکمان.(16)
بنابر روایت رسول خدا فقیهان و علما و حاکمان جامعه نقش اساسی را در از بین بردن بدعتها دارند. ایشان باید اولا دین حقیقی را به مردم معرفی کنند و در ثانی اگر بدعتی در دین به وجود آمد با آن به شدت مقابله کنند که در غیر این صورت آبرو و حیثیت دین به خطر میافتد و علما در حفظ و صیانت حیثیت دین نقش سنگینی بر عهده دارند.
حضرت علی علیه السلام در یکی از خطبههای خود وظایفی برای امام و جانشینان ایشان که علما هستند برمیشمارد که این حساسیت وظیفه ایشان را میرساند:
«انّهُ لَیسَ عَلی الامام الاّ ما حُمِّلَ مِن اَمر رَبّهِ:
الابلاغُ فِی الموعِظَةِ، وَالاجتهادُ فی النَّصیحَةِ، والاِحیاءُ لِلسُّنَةِ، و اقامَةُ الحُدوُدِ عَلی مُستَحِقیها، وَ اصدارُ السُّهمانِ عَلی اَهلها.»
به تحقیق بر امام وظیفهای قرار داده نشده مگر قیام به آنچه پروردگارش به او امر کرده و آن پنج چیز است: ابلاغ موعظه (فرمایش پیغمبر اکرم) و کوشش نمودن در پند و اندرز دادن، و احیای سنت (رفتار بر اساس احکام رسول خدا) و اجرای حدود بر آن کسی که سزاوار است و بیت المال را به اهلش رسانیدن.(17)
پس از ذکر آیات و روایاتی در باب رسالت علما و دانشمندان در مییابیم که ایشان وظیفه خطیری دارند که اگر به آن عمل نکنند به دین ضربههای اساسی وارد میشود. امید که خداوند ایشان را در راه اعتلای معارف و احکام دین توفیق دهد و یاری رساند.
نوشته مهری هدهدی - گروه دین و اندیشه تبیان
پینوشتها:
1- صف/ 8، توبه / 32 .
2- مائده/ 105.
3- نساء / 93.
4- البدایة و النهایة، ج 9، ص 107.
5- امالی، شیخ صدوق، مجلس 29، ص 141.
6- کامل الزیارات، جعفربن محمد بن قولویه، باب 32، ص 115.
7- تهذیب الاحکام، ج 8، ص 325، چاپ دارالکتب الاسلامیه.
8- امالی، شیخ صدوق، مجلس 27.
9- امالی، شیخ صدوق، مجلس 27.
10- بحارالانوار، ج 75، ص 372.
11- کتاب آزادی معنوی، مرتضی مطهری، ص 23.
12- نهج البلاغه، حکمت 478 .
13- تحف العقول .
14- احزاب/ 39 .
15- اصول کافی، ج1، کتاب فضل العلم، باب بدعتها، ص 94.
16- الخصال، شیخ صدوق، ترجمه و توضیح یعقوب جعفری، ج1، ص 60.
17- نهج البلاغه، خطبه 104، بند 10، ص 311، ترجمه فیض الاسلام .
-
آمدن شمر به كربلا و قطع كردن آب
عبیدالله مردم را در مسجد كوفه جمع كرد، بر منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى گفت : اى مردم ! خاندان ابوسفیان را آزموده اید و آنان را چنان یافته اید كه دوست دارید. این امیر المؤ منین یزید است كه مى شناسیدش ؛ خوش رفتار و نیكوكردار و پاك طینت و مردم دوست و نگهبان مرزها و پردازنده حقوق به اهلش . در دوران او راهها امن و فتنه ها خاموش شده است . مثل دوران معاویه ، پسرش یزید نیز بندگان را اكرام مى كند و با اموال بى نیازشان مى سازد و بر كرامت و روزى شما صد در صد مى افزاید. به من دستور داده تا به شما بیشتر عطا دهم و فرمانتان دهم كه به جنگ دشمنش حسین به على بیرون شوید. بشنوید و فرمان برید.
از منبر فرود آمد و به ریاست طلبان بخششهایى بیشتر كرد و ندا داد همه آماده رفتن و پیوستن به عمر سعد و یارى او در كشتن حسین باشند. اولین كسى كه عزیمت كرد، شمر بن ذل الجوشن با چهار هزار نفر بود. نیروهاى عمر سعد به نه هزار نفر رسید. در پى او یزید بن ركاب با دو هزار نفر و حصین بن نمیر با چهار هزار نفر و فلان مازنى با سه هزار نفر و نصر بن فلان با دو هزار نفر عزیمت كردند. در پى شبث بن ربعى فرستاد. او خود را به مریضى زد و پیغام داد كه اى امیر من بیمارم ، اگر مى شود مرا معاف دار. ابن زیاد پیغام فرستاد كه پیك من خبر داده كه خود را به بیمارى مى زنى . مى ترسم از آنان باشى كه (وقتى با مومنان برخورد مى كنند، مى گویند ما با شماییم ...1. بنگر! اگر در فرمان مایى ، شتابان نزد ما بیا. شبث بن ربعى آخر شب نزد او رفت تا چهره اش دیده نشود و نشان بیمارى مشاهده نگردد. چون وارد شد، ابن زیاد خوشامد گفت و نزدیك خود نشاند و گفت : دوست دارم فردا با هزار سوار از یارانت به عمر سعد بپیوندى . گفت : باشد. هزار سوار عزیمت كرد. در پى او حجار بن ابجر با هزار سوار رفت . سپاه عمر سعد به 13 هزار رسید. آنگاه ابن زیاد به او نوشت : اما بعد، براى تو هیچ كم و كاستى از نظر سپاه سواره و پیاده نگذاشتم . هر صبح و شام هم خبرها را با هر كه مى آید و مى رود به من برسان . ابن زیاد عمر سعد را به كشتن حسین علیه السلام و شتاب در آن تشویق مى كرد. عمر سعد هم نمى خواست كه كشته شدن حسین به دست او باشد.
یارى خواهى حبیب بن مظاهر از بنى اسد
تا شش روز از محرم گذشته ، لشكرها نزد عمر سعد گرد آمدند. حبیب بن مظاهر چون چنین دید، نزد امام حسین آمد و گفت : اى پسر پیامبر! در این نزدیكى ما طایفه اى از بنى اسدند، آیا اجازه مى دهد امشب نزد آنان بروم و ایشان را به یارى تو فراخوانم ؟ باشد كه خداوند به وسیله آنان بخشى از ناملایمات را از تو دور سازد. امام فرمود: اجازه دادم . حبیب شبانه و ناشناس از لشكرگاه امام نزد آنان رفت . به آنان درود گفت : آنان او را شناخته درودش گفتند و پرسیدند كه چه كار دارد؟ گفت : بهترین چیزى را كه كسى مى تواند براى طایفه خود ببرد برایتان آورده ام . آمده ام تا شما را به یارى پسر دختر پیامبرتان دعوت كنم كه در جمع گروهى از مومنانى است كه یك نفرشان بهتر از هزار نفر است ، او را وا نخواهند گذاشت و تا چشمى از آنان پلك مى زند، تسلیم دشمنش نخواهند ساخت . عمر سعد هم با 22 هزار سپاه او را محاصره كرده است ، شما هم قوم و قبیله منید. این خیر خواهى را نزد شما آورده ام . امروز از من اطاعت كنید تا به شرافت دنیا و پاداش شایسته آخرت برسید. به خدا سوگند هیچ كدام از شما در ركاب او براى خدا كشته نمى شود مگر اینكه در بالاترین درجات بهشتى همراه محمد صلى الله علیه و آله و سلم خواهد بود. مردى از بنى اسد به نام عبدالله بن بشیر (یا بشیر بن عبدالله ) برخاست و گفت : من نخستین پذیراى این دعوتم و در حمایت امام و پایدارى در رزم رجزى خواند.
مردان طایفه گرد حبیب جمع شدند و دعوتش را پاسخ مثبت دادند. 90 نفر گرد آمدند و همراه حبیب براى پیوستن به حسین علیه السلام بیرون آمدند. مردى از طایفه به نام فلان بن عمرو، شبانه نزد عمر سعد آمد و خبر داد. وى ازرق بن حارث را با 400 سوار، همراه آنكه خبر آورده بود، به سوى بنى اسد فرستاد. آن گروه كه همراه حبیب مى آمدند، با این سواران در كنار فرات به هم رسیدند، تا اردوگاه امام حسین علیه السلام فاصله اندكى بود. بین آن دو گروه درگیرى پیش آمد. حبیب بر سر ازرق بن حارث فریاد زد: تو با ما چه كار دارى ؟ ما را رها كن و با دیگرى دربیفت . ازرق نپذیرفت . مردان بنى اسد چون دیدند توان مقابله با سپاه عمر سعد را ندارند، پراكنده شده به قبیله خود برگشتند، از بیم آنكه ابن سعد آنان را تحت فشار قرار دهد و شبیخون بزند، شبانه كوچ كردند. حبیب نزد امام آمد و خبر داد. امام فرمود: لاحول ولا قوه الا بالله العلى العظیم. 2
تشنگى بر امام حسین علیه السلام و همراهانش صدمه زد. امام حسین علیه السلام بیلچه اى برداشت و پشت خیمه بانوان آمد. نوزده قدم به طرف قبله گاه برداشت . آنجا زمین را كند و چشمه اى شیرین جوشید. امام حسین و همه همراهانش آب نوشیدند و ظرفها و مشكها را پر كردند. آنگاه چشمه خشكید و اثرى از آن دیده نشد
دست یافتن به چشمه آب
آن سپاه برگشتند تا در كنار فرات فرود آمدند و بین امام و یارانش با آب فاصله انداختند.
تشنگى بر امام حسین علیه السلام و همراهانش صدمه زد. امام حسین علیه السلام بیلچه اى برداشت و پشت خیمه بانوان آمد. نوزده قدم به طرف قبله گاه برداشت . آنجا زمین را كند و چشمه اى شیرین جوشید. امام حسین و همه همراهانش آب نوشیدند و ظرفها و مشكها را پر كردند. آنگاه چشمه خشكید و اثرى از آن دیده نشد.
این خبر به ابن زیاد رسید، به عمر سعد نامه نوشت كه شنیده ام حسین چاهها مى كند و به آب مى رسد و خود و یارانش آب مى نوشند. همین كه نامه ام رسید، تا مى توانى از حفر چاه حسین و اصحابش جلوگیرى كن و بر آنان تنگ بگیر و نگذار حتى قطره اى آب بنوشند و با آنان چنان كن كه با عثمان كردند.
ابن سعد بشدت سخت گرفت و عمرو بن حجاج زبیدى را با سپاهى انبوه مامور حفاظت از قسمت از شریعه فرات كرد كه مقابل اردوگاه حسین علیه السلام بود. آن سپاه وارد شریعه آب شدند. 3
طبرى گوید: عمر سعد، عمرو بن حجاج را با 500 سوار فرستاد. آنان كنار فرات فرود آمدند و نگذاشتند حسین علیه السلام و اصحابش قطره اى آب بردارند. این سه روز قبل از شهادت حسین علیه السلام بود. عبدالله بن ابى حصین به امام مى گفت : اى حسین ! این آب را نمى بینى كه مثل دل آسمان است . به خدا قطره اى از آن نخواهى نوشید تا از تشنگى بمیرى . امام حسین علیه السلام فرمود: خدایا! او را تشنه بكش و هرگز او را نیامرز.
حمید بن مسلم گوید: به خدا او را در بیماریش عیادت كردم . به خداى یكتا قسم آن قدر آب مى خورد تا شكمش بر مى آمد و قى مى كرد؛ باز هم آب مى نوشید؛ دوباره شكمش باد مى كرد اما سیراب نمى شد. چنین بود تا آنكه مرد. 4
جنگ بر سر آب
چون تشنگى بر حسین علیه السلام و اصحابش شدت یافت ، شبانه برادرش عباس را با سى سوار و بیست پیاده و بیست مشك فرستاد تا آنكه نزدیك آب رسیدند. عمرو بن حجاج گفت : كیستى ؟ نافع بن هلال گفت : من پسر عموى تو هستم ، از یاران حسین علیه السلام . آمده ام از این آبى بنوشم كه شما مانع شده اید. گفت : بنوش ! گوارا! نافع گفت : واى بر تو! چگونه آب بنوشم در حالى كه حسین و همراهانش از تشنگى مى میرند؟ گفت : راست مى گویى ، ولى ما ماموریم و چاره اى جز اطاعت فرمان نداریم . نافع همراهانش را صدا زد، وارد فرات شدند. عمرو هم سربازانش را صدا كرد تا نگذارند. بین آن دو گروه بر سر آب پیكار سختى در گرفت . عده اى مى جنگیدند و گروه دیگر مشكها را پر مى كردند. مشكها پر شد و تعدادى از سربازان عمرو بن حجاج كشته شدند، اما از یاران امام كسى كشته نشد. این گروه با آب به اردوگاه خود برگشتند. حسین علیه السلام و همراهانش آب نوشیدند. عباس را آن روز لقب (سقا )دادند.5
تهیه و تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان
-
نزول امام حسین علیهالسلام به زمین كربلا(1) روز پنجشنبه دوم محرم سال شصت و یك بوده است.(2)
در مقتل ابى اسحاق اسفراینى آمده است كه: امام علیهالسلام با یارانش سیر مىكردند تا به بلدهاى رسیدند كه در آنجا جماعتى زندگى مىكردند، امام از نام آن بلده سؤال نمود.
پاسخ دادند: «شط فرات» است.
آن حضرت فرمود: آیا اسم دیگرى غیر از این اسم دارد؟
جواب دادند: «كربلا».
پس گریست و فرمود: این زمین، به خدا سوگند زمین كرب و بلا است! سپس فرمود: مشتى از خاك این زمین را به من دهید، پس آن را گرفته بو كرد و از گریبانش مقدارى خاك بیرون آورد و فرمود: این خاكى است كه جبرئیل از جانب پرودگار براى جدم رسول خدا آورده و گفته كه این خاك از موضع تربت حسین است، پس آن خاك را نهاد و فرمود: هر دو خاك داراى یك عطر هستند!
در تذكره سبط آمده است كه امام حسین پرسید: نام این زمین چیست؟
گفتند: «كربلا». پس گریست و فرمود: كرب و بلأ. سپس فرمود: ام سلمه مرا خبر داد كه جبرئیل نزد رسول خدا بود و شما هم نزد ما بودى، پس شما گریستى، پیامبر فرمود: فرزندم را رها كن! من شما را رها كردم، پیامبر شما را در امان خودش نشاند، جبرئیل گفت: آیا او را دوست دارى؟ فرمود: آرى! گفت: امت تو او را خواهند كشت، و اگر مىخواهى تربت آن زمین كه او در آن كشته خواهد شد به تو نشان دهم! پیامبر فرمود: آرى! پس جبرئیل زمین كربلا را به پیامبر نشان داد.
در روایتى آمده است كه آن حضرت فرمود: ارض كرب و بلأ، سپس فرمود: توقف كنید و كوچ مكنید! اینجا محل خوابیدن شتران ما، و جاى ریختن خون ماست، سوگند به خدا در این جا حریم حرمت ما را مىشكنند و كودكان ما را مىكشند و در همین جا قبور ما زیارت خواهد شد، و جدم رسول خدا به همین تربت وعده داده و در آن تخلف نخواهد شد.
و چون به امام حسین علیهالسلام گفته شد كه این زمین كربلاست، خاك آن زمین را بوئید و فرمود: این همان زمین است كه جبرئیل به جدم رسول خدا خبر داد كه من در آن كشته خواهم شد.(3)
سید ابن طاووس گفته است: امام علیهالسلام چون به زمین كربلا رسید پرسید: نام این زمین چیست؟ گفته شد: «كربلا».
فرمود: پیاده شوید! این مكان جایگاه فرود بار و اثاثیه ماست، و محل ریختن خون ما، و محل قبور ماست، جدم رسول خدا مرا چنین حدیث كرده است.(4)
گر نام این زمین به یقین كربلا بود اینجا محل رفتن خون ما بود
و در روایتى آمده است كه آن حضرت فرمود: ارض كرب و بلأ، سپس فرمود: توقف كنید و كوچ مكنید! اینجا محل خوابیدن شتران ما، و جاى ریختن خون ماست، سوگند به خدا در این جا حریم حرمت ما را مىشكنند و كودكان ما را مىكشند و در همین جا قبور ما زیارت خواهد شد، و جدم رسول خدا به همین تربت وعده داده و در آن تخلف نخواهد شد.(5)
سپس اصحاب امام پیاده شدند و بارها و اثاثیه را فرود آوردند، و حر هم پیاده شد و لشكر او هم در ناحیه دیگرى در مقابل امام اردو زدند.(6)
روز دوم محرم
در این روز حر بن یزید ریاحى نامهاى به عبیدالله بن زیاد نوشت و در آن نامه او را از ورود امام حسین علیهالسلام به كربلا آگاه ساخت.(7)
دعاى امام علیهالسلام
امام علیهالسلام فرزندان و برادران و اهلبیت خود را جمع كرد و بعد نظرى بر آنها انداخت گریست و گفت: خدایا! ما عترت پیامبر تو محمد صلى الله علیه و آله و سلم هستیم، ما را از حرم جدمان راندند، و بنى امیه در حق ما جفا روا داشتند. خدایا حق ما را از ستمگران بستان و ما را بر بیدادگران پیروز گردان. (8)و (9)
ام كلثوم علیهاالسلام به امام علیهالسلام گفت: اى برادر! احساس عجیبى در این وادى دارم و اندوه هولناكى بر دل من سایه افكنده است.
امام حسین علیهالسلام خواهر را تسلى داد.(10)
سخنان امام علیهالسلام
امام علیهالسلام پس از ورود به سرزمین كربلا به اصحاب خود فرمود:
"الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم یحوطونه ما درت معایشهم فاذا محصوا بالبلأ قل الدیانون.(11)
مردم، بندگان دنیا هستند و دین را همانند چیزى كه طعم و مزه داشته باشد، مىانگارند و تا مزه آن را بر زبان خود احساس مىكنند آن را نگاه مىدارند و هنگامى كه بناى آزمایش باشد، تعداد دینداران اندك مىشود.
به دنبال اطلاع عبیدالله از ورود امام علیهالسلام به كربلا، نامهاى بدین مضمون به حضرت نوشت: به من خبر رسیده است كه در كربلا فرود آمدهاى، و امیرالمؤمنین یزید! به من نوشته است كه سر بر بالین ننهم و نان سیر نخورم تا تو را به خداوند لطیف و خبیر ملحق كنم! و یا به حكم یزید بن معاویه باز آیى! والسلام.
نامه امام علیهالسلام به اهل كوفه
امام علیهالسلام دوات و كاغذ طلب كرد و خطاب به تعدادى از بزرگان كوفه كه مىدانست بر رأى خود استوار ماندهاند، این نامه را نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم از حسین بن على به سوى سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعة بن شداد و عبدالله بن وال و گروه مؤمنین، اما بعد، شما مىدانید كه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در حیات خود فرمود: هر كس سلطان ستمگرى را ببیند كه حرام خدا را حلال نماید و پیمان خود را شكسته و با سنت من مخالفت مىكند و در میان بندگان خدا با ظلم و ستم رفتار مىنماید، و اعتراض نكند قولا و عملا، سزاوار است كه خداى متعال هر عذابى را كه بر آن سلطان بیدادگر مقدر مىكند، براى او نیز مقرر دارد، و شما مىدانید و این گروه (بنى امیه) را مىشناسید كه از شیطان پیروزى نموده و از اطاعت خدا سرباز زده، و فساد را ظاهر و حدود الهى را تعطیل و غنائم را منحصر به خود ساختهاید، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام كردهاند.
نامههاى شما به من رسید و فرستادگان شما به نزد من آمدند و گفتند كه شما با من بیعت كردهاید و مرا هرگز در میدان مبارزه تنها نخواهید گذارد و مرا به دشمن تسلیم نخواهید كرد، حال اگر بر بیعت و پیمان خود پایدارید كه راه صواب هم همین است، من با شمایم و خاندان من با خاندان شما و من پیشواى شما خواهم بود؛ و اگر چنین نكنید و بر عهد خود استوار نباشید و بیعت مرا از خود برداشتید، به جان خودم قسم كه تعجب نخواهم كرد، چرا كه رفتارتان را با پدرم و برادرم و پسر عمویم مسلم، دیدهام، هر كس فریب شما خورد ناآزموده مردى است. شما از بخت خود رویگردان شدید و بهره خود را در همراه بودن با من از دست دادید، هر كس پیمان شكند، زیانش را خواهد دید و خداوند به زودى مرا از شما بىنیاز گرداند، والسلام علیكم و رحمة الله و بركاته.»(12)
امام علیهالسلام نامه را بست و مُهر كرد و به قیس بن مسهر صیداوى داد(13) تا عازم كوفه شود، و چون امام علیهالسلام از خبر كشته شدن قیس مطلع گردید گریه در گلوى او پیچید و اشكش بر گونهاش لغزید و فرمود: «خداوندا! براى ما و شیعیان ما در نزد خود پایگاه والایى قرار ده و ما را با آنان در جوار رحمت خود مستقر ساز كه تو بر انجام هر كارى قادرى.» (14)و (15)
سپس امام حمد و ثناى الهى را بجا آورد و بر محمد و آل محمد درود فرستاد و همان خطبهاى را كه ما در منزل ذى حسم از آن بزرگوار نقل كردیم ایراد فرمود.(16)
اظهارات یاران امام علیهالسلام
پس از سخنان امام، زهیر بپاخاست و گفت: اى پسر رسول خدا! گفتار تو را شنیدیم، اگر دنیاى ما همیشگى و ما در آن جاویدان بودیم، ما قیام با تو و كشته شدن در كنار تو را بر ماندن در دنیا مقدم مىداشتیم.
سپس بریر(17) برخاست و گفت: یا بن رسول الله! خدا به وسیله تو بر ما منت نهاد كه ما در ركاب تو جهاد كنیم و بدن ما در راه تو قطعه قطعه شود و جد بزگوارت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در روز قیامت شفیع ما باشد.(18)
و بعد، نافع بن هلال از جا بلند شد و عرض كرد: اى پسر رسول خدا! تو مىدانى كه جدت پیامبر خدا هم نتوانست محبت خود را در دلهاى همه جاى دهد و چنانچه مىخواست، همه فرمانپذیر او نشدند، زیرا كه در میان مردم، منافقانى بودند كه نوید یارى مىداند ولى در دل، نیت بیوفائى داشتند؛ این گروه، در پیش روى از عسل شیرینتر و در پشت سر، از حنظل تلختر بودند! تا خداى متعال او را به جوار رحمت خود برد؛ و پدرت على علیهالسلام نیز چنین بود، گروهى به یارى او برخاستند و او با ناكثین و قاسطین و مارقین قتال كرد تا مدت او نیز به سر آمد و به جوار رحمت حق شتافت؛ و تو امروز نزد ما بر همان حالى! هر كس پیمان شكست و بیعت از گردن خود برداشت، زیانكار است و خدا تو را از او بى نیاز مىگرداند، با ما به هر طرف كه خواهى، به سوى مغرب و یا مشرق، روانه شو، به خدا سوگند كه ما از قضاى الهى نمىهراسیم و لقاى پروردگار را ناخوش نمىداریم و ما از روى نیت و بصیرت هر كه را با تو دوستى ورزد، دوست داریم، و هر كه را با تو دشمنى كند، دشمن داریم.(19)
نامه عبیدالله به امام علیهالسلام
به دنبال اطلاع عبیدالله از ورود امام علیهالسلام به كربلا، نامهاى بدین مضمون به حضرت نوشت: به من خبر رسیده است كه در كربلا فرود آمدهاى، و امیرالمؤمنین یزید! به من نوشته است كه سر بر بالین ننهم و نان سیر نخورم تا تو را به خداوند لطیف و خبیر ملحق كنم! و یا به حكم یزید بن معاویه باز آیى! والسلام.
چون این نامه به امام رسید و آن را خواند، آن را پرتاب كرده فرمود: رستگار نشوند آن گروهى كه خشنودى مخلوق را به چشم خالق خریدند.
فرستاده عبیدالله گفت: اى ابا عبدالله! جواب نامه؟
امام فرمود: این نامه را جوابى نیست! زیرا بر عبیدالله عذاب الهى و ثابت است.
چون قاصد نزد عبیدالله بازگشت و پاسخ امام را بگفت، این زیاد بر آشفت و به سوى عمر بن سعد نگریست و او را به جنگ حسین فرمان داد.
عمر بن سعد كه شیفته ولایت «رى» بود، از قتال با حسین علیهالسلام عذر خواست.
عبیدالله گفت: پس آن فرمان ولایت رى را باز پس ده!
عبیدالله بن زیاد اندكى قبل از این واقعه دستور داده بود تا عمر بن سعد به سوى دستبى(20) همراه با چهار هزار سپاهى حركت كند زیرا دیلمیان بر آنجا مسلط شده بودند، و ابن زیاد فرمان امارت رى را به نام عمر بن سعد نوشته بود، عمر بن سعد هم در حمام اعین(21) خود را آماده حركت كرده بود كه خبر حركت امام به سمت كوفه به ابن زیاد رسید و او عمر بن سعد را طلب كرد و گفت: باید به جانب حسین روى و چون از این مأموریت فراغت یافتى، آنگاه به سوى رى روانه شو!
به همین جهت عمر بن سعد كه انصراف از حكومت رى براى او بسیار ناگورا بود به ابن زیاد گفت: امروز را به من مهلت ده تا بیندیشم!
عبیدالله بن زیاد شخصى را به نام سوید بن عبدالرحمن فرمان داد تا در این مسأله (فرار از جنگ) تحقیق كند و متخلفان را نزد او برد، و او یك نفر شامى را كه براى انجام امر مهمى از لشكرگاه به كوفه آمده بود، گرفته و نزد عبیدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامى را از تنش جدا نمایند تا كسى دیگر جرأت سرپیچى از دستورات او را نكند! نوشتهاند كه آن مرد شامى براى طلب میراث به كوفه آمده بود!
نوشتهاند كه: عمر بن سعد از سر شب تا سحر در اندیشه این كار بود و با خود مىگفت:
"اترك ملك الرى و الرى رغبتىام ارجع مذموما بقتل حسین و فى قتله النار التى لیس دونها حجاب و ملك الرى قوْ عینى." (22) و(23)
سپس با اهل مشورت این مسأله را در میان گذاشت، همه او را از جنگ با حسین بن على علیهالسلام نهى كردند، و حمزة بن مغیره فرزند خواهرش به او گفت: تو را به خدا از این اندیشه در گذر زیرا مقاتله با حسین، نافرمانى خداست و قطع رحم كردن است، به خدا سوگند كه اگر همه دنیا از آن تو باشد و آن را از تو بگیرند بهتر است از آن كه به سوى خدا بشتابى در حالى كه خون حسین بر گردن تو باشد.
عمر بن سعد گفت: همین كار را انجام خواهم داد انشأ الله!
عمار بن عبدالله
عمار بن عبدالله از پدرش نقل كرده است كه: بر عمر بن سعد وارد شدم در حالى كه عازم به سوى كربلا بود، به من گفت: امیر، مرا فرمان داده است به سوى حسین حركت كنم. من او را از این كار نهى كردم و گفتم: از این قصد باز گرد! هنگامى كه از نزد او بیرون آمدم شخصى نزد من آمد و گفت: عمر بن سعد مردم را به جنگ با حسین فرا مىخواند؛ به نزد او رفتم در حالى كه نشسته بود، چون مرا دید روى از من گرداند، دانستم كه عازم حركت است و از نزد او بیرون آمدم.
عمر بن سعد نزد ابن زیاد رفت و گفت: مرا بدین مسئولیت گماردى و در ازاى آن، ولایت رى را به من اعطا كردى، و مردم هم از این معامله آگاهند، ولى پیشنهادى دارم و آن این است كه عدهاى از اشراف كوفه هستند كه در این مقاتله به همراهى آنان نیاز دارم! آنها را نزد خود فراخوان تا سپاه مرا در این مسیر همراهى باشند. سپس نام تعدادى از اشراف كوه را ذكر كرد، عبیدالله بن زیاد گفت: ما در این كه چه كسى را خواهیم فرستاد، از تو نظر خواهى نخواهیم كرد! اگر با این گروه كه همراه تو هستند، از عهده انچام این مأموریت بر مىآیى كه هیچ، در غیر این صورت باید از امارت رى چشم بپوسى!
عمر بن سعد چون پافشارى عبیدالله را مشاهده كرد گفت: خواهم رفت.(24)
روز سوم محرم
اعزام لشكر به سوى كربلا
عمر بن سعد یك روز بعد از ورود امام به كربلا یعنى روز سوم محرم با چهار هزار سپاهى از اهل كوفه وارد كربلا شد.(25)
برخى نوشتهاند كه: بنو زهره (قبیله عمر بن سعد) نزد او آمده و گفتند: تو را به خدا سوگند مىدهیم از این كار درگذر و تو داوطلب جنگ با حسین مشو، زیرا این باعث دشمنى میان ما و بنىهاشم مىگردد.
عمر بن سعد نزد عبیدالله رفت و استغفا كرد، ولى عبیدالله استعفاى او را نپذیرفت، و او تسلیم شد.(26)
و برخى از تاریخ نویسان نوشتهاند: عمر بن سعد دو پسر داشت: یكى به نام حفص كه پدر را تشویق و ترغیب به رفتن كرد تا با امام علیهالسلام مقابله كند، ولى فرزند دیگرش او را به شدت از اقدام به چنین كارى بر حذر مىداشت، و سرانجام حفص نیز با پدرش راهى كربلا شد.(27)
خریدارى اراضى كربلا
از وقایعى كه در روز سوم ذكر شده، این است كه امام علیهالسلام قسمتى از زمین كربلا را كه قبرش در آن واقع، شده است، از اهل نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریدارى كرد و با آنها شرط كرد كه مردم را براى زیارت قبرش راهنمایى نموده و زوار او را تا سه روز میهمانى نمایند.(28)
هوشیارى یاران امام علیه السلام
هنگامى كه عمربن سعد به كربلا وارد شد عَزرْ بن قیس احمسى را نزد امام حسین علیه السلام فرستاد تا از امام سؤال كند براى چه به این مكان آمده است؟ و چه قصدى دارد؟
چون عزره از جمله كسانى بود كه به امام علیهالسلام نامه نوشته و او را به كوفه دعوت كرده بود، از رفتن به نزد آن حضرت شرم كرد، پس عمر بن سعد از اشراف كوفه كه به امام نامه نوشته و او را به كوفه دعوت كرده بودند خواست كه این كار را انجام دهند، تمامى آنها از رفتن به خدمت امام خوددارى كردند! ولى شخصى به نام كثیر بن عبدالله شعبى كه مرد گستاخى بود برخاست و گفت: من به نزد حسین رفته و اگر خواهى او را خواهم كشت!
عمر بن سعد گفت: چنین تصمیمى را فعلاً ندارم، ولى به نزد او رفته و سؤال كن براى چه مقصود به این سرزمین آمده است؟!
كثیر بن عبدالله به طرف امام حسین علیهالسلام رفت، ابو ثمامه صائدى كه از یاران امام حسین بود و چون كثیر بن عبدالله را مشاهده كرد به امام عرض كرد: این شخصى كه مىآید بدترین مردم روى زمین است!
سپس از منبر به زیر آمد و براى مردم شام نیز عطایائى مقرر كرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا كنند كه مردم براى حركت آماده باشند، و خود و همراهانش به سوى نخیله حركت كرد و حصین بن نمیر و حجار بن ابجر و شبث بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن را به كربلا گسیل داشت تا عمربن سعد را در جنگ با حسین كمك نمایند.
پس ابو ثمامه راه را بر كثیر بن عبدالله گرفت و گفت: شمشیر خود را بگذار و نزد حسین علیهالسلام برو!
گثیر گفت: به خدا سوگند كه چنین نكنم! من رسول هستم، اگر بگذارید، پیام خود را مىرسانم، در غیر این صورت باز خواهم گشت.
ابو ثماه گفت:من دستم را روى شمشیرت مىگذارم، تو پیامت را ابلاغ كن.
كثیر بن عبدالله گفت: به خدا سوگند هرگز نمىگذارم چنین كارى كنى.
ابو ثمامه گفت: پیامت را به من بازگو تا من آن را به امام برسانم، زیرا تو مرد زشتكارى هستى و من نمىگذارم به نزد امام بروى.
پس از این مشاجره و نزاع، كثیر بن عبدالله بدون ملاقات بازگشت و جریان را به عمر بن سعد اطلاع داد. عمربن سعد شخصى به نام قرة بن قیس حنظلى را به نزد خود فرا خواند و گفت: اى قره! حسین را ملاقات كن و از علت آمدنش به این سرزمین جویا شو.
قرة بن قیس به طرف امام حركت كرد. امام حسین علیهالسلام به اصحاب خود فرمود: آیا این مرد را مىشناسید؟
حبیب بن مظاهر عرض كرد: آرى! این مرد تمیمى است و من او را به حسن رأى مىشناختم و گمان نمىكردم او در این صحنه و موقعیت مشاهده كنم.
آنگاه قرة بن قیس آمد و بر امام سلام كرد و رسالت خود را ابلاغ نمود، امام حسین علیهالسلام فرمود: مردم شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت كردهاند، و اگر از آمدن من ناخشنودید باز خواهم گشت.
قره چون خواست باز گردد، حبیب بن مظاهر به او گفت: اى قره! واى بر تو! چرا به سوى ستمكاران باز مىگردى؟ این مرد را یارى كن كه به وسیله پدرانش به راه راست هدایت یافتى.
قرة بن قیس گفت: من پاسخ این رسالت خود را به عمربن سعد برسانم و سپس در این امر اندیشه خواهم كرد! پس به نزد عمربن سعد باز گشت و او را از جریان امر با خبر ساخت، عمربن سعد گفت: امیدوارم كه خدا مرا از جنگ با حسین برهاند.(29)
نامه عمر بن سعد
حسان بن فائد مىگوید: من نزد عبیدالله بودم كه نامه عمربن سعد را آوردند، و در آن نامه چنین آمده بود: چون من با سپاهیانم در برابر حسین و یارانش پیاده شدم، قاصدى نزد او فرستاده و از علت آمدنش جویا شدم، او در جواب گفت: اهالى این شهر براى من نامه نوشته و نمایندگان خود را نزد من فرستاده و از من دعوت كردهاند، اگر آمدنم را خوش نمىدارید، باز خواهم گشت.
عبیدالله چون نامه عمربن سعد را خواند، گفت:
"الان و قد علقت مخالبنا بهیرجو النجاة ولات حین مناص. (30)
نامه عبیدالله به عمربن سعد
عبیدالله به عمربن سعد نوشت: نامه تو رسید و از مضمون آن اطلاع یافتم، از حسین بن على بخواه تا او و تمام یارانش با یزید بیعت كنند، اگر چنین كرد، ما نظر خود را خواهیم نوشت!
چون این نامه به دست عمربن سعد رسید، گفت: مىپندارم كه عبیدالله بن زیاد خواهان عافیت و صلح نیست.(31)
عمربن سعد، نامه عبیدالله بن زیاد را به اطلاع امام حسین نرساند، زیرا مىدانست كه آن حضرت با یزید هرگز بیعت نخواهد كرد.(32)
پس از اعزام عمربن سعد به كربلا، شمربن ذى الجوشن اولین فردى بود كه با چهار هزار نفر سپاهى آزموده براى جنگ با امام حسین علیهالسلام اعلام آمادگى كرد و بعد یزیدبن ركاب كلبى با دو هزار نفر و حصین بن نمیر با چهار هزار نفر كه جمعا بیست هزار نفر مىشدند.
عبیدالله بن زیاد پس از اعزام عمربن سعد به كربلا، اندیشه اعزام سپاهى انبوه را در سر مىپروراند، و بعضى نوشتهاند كه: مردم كوفه جنگ كردن با امام حسین علیهالسلام را ناخوش مىداشتند و هر كس را به جنگ آن حضرت روانه مىكردند، باز مىگشت.
عبیدالله بن زیاد شخصى را به نام سوید بن عبدالرحمن فرمان داد تا در این مسأله (فرار از جنگ) تحقیق كند و متخلفان را نزد او برد، و او یك نفر شامى را كه براى انجام امر مهمى از لشكر گاه به كوفه آمده بود، گرفته و نزد عبیدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامى را از تنش جدا نمایند تا كسى دیگر جرأت سرپیچى از دستورات او را نكند! نوشتهاند كه آن مرد شامى براى طلب میراث به كوفه آمده بود!(33)
عبیدالله در نخیله
عبیدالله شخصا از كوفه به طرف نخیله(34) حركت كرد و كسى را نزد حصین بن تمیم - كه به قادسیه رفته بود - فرستاد و او به همراه چهار هزار نفر كه با او بودند به نخلیه آمد، سپس كثیر بن شهاب حارثى و محمد بن اشعث و قعقاع بن سوید و اسمأ بن خارجه را طلب كرد و گفت: در شهر كوفه گردش كنید و مردم را به اطاعت و فرمانبردارى از یزید و من فرمان دهید، و آنان را از نافرمانى و بر پا كردن فتنه بر حذر دارید و آنان را به لشكرگاه فرا خوانید؛ پس آن چهار نفر طبق دستور عمل كردند و سه نفر از آنها به نخیله نزد عبیدالله باز گشتند، و كثیر بن شهاب در كوفه ماند و در میان كوچهها و گذرگاهها مىگشت و مردم را به پیوستن به لشكر عبیدالله تشویق مىكرد و آنان را از یارى امام حسین بر حذر مىداشت.(35)
عبیدالله گروهى سواره را بین خود و عمربن سعد قرار داد كه هنگام نیاز از وجود آنها استفاده شود، و هنگامى كه او در لشكرگاه نخیله بود شخصى به نام عمار بن ابى سلامه تصمیم گرفت كه او را ترور كند، ولى موفق نشد و به طرف كربلا حركت كرد و به امام ملحق گردید و شهید شد.(36)
روز چهارم محرم
در این روز(37) عبیدالله بن زیاد مردم را در مسجد كوفه گرد آورد و خود به منبر رفت و گفت: اى مردم! شما آل ابى سفیان را آزمودید و آنها را چنان كه مىخواستید، یافتید! و یزید را مىشناسید كه داراى سیره و طریقهاى نیكو است! و به زیر دستان احسان مىكند! و عطایاى او بجاست! و پدرش نیز چنین بود! و اینك یزید دستور داده است كه بهره شما را از عطایا بیشتر كنم و پولى را نزد من فرستاده است كه در میان شما قسمت نموده و شما را به جنگ با دشمنش حسین بفرستم! این سخن را به گوش جان بشنوید و اطاعت كنید.
سپس از منبر به زیر آمد و براى مردم شام(38) نیز عطایائى مقرر كرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا كنند كه مردم براى حركت آماده باشند، و خود و همراهانش به سوى نخیله حركت كرد و حصین بن نمیر و حجار بن ابجر و شبث بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن را به كربلا گسیل داشت تا عمربن سعد را در جنگ با حسین كمك نمایند.(39)
پس از اعزام عمربن سعد به كربلا، شمربن ذى الجوشن اولین فردى بود كه با چهار هزار نفر سپاهى آزموده براى جنگ با امام حسین علیهالسلام اعلام آمادگى كرد و بعد یزیدبن ركاب كلبى با دو هزار نفر و حصین بن نمیر با چهار هزار نفر كه جمعا بیست هزار نفر مىشدند.(40)
روز پنجم محرم
در این روز كه مطابق با روز یكشنبه بوده است، عبیدالله بن زیاد مرادى را به دنبال شبث بن ربعى(41) فرستاد كه در دارالاماره حضور یابد، شبث بن ربعى خود را به بیمارى زده بود و مىخواست كه ابن زیاد او را از رفتن به كربلا معاف دارد، ولى عبیدالله بن زیاد براى او پیغام فرستاد كه: مبادا از كسانى باشى كه خداوند در قرآن فرموده است: «چون به مؤمنین رسند گویند: از ایمان آورندگانیم، و هنگامى كه به نزد یاران خود - كه همان شیاطینند - روند، اظهار دارند: ما با شماییم و مؤمنین را به سخره مىگیریم»(42)، و به او خاطر نشان ساخت كه اگر بر فرمان ما گردن مىنهى و در اطاعت مائى، در نزد ما باید حاضر شوى.
شبث بن ربعى، شبانگاه نزد عبیدالله آمد تا رنگ گونه او را نتوان به خوبى تشخیص داد! ابن زیاد به او مرحبا گفته و در نزد خود نشاند و گفت: باید به كربلا روى، پس شبث قبول كرد و عبیدالله او را به همراه هزار سوار به سوى كربلا گسیل داشت.(43)
در تعداد كل لشكریانى كه به همراه عمربن سعد در كربلا حضور پیدا كردند تا با امام حسین علیهالسلام بجنگند، اختلاف است، ولى نكتهاى كه نباید فراموش كرد این است كه تعداد نظامیان جیرهخوارى كه از حكومت وقت، حقوق و لباس و سلاح و لوازم جنگى دریافت مىكردند سى هزار نفر بوده است.
سپس عبیدالله بن زیاد به شخصى به نام زحر بن قیس با پانصد سوار مأموریت داد كه بر جسر صراه(44) ایستاده و از حركت كسانى كه به عزم یارى امام حسین از كوفه خارج مىشوند، جلوگیرى كند، فردى به نام عامر بن ابى سلامه كه عازم بود براى پیوستن به امام حسین علیهالسلام از برابر زحربن قیس و سپاهیانش گذشت، زحر بن قیس به او گفت: من از تصمیم تو آگاهم كه مىخواهى حسین را یارى كنى، باز گرد! ولى عامر بن ابى سلامه بر زحرى بن قیس و سپاهش حمله ور شد و از میان سپاهیان گذشت و كسى جرأت نكرد تا او را دنبال كند. عامر خود را به كربلا رساند و به امام حسین علیهالسلام ملحق شد تا به درجه رفیع شهادت نائل آمد، او از اصحاب امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیهالسلام بود كه در چندین جنگ در ركاب آن حضرت شمشیر زده است.(45)
تعداد لشكر عمر بن سعد
در تعداد كل لشكریانى كه به همراه عمربن سعد در كربلا حضور پیدا كردند تا با امام حسین علیهالسلام بجنگند، اختلاف است، ولى نكتهاى كه نباید فراموش كرد این است كه تعداد نظامیان جیره خوارى كه از حكومت وقت، حقوق و لباس و سلاح و لوازم جنگى دریافت مىكردند سى هزار نفر بوده است.(46) و (47)
روز ششم محرم
عبیدالله در این روز نامهاى به عمر بن سعد نوشت كه: من از نظر كثرت لشكر اعم از سواره و پیاده و تجهیزات، چیزى را از تو فروگذار نكردم، توجه داشته باش كه هر روز و هر شب گزارش كار تو را براى من مىفرستند!(48)
وضعیت لشكر دشمن
چون مردم مىدانستند كه جنگ با امام حسین علیهالسلام در حكم جنگ با خدا و پیامبر اوست، تعداى در اثناى راه از لشكر دشمن جدا شده و فرار كردند.
نوشتهاند كه: فرماندهاى كه از كوفه با هزار رزمنده حركت كرده بود، چون به كربلا مىرسید فقط سیصد یا چهار صد نفر و یا كمتر از این تعداد همراه او بودند، بقیه به علت اعتقادى كه به این جنگ نداشتند، اقدام به فرار كرده بودند.(49)
پینوشتها:
1- كربلأ: موضعى است كه حسین بن على در آن كشته شد و نزدیك كوفه در طرف بیابان قرار گرفته و در كنار فرات است. (مراصد الاطلاع 3/1154).
2- الامام الحسین و اصحابه 194 / البد و التاریخ (ص)/10.
3- الامام الحسین و اصحابه 197.
4- الملهوف 35.
5- الامام الحسین و اصحابه 198/ و در اثبات الهداة 2/586. این عبارت نیز ذكر شده است: «هیهنا و الله محرشنا و منشرنا».
6- كشف الغمه 2/47.
7- كشف الغمه 2/47.
8- «اللهم انا عترة نبیك محمد قد اخرجنا و طردنا و ازعجنا عن حرم جدنا و تعدت بنو امیه علینا، اللهم فخذ لنا بحقنا و انصرنا على القوم الظالمین.»
9- مقتل الحسین مقرم 193.
10- وقایع الایام خیابانى 171.
11- بحار الانوار 44/383 و 75/116، به نقل از تحف العقول.
12- این بیانات كه در اینجا به صورت نامه امام علیهالسلام آورده شد، در صفحات قبل به صورت خطبه امام علیهالسلام هنگام ملاقات با حر و سپاهیانش آمده است و شاید هر دو مورد صحیح باشد، در اثناى راه به صورت خطبه، و در كربلا به صورت نامه براى اشراف كوفه.
13- در سابق گذشت كه امام علیهالسلام در منزل حاجر از بطن الرمة قیس بن مسهر را فرستاده و از این نقل چنین استفاده مىشود كه آن حضرت قیس را از كربلا اعزام كرده است، و احتمال دارد كه عبدالله بن یقطر را از منزل حاجر و قیس بن مسهر صیداوى را از كربلا به كوفه اعزام داشتهاند.
14- «اللهم اجعل لنا و لشیعتنا عندك منزلا كریما و اجمع بیننا و بینهم فى مستقر من رحمتك انك على كل شئ قدیر».
15- بحار الانوار 44/381.
16- طبرى ایراد این خطبه را به وسیله امام در ذى حسم ذكر كرده، و برخى آن را پس از ورود به زمین كربلا از آن حضرت نقل كردهاند.
17- بریر بن خضیر از اصحاب امیرالمؤمنین علیهالسلام و از شیوخ قرأ در مسجد كوفه و از تابعین بوده است؛ در زهد و طاعت، شهره بود، و در میان قبیله همدان شرف و منزلت والایى داشت. (وسیله الدارین 106).
18- الملهوف 32.
19- مقتل الحسین مقرم 194.
20- دستبى، اصل آن دشت بى، منطقه وسیعى است بین رى و همدان؛ و عموم، آن را دشتابى مىگویند. (الامام الحسین و اصحابه 222).
-21 «حمام اعین» نام موضعى است در كوفه منسوب به «اعین» مولاى سعد بن ابى وقاص. (مراصد الاطلاع 1/423).
22- «آیا حكومت رى را رها كنم و حال آن كه آرزوى من است؟ یا باز گردم و با كشتن حسین خود را در معرض مذمت و شماتت خلق خدا قرار دهم؟ در كشتن حسین آتشى است كه نمىتوان از آن گریخت، و حكومت رى هم نور چشم من است!»
23- مقتل الحسین مقرم 197.
24- تاریخ طبرى 5/409.
25- ارشاد شیخ مفید 2/84.
26- طبقات ابن سعد، ترجمه امام حسین 69.
27- الامام الحسین و اصحابه 222.
28- مجمع البحرین 5/461. لغة كربل.
29- تاریخ طبرى 5/410.
30- «اكنون كه در چنگ ما گرفتار شده، امید نجات دارد! ولى حالا وقت فرار نیست!!».
31- تاریخ طبرى 5/411.
32- بحار الانوار 44/385.
33- الاخبار الطوال 253.
34- «نخلیه» محلى است در نزدیكى كوفه در سمت شام كه لشكر در آنجا اجتماع مىكردند تا براى جنگ بیرون روند.
35- انساب الاشراف 3/178.
36- انساب الاشراف 3/180.
37- مرحوم خیابانى در «وقایع الایام» جریان منبر رفتن عبیدالله بن زیاد را در كوفه و تحریض مردم به مشاركت در جنگ با امام حسین علیهالسلام را از وقایع روز چهارم محرم ذكر كرده است.
38- از این نقل چنین استفاده مىشود كه در جنگ با امام علیهالسلام مردم شام هم شركت داشتند.
39- الاخبار الطوال 254.
40- بحار الانوار 44/386.
41- شبث بن ربعى (به فتح شین و بأ و كسر رأ) گویا پیامبر را درك كرده و مؤذن سجاح (كه ادعاى نبوت كرد) بود، سپس به اسلام باز گشت و در صفین از حضرت على علیهالسلام جدا شد و به خوارج پیوست و بعد از آن توبه كرد، و بالاخره از قتله امام حسین علیهالسلام گردید. مدائنى گفته: او متولى سپاهیان شام در كوفه بود. و عجلى گفته: شبث بن ربعى از جمله كسانى كه بر قتل على علیهالسلام كمك كرده است و او از جمله كسانى است كه براى امام حسین علیهالسلام نامه نوشته و او را به كوفه دعوت نموده است. (وسیلة الدارین 89).
42- و اذا لقواالذین آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شیاطینهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزئون) (سوره بقره: 14).
43- عوالم العلوم 17/237.
44- نام پلى است كه مردم كوفه براى رفتن به كربلا از آن عبور مىكردند.
45- مقتل الحسین مقرم 199.
46- الامام الحسین و اصحابه 230 / مقتل الحسین مقرم 201.
47- مفضل بن عمر از امام صادق علیهالسلام نقل كرده است كه فرمود: حسین بن على علیهالسلام بر برادرش امام حسن علیهالسلام وارد شد و چون بر او نظر نمود گریست، امام حسن علیهالسلام از علت گریه سؤال كرد، امام حسین علیه السلام فرمود: براى مصائبى كه بر تو وارد مىشود گریه مىكنم. امام حسن علیهالسلام فرمود: مرا به وسیله سم شهید خواهند كرد ولى روزى همانند روز تو نیست اى ابا عبدالله، سى هزار مرد كه ادعا دارند از امت پیامبرند و خود را به اسلام منسوب مىكنند بر كشتن و ریختن خون تو اجتماع كنند، حرمت تو را هتك و زنان و فرزندان تو را اسیر و اموالت را غارت كنند، در آن هنگام خداوند لعنت خود را بر بنى امیه نازل كند و آسمان خون ببارد و هر چیز حتى و حوش و ماهیها بر تو بگریند. (الملهوف 11).
48- بحار الانوار 44/387.
49- حیاة الامام الحسین 3/118.
منبع:كتاب قصه كربلا – به ضمیمه قصه انتقام، على نظرىمنفرد
-
نامه امام علیهالسلام از كربلا به محمدبن حنفیه
امام باقر علیهالسلام فرمودند: امام حسین از كربلا نامهاى براى محمدبن حنفیه فرستاد كه متن آن چنین بود:
"بسم الله الرحمن الرحیم من الحسین بن على الى محمدبن على و من قبله من بنىهاشم، اما بعد فكان الدنیا لم تكن و كان الاخرة لم تزل، والسلام."(50)
نامهاى است از حسین بن على به محمدبن على و دیگر بنىهاشم. اما بعد، مثل این كه دنیا اصلا وجود نداشته و آخرت همیشگى و دائم بوده و هست.
بنىاسد و نصرت امام علیهالسلام
در این روز حبیب بن مظاهر به آن حضرت عرض كرد: یابن رسول الله! در این نزدیكى طائفهاى از بنى اسد سكونت دارند كه اگر اجازه دهى من به نزد آنها روم و ایشان را به سوى تو دعوت كنم، شاید خداوند شر این گروه را از تو با حضور بنى اسد در كربلا، دفع كند!
در این روز عبدالله بن زیاد نامهاى به نزد عمربن سعد فرستاد و به او دستور داد تا با سپاهیان خود بین امام حسین و اصحابش و آب فرات فاصله ایجاد كرده و اجازه نوشیدن حتى قطرهاى آب را به امام ندهد، همانگونه كه از دادن آب به عثمان بن عفان خوددارى شد!!
امام، اجازه داد، و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را براى شما به همراه آوردهام، شما را به یارى پسر پیامبر خدا دعوت مىكنم، او یارانى دارد كه هر یك از آنها بهتر از هزار مرد جنگىاند و هرگز او را تنها نخواهند گذارد و او را به دشمن تسلیم نكنند، عمربن سعد با لشكریانى انبوه او را محاصره كرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید شما را به این راه خیر راهنمایى مىكنم، امروز از من فرمان برید و به یارى او بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آن شما باشد، من به خدا سوگند یاد مىكنم كه اگر یك نفر از شما در راه خدا با پسر دختر پیغمبرش در اینجا كشته گردد و شكیبایى ورزد و امید ثواب از خداى داشته باشد، رسول خدا در علیین بهشت، رفیق و همدم او خواهد بود.
در این هنگام، مردى از بنى اسد كه او را عبدالله بن بشیر مىنامیدند بپا خاست و گفت: من اولین كسى هستم كه این دعوت را اجابت مىكنم؛ و رجزى حماسى برخواند:
"قد علم القوم اذ تواكلوا و احجم الفرسان اذ تثاقلوا انى شجاع بطل مقاتلكاننى لیث عرین باسل."(51)
آنگاه مردان قبیله كه تعدادشان به نود نفر مىرسید بپا خاستند و براى یارى امام حركت كردند. در آن هنگام، مردى نزد عمربن سعد رفته و او را از جریان كار آگاه كرد و او مردى را به نام ازرق با چهارصد سوار به سوى آن گروه روانه ساخت، و در دل شب سواران ابن سعد در كنار فرات راه را بر آنها گرفتند در حالى كه با امام فاصله چندانى نداشتند.
طایفه بنى اسد با سواران ابن سعد در آویختند، حبیب بن مظاهر بر ازرق بانگ زد كه: واى بر تو! بگذار دیگرى غیر از تو این مظلمه را بر گردن بگیرد.
هنگامى كه طایفه بنى اسد دانستند كه تاب مقاومت با آن گروه را ندارند، در سیاهى شب پراكنده شدند و به قبیله خود باز گشتند و شبانه از محل خود كوچ كردند كه مبادا عمر بن سعد شبانه بر آنها بتازد.
حبیب بن مظاهر به خدمت امام آمد و جریان را گفت، امام حسین علیهالسلام فرمود: لاحول و ولا قوة الا بالله.(52)
روز هفتم محرم
در این روز عبدالله بن زیاد نامهاى به نزد عمربن سعد فرستاد و به او دستور داد تا با سپاهیان خود بین امام حسین و اصحابش و آب فرات فاصله ایجاد كرده و اجازه نوشیدن حتى قطرهاى آب را به امام ندهد، همانگونه كه از دادن آب به عثمان بن عفان خوددارى شد!!(53)
عمربن سعد نیز فوراً عمر بن حجاج را با پانصد سوار در كنار شریعه فرات مستقر كرد و مانع دسترسى امام حسین و یارانش به آب شدند، و این رفتار غیر انسانى سه روز قبل از شهادت امام حسین علیهالسلام صورت گرفت. در این هنگام مردى به نام عبدالله بن حصین ازدى كه از قبیله بجیله بود فریاد برداشت كه: اى حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانى نخواهى دید! به خدا سوگند كه قطرهاى از آن را نخواهى آشامید تا از عطش جان دهى!
امام حسین علیهالسلام فرمود: خدایا او را از تشنگى بكش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار مده!
حمید بن مسلم مىگوید: به خدا سوگند كه پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالى كه بیمار بود، قسم به آن خدایى كه جز او پروردگارى نیست، دیدم كه عبدالله بن حصین آنقدر آب مىآشامید تا شكمش بالا مىآمد، و آن را بالا مىآورد! و باز فریاد مىزد: العطش! باز آب مىخورد تا شكمش آماس مىكرد ولى سیراب نمىشد! و چنین بود تا جان داد.(54)
روز هشتم محرم(55)
چون تشنگى، امام حسین و اصحابش را سخت آزرده كرده بود، آن حضرت كلنگى برداشت و در پشت خیمهها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را كند، آبى پس گوارا بیرون آمد، همه نوشیدند و مشگها را پر كردند، سپس آن آب ناپدید گردید و دیگر نشانى از آن دیده نشد.
خبر این ماجرا شگفتانگیز و اعجازآمیز توسط جاسوسان به عبیدالله رسید، و پیكى نزد عمربن سعد فرستاد كه: به من خبر رسیده است كه حسین چاه مىكند و آب به دست مىآورد، و خود و یارانش مىنوشند! به محض این كه نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسین و اصحابش بیشتر سخت بگیر و با آنان چنان رفتار كن كه با عثمان كردند!!
اى از آن را نخواهى آشامید تا از عطش جان دهى!
امام حسین علیهالسلام فرمود: خدایا او را از تشنگى بكش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار مده! حمید بن مسلم مىگوید: به خدا سوگند كه پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالى كه بیمار بود، قسم به آن خدایى كه جز او پروردگارى نیست، دیدم كه عبدالله بن حصین آنقدر آب مىآشامید تا شكمش بالا مىآمد، و آن را بالا مىآورد! و باز فریاد مىزد: العطش! باز آب مىخورد تا شكمش آماس مىكرد ولى سیراب نمىشد! و چنین بود تا جان داد.
عمربن سعد طبق فرمان عبیدالله بیش از پیش بر امام علیهالسلام و یارانش سخت گرفت تا به آب دست نیایند.(56)
ملاقات یزید بن حصین همدانى و عمر بن سعد
چون تحمل عطش خصوصاً براى كودكان دیگر امكانپذیر نبود، مردى از یاران امام حسین علیهالسلام به نام یزیدبن حصین همدانى كه در زهد و عبادت معروف بود به امام گفت: به من اجازه ده تا نزد عمربن سعد رفته و با او در مورد آب مذاكره كنم، شاید از این تصمیم برگردد!
امام علیهالسلام فرمود: اختیار با توست.
او به خیمه عمربن سعد وارد شد بدون آن كه سلام كند، عمربن سعد گفت: اى مرد همدانى! چه عاملى تو را از سلام كردن به من بازداشت؟! مگر من مسلمان نیستم و خدا و رسول او را نمىشناسم؟!
آن مرد همدانى گفت: اگر تو خود را مسلمان مىپندارى، پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به كشتن آنها گرفتهاى و آب فرات را كه حتى حیوانات این وادى از آن مىنوشند، از آنان مضایقه مىكنى و اجازه نمىدهى تا آنان نیز از این آب بنوشند حتى اگر جان بر سر عطش بگذارند؟ و گمان مىكنى كه خدا و رسول او را مىشناسى؟!
عمربن سعد سر به زیر انداخت و گفت: اى همدانى! من مىدانم كه آزار كردن این خاندان حرام است! اما عبیدالله مرا به این كار واداشته است! و من در لحظات حساسى قرار گرفتهام و نمىدانم باید چه بكنم؟! آیا حكومت رى را رها كنم، حكومتى كه در اشتیاق آن مىسوزم؟ و یا این كه دستانم به خون حسین آلوده گردد در حالى كه مىدانم كیفر این كار، آتش است؟ ولى حكومت رى به منزله نور چشم من است. اى مرد همدانى! در خودم این گذشت و فداكارى را كه بتوانم از حكومت رى چشم بپوشم نمىبینم؟!
یزیدبن حصین همدانى باز گشت و ماجرا را به عرض امام رسانید و گفت: عمربن سعد حاضر شده است كه شما را براى رسیدن به حكومت رى به قتل برساند!(57)
آوردن آب از فرات
بهر حال هر لحظه تب عطش در خیمهها افزون مىشد، امام علیهالسلام برادر خود عباس بن على بن ابى طالب را فرا خواند و به او مأموریت داد تا همراه سه نفر سواره و بیست نفر پیاده جهت تدارك آب براى خیمهها حركت كند در حالى كه بیست مشگ با خود داشتند. آنان شبانه حركت كردند تا به نزدیكى شط فرات رسیدند در حالى كه نافع به هلال پیشاپیش ایشان با پرچم مخصوص حركت مىكرد.
امام صادق علیهالسلام فرمود: تاسوعا روزى است كه در آن روز امام حسین و اصحابش را محاصره كردند و لشكر كوفه و شام در اطراف او حلقه زده و ابن مرجانه و عمربن سعد به جهت كثرت لشكر و سپاه، اظهار شادمانى و مسرت مىكردند، و در این روز حسین را تنها غریب یافتند و دانستند كه دیگر یاورى به سراغ او نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند كرد، سپس امام صادق علیهالسلام فرمود: پدرم فداى آن كسى كه او را غریب و تنها گذاشته و در تضعیف او كوشیدند.
عمر و بن حجاج پرسید: كیستى؟
نافع بن هلال خود را معرفى كرد.
ابن حجاج گفت: اى برادر! خوش آمدى، علت آمدنت به اینجا چیست؟
نافع گفت: آمدهام تا از این آب كه ما را از آن محروم كردهاند، بنوشم.
عمرو بن حجاج گفت: بنوش، تو را گورا باد.
نافع بن هلال گفت: به خدا سوگند در حالى كه حسین و یارانش تشنه كامند هرگز به تنهایى آب ننوشم.
سپاهیان عمرو بن حجاج متوجه همراهان نافع بن هلال شدند، و عمرو بن حجاج گفت: آنها نباید از این آب بنوشند، ما را براى همین جهت در این مكان گماردهاند.
در حالى كه سپاهیان عمرو بن حجاج نزدیكتر مىشدند، عباس بن على به پیادگان دستور داد تا مشگها را پر كنند، و پیادگان نیز طبق دستور عمل كردند، و چون عمرو بن حجاج و سپاهیانش خواستند راه را بر آنان ببندند، عباس بن على و نافع بن هلال بر آنها حمله ور شدند و آنها را به پیكار مشغول كردند، و سواران، راه را بر سپاه عمرو بن حجاج بستند تا پیادگان توانستند مشگهاى آب را از آن منطقه دور كرده و به خیمهها برسانند.(58)
سپاهیان عمرو بن حجاج بر سواران تاختند و اندكى آنها را به عقب راندند تا آن كه مردى از سپاهیان عمرو بن حجاج با نیزه نافع بن هلال، زخمى عمیق برداشت و به علت خونریزى شدید، جان داد، و اصحاب به نزد امام باز گشتند.(59)
ملاقات امام علیهالسلام و عمر بن سعد
امام حسین علیهالسلام مردى از یاران خود به نام عمرو بن قرظه انصارى را نزد عمر بن سعد فرستاد و از او خواست كه شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتى داشته باشند، و عمربن سعد پذیرفت. شب هنگام، امام حسین علیهالسلام با بیست نفر از یارانش و عمربن سعد با بیست نفر از سپاهیانش در محل موعود حضور یافتند.
امام حسین علیهالسلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود عباس بن على و فرزندش على اكبر را در نزد خود نگاه داشت، و همینطور عمربن سعد نیز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقیه همراهان دستور باز گشت داد.
ابتدا امام حسین علیهالسلام آغاز سخن كرد و فرمود: اى پسر سعد! آیا با من مقابله مىكنى و از خدایى كه بازگشت تو به سوى اوست، هراسى ندارى؟! من فرزند كسى هستم كه تو بهتر مىدانى! آیا تو این گروه را رها نمىكنى تا با ما باشى؟ و این موجب نزدیكى تو به خداست.
عمربن سعد گفت: اگر از این گروه جدا شوم مىترسم كه خانهام را خراب كنند!
امام حسین فرمود: من براى تو خانهات را مىسازم.
عمربن سعد گفت: من بیمناكم كه املاكم را از من بگیرند!
امام فرمود: من بهتز از آن به تو خواهم داد، از اموالى كه در حجاز دارم. و به نقل دیگرى امام فرمود كه: من «بغیبغه» را به تو خواهم داد، و آن مزرعه بسیار بزرگى بود كه نخلهاى زیاد و زراعت كثیرى داشت و معاویه حاضر شد آن را به یك میلیون دینار خریدارى كند ولى امام آن را به او نفروخت.
عمربن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانوادهام از خشم ابن زیاد بیمناكم و مىترسم كه آنها را از دم شمشیر بگذراند!
امام حسین علیهالسلام هنگامى كه مشاهده كرد عمربن سعد از تصمیم خود باز نمىگردد، از جاى برخاست در حالى كه مىفرمود: تو را چه مىشود ؟! خداوند جان تو را به زودى در بسترت بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد، به خدا سوگند من مىدانم از گندم عراق جز به مقدارى اندك نخورى!
عمربن سعد با تمسخر گفت: جو، ما را بس است!!(60)
و برخى نوشتهاند كه: امام حسین علیه السلام به او فرمود: مرا مىكشى و گمان مىكنى كه عبیدالله ولایت رى و گرگان را به تو خواهد داد؟! به خدا سوگند كه گواراى تو نخواهد بود، و این عهدى است كه با من بسته شده است، و تو هرگز به این آرزوى دیرینه خود نخواهى رسید! پس هر كارى كه مىتوانى انجام ده كه بعد از من روى شادى را در دنیا و آخرت نخواهى دید، و مىبینم كه سر تو را در كوفه بر سر نى مىگردانند! و كودكان سر تو را هدف قرار داده و به طرف او سنگ پرتاب مىكنند.(61)
نامه عمربن سعد به عبیدالله
بعد از این ملاقات، عمربن سعد به لشكرگاه خود باز گشت و به عبیدالله بن زیاد طى نامهاى نوشت: خدا آتش فتنه را بنشانید و مردم را بر یك سخن و رأى متحد كرد! این حسین است كه مىگوید یا به همان مكان كه از آنجا آمده، بازگردد، یا به یكى از مرزهاى كشور اسلامى برود و همانند یكى از مسلمانان زندگى كند، و یا این كه به شام رفته تا هر چه یزید خواهد درباره او انجام دهد!! و خشنودى و صلاح امت در همین است! (62)
امام علیهالسلام به حضرت عباس بن على فرمود: اگر مىتوانى آنها را متقاعد كن كه جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خداى خود راز و نیاز كنیم و به درگاهش نماز بگزاریم. خداى متعال مىداند كه من به خاطر او نماز و تلاوت كتاب او (قرآن) را دوست دارم.
افترأ و بهتان
عقبة بن سمعان(63) مىگوید: من با امام حسین از مدینه تا مكه و از مكه تا عراق همراه بودم و تا لحظهاى كه آن حضرت شهید شد، از او جدا نشدم، آن بزرگوار نه در مدینه و نه در مكه و نه در میان راه و نه در عراق و نه در برابر سپاهیان دشمن، تا لحظه شهادت سخنى نگفت مگر این كه من آن را شنیدم، به خدا سوگند آنچه را كه مردم مىگویند و گمان دارند كه او گفته است كه: بگذارید من دستم را در دست یزید بگذارم، یا مرا به سر حدى از سر حدات اسلامى بفرستید، چنین سخنى نفرمود! فقط مىگفت: بگذارید من در این زمین پهناور بروم تا ببینم امر مردم به كجا پایان مىپذیرد.(64) و (65)
برخى نوشتهاند كه: عمربن سعد، كسى را نزد عبیدالله فرستاد و این پیام را بدو رسانید كه: اگر یكى از مردم دیلم (كنایه از مردم بیگانه) این مطالب را از تو خواهد و تو آنها را نپذیرى، درباره او ستم روا داشتهاى.(66)
پاسخ عبیدالله
چون عبیدالله نامه عمربن سعد را در نزد یاران خود قرائت كرد گفت: ابن سعد در صدد چارهجویى و دلسوزى براى خویشان خود است.
در این هنگام، شمربن ذى الجوشن از جاى برخاست و گفت: آیا این رفتار را از عمربن سعد مىپذیرى؟ حسین به سرزمین تو و در كنار تو آمده است، به خدا سوگند كه اگر او از این منطقه كوچ كند و با تو بیعت نكند، روز به روز نیر ومندتر گشته و تو از دستگیرى او عاجز خواهى شد، این را از او مپذیر كه شكست تو در آن است! اگر او و یارانش بر فرمان تو گردن نهند انگاه تو در عقوبت و یا عفو آنان مختار خواهى بود.
ابن زیاد گفت: نیكو رأیى است و رأى من نیز بر همین است. اى شمر! نامه مرا نزد عمربن سعد ببر تا بر حسین و یارانش عرضه كند، اگر از قبول حكم من سرباز زدند با آنها بجنگد، و اگر عمربن سعد حاضر به جنگ با آنها نشد تو امیر لشكر باش و گردن عمربن سعد را بزن و نزد من بفرست!(67)
تهدید به عزل
سپس نامهاى به عمربن سعد نوشت كه: من تو را به سوى حسین نفرستادم كه از او دفع شر كنى! و كار به درازا كشانى! و به او امید سلامت و رهایى و زندگى دهى و عذر او را موجه قلمداد كرده و شفیع او گردى! اگر حسین و اصحابش بر حكم من سر فرود آورده و تسلیم مىشوند آنان را نزد من بفرست، و اگر از قبول حكم من خوددارى كردند با سپاهیان خود بر آنان بتاز و آنان را از دم شمشیر بگذران و بند از بند آنان جدا كن كه مستحق آنند! و چون حسین را كشتى، پیكر او را در زیر سم اسباب لگدكوب كن كه او قاطع رحم و ستمكار است! و نمىپندارم كه پس از مرگ او این عمل (لگدكوب كردن) به او زیانى برساند ولى سخنى است كه گفتهام و باید انجام شود!! پس اگر فرمان ما را اطاعت كردى تو را پاداش دهم، و اگر از فرمان من سرباز زدى از لشكر ما كنارهگیر و مسؤلیت آنها را به شمربن ذى الجوشن واگذار كه ما فرمان خویش را به او دادهایم، والسلام.(68)
روز نهم محرم (تاسوعا)
شمر نامه را از عبیدالله بن زیاد گرفته و از نخلیه كه لشكرگاه و پادگان كوفه بود به شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم الحرام وارد كربلا شد(69) و نامه عبیدالله را براى عمربن سعد قرائت كرد.
ابن سعد به شمر گفت: واى بر تو! خدا خانهات را خراب كند، چه پیام زشت و ننگینى براى من آوردهاى! به خدا سوگند كه تو عبیدالله را از قبول آنچه من براى او نوشته بودم باز داشتى و كار را خراب كردى، من امیدوار بودم كه این كار به صلح تمام شود، به خدا سوگند حسین تسلیم نخواهد شد زیرا روح پدرش در كالبد اوست.
شمر به او گفت: بگو بدانم چه خواهى كرد؟! آیا فرمان امیر را اطاعت كرده و با دشمنش خواهى جنگید و یا كناره خواهى گرفت و من مسؤلیت لشكر را به عهده خواهم داشت؟
عمربن سعد گفت: امیرى لشكر را به تو واگذار نمىكنم و در تو این شایستگى را نمىبینم، و من خود این كار را به پایان مىرسانم، تو امیر پیاده نظام باش.
و بالاخره عمربن سعد شامگاه روز پنجشنبه نهم محرم الحرام خود را براى جنگ آماده كرد.(70)
شمر نامه را از عبیدالله بن زیاد گرفته و از نخلیه كه لشكرگاه و پادگان كوفه بود به شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم الحرام وارد كربلا شد و نامه عبیدالله را براى عمربن سعد قرائت كرد.
ابن سعد به شمر گفت: واى بر تو! خدا خانهات را خراب كند، چه پیام زشت و ننگینى براى من آوردهاى! به خدا سوگند كه تو عبیدالله را از قبول آنچه من براى او نوشته بودم باز داشتى و كار را خراب كردى، من امیدوار بودم كه این كار به صلح تمام شود، به خدا سوگند حسین تسلیم نخواهد شد زیرا روح پدرش در كالبد اوست.
امام صادق علیهالسلام فرمود: تاسوعا روزى است كه در آن روز امام حسین و اصحابش را محاصره كردند و لشكر كوفه و شام در اطراف او حلقه زده و ابن مرجانه و عمربن سعد به جهت كثرت لشكر و سپاه، اظهار شادمانى و مسرت مىكردند، و در این روز حسین را تنها غریب یافتند و دانستند كه دیگر یاورى به سراغ او نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند كرد، سپس امام صادق علیهالسلام فرمود: پدرم فداى آن كسى كه او را غریب و تنها گذاشته و در تضعیف او كوشیدند.(71)
امان نامه
چون شمر، نامه را از عبیدالله گرفت تا در كربلا به ابن سعد ابلاغ كند، او و عبدالله بن ابى المحل (كه ام البنین عمه او بود) به عبیدالله گفتند: اى امیر! خواهرزادگان ما همراه با حسیناند، اگر صلاح مىبینى نامه امانى براى آنها بنویس! عبیدالله پیشنهاد آنها را پذیرفت و به كاتب خود فرمان داد تا امان نامهاى براى آنها بنویسد.
رد امان نامه
عبدالله بن ابى المحل امان نامه را به وسیله غلام خود – كزمان(72) - به كربلا فرستاد، و او پس از ورود به كربلا متن امان نامه را براى فرزندان ام البنین قرائت كرد و گفت: این امان نامهاى است كه عبدالله بن ابى المحل كه از بستگان شماست فرستاده است؛ آنها در پاسخ كزمان گفتند: سلام ما را به او برسان و بگو: ما را حاجتى به امان نامه تو نیست، امان خدا بهتر از امان عبیدالله پسر سمیه است.(73)
همچنین شمر به نزدیكى خیام امام آمد و عباس و عبدالله و جعفر و عثمان علیهالسلام فرزندان على بن ابى طالب علیهالسلام (كه مادرشان ام البنین است) را صدا زد، آنها بیرون آمدند، شمر به آنها گفت: براى شما از عبیدالله امان گرفتهام!، و آنها متفقا گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت كند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟!!(74)
اعلان جنگ
پس از رد امان نامه، عمربن سعد فریاد زد كه: اى لشكر خدا! سوار شوید و شاد باشید كه به بهشت مىروید!! و سواره نظام لشكر بعد از نماز عصر عازم جنگ شد.
در این هنگام امام حسین علیهالسلام در جلوى خیمه خویش نشسته و به شمشیر خود تكیه داده و سر بر زانو نهاده بود، زینب كبرى شیون كنان به نزد برادر آمد و گفت: اى برادر! این فریاد و هیاهو را نمىشنوى كه هر لحظه به ما نزدیكتر مىشود؟!
امام حسین علیهالسلام سر برداشت و فرمود: خواهرم! رسول خدا را همین حال در خواب دیدم، به من فرمود: تو به نزد ما مىآیى.
زینب از شنیدن این سخنان چنان بیتاب شد كه بى اختیار محكم به صورت خود زد و بناى بیقرارى نهاد.
امام گفت: اى خواهر! چاى شیون نیست، خاموش باش، خدا تو را مشمول رحمت خود گرداند.
در این اثنا حضرت عباس بن على آمد و به امام علیهالسلام عرض كرد: اى برادر! این سپاه دشمن است كه تا نزدیكى خیمهها آمده است!
امام در حالى كه بر مىخاست فرمود: اى عباس! جانم فداى تو باد! بر اسب خود سوار شو(75) و از آنها بپرس: مگر چه روى داده؟ و براى چه به اینجا آمدهاند؟!
حضرت عباس علیهالسلام با بیست سوار كه زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر از جلمه آنان بودند، نزد سپاه دشمن آمده و پرسید: چه رخ داده و چه مىخواهید؟!
گفتند: فرمان امیر است كه به شما بگوییم یا حكم او را بپذیرید و یا آماده كارزار شوید!
عباس علیهالسلام گفت: از جاى خود حركت نكنید و شتاب به خرج ندهید تا نزد ابى عبدالله رفته و پیام شما را به او عرض كنم. آنها پذیرفتند و عباس بن على علیهالسلام به تنهایى نزد امام حسین علیهالسلام رفت و ماجرا را به عرض امام رسانید، و این در حالى بود كه بیست تن همراهان او سپاه عمر بن سعد را نصیحت مىكردند و آنان را از جنگ با حسین بر حذر مىداشتند و در ضمن از پیشروى آنها به طرف خیمهها جلوگیرى مىكردند.(76)
سخنان حبیب بن مظاهر و زهیر
حبیب بن مظاهر به زهیر بن قین گفت: با این گروه سخن باید گفت، خواهى تو و اگر خواهى من.
زهیر گفت: تو به نصیحت این قوم آغاز سخن كن.
حبیب رو به سپاه دشمن كرده و گفت: بدانید كه شما بد جماعتى هستید، همان گروهى كه نزد خدا در قیامت حاضر شوند در حالى كه فرزندان رسول خدا و عترت و اهلبیت او را كشته باشند.
عزرة بن قیس گفت: اى حبیب! تو هر چه خواهى و هر چه مىتوانى خودستائى كن!
زهیر گفت: اى عزره! خداى عز و جل اهلبیت را از هر پلیدى دور نموده و آنها را پاك و منزه داشته است، از خدا بترس كه من خیر خواه توام، تو را به خدا از آن گروه مباش كه یارى گمراهان كنند و به خاطر خشنودى آنان، نفوسى را كه طیب و طاهرند، بكشند.(77)
عزره گفت: اى زهیر! تو از شیعیان این خاندان نبوده بلكه عثمانى هستى.
زهیر گفت: آیا در اینجا بودنم به تو نمىگوید كه من پیرو این خاندانم؟! به خدا سوگند كه نامهاى براى او ننوشتم و قاصدى را نزد او نفرستادم و وعده یارى هم به او ندادم، بلكه او را در بین راه دیدار نمودم و هنگامى كه او را دیدم، رسول خدا و منزلت امام حسین علیهالسلام نزد او را به یاد آوردم، چون دانستم كه دشمن بر او رحم نخواهد كرد، تصمیم به یارى او گرفتم تا جان خود را فداى او كنم، باشد كه حقوق خدا و پیامبر او را كه شما نادیده گرفتهاید، حفظ كرده باشم.(78)
امام علیهالسلام به حضرت عباس بن على فرمود: اگر مىتوانى آنها را متقاعد كن كه جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خداى خود راز و نیاز كنیم و به درگاهش نماز بگزاریم.(79) خداى متعال مىداند كه من به خاطر او نماز و تلاوت كتاب او (قرآن) را دوست دارم.(80)
-
یك شب مهلت براى راز و نیاز
پس عباس علیهالسلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنها شب عاشورا را - براى نماز و عبادت - مهلت خواست. عمربن سعد در موافقت با این درخواست، مردد بود، و سرانجام از لشكریان خود پرسید كه: چه باید كرد؟!
عمرو بن حجاج گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم (كنایه از مردم بیگانه) و كفار از تو چنین تقاضایى مىكردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كنى!
قیس بن اشعث گفت: درخواست آنها را اجابت كن، به جان خودم سوگند كه آنها صبح فردا با تو خواهند جنگید.
ابن سعد گفت: به خدا سوگند كه اگر بدانم چنین كنند، هرگز با درخواست آنها موافقت نكنم.(1)
و عاقبت، فرستاده ابن سعد به نزد عباس بن على علیهالسلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت مىدهیم، اگر تسلیم شدید شما را به نزد عبیدالله بن زیاد خواهیم فرستاد! و اگر سر باز زدید، دست از شما بر نخواهیم داشت.(2)
خطبه امام علیهالسلام شب عاشورا
امام علیهالسلام یاران خود را نزدیك غروب به نزد خود فراخواند.
على بن الحسین علیهالسلام مىفرماید: من نیز خدمت پدرم رفتم تا گفتار او را بشنوم در حالى كه بیمار بودم، پدرم به اصحاب خود مىفرمود:
"اثنى على الله احسن الثنأ و احمده على السرأ و الضرأ، اللهم انى احمدك على ان اكرمتنا بالنبوة و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئده و علمتنا القرآن و فقهتنا فى الدین فاجعلنا لك من الشاكرین، اما بعد فانى لا اعلم اصحابا او فى ولا خیرا من اصحابى ولا اهلبیت ابر ولا اوصل من اهلبیتى فجزاكم الله جمیعا عنى خیرا. الا و انى لاظن یومنا من هؤلأ الاعدأ غدا و انى قد اذنت لكم جمیعا فانطلقوا فى حل لیس علیكم منى ذمام، هذا اللیل قد غشیكم فاتخذوه و جملا و لیاخذ كل رجل منكم بید رجل من اهلبیتى فجزاكم الله جمیعا ثم تفرقوا فى البلاد فى سوادكم و مدائنكم حتى یفرج الله فان القوم یطلبوننى و لو اصابونى لهوا عن طلب غیرى."(3)
من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهلبیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهلبیتم نمىشناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مىدانم كه فردا كار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مىدهم و بیعت خود را از شما بر مىدارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده كنید و هر یك از شما دست یك تن از اهلبیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراكنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مىخواهند و چون بر من دست یابند با شما كارى ندارند.
خداى را ستایش مىكنم بهترین ستایشها و او را سپاس مىگویم در خوشى و ناخوشى. بار خدایا! تو را سپاسگزاریم كه ما را به نبوت گرامى داشتى و علم قرآن و فقه دین را به ما كرامت فرمودى و گوشى شنوا و چشمى بینا و دلى آگاه به ما عطا كردى، ما را از زمره سپاسگزاران قرار بده. من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهلبیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهلبیتم نمىشناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مىدانم كه فردا كار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مىدهم و بیعت خود را از شما بر مىدارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده كنید و هر یك از شما دست یك تن از اهلبیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراكنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مىخواهند و چون بر من دست یابند با شما كارى ندارند.
پاسخ یاران امام علیهالسلام
برادران امام و فرزندان و برادرزادگان او و فرزندان عبدالله بن جعفر (فرزندان حضرت زینب علیهاالسلام) به امام عرض كردند: ما براى چه دست از تو برداریم؟ براى این كه پس از تو زنده بمانیم؟! خدا نكند كه هرگز چنین روزى را ببینیم.
ابتدا عباس بن على علیهالسلام این سخن را گفت و بعد دیگران از او پیروى كردند و جملاتى همانند، بر زبان راندند.
پس امام علیهالسلام روى به فرزندان عقیل نمود و فرمود: شما را كشته شدن مسلم كافى است، بروید كه من شما را اذن دادم.
آنها گفتند: سبحان الله! مردم چه مىگویند؟! مىگویند ما بزرگ و سالار خود و عموزادگان خود كه بهترین مردم بودند در دست دشمن رها كردیم و با آنها به طرف دشمن تیرى رها نكردیم و نیزه و شمشیرى علیه دشمن به كار نبردیم!! نه! به خدا سوگند چنین نكنیم، بلكه خود و اموال و اهل خود را فداى تو سازیم و در كنار تو بجنگیم و هر جا كه روى كنى با تو باشیم، ننگ باد بر زندگى پس از تو.
سپس مسلم بن عوسجه بپا خاست و گفت: بهانه ما در پیشگاه خدا براى تنها گذاردن تو چیست؟! به خدا سوگند این نیزه را در سینه آنها فرو برم و تا دسته این شمشیر در دست من است بر آنها حمله كنم، و اگر سلاحى نداشته باشم كه با آن بجنگم سنگ برداشته و به طرف آنها پرتاب مىكنم، به خدا سوگند كه ما تو را رها نكنیم تا خدا بداند كه حرمت پیامبر را در غیبت او درباره تو محفوظ داشتیم، به خدا قسم اگر بدانم كه كشته مىشوم و بعد زنده مىشوم و سپس مرا مىسوزانند و دیگر بار زنده مىگردم و سپس در زیر پاى ستوران بدنم در هم كوبیده مىشود و تا هفتاد بار این كار را در حق من روا بدارند، هرگز از تو جدا نگردم تا در خدمت تو به استقبال مرگ بشتابم، و چرا چنین نكنم كه كشته شدن یك بار است و پس از آن كرامتى است كه پایانى ندارد.
پس از او زهیربن قین برخاست و گفت: به خدا سوگند دوست دارم كشته شوم، باز زنده گردم، و سپس كشته شوم، تا هزار مرتبه، تا خدا تو را و اهلبیت تو را از كشته شدن در امان دارد!
و بعد از زهیر گروه دیگرى از اصحاب سخنانى حماسى بر زبان جارى كردند، و امام علیهالسلام در حق آنها دعاى خیر فرمود و به خیمه خود بازگشت.(4) و (5)
سپاه عمر بن سعد رو به سوى خیمهها نموده و اطراف خیام امام حسین علیهالسلام را محاصره كردند با خندقى كه به دستور امام علیهالسلام در اطراف خیمهها حفر شده بود و در آن آتش افروخته بودند، برخورد كردند، شمر بن ذى الجوشن (علیه اللعنه) نعره بر آورد كه: اى حسین! پیش از فرا رسیدن قیامت و آتش دوزخ، به استقبال آتش رفتهاى؟!
محمدبن بشیر
در شب عاشورا به محمدبن بشیر حضرمى خبر دادند كه فرزندت در سر حد رى اسیر شده است، او در پاسخ گفت: ثواب مصیبت او و خود را از خداى متعال آرزو مىكنم و دوست ندارم كه فرزندم اسیر باشد و من بعد از او زنده بمانم.
امام حسین علیهالسلام چون سخن او را شنید، فرمود: خدا تو را بیامرزد، من بیعت خود را از تو برداشتم، بر و در رهایى فرزندت از اسارت بكوش.
محمدبن بشیر گفت: در حالى كه زنده هستم طعمه درندگان گردم اگر چنین كنم و از تو جدا شوم.
امام علیهالسلام فرمود: پس این لباسها را به فرزندت كه همراه توست بده تا در نجات برادرش به مصرف برساند.
نوشتهاند كه: امام پنج جامه به او داد كه هزار دینار ارزش داشت.(6)
مرگ از عسل شیرینتر است
قاسم بن حسن علیهالسلام به امام علیهالسلام عرض كرد: آیا من هم در شمار شهیدانم؟
امام علیهالسلام با عطوفت و مهربانى فرمود: اى فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟
عرض كرد: اى عمو! مرگ در كام من از عسل شیرینتر است!
و چه زیبا است این شعر در توصیف این نوجوان:
گرچه من خود كودكى نو رستهام لیك دست از زندگانى شستهام
كرده در روز ولادت مام من باز با شهد شهادت كام من
امام علیهالسلام فرمود: عمویت به فداى تو باد! آرى تو نیز از شهیدان خواهى بود آن هم پس از رنجى سخت، و پسرم عبدالله نیز كشته خواهد شد.
قاسم گفت: اى عمو! مگر لشكر دشمن به خیمهها هم حمله مىكنند تا عبدالله شیرخوار هم شهید شود؟!
امام علیهالسلام فرمود: عمویت به فدایت تو باد! عبدالله كشته خواهد شد هنگامى كه دهانم از شدت عطش خشك شود و به خیمهها آمده آب با شیر طلب كنم و چیزى نیابم، فرزندم عبدالله را طلب مىكنم تا از رطوبت دهانش بنوشم، چون او را نزد من آوردند قبل از آن كه لبانم را بر دهان او بگذارم، شقاوت پیشهاى از لشكریان دشمن، گلوى فرزند شیر خوارم را با تیر پاره كند و خون او بر دستانم جارى شود، آنگاه است كه دست به آسمان بلند كنم و از خدا طلب صبر نمایم و به ثواب او دل بندم، در این حال نیزههاى دشمن مرا به سوى خود خواند و آتش از خندق پشت خیمهها زبانه كشد و من بر آنها حمله خواهم كرد و آن لحظه، تلخترین لحظه دنیاست و آنچه خدا خواهد، واقع شود.
على بن الحسین علیهالسلام فرمود: قاسم با شنیدن این سخنان زار زار گریست و ما نیز گریستیم و بانگ شیون و زارى از خیمهها بلند شد.(7)
ایستادگى تا مرز شهادت
از على بن الحسین علیهالسلام نقل شده است كه فرمود: چون پدرم به اصحاب فرمودند كه بیعت خود را از شما برداشتم و شما آزاد هستید، اصحاب و یاران آن حضرت بر فداكارى و وفادارى خود تا مرز شهادت در كنار امام پافشارى نمودند.
امام در حق آنها دعا كرده فرمودند: سرهاى خود را بلند كنید و جایگاه خود را ببینید! یاران و اصحاب امام نظر كرده و جایگاه و مقام خود را در بهشت مشاهده كردند و امام علیهالسلام منزلت رفیع هر كدام را به آنها نشان مىداد.(8)
بعد از این معجزه امام علیهالسلام بود كه اصحاب با سینههاى فراخ و صورتهاى بر افروخته به استقبال نیزهها و شمشیرها مىرفتند تا زودتر به جایگاهى كه در بهشت دارند، برسند.(9)
حفر حندق در اطراف خیام
امام علیهالسلام فرمان داد تا مقدارى چوب و نى كه در پشت خیمهها بود، در محلى كه اصحاب امام در شب عاشورا مانند خندق در اطراف خیمهها حفر كرده بودند، بریزند، زیرا هر لحظه احتمال شبیخون دشمن از پشت خیمهها مىرفت. امام علیهالسلام دستور داد به محض حمله دشمن، آن چوبها و نىها را آتش زنند تا راه ارتباطى دشمن با خیمهها قطع شود و فقط از یك قسمت كه یاران امام مستقر بودند، نبرد صورت پذیرد، و این تدبیر براى اصحاب امام بسیار سودمند بود.(10)
امام حسین علیهالسلام برخاست و آب بر رویش پاشید تا به هوش آمد و فرمود: اى خواهر! تقواى خدا را پیشه كن و به شكیبایى خود را تسلى ده و بدان كه اهل زمین مىمیرند و اهل آسمان نمىمانند و هر چیزى فانى شود مگر خدا، همان خدایى كه خلق را به قدرت خود آفرید و باز آنها را برانگیزاند و باز گرداند و او خداى فرد و واحد است، پدرم بهتر از من، مادرم بهتر از من و برادرم بهتر از من بودند و رفتند، من و هر مسلمانى باید از رسول خدا سرمشق بگیریم و در بلاها و مصیبتها عنان اختیار خود را از دست ندهیم.
تحكیم مواضع
امام علیهالسلام از خیمه بیرون آمد و به اصحاب فرمان داد كه خیمهها را نزدیك یكدیگر قرار داده و طناب بعضى را در بعض دیگر ببرند و لشكر دشمن را در روبروى خود قرار داده و خیمهها را در پشت سر و طرف راست و چپ خود قرار دهند به گونهاى كه خیمهها در سه طرف آنها قرار بگیرد و اصحاب امام فقط از قسمت روبرو با دشمن مواجه شوند.(11) سپس امام و یارانش به جایگاه خود بازگشتند و تمام شب را به نماز گزاردن و استغفار و دعا و تضرع سپرى كردند و آن شب اصلاً نخوابیدند.(12)
غسل شهادت
امام علیهالسلام حضرت على اكبر را با سى نفر سواره و بیست نفر پیاده فرستاد تا آب آوردند، آنگاه روى به یاران خود نموده و فرمودند: برخیزید و آب بنوشید كه این آخرین توشه شماست، و وضو گرفته و غسل كنید و لباسهاى خود را بشوئید تا كفن شما باشد.(13)
اشعار امام علیهالسلام
على بن الحسین علیهالسلام مىگوید: من شب عاشورا در كنارى نشسته بودم و عمهام زینب نیز نزد من بود و مرا پرستارى مىكرد، ناگهان پدرم برخاست و به خیمه دیگرى رفت و جوین(14) غلام ابى ذر غفارى در خدمت آن حضرت بود و شمشیر او را اصلاح مىكرد، و پدرم این اشعار را مىخواند:
"یا دهر اف لك من خلیلكم لك بالاشراق و الاصیل من صاحب و طالب قتیلو الدهر لا یقنع بالبدیل و انما الامر الى الجلیلو كل حى سالك سبیلى."(15)
این اشعار را پدرم دو یا سه بار تكرار كرد، من مقصود او را یافتم، پس بغض گلویم را گرفت ولى خوددارى كرده و سكوت كردم و دانستم كه بلا نازل گردیده است. اما عمهام زینب چون اشعار امام را شنید به خاطر رقت قلب و احساس لطیفى كه داشت نتوانست خود را نگاه دارد و بپا خاست در حالى كه لباسش به زمین كشیده مىشد، نزد پدرم رفت و گفت: واى از این مصیبت! اى كاش مرا مرگ در كام خود مىگرفت و زندگانى مرا تمام مىكرد! امروز مادرم فاطمه، و پدرم على، و برادرم حسن در كنارم نیستند، اى جانشین گذشتگان و پناه بازماندگان.
پس امام حسین علیهالسلام به سوى خواهر نگریست و فرمود: خواهرم! شكیبایى تو را شیطان نرباید! و چشمان آن حضرت را اشك فرا گرفت و گفت: اگر مرغ قطا را به حال خود گذارده بودند، مىخوابید.(16)
عمهام گفت: آیا تو را به ستم خواهند كشت و این دل مرا بیشتر جریحهدار كرده و مىسوزانند؟! پس به روى خود سیلى زد و گریبان چاك كرد و بیهوش افتاد.
قاسم بن حسن علیهالسلام به امام علیهالسلام عرض كرد: آیا من هم در شمار شهیدانم؟
امام علیهالسلام با عطوفت و مهربانى فرمود: اى فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟
عرض كرد: اى عمو! مرگ در كام من از عسل شیرینتر است!
امام حسین علیهالسلام برخاست و آب بر رویش پاشید تا به هوش آمد و فرمود: اى خواهر! تقواى خدا را پیشه كن و به شكیبایى خود را تسلى ده و بدان كه اهل زمین مىمیرند و اهل آسمان نمىمانند و هر چیزى فانى شود مگر خدا، همان خدایى كه خلق را به قدرت خود آفرید و باز آنها را برانگیزاند و باز گرداند و او خداى فرد و واحد است، پدرم بهتر از من، مادرم بهتر از من و برادرم بهتر از من بودند و رفتند، من و هر مسلمانى باید از رسول خدا سرمشق بگیریم و در بلاها و مصیبتها عنان اختیار خود را از دست ندهیم.
امام علیهالسلام خواهر خود را با اینگونه سخنان تسلى داد و به او گفت: تو را به خدا كه در مصیبت من گریبان خود را چاك مزن، و صورت خود را مخراش، و پس از شهادتم شیون و زارى مكن.
على بن الحسین علیهالسلام مىگوید: پس از این كه عمهام آرام گرفت پدرم او را در كنار من نشانید.(17)
پیوستن گروهى به امام علیهالسلام
نوشتهاند: سى نفر از اهل كوفه كه در لشكر عمر بن سعد بودند به او گفتند: چرا هنگامى كه فرزند دختر رسول خدا به شما سه مسأله را پیشنهاد مىكند تا جنگى در نگیرد، شما هیچ كدام را نمىپذیرید؟! و پس از این اعتراض، از لشكر ابن سعد جدا شده و به اردوى امام پیوستند.(18)
بریر و ابو حرب سبیعى
ضحاك بن عبدالله مشرقى مىگوید: چون شب فرا رسید، امام حسین علیهالسلام و اصحابش تمامى شب را به نماز و استغفار و دعا و تضرع و درگاه الهى بسر بردند.
گروهى از سواره نظام ابن سعد كه شبانه نگهبانى مىدادند در اول شب از كنار خیمههاى ما گذشتند در حالى كه امام حسین علیهالسلام این آیه را تلاوت مىفرمود (ولا یحسبن الذین كفروا انما نملى لهم خیر لانفسهم انما نملى لهم لیزادادوا اثما و لهم عذاب مهین ما كان الله لیذر المؤمنین على ما انتم علیه حتى یمیز الخبیث من الطیب.) (19)، یكى از آنها گفت: به خداى كعبه قسم كه ما همان پاكان هستیم كه از شما جدا گردیدهایم!! او مىگوید: من او را شناختم به بریر بن خضیر گفتم: این مرد را مىشناسى؟
بریر گفت: نه.
گفتم: او ابو حرب سبیعى است كه عبدالله بن شهر نام دارد و مردى شوخ و دلاور است و سعیدبن قیس به علت جنایتى كه انجام داده بود او را به زندان افكند.
بریر بن خضیر به او گفت: اى فاسق! گمان مىكنى كه خدا تو را در زمره پاكان قرار داده است؟!
او به بریر بن خضیر گفت: تو كیستى؟!
گفت: من بریر بن خضیرم.
او گفت اى بریر! به خدا سوگند كه بر من بسیار گران است كه به دست من هلاك شوى.
امام علیهالسلام از خیمه بیرون آمد و به اصحاب فرمان داد كه خیمهها را نزدیك یكدیگر قرار داده و طناب بعضى را در بعض دیگر ببرند و لشكر دشمن را در روبروى خود قرار داده و خیمهها را در پشت سر و طرف راست و چپ خود قرار دهند به گونهاى كه خیمهها در سه طرف آنها قرار بگیرد و اصحاب امام فقط از قسمت روبرو با دشمن مواجه شوند. سپس امام و یارانش به جایگاه خود بازگشتند و تمام شب را به نماز گزاردن و استغفار و دعا و تضرع سپرى كردند و آن شب اصلاً نخوابیدند.
بریر گفت: آیا مىتوانى از آن گناهان بزرگى كه مرتكب شدهاى، توبه كنى و به سوى خدا باز گردى؟ به خدا قسم كه پاكیزگان مائیم و شما همه پلیدید.
گفت: من هم بر درستى سخن تو گواهى مىدهم!
ضحاك بن عبدالله به او گفت: واى بر تو! این معرفت چه سودى به حال تو دارد؟!
گفت: فدایت شوم! پس چه كسى ندیم یزید بن عذره باشد كه هم اكنون با من است؟!
بریر گفت: تو مردى سفیه و نادانى، پس او بازگشت.
نگهبانان ما آن شب عزرة بن قیس احمسى و سواران او بودند.(20)
در تدارك لقاء
امام علیهالسلام دستور دادند تا خیمهاى را جهت استحمام و غسل اختصاص دهند، عبدالرحمن و بریر بن خضیر بر در آن خیمه به نوبت ایستاده بودند تا داخل شده و خود را نظافت كنند. بریر با عبدالرحمن مزاح و شوخى مىكرد! عبدالرحمن گفت كه: حالا وقت مزاح نیست! بریر گفت: خویشان من مىدانند كه من هرگز نه در جوانى و نه در كهولت، اهل شوخى نبودهام ولى چون به من بشارت سعادت داده شده است سر از پا نمى شناسم و فاصله میان خود و بهشت را جز شهادت نمىبینم.(21)
نافع بن هلال و امام علیهالسلام
امام در نیمه شب بیرون آمد و خیمهها و تپههاى اطراف را نگاه مىكرد، نافع بن هلال هم از خیمه بیرون آمده و به دنبال حضرت حركت مىكرد، امام از نافع پرسید: چرا به دنبال من مىآیى؟!
نافع گفت: یابن رسول الله! دیدم كه شما به طرف لشكر دشمن مىروید، بر جان شما بیمناك شدم.
امام فرمود: من اطراف را بررسى مىكنم تا ببنیم كه فردا دشمن از كجا حمله خواهد كرد.
نافع مىگوید كه: امام علیهالسلام بازگشت در حالى كه دست مرا گرفته و مىفرمود: به خدا سوگند این وعدهاى است كه در آن خلافى نیست؛ پس به من فرمود: این راه را كه در میان دو كوه قرار گرفته، مشاهده مىكنى؟ هم اكنون در این تاریكى شب، از این راه برو خود را نجات بده!
نافع بن هلال خود را بر قدمهاى امام انداخت و گفت: مادرم در سوگم بگرید اگر چنین كنم، خدا بر من منت نهاده كه در جوار تو شهید شوم.
سپس امام علیهالسلام داخل خیمه زینب گردید، نافع مىگوید: من در بیرون خیمه ایستاده و منتظر آن حضرت بودم، شنیدم كه حضرت زینب به امام مىگفت: آیا از تصمیم یارانت آگاهى؟ و مىدانى كه تو را فردا رها نخواهند كرد؟!
امام علیهالسلام فرمود: همانگونه كه كودك به پستان مادر علاقمند است، آنها نیز به شهادت علاقه دارند!
نافع مىگوید: چون این سخن را شنیدم نزد حبیب بن مظاهر آمده و او را از جریان امر آگاه ساختم، حبیب گفت: اگر منتظر دستور امام نبودم، همین الان به دشمن حمله مىكردم.
نافع مىگوید: به او گفتم: امام هم اكنون نزد خواهرش زینب است، آیا ممكن است اصحاب را جمع نموده و آنها سخنى بگویند كه زنها آرامش پیدا كنند؟
حبیب، یاران امام را صدا كرد، همگى آمدند و در كنار خیمههاى آل البیت فریاد بر آوردند كه: اى خاندان رسول خدا! این شمشیرهاى ماست، قسم خوردهایم كه آنها را در غلاف نكرده و با دشمن شما مبارزه كنیم، و این نیزههاى ماست كه در سینه دشمن قرار خواهد گرفت.
پس زنان از خیمهها بیرون آمده و گفتند: اى جوانمرادان پاك سرشت! از دختران پیامبر و فرزندان امیرالمؤمنین حمایت كنید.
و به دنبال این سخن، همه اصحاب گریستند.(22)
رؤیاى امام علیهالسلام
به هنگام سحر، امام حسین علیهالسلام به خوابى سبك فرو رفت، و چون بیدار شد فرمود: یاران من! مىدانید هم اكنون در خواب چه دیدم؟
اصحاب گفتند: یابن رسول الله چه دیدى؟
فرمود: سگانى را دیدم كه به من حمله مىكردند تا مرا پاره پاره كنند، و در میان آنها سگى دو رنگ را دیدم كه نسبت به من از دیگر سگان وحشىتر و خون آشامتر بود! گمان مىكنم آن مرا خواهد كشت مردى باشد ابرص! و در دنباله این خواب، جدم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را دیدم كه تعدادى از اصحابش همراه او بودند و به من فرمود: فرزندم! تو شهید آل محمدى و اهل آسمانها و كروبیان عالم بالا از مژده آمدنت شادى مىكنند و امشب به هنگام افطار نزد من خواهى بود، شتاب كن و كار را به تأخیر مینداز! این فرشتهاى است كه از آسمان فرود آمده است تا خون تو را گرفته و در شیشه سبز رنگى قرار دهد.
یاران من! این خواب گویاى آن است كه اجل نزدیك و بى تردید هنگام رحیل و كوچ از این جهان فانى فرا رسیده است.(23)
روز عاشورا(24)
سپیده دم امام علیهالسلام با اصحابش نماز صبح را خوانده و دست مباركش را به سوى آسمان برداشت و گفت:
"اللهم انت ثقتى فى كل كرب و رجائى فى كل شده، و انت لى فى كل امر نزل بى ثقه وعده، كم من هم یضعف فیه الفواد و تقلّ فیه الحیله و یخذل فیه الصدیق و یشمت فیه العدو نزلته بك و شكوته الیك رغبته منى الیك عمن سواك ففرجته و كشفته فانت ولى كل نعمه و صاحب كل حسنه و منتهى كل رغبه؛ خداوندا! تو پناه منى در مشكلها، و امید منى در سختیها، و ملجأ و یاورم هستى در آنچه كه بر من نازل شود؛ پروردگارا! از چه دل زخمهاى رنج آورى كه قلب را شكسته و چاره را گسسته و دوست را به ناروائى داشته و نیش دشمن را به همراه، به تو شكایت مىكنم كه امید به تو بىنیازى از دل دادن با دیگرى است، پس بگشاى درهاى بسته را و بنماى روزنههاى امید را كه تو راست تمام نعمتها و از آن توست همه خوبیها و تویى تنها مقصود آرزوها."
سپس امام علیهالسلام بپا خاست و خطبه خواند و حمد و ثناى الهى نمود و به اصحابش فرمود: خداى عزوجل به شهادت من و شما فرمان داده است، بر شما باد كه صبر و شكیبایى را پیشه خود سازید.(25)
تعداد یاران امام علیهالسلام
تعداد اصحاب امام علیهالسلام در روز عاشورا سى و دو نفر سواره و چهل نفر پیاده بوده است. و از محمد بن ابى طالب نقل شده كه پیادگان هشتاد و دو نفر بودند. و سیدابن طاووس از امام باقر علیهالسلام نقل كرده است كه تعداد یاران چهل و پنج نفر سواره و صد نفر پیاده بودند.(26)
امام حسین علیهالسلام زهیر بن قین را در میمنه سپاه خود قرار داد، و حبیب بن مظاهر را بر میسره سپاه گمارد، و پرچم را به دست برادرش عباس علیهالسلام سپرد، و خیمهها را در پشت سر سپاه قرار داد و امر كرد خندقى را كه در پشت خیمهها حفر كرده بودند از نى و هیزم انباشته و آنها را آتش زدند كه دشمن نتواند از پشت حمله كند.(27)
سپاه عمر بن سعد
عمر بن سعد نیز عبدالله بن زهیر ازدى را بر جمعى از سپاهیان كه اهل مدینه بودند(28)، امیر كرد، و قیس بن اشعث بن قیس را فرماندهى قبیله ربیعه و كنده داد، و عبدالله بن ابى سبره جعفى را بر سپاهیان مذحجى و اسدى، و حر بن یزید ریاحى را به فرماندهى قبیله تمیم و همدان گمارد (و تمامى این گروهها در صحنه جنگ با امام حسین علیهالسلام حضور داشتند به جز حر بن یزید كه توبه كرد و به اردوى امام رفت و به شهادت رسید.)
بعد از این تقسیم مسئولیتها - كه ریشه قومى داشت - عمر بن سعد، عمرو بن حجاج زبیدى را بر میمنه لشكر، و شمر بن ذى الجوشن را بر میسره، و عروه بن قیس احمسى را بر سواره نظام، و شبث بن ربعى را بر پیاده نظام خود گمارد، و پرچم را به درید، غلامش سپرد.(29)
حركت سپاه دشمن
سپاه عمر بن سعد رو به سوى خیمهها نموده و اطراف خیام امام حسین علیهالسلام را محاصره كردند با خندقى كه به دستور امام علیهالسلام در اطراف خیمهها حفر شده بود و در آن آتش افروخته بودند، برخورد كردند، شمر بن ذى الجوشن (علیه اللعنه) نعره بر آورد كه: اى حسین! پیش از فرا رسیدن قیامت و آتش دوزخ، به استقبال آتش رفتهاى؟!
امام حسین علیهالسلام فرمود: این كیست؟ گویا شمر بن ذى الجوشن است!
گفتند: آرى.
اما با بانگى رسا در پاسخ شمر فرمود: اى پسر زن چران! تو به عذاب آتش سزوارترى.
مسلم بن عوسجه تصمیم گرفت كه شمر را هدف تیر قرار دهد، امام حسین علیهالسلام او را از این كار باز داشت!
عرض كرد: بگذارید تا این فاسق را كه از سردمدران ستمكاران است به تیر بزنم كه فرصت خوبى است.
امام علیهالسلام فرمود: او را به تیر مزن زیرا من دوست ندارم كه آغازگر جنگ با این گروه باشم.(30)
منبع:تبیان
-
(http://img.mobin-group.com/images/977h_roqayeh_sh_87_resize.jpg)
بعد از اسيري خاندان اهلبيت (عليهمالسلام) و سفر آنها به شام و كوفه، حضرت رقيه (ع) بعد از تحمل سختيهاي اسيري در شبي جانسوز در شام به شهادت رسيد.
* رقيه كه بود
اصل وجود دختري چهار ساله براي امام حسين (عليه السلام) در منابع شيعي آمده است، اما در بعضي منابع در اين باره اختلاف وجود دارد.
در كتاب كامل بهايي نوشته علاءالدين طبري (قرن ششم هجري) قصه دختري چهار ساله كه در ماجراي اسارت در خرابه شام در كنار سر بريده پدر به شهادت رسيده، آمده است، اما در مورد نام او كه آيا رقيه بوده يا فاطمه صغري و ... اختلاف است.
همچنين سيد بن طاووس در كتاب «لهوف» خود مينويسد: «شب عاشورا كه حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) اشعاري در بيوفايي دنيا ميخواند، حضرت زينب (س) سخنان ايشان را شنيد و گريست. امام (عليه السلام) او را به صبر دعوت كرد و فرمود: «خواهرم ام كلثوم و تو اي زينب! تو اي رقيه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر داريد [و به ياد داشته باشيد] هنگامي كه من كشته شدم، براي من گريبان چاك نزنيد و صورت نخراشيد و سخني ناروا مگوييد و خويشتندار باشيد.»
* مادر حضرت رقيه
براساس نوشتههاي بعضي كتابهاي تاريخي، نام مادر حضرت رقيه (عليها سلام)، امّ اسحاق است كه پيشتر همسر امام حسن مجتبي (عليه السلام) بوده و پس از شهادت ايشان، به وصيت امام حسن (عليه السلام) به عقد امام حسين (عليه السلام) درآمده است. مادر حضرت رقيه (عليهاالسلام) از بانوان بزرگ و با فضيلت اسلام به شمار ميآيد. بنا به گفته شيخ مفيد در كتاب الارشاد، كنيه ايشان بنت طلحه است.
نام مادر حضرت رقيه (عليها سلام) در بعضي كتابها، ام جعفر قضاعيّه آمده است، ولي دليل محكمي در اين باره در دست نيست. هم چنين نويسنده معالي السبطين، مادر حضرت رقيه (عليهاالسلام) را شاه زنان؛ دختر يزدگرد سوم پادشاه ايراني معرفي ميكند كه در حمله مسلمانان به ايران اسير شده بود. وي به ازدواج امام حسين (عليه السلام) درآمد و مادر گرامي حضرت امام سجاد (عليه السلام) نيز به شمار ميآيد.
البته لازم به ذكر است كه اين مطلب از نظر تاريخنويسان معاصر پذيرفته نشده است؛ زيرا در منابع تاريخي آمده است كه ايشان هنگام تولد امام سجاد (ع) از دنيا رفته و تاريخ درگذشت او را 23 سال پيش از واقعه كربلا، يعني در سال 37 هـ .ق دانستهاند. از اين جهت امكان ندارد، او مادر كودكي باشد كه در فاصله سه يا چهار سال پيش از حادثه كربلا به دنيا آمده باشد. اين مسأله تنها در يك صورت قابل حل است كه بگوييم شاه زنان كسي غير از شهربانو مادر امام سجاد (عليه السلام) است.
* نامگذاري حضرت رقيه (ع)
رقيه از «رقي» به معني بالا رفتن و ترقي گرفته شده است. گويا اين اسم لقب حضرت بوده و نام اصلي ايشان فاطمه بوده است؛ زيرا نام رقيه در شمار دختران امام حسين (ع) كمتر به چشم ميخورد و به اذعان برخي منابع، احتمال اينكه ايشان همان فاطمه بنت الحسين (ع) باشد، وجود دارد. در واقع، بعضي از فرزندان امام حسين (ع) دو اسم داشتهاند و امكان تشابه اسمي نيز در فرزندان ايشان وجود دارد.
گذشته از اين، در تاريخ نيز دلايلي بر اثبات اين مدعا وجود دارد. چنانچه در كتب تاريخي آمده است: «در ميان كودكان امام حسين (ع) دختر كوچكي به نام فاطمه بود و چون امام حسين (ع) مادر بزرگوارشان را بسيار دوست ميداشتند، هر فرزند دختري كه خدا به ايشان ميداد، نامش را فاطمه ميگذاشت. همان گونه كه هرچه پسر داشتند، به احترام پدرشان امام علي (ع) وي را علي ميناميد.»
* اسيري حضرت رقيه
حضرت رقيه در واقعه عاشورا حدود سه يا چهار سال سن داشت كه بعد از شهادت امام حسين(ع) و يارانش در عصر عاشورا به همراه ديگر زنان بنيهاشم توسط سپاه يزيد به اسيري رفت.
اما داستان شهادت حضرت رقيه (ع). از درون خرابههاي شام، صداي كودكي به گوش ميرسيد. همه آنهايي كه در ميان اسرا بودند، خوب ميدانستند كه اين صداي رقيه، دختر كوچك امام حسين (ع) است. او حالا از خواب بيدار شده بود و سراغ پدرش را ميگرفت. انگار كه خواب پدرش را ديده بود. يزيد دستور داد سر امام حسين (ع) را به دختر كوچك نشان دهند و او را ساكت كنند، اما وقتي حضرت رقيه (ع) و امام حسين ع باز هم به هم رسيدند، اتفاق جانسوزي افتاد.
* اين بار، پدر در سوگ رقيه نشست
چقدر بيتابي دخترم! اين همه دلشكستگي چرا؟ مگر دستهاي كوچكت در امتداد نيايش عمه، تنها از خدا آمدن بابا را طلب نكرد؟ اينك آمدهام در ضيافت شبانهات و در آرامش خرابهات. كوچك دلشكستهام! پيشتر نيز با تو بودم و ميديدمت. شعله بر دامان و سوختهتر از خيمه آه ميكشيدي و در آميزه خار و تاول، آبله و اشك، صحراي گردان را به اميد سر پناهي ميسپردي.
مهربان دلشكستهام! صبور صميمي! مسافر غريب و كوچك من!
مگر نگفتي كه بابا كه آمد، آرام ميگيرم. اين همه ناآرامي چرا؟ مگر نگفتي بابا كه آمد سر بر دامانش ميگذارم و ميخوابم؟ نه ...، نه دختركم نخواب! ميدانم اگر بخوابي، ديگر عمه نميخوابد.
ميدانم خواب تو، خواب همه را آشفته ميكند.
نه ... نخواب دخترم!
دخترم! بگذار لبهاي چوب خوردهام امشب ميهمان بوسهاي باشد از پيشاني سنگ خوردهات؛ از گيسوي پريشان چنگ خوردهات؛ از شانههاي معصوم تازيانه ديدهات؛ از صورت رنگ پريده سيلي خوردهات. بگذار امشب، مثل شب آرامش تنور بر زانوان زهرا آسوده بخوابم.
نه دخترم! نخواب! بگذار بابا بخوابد.
و چنين شد كه رقيه (س)، هنگامي كه سر پدر در آغوشش بود، جان سپرد.
منابع:
بهايي علاءالدين طبري
لهوف سيد بن طاووس
چهل روز عاشقانه، محمدرضا سنگري
-
تاریخ و پیشینه تعزیه خوانی
در رابطه با تاریخ تعزیه خوانی ، در کتب و اسناد تاریخی ، من جمله : تاریخ ابن کثیر شامی ( مربوط به محرم سال 353 هجری قمری ) – سفرنامه تاورنیه سیاح فرانسوی( مربوط به محرم سال 1046 خورشیدی ) و همچنین در کتاب مشاهدات سفر از بنگال به ایران ، نوشته ویلیام فرانکلین ( مربوط به محرم سال 1166 خورشیدی ) مطالبی آمده که به استناد این مطالب و دیگر مطالب مندرج در منابع تاریخی مربوط به تعزیه ، می توان اینگونه نتیجه گیری کرد : فرهنگ تعزیه خوانی برای امام حسین از قرن چهارم هجری به بعد وجود داشته ، اما تعزیه خوانی به صورت هنر نمایشی ( شبیه خوانی ) ،حدودا از سالهای 1100 هجری قمری ( نیم قرن آخر دوره صفویه ) به بعد، شکل گرفته و تا قبل از آن بصورت دسته های عزاداری و سینه زنی و کوبیدن سنج و نوحه سرایی بوده است .در خصوص تعزیه خوانی به صورت هنر نمایشی می توان به صورت خلاصه چنین گفت : تعزیه خوانی در دوره صفویه شروع شد ، در دوره زندیه رشد فنی و محتوایی کرد و در دوره قاجاریه ( بخصوص در زمان ناصر الدین شاه در تکیه دولت ) به اوج رسید .
آنچه تاکنون گفته شد تعزیه خوانی مربوط به ماه محرم و در سوگ سیدالشهدا (ع) بود ، اما در خصوص این پرسش که ، پیشینه فرهنگ و هنر نمایشی تعزیه خوانی تا قبل از دوره صفویه و بصورت کلی تا قبل از حادثه کربلا در ایران چه جایگاهی داشته ،تاریخ بخارا ( تالیف ابوبکر محمد بن جعفر نرشخی ،مربوط به سال 332 هجری ) ، بیانگر آن است که آیین تعزیه خوانی به سبک سیاوش خوانی حدودا از سه هزار سال پیش در ایران مرسوم بوده است و ایرانیان که سیاوش را بعنوان شهید اسطوره ای خود می پنداشته اند ، در سوگ وی به تعزیه خوانی می پرداخته اند و این آئین تا قرن های اخیر نیز در ایران رواج داشته است .
چند قرن پس از حادثه عاشورا و حدودا از سالهای ١١٠٠ هجری قمری به بعد ، فصل جدیدی در آئین سوگواری در ایران ، گشوده شد و در واقع آیین جدیدی در قالب سنت ها و سوگ های ایرانی ، ریخته شد. و این آئین در تمامی مناطق ایران و حتی خارج از ایران ، در سرزمین هایی که در حوزه فرهنگ ایرانی بودند ، رواج پیدا کرد و امروزه با اندکی دقت می توان تاثیر فرهنگ کهن ایرانی را در آئین تعزیه خوانی مشاهده نمود ، بعنوان مثال ، حرکت نشانه های نمادین مثل ((علم )) که نشانه یک درخت فرو افتاده بعنوان نماد یک شهید می باشد ، ریشه در فرهنگ و ادبیات ایران باستان دارد
-
امام حسین از نظر دیگران
حرکت امام حسین (ع) و واقعه کربلا آنچنان عالمگیر است که بسیاری از اندیشمندان شناخته شده جهانی ورای عقیده و ایدئولوژی، نتوانستهاند به سادگی از آن چشمپوشی کنند و تدبر در آن، ایشان را به دیدگاههایی رسانده که گزیدهای از آنها تقدیم میشود:
گاندي:
من نهضتم را مديون حسين بن علي (ع) هستم و من چيز تازه اي براي مردم هندوستان به ارمغان نياورده ام.
چارلز ديکنز (نويسنده انگليسي):
اگر منظور امام حسين(ع) جنگ در راه خواستههاي دنيايي خود بود، من نميفهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند. پس عقل چنين حکم مي کند که او فقط به خاطر اسلام فداکاري کرد.
جرجي زيدان، نويسنده لبناني:
پس از رحلت پيامبر(ص)، حب جاه و مال بر فضايل اخلاقي فائق آمد و افکار و آراي آل علي(ع) در ميان چنان مردمي بي اثر ماند. چنانکه مردم کوفه به خاطر جاه و مال بيعتي را که با امام حسين(ع) بسته بودند، در هم شکستند و به اين نيز اکتفا نکرده و او را کشتند.
توماس مان، متفکر آلماني:
اگر بين فداکاري مسيح و حسين(ع) مقايسه شود حتماً فداکاري حسين پرمغزتر و باارزش تر جلوه خواهد نمود. زيرا مسيح روزي که آماده براي فدا شدن گرديد زن و فرزند نداشت و در فکر آنان نبوده که بعد از او به چه سرنوشتي دچار خواهند آمد. امام حسين(ع) زن و فرزند داشت و بعضي از آنها کودک خردسال بودند و احتياج به پدر داشتند.
کورت فريشلر، مورخ بزرگ آلماني:
امام حسين(ع) در فداکاري قدم را از حدود فدا کردن خود برتر نهاد و فرزندانش را هم فدا کرد... تصميم ثابت حسين(ع) براي فداکاري مطلق نه ناشي از لجاجت بود نه معلول هوا و هوس و او با پيروي از عقل مصمم شده بود که به طور کامل فداکاري کند تا اينکه مجبور نشود بر خلاف عقيده و آرمان والاي خود به وسيله سازشکاري با يزيد بن معاويه و زندگي ادامه دهد. مي دانيم که حسين(ع) خود را براي کشته شدن آماده کرده بود. و او عزم داشت خويش را فدا نمايد چرا توقف نکرد تا به قتلش برسانند و چرا دائم اسب مي تاخت و شمشير مي انداخت... حسين(ع) دست روي دست گذاشتن و توقف براي کشته شدن را دور از مردانگي و جهاد در راه عقيده و آرمان خود مي دانست. در نظر حسين(ع) در همانجا توقف کردن و گردن بر قضا دادن تا اين که ديگران نزديک شوند تا او را به قتل برسانند خودکشي محسوب مي شود. يک مرد دلير و با ايمان خودکشي نميکند.
توماس کارلايل، دانشمند بزرگ انگليسي:
بهترين درسي که از تراژدي کربلا مي گيريم اين است که حسين و يارانش ايمان استوار به خدا داشتند. آنان با عمل خود روشن کردند که تفوق عددي در جايي که حق و باطل روبرو مي شوند اهميت ندارد. پيروزي حسين(ع) با وجود اقليتي که داشت موجب شگفتي من است.
تندن انديشمند هندي:
قيام کربلا معدل بشريت را بالا برد و سطح آن را ارتقا بخشيد .
آنتوان بارا (دانشمند مسيحي سوري):
اگر بگويم حسين (ع) چراغ اسلام است کم گفته ام، اگر بگويم که او زره اسلام است کم گفته ام، بهترين جمله اي که مي توانم بگويم اين است که او وجدان تمام اديان در تمام تاريخ است .
واشنگتن ايروينگ(مورخ آمريکايي):
براي امام حســـين ممکن بود که زندگي خود را با تسليم شدن به اراده يزيد نجات بخشد،ليکن مسووليت پيشوايي مسلمين اجازه نمي داد که او يزيد را به عنوان خليفه بشناسد.
او به زودي خود را براي قبول هر ناراحتي و فشاري به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بني اميه آماده ساخت، در زير آفتاب سوزان سرزمين خشک و در روي ريگهاي تفتيده…
روح حســـين فنا ناپذير است؛اي پهلوان من و اي نمونه شجاعت و اي شهسوار من، حســـــين!
پرفسور ادوارد براون (شرق شناس انگليسي)
آيا قلبي پيدا مي شود که وقتي درباره کربلا سخن مي شنود آغشته به حزن و اندوه نگردد؟
حتي غير مسلمانان نيز نمي توانند پاکي روحي را که اين جنگ اسلامي در تحت لواي آن انجام گرفت انکار کنند… هر کس اندکي حس در نهاد خود داشته باشد نمي تواند از اين غصه غم انگيز متاثر نشود.
موريس دوکبري (انديشمند فرانسوي)
حســـين براي شرف و ناموس مردم و بزرگي مقام مرتبه اسلام از جان و مال و فرزندان گذشت و زير بار استعمار و ماجرا جويي يزيد نرفت، پس بياييد ما هم شيوه او را سر مشق قرار داده از زير دستي يزيديان نوعي رهايي يابيم و مرگ با عزت را بر زندگي با ذلت ترجيح دهيم، زيرا مرگ با عزت و شرافت بهتر از زندگي با ذلت است.
پرفسور ماربين (فيلسوف و خاورشناس آلماني):
من معتقدم که رمز بقا و پيشرفت اسلام و تکامل مسلمانان به خاطر شهيد شدن حســــين و آن رويدادهاي غم انگيز مي باشد و يقين دارم که سياست عاقلانه مسلمانان و اجراي برنامه هاي زندگي ساز آن به واسطه عزاداري حيسني بوده است.
مادامي که اين روش و خصلت در ميان مسلمانان وجود دارد هرگز آنها تن به خواري نمي دهند و تحت اسارت کسي نمي روند.
سر پرسي سايکس (خاور شناس انگليسي):
حقيقتا آن شجاعت و و دلاوري که اين عده قليل از خود بروز دادند به درجه اي بوده است که در تمام قرون متمادي هر کسي که آن را شنيد بي اختيار زبان به تحسين و آفرين گشود.
اين عده مردم دلير غيرتمند، نامي بلند و غير قابل زوال براي خود تا ابد باقي گذاشتند.
کورت فريشلر (مورخ مشهور آلماني و نويسنده کتاب امام حسين و ايران):
تصميم ثابت حســـين براي فداکاري مطلق نه ناشي از لجاجت بود، نه معلول هوي و هوس؛ او با پيروي از عقل مصمم شده بود که به طور کامل فداکاري کند تا مجبور نشود بر خلاف عقيده و آرمان والاي خود با سازش کاري با يزيد بن معاويه به زندگي ادامه دهد.
-
ضمن تشکر.لازم دیدم به ماجرای واقعی درخصوص حضرت رقیه اشاره کنم.سالها پیش دختران خادم حرم حضرت رقیه هریک به دنبال هم خواب حضرت رقیه رامی بینندکه به آنها درخصوص نفوذآب به داخل مزارشریفشان گلایه کرده وازآنها میخواهدکه پدرشان مشکل راحل کند.بعدازفراز ونشیبهایی بالاخره پیردم خادم که سیدنیزبوده موضوع راباعلما درمیان می گذارد.علمادستورنبش قبرراصادرکرده ودرروزی خاص خادم بهمراه چندتن ازعلما بزرگ اقدام به نبش قبرمی نمایندوملاحظه می کنندکه آب به قبرنفوذکرده است.خادم چشم بسته به داخل قبررفته وجسم خانم رابا پارچه ای پوشانده وجسم مبارک ایشان راکه کاملاٌسالم مانده برروی پای خودمیگذاردتابناها قبرراترمیم نمایند.خادم می گویدبرروی پاها زخم های حاصل ازتیغ بیابان و...هنوزتروتازه بود.ایشان با توجه به جثه سن حضرت را5تا6سال حدس زده اند.
درخصوص مادرحضرت سجادنیزاحتمال اینکه شهربانومادرایشان باشدبعیداست ومنبع معتبری دراین خصوص وجودندارد.
منبع:کتاب اجسادجاویدان
-
سلام خیلی مفید بود .رقیه باب الحوائج است. باید هم باشه. یه دختر سه ساله واین همه رنج ومشقت. کوه در برابر صبر این خانم زانو میزنه.
-
تشکر از ارسال این مطلب
تا کربلا یک راه بیشتر نیست
از خود که بگذری به کربلا رسیده ایی...
-
دل است همچو حسين و فراق همچو يزيد
شهيد گشته دو صد ره به دشت کرب و بلا (ديوان شمس)
جايي گفته بودم «روزه» يک متن است، متني که هر کسي مي تواند آن را در هر زمان و با هر زباني با توجه به شرايط و احوالات خويش بخواند و از آن لذت ببرد. هر پديده اي مي تواند بالقوه يک متن باشد. انسان هم يک متن و نوشته منشوروار است و البته در مواردي يک اثر ادبي که نقاش روزگار آن را به بهترين صورت ممکن از دفتر تقويم (1) خود به عالم خاکي تقديم کرده است. در اين ميان برخي از متن ها (انسان ها) (2) به دلايل گوناگون بر متن هاي ديگر (انسان ها) تقدم و تشرف مي يابند و - برخلاف متن هاي مجازي ديگر که ترجيح مي دهند در حاشيه و با حفظ ايمني و امنيت و رعايت مصلحت وقت به حيات خود ادامه دهند و به همين دليل به چاپ دوم هم نمي رسند (3)- همواره در بطن يک متن بزرگتر يعني در دل زندگي و حيات معقول زندگي مي کنند و روش زندگي و سيره آنها و بلکه خود آنها بعد از گذشت سال ها و بلکه قرن ها به چاپ اِندُم مي رسند. اين دسته از متن ها هستند که به دليل نوع، کيفيت و اهميت محتواي آن، قابليت خوانش هاي متنوع را به خواننده مي دهند و بلکه با مخاطب خويش ديالوگ هم مي کنند.
يکي از سوالات مقدر که طرح درست آن مبين ومفسر فضاي کلي اين نوشتار است، اينکه دلايل و شرايط جاودانگي اين متن (انسان) معطوف به چه مولفه ها و شرايطي تواند بود. به عبارت ديگر چه عواملي در بقاي يک انسان در طول تاريخ تاثير گذار ترست سوالي است که بايد ابعاد و اجزاي آن بدرستي تبيين شود. به هروي بايد روشن کرد که کدام يک از عواملِ مکان برتر، امکان برتر، موقعيت برتر، حادثه برتر، علل و انگيزه هاي برتر (4) و... به منظور بقا و ابدي ساختن حيات آدمي ، تاثير گذار ترند و آيا هر کدام از اين عوامل به تنهايي مي تواند موجب جاودانگي يک انسان شود و آيا علاوه بر اين مولفه ها؛ عواملي ديگري همچون خود شخصيت و اوتوريته انسان برتر (5) مي تواند همه اين عوامل را تحت الشعاع خود قرار دهد. با توجه به اين نکات ياد شده عاشورا را به عنوان يک متن مي توان بارها و بارها بازخواني و بازبيني کرد. متني که همه عوامل جاودانگي آدمي را در دل شخصيت اول آن (حضرت حسين) در خود نهفته دارد که بررسي و تحليل اين عوامل به بررسي و تحليل مستقل و فراگير نياز دارد. همچنان که در مجموعه پژوهش هاي محققان به اين امر توجه شده است. سوال ديگري که به موازات آن سوال اوليه مطرح مي شود اينکه در متون ادبي ما به ويژه متون عرفاني به کدام جنبه از نکات فوق توجه بيشتري شده است؟ به عبارت ديگر در اين متون آيا شخصيت هاي داستان بيشتر محل توجه و تامل بوده اند؛ يا علل و امکان ها يا زمان و مکان و موقعيت ها و يا .... .
با اين مقدمه بايد يادآوري کرد که درباره اين متن با توجه به ابعاد و نوع حوادث و شخصيت هاي آن، علل و عوامل پيدايش آن، نتايج و ثمرات آن، اهداف و انگيزه هاي آن، فايده يا فايده هاي آن و ماهيت آن و .... قلم ها و قدم هاي فراواني در طول تاريخ سخن اهتمام ورزيده اند و درباره تصوير شخصيت اصلي اين متن يعني حضرت حسين و گفتارها و افعال او به کرات نوشته اند. اينک يکي از اين قرائت ها به عنوان حسن ختام اين بخش تقديم مي گردد.
در سال 61 هجري در گوشه اي از اين کره خاکي به نام عراق واقعه اي در تاريخ بشريت رخ داد که مانند بسياري از حوادث تاريخي حاصل تضاد دو نيروي اهورايي و اهريمني (خوب و بد- محمد(ص) و ابوسفيان- علي(ع) و معاويه و ...) بود. شخصيت اول اين حادثه و داستان به گونه اي زيست که مرگ تدريجي هرگز شايسته او نبود. مرگي تدريجي اي که در کتاب مقدس مسلمانان «و اينما تکونوا يدرککم الموت و لو کنتم في بروج مشيده» تعبير و در متون ادب فارسي «قضا چون ز گردون فروهشت پر/ همه زيرکان کور گردند و کر» تفسير شده است. مرگي که شايسته چنين انساني بود و شد؛ مرگي بود که عارف بزرگ ادب فارسي از آن به «مرگ عشاق» تعبير کرده که مرگ حسيني نمونه تام اين چنين مرگي است(6) :
«عاشقاني که با خبر ميرند
پيش معشوق چون شکر ميرند
از الست آب زندگي خوردند
لاجــــرم شيوه دگر ميرند
چون که شبها نخفته اند زبيم
جمله بي خوف و بي خطر ميرند
از فرشته گذشته اند به لطف
حيف از ايشان که چون بشر ميرند» (ديوان شمس)
مرگي که در عرفان به «موتوا قبل ان تموتوا» تعبير شده است:
«بميريد بميرد در اين عشق بميرد
در اين عشق چو مرديد همه روح پذيريد
بميريد بميريد کز اين مرگ مترسيد
کز اين مرگ برآييد سماوات بگيريد » (ديوان شمس)
مرگي که عزراييل را هم در آن راهي نيست و در مشابهت ِنوع جان بازي (معامله جانباز با جان ستاننده واقعي)چون جان بازي اسماعيل (عاشق جانباز)در کف ابراهيم (جان ستاننده) است:
«دشمن خويشيم و يار آنکه ما را مي کــشد
غرق درياييم و ما را موج دريا مي کشد
آنچنان شيرين و خوش در پاي او جان مي دهيم
کان ملک ما را به شهد و شير و حلوا مي کشد
خويشتن فربه نماييم از پي قربان عيــــد
کان قصاب عاشقان بس خوب و زيبا مي کشد
همچو اسماعـــــيل گردن پيش خنجر خوش بنه
سر مدزد از وي گلو گر مي کشد يا مي کشد
نيست عزراييل را دست و رهي بر عاشقان
عاشقان عشق را هم عشق و سودا مي کشد» (ديوان شمس)
با جمع اين نکات و با توجه به چنين مرگي است که ذهن وقاد عارف بزرگ، مولوي بلخي در بيان شهادت حضرت حسين به اين ابيات متمايل مي شود و همه اين ويژگي ها را در شهادت عاشقانه حضرت حسين مي بيند و اين گونه داد سخن مي دهد:
روح سلطاني ز زنـــــــداني بجست
جامه چدرانيم و چون خاييم دست
چون که ايشان خسرو دين بوده اند
وقت شادي شد چو بشکستند بند
سوي شادردوان عزت تـــــــاختند
کنـــــــــده و زنجير را انداختند
پس عزا بر خود کنيد اي عاشــقان
زانکه بد مرگي است اين خواب گران» (مثنوي)
در اين فضاست که مولوي مرگي چنين را شايسته انسان هاي عاشق و جان بازي از جمله حسين بن علي مي داند که به تعبير برخي از مفسران آيات سوره فجر قرآن در وصف او نازل شده است (7) حسيني که به تصور برخي ديگر چنان در عشق به حق غرق گشته بود که نوع عمل او را به دليل شدت و حدت ايثار مي توان به خشونت در عشق ياد کرد (8). البته اين نوع نگاه به عوامل جاودانگي انسان درباره بزرگان ديگر تاريخ بشريت چون سقراط نيز صادق است که اتفاقا در نحوه مرگ نيز مشابهت فراواني با او دارد. به عبارت ديگر همچنان که نحوه زيستن هر انسان تعيين کننده نحوه ادامه حيات او در عالم باقي نيز خواهد بود . (9) اين مساله با نحوه مرگ هر انسان نيز ارتباط نزديکي دارد. همان نکته اي که مولوي به زيبايي از آن سخن رانده است. (رابطه معرفت و آگاهي با عشق در دو دنيا)
«عـــاشقاني که با خبر ميرند
پيش معشوق چون شکر ميرند
از فرشته گذشته اند به لطف
حيف از ايشان که چون بشر ميرند» (ديوان شمس)
يکي از دلايل مانندگي نحوه مرگ اين دو بزرگ البته در دو ساحت مختلف؛ يکي از آخرين گفتارهاي آن دو در وقت شهادت است که باعث نزديکي اين دو بزرگ تاريخ شده است. همان عبارت معروفي که حضرت حسين در ايام آخر حيات فرمودند که «هيهات من الذله و .... و ان کان دين محمد (حقيقت و آگاهي) لم يستقم الا بقتلي و يا سيوف خذيني» که شبيه همين سخن را نيز سقراط که عاشق حقيقت و معرفت بود در وقت مرگ اين گونه بر زبان جاري ساخته بود: «تا جان در بدن دارم از آگاه ساختن شما دست بر نخواهم داشت پس بدانيد خواه سخن آنوتوس را بپذيريد خواه مرا تبرئه کنيد در هيچ حال رفتاري جز اين نخواهم کرد و لو بارها کشته شوم» (آپولوژي، آلن دوباتن، 1385: 10) و در نهايت گفت «سزاوار نيست که آدمي چه در ميدان رزم و چه در ميدان بزم از چنگال مرگ به آغوش ننگ بگريزد» ( آخرين وصيت سقراط) اين دو مساله گوياي اين نکته باريک است که اين دو شخصيت به گونه اي زيستند که مردن تدريجي لايق آنها نبوده است. بر اين اساس مي توانيم بگوييم حضرت رسول اكرم صليالله عليه و آله وسلم، امام علي عليهالسلام و امام حسين (ع ) و... در اين راستا و راسته قرار مي گيرند و خواننده مي تواند متن وجودي آنها را در هر عصري از عالم استعاره ها فراتر ديده و به عالم سمبل ها و نمادها نيز تفسير و تاويل کند و به دليل نمادين شدن شخصيت آن بزرگان به عنوان نماد يک حقيقيت به عالم اسطوره ها هم تسري دهد. هر کدام از اين بزرگان در نوع خود نه يک اثر ادبي که يک متن خلاقانه و شاهکار ادبي اند که در هر عصري يکoriginal text خواهند بود و اين است يکي از شرايط جاودانگي آن بزرگان.
آري حسين يک متن است و به عنوان يک متن هر کسي مي تواند آن را بخواند و از خواندن آن لذت ببرد. البته شرط پذيرفتن اين نکته در اين است که هر خواننده بتواند جدا از شخصيت خود متن آن را بر اساس علائق و سلائق خويش بخواند و درک خاصي با توجه به عينک خاص خود (همت) از آن ارائه دهد. (10) اينک به چند تصوير از نگاه يکي از شاعران معاصر درباره اين دسته از متون اشاره مي شود؛ متوني (انسان هاي ناميرا) که آن ميرنده ميرا (مرگ) را در آغوش گرفته و از آن ابايي ندارد. البته در اين تصوير ها به صورت ازلي و کهن نمونه (archetype) اين شخصيت هاي ناميرا اشاره شده است:
«نام تو چيست/ نام تو نور/ نام تو شور/ نام تو لبخند/ لبخند / در تلفظ نامت/ ضروري است/ نامي براي مردن/ نامي براي تا به ابد زيستن / نامي براي بي که بداني چرا/ گاهي گريستن/ تاريخ عاشقان/ فهرست کوچکي / از لب شمار نام شهيدان توست/ پيغمبران/ به نام تو سوگند خورده اند ... (قيصر امين پور، آينه هاي ناگهان: 46-47) و يا:
«اي خوشا ز خود رفتن مست خلسه اي خونين سرخوش از سماعي سرخ عارفانه رقصيدن
معني شکوفايي است ترجمان والايي است مثل غنچه خنديدن چون جوانه روييدن» (تنفس صبح: 42)
«کس راز حيات او نداند گفتن بايست زبان به کام خود بنهفتن
هر چند مبان خون خود خفت ولي سوگند که خون او نخواهد خفتن» (تنفس صبح: 62)
«حسن تو کنايه اي به طوفان مي زد در ناي تو نبض عيد قربان مي زد
درياي دلت ساحل اطمينان بود آرامش تو طعنه به طوفان مي زد» ( تنفس صبح: 63)
«اي نابترين معاني واژه خوب اي جوشش خون گرمتان شهرآشوب
کس در سفرکدام منظومه شنيد يک روز کند هزار خورشيد غروب» (تنفس صبح: 65)
«رفت تا دامنش از گرد زمين پاک بمانَد آسماني تر ازآن بود که در خاک بمانَد
از دل برکه شب سر زد و تابيد به خورشيد تا دل روشــــن نيلوفري اش پاک بماند
دل و دامان شب آنگونه ز سوز دم او سوخت که گريبان سحر تا به ابد چاک بماند...
جز صداي سخن عشق صدايي نشنيدم که در اين همهمه گنبد افلاک بمانَد» (گلها همه: 86)
در ادبيات فارسي با توجه به ارزش و اهميت حضرت حسين به عنوان يک متن و شاهکار آفرينش که با يک انتخاب تمام متن هاي (حوادث) مشابه خود را تحت الشعاع قرار داده و در سايه افکنده؛ به انحاي مختلف به شخصيت و ارزش کار او اشاره شده که صورت تفضيلي آن - آن هم فقط در متون عرفاني- نياز به تتبع و جستار کلان و عميقي دارد که محققان در اين راستا قلم و قدم زده اند. به عنوان نمونه بررسي سيماي حسين؛ تنها در متون ادبي معاصر که در قالب داستان معاصر و رمان ( سووشون، کليدر، رمان امام حسين و .... ) تاليف و منتشر شده خود نيازمند تحقيق مفصل و پردامنه اي است.
در حوزه شعر معاصر هم بررسي سيماي اين متن (حضرت حسين عليه السلام) خود نياز به بررسي و تحليل مستقل دارد که در ذيل به چند نمونه آن؛ آن هم فقط در اشعار يک شاعر؛( زنده ياد قيصر امين پور) اشاره مي شود. نمونه اول در آخرين مجموعه شعري ايشان يعني «دستور زبان عشق» است که تراژدي کربلا را با تاکيد بر بعد عاطفي آن به تصوير کشيده است:
«کودکان کربلا» راستي آيا
کودکان کربلا، تکليفشان تنها
دائما تکرار مشق آب آب
مشق بابا آب بود. ( امين پور، دستور زبان عشق، 1386: 21)
نمونه دوم مربوط به دفتر شعر «آينه هاي ناگهان» است که هم بعد عاطفي آن را به تصوير کشيده و هم بعد حماسي و هم بعد عرفاني آن را ترسيم کرده است. اين قطعه، مثنوي ايست که در وصف کربلا پس از غروب عاشورا و بردن سر مبارک امام است که با عنواني مزين شده که تداعي کننده آن سويي بودن آن سراست و آن «ني نامه» است:
« خوشا از دل نم اشکي فشاندن به آبي آتش دل را نــــشاندن
خوشا زان عشقبازان ياد کردن زبان را زخمه فريــــاد کــردن
خوشا از ني خوشا از سر سرودن خوشا ني نامه اي ديگر سرودن
نواي ني نــــــوايي آتشين است بگو از سر بگيرد دلنشين است
نواي ني نواي بي نوايي است هواي ناله هايش نينوايي است...
سرش بر ني تنش در قعر گودال ادب را گه الف گرديد گه دال
ره ني پيچ و خم بسيار دارد نوايش زير و بم بسيار دارد
سري بر نيزه اي منزل به منزل به همراهش هزاران کاروان دل
چگونه پا ز گل بردارد اشتر که با خود باري از سر دارد اشتر
گران باري به محمل بود بر ني نه از سر باري از دل بود بر ني
چو از جان پيش پاي عشق سر داد سرش بر ني نواي عشق سر داد
به روي نيزه و شيرين زباني عجب نبود ز ني شکر فشاني
اگر ني پرده اي ديگر بخواند نيستان را به آتش مي کشاند
سزد گر چشم ها در خون نشيند چو دريا را به روي نيزه بيند
شگفتا بي سرو ساماني عشق به روي نيزه سرگرداني عشق
ز دست عشق عالم در هياهوست تمام فتنه ها زير سر اوست» ( امين پور،آينه هاي ناگهان، 164)
حسن ختام اين جستار ابياتي از جلال الدين محمد بلخي که نشان دهنده اصل سنخيت در عالم هستي است و اينکه السنخيته عله الانضمام و اينکه شرط حسيني بودن و حسيني شدن کسب اوصاف و خصائل آن عاشق خوبي هاست. اگر بزرگي ما را به سمت خود کشاند يا قصد تسخر ما دارد و يا اينکه از ما دعوت مي کند خوبي هاي او را در خود بپرورانيم:
«گر لــطيفي زشت را در پي کند تسخري باشد که او بر وي کند
گفــــتم ار خوبم پذيرم اين ازو ورنه خود خنديد بر من زشت رو
خوب خوبي را کند جذب اين بدان طيبات و طيبين بر وي بخوان
در جهان هر چيز چيزي جذب کرد گرم گرمي را کشيد و سرد سرد
قسم باطل باطلان را مي کـــــــشد باقيان از باقيـــــان هم سرخوشند
ناريان مر نـــــــــــاريان را جاذبند نوريان مر نوريان را طالبند» (مثنوي)
پي نوشتها:
[1] . «و لقد خلقنا الانسان في احسن التقويم»
2 . مقصود انسان هايي هستند که به معناي حيات واقعي دست يافتند و به سه سوال «از کجا آمده ام» و «براي چه آمده ام» و «به کجا خواهم رفت» پاسخ منطقي و معقول داده اند.
3- مقصود از اين دسته از متون، انسان هايي هستند که به نوعي در روزمره گي و روزمرگي خويش مي زيند و با رعايت محافظه کاري و مصلحت بيني در حاشيه زندگي مي کنند و مي ميرند.
4- در مورد حادثه اخير يعني عاشورا عواملي چون امر به معروف، حکومت کردن، بيعت نکردن با ناحق، اتمام حجت، احياي دين و.... به عنوان مهم ترين اين انگيزه ها ياد شده که خود در بقا و جاوداني داستان کربلا موثر بوده است
5- به منظور روشن شدن مقام اين انسان در اين جستار برخي از ويژگي هاي اين انسان کامل ( حضرت حسين) با توجه به نوع نگاه او به عالم هستي، خود و خدا با توجه به فراز هايي از سخن آن بزرگ اشاره مي شود. او کسي است که هرگز خود را نمي بيند و با خداي خويش در نهايت ادب و نزاکت است: «الهي من کانت محاسنه مساويه فکيف لا تکون مساويه مساويه الهي من کان حقائقه دعاويه فکيف لاتکون دعاويه دعاويه . او کسي است که آيه شريفه «الم يعلم بان الله يري» واقف است و حقيقت را به هيچ چيز نمي فروشد: «عميت عين حتي لا تراک عليه رقيبا و خسرت صفقه عبد لم تجعل له من حبک نصيبا .... که اين نوع نگاه به خداوند در متون عرفاني ادب فارسي به کرات متجلي شده است: « زهي نادان که او خورشيد تابان/ به نور شمع جويد در بيابان// همه عالم به نور اوست پيدا/ کجا او گردد از عالم هويدا// کي رفته اي ز دل که تمنا کنم تو را / کي بوده اي نهفته که هويدا کنم تو را// پنهان نگشته اي که شوم طالب حضور / غيبت نکرده اي که پيدا کنم تو را». حقيقت را فراتر از هر چيزي مي داند که بتوان آن را به کمک آن چيز اثبات کرد: « الهي ايکون لغيرک من الظهور ما ليس لک حتي يکون له مظهر لک ... البته با توجه به آيات قران نيز مستفاد مي شود که يکي از شرايط جاويد ماندن در طول اعصار ايمان ( عاشقانه) و انجام عمل صالح ( صادقانه) است که هم در شخصيت حضرت و هم در عمل ايشان به صورت کامل بروز و ضهور يافته است: «ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل الرحمان ودا» ( سوره مريم)
6- در نگاه عرفاني دو نوع مرگ وجود دارد: « آن که مردن پيش چشمش تهلکه است امر لا تلقوا بگيرد او به دست
آن که مردن پيش او شد فتح باب سارعوا آيد مرو را در خطاب
اي که مي ترسي ز مرگ اندر فرار هان زخود ترساني اي جان هوشدار
مرگ هر کس اي پسر همرنگ اوست پيش دشمن دشمن و بر دوست دوست» (مثنوي)
7- به نظر برخي از مفسران آيات آخر سوره فجر درشان آن حضرت عاشق نازل شده است بر اين اساس حضرت ايشان در اثر يک انتخاب و معامله به صاحب نفس مطمئنه ملقب شده است. (سوره فجر)
8- چقدر بايد عشق ورزيد . (ر مقاله خشونت عشق. ملکيان، مدرسه، 4 )
9- « و من کان في هذه اعمي و في الآخره اعمي و اضل سبيلا»
10- «تو و طوبي و ما و قامت دوست ديد هر کس به قدر عينک اوست»
منبع:وب سایت سازمان تبلیغات اسلامی
-
"هر کدام از اين بزرگان در نوع خود نه يک اثر ادبي که يک متن خلاقانه و شاهکار ادبي اند که در هر عصري يکoriginal text خواهند بود و اين است يکي از شرايط جاودانگي آن بزرگان."
این قسمت خیلی به دل نشست.سپاس
-
مفهوم شهید در اندیشه شریعتی
نوع فهم دکتر شریعتی از مفهوم عالی شهید، برداشتی خالص، عمیق و ناب از فرهنگ اصیل اسلامی است. وی در تعریف کلمه "شهید" میگوید: "شهید در لغت، به معنای حاضر، ناظر، به معنای گواه و گواهیدهنده و خبردهنده راستین و امین و هم چنین به معنی آگاه و نیز به معنی محسوس و مشهود ، کسی که همه چشمها به اوست و بالاخره به معنی نمونه، الگو و سرمشق است."
"شهید" زنده، جاوید، حماسه ساز، عارف، آگاه، انتخاب گر و روزی خوار نعمالهی است و این اصیلترین دریافت از متون و فرهنگ اسلامی به شمار میرود ، چنانچه قرآن کریم نیز بدان اشاره میکند.
دکتر شریعتی در جای دیگر مینویسد: "شهید، قلب تاریخ است هم چنان که قلب به رگهای خشک اندام، خون، حیات و زندگی میدهد، جامعهای که رو به مردن میرود، جامعهای که فرزندانش ایمان خویش را به خویش، از دست دادهاند و جامعهای که به مرگ تدریجی گرفتار است، جامعهای که تسلیم را تمکین کرده است، جامعهای که احساس مسئولیت را از یاد برده است و جامعهای که اعتقاد به انسان بودن را در خود باخته است و تاریخی که از حیات و جنبش و حرکت و زایش بازمانده است.
شهید همچون قلبی، به اندامهای خشک مرده بیرمق این جامعه، خون خویش را میرساند و بزرگترین معجزه شهادتش این است که به یک نسل، ایمان جدید به خویشتن را میبخشد."
شهادت، برندهترین سلاحی است که هیچ دشمنی را یارای مقاومت در برابر آن نیست. مرحوم شریعتی در اینباره مینویسد:"یکی از بهترین و حیات بخشترین سرمایههایی که در تاریخ تشیع وجود دارد، شهادت است."
"در فرهنگ ما شهادت، مرگی نیست که دشمن ما بر مجاهد تحمیل کند.
* مفهوم شهادت در اندیشه شریعتی
از نظر شریعتی "شهادت" مرگ دلخواهی است که مجاهد با همه آگاهی و همه منطق و شعور و بیداری و بینایی خویش، آن را انتخاب میکند.
شهادت، در یک کلمه برخلاف تاریخهای دیگر که حادثهای، درگیری و مرگ تحمیل شده بر قهرمان و در نهایت یک تراژدی است،در فرهنگ ما، یک درجه است، وسیله نیست، خود هدف است، اصالت است، خود یک تکامل، یک علو است، خود یک مسئولیت بزرگ است، خود یک راه نیم بر به طرف صعود به قله معراج بشریت است و یک فرهنگ است."
* شهادت امام حسین (ع) در نظر شریعتی
دکتر شریعتی همچنین مینویسد:"امام حسین (ع) یک شهید است که حتی پیش از کشتهشدن خویش به شهادت رسیده است نه در گودی قتلگاه،بلکه در درون خانه خویش، از آن لحظه که به دعوت ولید حاکم مدینه که از او بیعت مطالبه میکرد ، "نه" گفت، این، "نه" طرد و نفی چیزی بود که در قبال آن، شهادت انتخاب شده است و از آن لحظه، حسین شهید است."
او همچنین مینویسد: "شهادت حسینی شرایط ویژه خود را میطلبد وقتی ظلم، انحطاط و انحراف همهگیر میشود و ارزشهای والای اسلامی مسخ میگردد و موعظهها بر گوشهای سنگین کارگر نمیافتد، حسین باهمه دانایی به عدم توانایی خود در پیروزی ظاهری بر دشمن، علنا به پیشواز مرگ میرود و با انتخاب شهادت، بزرگترین کاری را که میشد کرد، انجام میدهد."
* شرایط نهضت امام حسین (ع)
شریعتی پیرامون شرایط نهضت امام حسین (ع) مینویسد: "شکل مبارزهای که حسین انتخاب کرده، قابل فهمیدن نیست مگر این که اوضاع وشرایطی که حسین در آن شرایط، قیام خاص خودش را آغاز کرد، فهمیده شود.
اکنون حسین مسئول نگاهبانی انقلابی است که آخرین پایگاههای مقاومتش از دست رفته است واز قدرت جدش و پدر و برادرش، یعنی حکومت اسلام و جبهه حقیقت و عدالت، یک شمشیر برایش نمانده و حتی یک سرباز! سالهایی است که بنیامیه همه پایگاههای اجتماعی را فتح کرده است."
اسلام در این زمان، چون پوستین وارونه شده،ارزشهای اسلامی رنگ باخته و دین با حاکمیت افراد فاسد و غاصب، رو به انحطاط و انحراف میرود.
امام حسین (ع) در چنین شرایطی برای اصلاح دین جدش قیام میکند و از یک سو، نیرویی برای تغییر وضع موجود ندارد و از دیگر سو، در سکوت خود مشعل امیدی نمیبیند.
* امام حسین (ع) مسئولیت جهاد در راه عقیده را دارد
دکتر شریعتی همچنین مینویسد: "فتوای حسین این است: آری! در نتوانستن نیز بایستن هست برای او زندگی، عقیده و جهاد است. بنابراین، اگر او زنده است وبه دلیل این که زنده است، مسئولیت جهاد در راه عقیده را دارد. انسان زنده، مسئول است و نه فقط انسان توانا. و از حسین، زندهتر کیست در تاریخ ما، کیست که به اندازه او حق داشته باشد که زندگی کند؟ و شایسته باشد که زنده بماند.
نفس انسان بودن، آگاه بودن، ایمان داشتن، زندگی کردن، آدمی را مسئول جهاد میکند و حسین مثل اعلای انسانیت زنده، عاشق و آگاه است. توانستن یا نتوانستن، ضعف یا قدرت، تنهایی یا جمعیت، فقط شکل انجام رسالت و چگونگی تحقق مسئولیت را تعیین میکند نه وجود آن را."
* هنر خوب مردن
شریعتی در اینباره نیز معتقد است: "امام حسین (ع) فرزند خانوادهای است که هنر خوب مردن را در مکتب حیات، خوب آموخته است.
آموزگار بزرگ شهادت اکنون برخاسته است تا بههمه آنها که جهاد را تنها در توانستن میفهمند و به همه آنها که پیروزی بر خصم را تنها در غلبه، بیاموزد که شهادت نه یک باختن، که یک انتخاب است انتخابی که در آن، مجاهد با قربانی کردن خویش در آستانه معبد آزادی و محراب عشق، پیروز میشود و حسین وارث آدم - که به بنیآدم زیستن داد - و وارث پیامبران بزرگ - که به انسان چگونه باید زیست را آموختند - اکنون آمده است تا در این روزگار به فرزندان آدم چگونه باید مردن را بیاموزند."
* آثار شهادت امام حسین (ع)
شریعتی مینویسد: "برخی درباره آثار شهادت حسینی تردید کردند و آن را قیامی خواندهاند که شکست خورده است شگفتا! کدام جهاد و کدام جنگ پیروزی بوده است که دامنه فتوحاتش در سطح جامعه در عمق اندیشه و احساس و در طول زمان و ادوار تاریخ ، این همه گسترده و عمیق و بارآور باشد.
حسین با شهادت "ید بیضاء" کرد ، از خون شهیدان "دم مسیحایی" ساخت که کور را بینا میکند و مرده را حیات میبخشد... اما نه تنها در عصر خویش و در سرزمین خویش، که شهادت جنگ نیست، رسالت است، سلاح نیست، پیام است، کلمهای است که با خون تلفظ میشود."
* شهدا زنده جاوید
شریعتی در این خصوص نیز معتقد است: "آنها که تن به هر ذلتی میدهند تا زنده بمانند، مردههای خاموش و پلید تاریخند و ببینید آیا کسانی که سخاوتمندانه با حسین به قتلگاه خویش آمدهاند ومرگ خویش را انتخاب کردهاند درحالی که صدها گریزگاه آبرومندانه برای ماندنشان بود و صدها توجیه شرعی و دینی برای زنده ماندن شان بود توجیه و تاویل نکردهاند و مردهاند، اینها زنده هستند.
آیا آنها که برای ماندنشان تن به ذلت و پستی، رها کردن حسین و تحمل کردن یزید دادند، کدام هنوز زندهاند هر کس زنده بودن را فقط در یک لش متحرک نمیبیند، زنده بودن و شاهد بودن حسین را با همه وجودش میبیند، حس میکند و مرگ کسانی را که به ذلتها تن دادهاند تا زنده بمانند، میبیند."
* مسئولیت ما
"این که حسین فریاد میزند پس از این که همه عزیزانش را در خون میبیند و جز دشمن کینه توز و غارتگر در برابرش نمیبیند فریاد میزند که: "آیا کسی هست که مرا یاری کند و انتقام کشد" مگر نمیداند که کسی نیست که او را یاری کند و انتقام گیرد؟ این سئوال، سئوال از تاریخ فردای بشری است و این پرسش، از آینده است و از همه ماست و این سئوال،انتظار حسین را از عاشقانش بیان میکند و دعوت شهادت او را به همه کسانی که برای شهیدان حرمت و عظمت قائلند، اعلام مینماید."
* حضرت زینب (ع)
نمیتوان از کربلای حسین نوشت و در آن، از کار بزرگ زینبی یادی نکرد، زیرا حادثه کربلا با نقش مکمل و بیبدیل حضرت زینب (س) کامل میشود.
مرحوم شریعتی در این مورد میگوید: "رسالت پیام از امروز عصر، آغاز میشود. این رسالت بر دوشهای ظریف یک زن، "زینب" زنی که مردانگی در رکاب او جوانمردی آموخته است و رسالت زینب دشوارتر و سنگینتر از رسالت برادرش.
آنهایی که گستاخی آن را دارند که مرگ خویش را انتخاب کنند، تنها به یک انتخاب بزرگ دست زدهاند اما کار آنها که از آن پس زنده میمانند، دشوار است و سنگین.
و زینب مانده است، کاروان اسیران در پیاش، و صفهای دشمن تا افق در پیش راهش، و رسالت رساندن پیام برادر بر دوشش. وارد شهر میشود، از صحنه بر میگردد.
آن باغهای سرخ شهادت را پشت سر گذاشته و از پیراهنش بوی گلهای سرخ به مشام میرسد. وارد شهر جنایت!، پایتخت قدرت، پایتخت ستم و جلادی شده است، آرام و پیروز، سراپا افتخار بر سر قدرت و قساوت، بر سر بردگان مزدور و جلادان و بردگان استعمار و استبداد فریاد میزند: (سپاس خداوند را که این همه کرامت و این همه عزت به خاندان ما عطا کرد، افتخار نبوت، افتخار شهادت...)
"اگر زینب پیام کربلا را به تاریخ باز نگوید، کربلا در تاریخ میماند." امام حسین (ع) مظهر و سمبل حق است که در همه عصرها، چون نمادی زنده و خروشان، ظهور پیدا میکند و همه کسانی را که از پاسداری حقیقت زمان خود طفره میروند، به یاری میطلبد و در واقع یاری طلبیدن امام عشق در کربلا، انعکاس موج اندیشه اسلامی برای کمک به حق در همه زمانهاست.
به واقع سیدالشهدا زندهترین شهید تاریخ است،نام او، یاد او، خاطره او و داستان شگرف کربلای او، همه و همه در طول تاریخ برای همه نسلها نیروبخش، حیات آفرین، امید زا و انقلاب گستر است.
خون حسین، مایه حیات بخشی است که در گذر زمان بر کالبد ملتها دمیده میشود و آنها را به زندگی فرا میخواند و حسین (ع) زنده جاویدی است که هر سال، دوباره شهید میشود وهمگان را به یاری جبهه حق زمان خود، دعوت میکند
-
حسین هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید...
ستار گلمکانی صاحب بزرگترین بنگاه ملک و ماشین شهر، يكماه تکیه راه میاندازد و خودش در روز تاسوعا سر مردم گل میمالد و ۱۱ ماه هم سرشان شیره!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید...
قدرت سامورایی! شب ها در تکیه لخت میشود و میانداری میکند و روزها مردم را لخت میکند و زورگیری ...!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید...
فرشید پوسترهای گلزار و مهناز افشار را از بساطش جمع میکند و آخرین ورژن! پوسترهای علیاکبر (ع) و حضرت عباس (ع) را در بساطش پهن ...!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید...
آقای صولتی تا پایان اربعین تمام پاساژش را سیاه میکند و تا آخر سال هم مشتریهایش را!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید...
قادر روزهای تاسوعا و عاشورا قمه میزند و علم میکشد ولی در ماه رمضان سیگار از لبش نمیافتد!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید...
سیامک چشم چران! که پاتوقش همیشه خدا نزدیک مدارس دخترانه است در دستههاي عزاداری اسفند دود میکند!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید...
نیما پشت ماکسیمایش مینویسد "من سگ کوی حسینم" ولی هیچ وقت از چارلی! سگ ۱۱ماههاش دور نمیشود!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید...
حاج منصور مداح معروف شهر بابت ۷ ساعت مداحی حقوق 250 روز یک کارگر را میگیرد!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید...
جباری رییس شرکت لبنیات شیر تو شیر! ۳۰شب شیر صلواتی به خلق خدا میدهد و ۳۳۵ روز آب به شیرشان میبندد!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید...
به جای آنکه ما بر مصیبت مولا بگرییم، مولا بر مصیبت ما میگرید!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید...
حاج آقا کلامی، ۹شب مردم را به تقوی دعوت میکند ولی در شب دهم سر زود پایین آمدن از منبر با هیت امنا دعوا میکند!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید...
هیت امنای مسجد ...علیه السلام! درست وقت اذان ظهر عاشورا اطعام عزاداران را شروع میکنند و بعد از آن با انرژی و فلوت! سینه میزنند و گریه میکنند !
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید...
کل یوم عاشورا
یعنی...۱۰ روز و شب ...غم گریه
کل ارض کربلا
یعنی...چند مسجد و چند تکیه !
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی خورشید عصر عاشورا غروب کرد
او هم میرود
تا سال بعد !
تا یاد بعد
[/size]
-
ممنونم مطلب زیبایی بود.
بنده هم این جریان نبش قبر خانوم رو شنیدم باورش سخته.هر دلی باور نمیکنه.
ولی حقیر باور دارم که خلقت این خاندان از نور بوده و نور اعلانور هستند.
-
با سلام ودرود
جناب مرداس عزيز وگرامي من معتقدم بايد عاشق حسين بود تا از حسين گفت وبايد عقايد باز وديد باز داشت تاواقعيت را راجع به تعزيه وراه انداختن هيات گفت . مطلب زيبا و جالب بود در روستاي مزينان زادگاه دكتر علي شريعتي هر ساله مراسم تاسوع وعاشورا پرشور برگذار ميگردد شايد جمعيت اين روستاي كو چك به 2 الي سه ميليون در اين ايام برسد از همه اقصي نقاط ايران هركسي يك ريشه كوچك در اين روستا داشته باشد حتي اگر در خارج از ايران هم باشد ميايد وشركت ميكند جماعت عجيبي است روستاييان با چهره هاي تكيده وزحمت كش در كنار بقيه افراد كه مهمان هستند . هم خلوص را ميتوان ديد هم ريا را هم 11 ماه سر خلق شيره ماليدن ويك هفته در تكاياي روستا غذا دادن وهم دست تهي بدون بضاعتي عاشقانه براي حسين سينه زدن وخدمت به مردم واقعا" جالب توصيف كرديد بايد درمزينان باشيد تا اينهايي را كه گفتيد را از نزديك لمس كنيد
-
سلام
دوستان هر کسی مسئول اعمال خودشه و حتی توی جامعه بزرگی مثل جامعه دوران پیامبر(ص) انسانهای اینطوری هم زیاد بودن . از بین میلیونها آدم فقط چند نفر تقوی دارند. اینو تو قرآن کریم هم مدام بیان شده.
-
سلام خدمت جناب مشعشعی
روز جمعه شما بخیر
اگر کمی دقت کنیم در دین مبین اسلام گفته شده است جهاد اکبر خودسازیست و اگر جامعه ای که انسانهای خود ساخته در آن وجود دارند این جامعه همان جامعه حسینی است. متاسفانه یک جورائی در جامعه ما اهمیت به حفظ حرمت در جامعه جایگزین خودسازی شده است یعنی در میان اجتماع حفظ حرمت کن ولی در خفا کار دیگر و این باعث ترویج ریا کاری و تشکیل انسانهای دو شخصیتی خواهد شد. اگر ما اجازه دهیم افراد آنچه که در درونشان هست بیرون بریزند بهتر است از آنان بخواهیم در بیرون مثل اکثریت رفتار کنند.
تازمانی برای مردم ما بهترین معیار مادیات است معنویات جائی نخواهد داشت و ترویج معنویات در این دوران هزاران برابر سخت تر از صدها یا هزاران سال پیش است چون به دلیل پیشرفت علم و ارتباطات موارد وسوسه انگیز بسیار زیادتر از گذشته است .
-
سلام جناب احسانی
بله حق باشماست.همون ریاست که متاسفانه این وضع رو به بار نشونده.
به نظر شما این که افراد هرچه در درونشان هست رو بیرون بریزند عواقبی نخواهد داشت؟
و در مورد ترویج معنویات کاملا موافقم.بله ظاهر تا جایی پیش رفته که باطن و امور باطنی رو به حساب نمیاره.و واقعا اونایی که باطن رو قبول و باور دارند کارشان دشوار تر است.
به امید روزی که همه با هم بهترین باشیم.
آمین
-
سلام
شاید تصور کنیم که بیرون نمیریزند متاسفانه این افراد وجود دارند و افکار و رفتارشون رو ترویج میدهند و با ریا کاری جایگاه اجتماعی هم پیدا میکنند. اگر بیرون بریزند حداقل تکلیف اطرافیان مشخص میشود. باتشکرازشما
-
با حسین از یا حسین یک نقطه کم دارد
ولی
یاحسین گفتن کجا!
و با حسین بودن کجا!!!
[/b]
-
من يه جايي ديدم به امام حسين يه توهين خيلي زشت كرده بودن كه خيلي ناراحت شدم
اون كسي كه به امام حسين توهين كرده بود، بخش نظرات رو هم بسته بود كه كسي نتونه بهش توضيح بده 8)
اينجا بود كه فهميدم امام حسين هنوزم مظلوم هست
-
سلام و درود
عرض تسلیت به مناسبت ایام سوگواری شهادت امام حسین علیه السلام
معمولا خواسته خود را به درگاه امامان می بریم و گاهی نیز درحالیکه شرایط تحقق خواسته مان را نداریم از عدم استجابت خواسته خود طلبکارانه، امامان خود را به دار محاکمه می کشیم .
لذا در این تاپیک به خواسته سالار شهیدان نظر و توجه کنیم که آن چه بود که ایشان، بخاطر آن از هر آنچه داشت گذشت .
از عزیزان تقاضا دارم ضمن ابراز احساسات عاشقانه خود ، از زبان دل خود ، پیام و خواسته اباعبدا... را از تک تک مان، به قلم بکشند .باشد که مورد لطف و توجه سالار شهیدان قرار گیریم .
و عشقمان آتشین تر گردد تا بلکه به روشنی دل، خواسته این بزرگ را قدم برداریم .
سلام بر عاشقان - التماس دعا
-
با سلام
جناب کوکبی اگر بر عکس بود که من از امام حسین چه میخوام کلی صفحه پر میکردم اما حالا که نوبت به حسین است یک خط نداریم واقعا چه شدیم چه هستیم توقع یک طرفه حتی بدون یک لحظه فکر کردن به اینکه در فبال این همه درخواست من چه کرده ام واقعا من چه کرده ام؟؟؟؟؟
حسرت خورده به کسی نمیگویند که به نقطه ای به ارزشی به گنجی نرسیده است
حسرت خورده آن کسی است که به آسانی به نقطه ای رسیده باشد ، ارزشی را در دل وارد کرده باشد، گنجی داشته باشد و آن را به پشیزی از دست بدهد خیلی از ما برای محبت حسین زحمتی نکشیده ایم
محرم که میشه خیلی از ما حال خاصی پیدا میکنیم دلمون شاید وسعت پیدا کنه حسینی شه اما درصد کمی از ما بعد از محرم همینجوری با وسعت میمونه
میدونم چی ازمن میخواد ولی با خودم که صادق میشم میبینم چه درصدی عمل کردم از خودم واقعا خجالت میکشم
(http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/img/daneshnameh_up/a/a3/pics_karbala57.jpg)
-
با سلام خدمت دوستان گرامی
ضمن عرض تسلیت ایام سوگواری سیدالشهداء علیه السلام و یارانشان،
باید عرض کنم که این سوال از جهتی ساده است اما از جهتی توصیفش بسیار مشکل. اگر بخواهیم تئوری تعریف کنیم بسیار ساده اما در عمل مشکل. به نظر من آنچه ما از امام می طلبیم بسیار است اما آنچه او از ما می خواهد اینکه انسان باشیم و فقط بنده و مطیع خداوند نه غیر.
آنکه بنده و مطیع خداست برای رسیدن به اهداف خود هم رضایت خدا را در نظر می گیرد و هم برای هدفش تا جای ممکن تلاش می کند و علم می آموزد.
هدف امام حسین علیه السلام آزادگی انسان بود. او می خواست ثابت کند که همه بندگان خدا آزاده اند و هیچ کس برده کسی نیست. او می خواست پیروی از حق شود نه باطل. ریشه ستم برچیـــده شود. می خواست تا جاهلیت از بین برود.
و اما یک نکته باقیست شاید ما هنوز هدف ایشان را بدرستی درک نکرده باشیم ...
اما یک چیز را همه همیشه می گوییم و شاید تبدیل به یک شعار شده تا عمل، و این روزها خیلی ها که احساس می کنند روشن فکر هستند بر زبان جاری می کنند . "اینکه بیشتر از آنکه عزاداری کنیم باید راه ایشان و هدف ایشان را زنده نگاه داریم"، این جمله ها خیلی زیبا و منطقی ست، اما آیا خود نیز عمل می کنیم و یا فقط ...
-
سلام
هرچه که بخواهم بگویم آخرش به یک جمله ختم میشه وهمونیه که اندیشه گرامی فرمودند:
بندگی کردن
حسین(علیه السلام) یاری با معرفت وشناخت میخواد از هر نظر
خواهر بزرگوارشون عملی نشون دادند که بعداز دیدن این همه مصیبت باز سپاس پروردگارو باید گفت حتی یکبار بنده جایی نخواندمو نشنیدم که از ایشون نقل شده باشه که خدایا چرا؟..
حسین (علیه السلام)کسی میخواد که زبانی خدایی داشته باشه نه خلقی(مردمی)/منه نوعی که بخاطر ترسیدن از فکر وتصور حرفهای زننده دیگران(متلک) اونهم فقط فکر شاید واقعی نباشه،از تذکردادن واهمه داشته باشم وحتی لحظه ای طاقت شنیدن ندارم چطور عملی نشون بدهم؟
منی که در روز مانده به شهادت(تاسوعا) وبدتر در روز شهادت مثلا میخوام عزاداری کنم اما بیشتر باعث عذا بشم...
میخواهند که راستگو/بخشنده و... باشم/قضیه حر معروفه اما ایشون شب آخر حدود 30نفر از دشمنان را که راهشونو سد کرده بودند را پذیرفت من چه میکنم؟
...خیلی حرف بود اما دیگه اشکام اجازه نمیده
خدایا بنده ام؟خجلت زده خودمو نکنم!...
(http://s2.picofile.com/file/7204157632/ali.jpg)
-
سلام جمله ها وحرفهای قشنگی گفتن دوستان. از اینکه در جمع دوستانی هستم که ارادتمند آقا هستن احساس غرور میکنم. راستش همیشه با خودم فکر میکنم. ما اینهمه از خدا ومعصومین درخواست ونیاز داریم. وخیلی وقتا هم شده دستمان را گرفتن. اما ما چه کردیم.؟ ما چطور جواب دادیم.؟ ما چقد یک عاشق واقعی بودیم .؟ مگر نه اینکه عاشق به خواسته های معشوق توجه میکند وهمه هم و غمش این است که دل معشوق را به دست آورد. پس چی میشه؟ که امام رو بعد از عاشورا به فراموشی میسپاریم تا عاشورا سال دیگر؟ جالب این است که اگر از ما میخواهند انسان باشیم بامعرفت باشیم و..... باز به خاطر این است که دوستمان دارن. اما ما آنها را برای خودمان دوست داریم .نه برای خودشان. افسسسسسسسسسسسوس
-
ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل زهــرا
بـه لطـمه هـای ملائـک بـه مــاتـم گــل زهـرا
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه تشنـگی عـجـیـبـش
بـه بـوی سیـب زمـینِ غـم و حـسین غریـبش
سلام من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدی
به چشم کاسه ی خون وبه شال ماتم مـهـدی
سـلام من بــه مـحـرم بـه کـربـلا و جـلالــش
به لحظه های پـرازحزن غرق درد و ملامش
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه حـال خستـه زیـنـب
بـه بــی نـهــایــت داغ دل شـکــستــه زیـنـب
سلام من به محرم به دست ومشک ابوالفضل
بـه نـا امیـدی سقـا بـه سـوز اشـک ابوالفضل
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه قــد و قـا مـت اکـبـر
بـه کـام خـشک اذان گـوی زیـر نـیزه و خنجر
سلام من به محرم به دسـت و بـا زوی قـاسم
به شوق شهد شهادت حنـای گـیـسـوی قـاسم
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه گـاهـواره ی اصـغـر
به اشک خجلت شاه و گـلـوی پـاره ی اصـغـر
سـلام مـن بـه مـحـرم به اضـطـراب سـکـیـنـه
بـه آن مـلـیـکـه، کـه رویش ندیده چشم مدینه
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه عـا شـقـی زهـیـرش
بـه بـاز گـشـتـن حُر و عروج خـتـم به خیرش
سلام من بـه محرم بـه مسـلـم و به حـبـیـبش
به رو سپیدی جوُن و به بوی عطر عجیـبـش
سلام من بـه محرم بـه زنگ مـحـمـل زیـنـب
بــه پـاره، پـاره تــن بــی سـر مـقـابـل زیـنـب
سلام من به محـرم به شـور و حـال عیـانـش
سلام من به حسـیـن و به اشک سینه زنـانش
-
این كه حسین (پس از اینكه همه عزیزانش را در خون مى بیند و جز دشمن كینه توز و غارتگر در برابرش نمى بیند) فریاد مى زند كه: "هل من ناصر ینصرنى؟" یعنی "آیا كسى هست كه مرا یارى كند و انتقام كشد؟"؛ مگر نمى داند كه كسى نیست كه او را یارى كند و انتقام گیرد؟ این "سؤال"، سؤال از تاریخ فرداى بشرى است و این پرسش، از آینده است و از همه ماست و این سؤال، انتظار حسین را از عاشقانش بیان مىكند و دعوت شهادت او را به همه كسانى كه براى شهیدان حرمت و عظمت قائلند، اعلام مى نماید.
امام حسین علیه السلام مظهر و سمبل حق است كه در همه عصرها، چون نمادى زنده و خروشان، ظهور پیدا مى كند و همه كسانى را كه از پاسدارى حقیقت زمان خود طفره مى روند، به یارى مى طلبد و در واقع یارى طلبیدن امامِ عشق در كربلا، انعكاس موج اندیشه اسلامى براى كمك به حق در همه زمان هاست. "هل من ناصر ینصرنى"، یعنى آیا كمك كننده اى هست كه حق را یارى كند؟
-
(http://www.8pic.ir/images/56kgf7gr3vywfrkpe19e.jpg)
بیرق حسین روی مازاراتی 1.2 میلیارد تومانی تمسخر نیازمندانه
-
سلام
مگه اشکالی داره که شخصی مازراتی داشته باشد و عاشق امام حسین ع هم باشد ایا امام حسین فقط برای کسانی هست که ماشین تولید داخل سوار میشوند.حاج اقا پناهیان در روز عاشور اسخن رانی میکرد و گفت مسلمان باید ثروتمند باشه و نگید ما به همین که داریم راضی هستیم خیلی خوبه که ادم پول دار باشه و مومن خود امام حسین و عشیره اش اینقدری ثروت مند بودند که لشگر کوفه به غنائم فراوانی دست پیدا کرد.
-
سلام
مگه اشکالی داره که شخصی مازراتی داشته باشد و عاشق امام حسین ع هم باشد ایا امام حسین فقط برای کسانی هست که ماشین تولید داخل سوار میشوند.حاج اقا پناهیان در روز عاشور اسخن رانی میکرد و گفت مسلمان باید ثروتمند باشه و نگید ما به همین که داریم راضی هستیم خیلی خوبه که ادم پول دار باشه و مومن خود امام حسین و عشیره اش اینقدری ثروت مند بودند که لشگر کوفه به غنائم فراوانی دست پیدا کرد.
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ مِمّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ»
(پرهيزكاران) كسانى هستند كه به غيب [آنچه از حس پوشيده و پنهان است] ايمان مىآورند و نماز را بر پا مى دارند و از تمام نعمتها و مواهبى كه به آنان روزى داده ايم، انفاق مى كنند. (1)
واقعا عشق واقعي به امام حسين چيست؟
من حاج آقا پناهيان رو نميشناسم. ولي علي رو ميشناسم كه هر شب براي يتيمان كوفه غذا ميبره.الانم ميشناسم از آشناهام رو كه خيرات ميكند و وظيفه ميداند
-
بنده با ظاهر سازي در دين مخالفم
اينها به قول استادم پوسته دين است
به نظرم اين آقا اگه ميخاد مردم رو به امام حسين و عاشورا ترغيب كنه كه خودش بيشتر احتياج به اين طرز فكر داره...
ما هم كه اين صحنه رو ميبينيم اگه حال و روزمون خوش نباشه كه در دل فحش به اين آقا نثار ميكنيم ...اگه هم خوش باشه كه دل آرزو ميكنيم ما هم يه مازاراتي بخريم چشم مردم رو تو روز عاشورا دربياريم از اينكه فلاني ببين عشق من به امام حسين بيشتره
اينكار آقا گناه هم داره ...په پسري كه نداره ميدونيد چقد حالش گرفته ميشه (البته اين رو كساني كه تو زندگي بي پولي كشيدن بهتر درك ميكنن)
-
سلام
مگه اشکالی داره که شخصی مازراتی داشته باشد و عاشق امام حسین ع هم باشد ایا امام حسین فقط برای کسانی هست که ماشین تولید داخل سوار میشوند.
ماشين توليد داخل ؟؟؟؟؟
اونم ارزون نيست از نظرمن
من بعضي ها رو ميشناسم تو خريد روغن نباتي موندن...چه برسه به ماشين توليد داخل
ميدونيد مازاراتي 1.2 ميليارد تومني رو بفروشه چند تا خانواده ميتونن روغن نباتي بخرند.البته فقط روغن نباتي (نه لباس ماركx واسه بچه هاشون .نه رفتن به سفرهاي دور و نزديك.نه خوردن ميوه درجه 1 و ...)
-
سلام
برای چه باید بفروشه مگه برای کسب ثروتش زحمت نکشیده حالا چرا باید بفروشه دلیلی نداره ولی همانطور که قبلا هم عرض کردم مسلمان باید ثروتمند باشه و تا میتوانه انفاق کنه این که دستور خدا است در خصوص انفاق ولی با حسین بودن ربطی به مازراتی یا ژیان نداره
-
هرکس زحمت کشیده تا چنین چیزایی روبدست آورده و مسئول زندگی خودشونه اینه میتونن انفاق کنن نه اینکه زندگیشونو بخاطردیگران بفروشند
-
سلام
در خصوص انفاق ولی با حسین بودن ربطی به مازراتی یا ژیان نداره
ببخشيد من سوالاتم زياده
باحسين بودن يعني چي و چكار بايد كرد؟
-
هرکس زحمت کشیده تا چنین چیزایی روبدست آورده
پدر من زحمت كشيده ولي مازاراتي نداره
به زحمت كشبدن نيست
خودت هم ميدوني به زحمت نيست...
-
بعضیا راه پول دراوردن رومیدونن قرار نیست من و شما چشممون دنبال داشته هاشون باشه ما قانع باراومدیم ولی بسیاری اینجورنیستن
بیخیال بابا خیر داراییشونوببینن چیکارشون داریم ;D
-
مرسي كه باطنا با من موافقين و ظاهرا ...
بيرق حسين نماده...با حسين بودن اينه كه تو شهري كه آسمونش يه رنگه واسه همه ...يه دل خونه از نداري يه دل خوشه از ...
هرچند به عقيده من شادي تقسيم نشده اندوه بزك شده است.تو كه تو بهترين رستوران داري بهترين غذا رو ميخوري حتي اگه تو ذهنت يك كودك نيازمند رو تصور كني حالت گرفته ميشه و غذا مثل زهر ميشه برات
حاضري يه زندگي ساده داشته باشي ولي سرت رو راحت رو بالش بذاري
كارگر كارخانه اي كه در حوال شهر كار ميكنه يا نگهباني ميده براي كارخانه اي كه صاحبش تو برج چند ميليارديش تو خواب نازه حقش تو جيب صاحب كارخانه است...
امام علي فرمود ثروتي انباشته نيست مگر ظلمي به كسي وارد شود
دم شماگرم
-
كاش به جاي گير دادن به ديگران يه كم خودمونو درست مي كرديم اول خودمونو
اول خونوادمونو بعد فاميل رو بعد .....
-
سلام
سرکار خانم بانو پرسیدید با حسین بودن چطوری است؟
ابا عبدالله الحسین ع در واپسین ساعات روز عاشورا فرمود هل من ناصرا ینصرنی ایا کسی هست مرا یاری کند.این کلام امام زمانی منعقد شده است که ایشان از مردان خود کسی که توان مبارزه داشته باشد ندارند یعنی جنگ اوری ندارند پس نمیتوان برداشت کرد که ایشان از مردان حاظر در میدان درخواسته کمک کرده اند چون ایشان همگی جانبازی کرده و به شهادت رسیده اند و زنانیکه توان جنگیدن داشته اند هم اماده رزم هستند ولی امام از جنگ معافشان کرد چون مسئولیت بزرگتری را برایشان داشت. پس قطع و به یقین امام حسین ع از من و شما در خواست کمک کرده در خواست یاری کننده ایشان برای طول تاریخ است حالا من و شما باید با ایشان لبیک بگیم چطوری مهم اینجاست امام سجاد فرمود نکشتند پدر مرا مگر اینکه شکمهای انها پر از مال حرام بود پس رحله اول مال حرام وارد زندگی نشود.2فلسفه قیام امام چه بود قدرت و حکومت یا برقراری عدالت و زیر بار ظلم نرفتن است.برسیم به ایه شریفه يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلي في عِبادي وَ ادْخُلي جَنَّتي» فجر/30-27.
انوقت برای خدا خواهیم شد که نشان حسین ع را داریم واقعیت این است که ائمه ع برای ما وسیله و راهنما و شاخصی هستند برای رسیدن به خدا چون باید بدانیم که هدف از افرینش انسان چیست مطمئن باشید هدف از افرینش رسیدن به امام حسین ع نیست بلکه تقرب درگاه الهی است یعنی رسیدن به خدا که میتوانیم امام را ملاک خود قرار دهیم و به شکل ایشان رفتار کنیم تا به خدابرسیم پس یادمان باشد هدف حسین ع نیست بلکه خدا است.
-
ه گزارش افکارنیوز به نقل از فارس، فرزند مرحوم آیتالله العظمی بهجت گفت: پدرم تأکید داشت همه مصائب امام حسین(ع) به اختیار خودشان بود. زیرا در روز عاشورا بر آن حضرت عرضه شد که یا پیروزی را انتخاب کن یا لقاءالله را و ایشان در کمال اختیار انتخاب کرد.
علت جاودانگی امام حسین (ع)
* به نظر شما مقدمات شناخت امام حسین (ع) چیست؟
ـ برای شناخت امام حسین (ع) باید مقدمات و اطلاعاتی از حضرت داشت و از اسرار کار بزرگ ایشان مطلع بود. باید دانست چرا امام حسین (ع) اینقدر جاودانه شد. در دنیا حوادث کمی اتفاق نیفتاده است. چرا عاشورا و کربلا باید اینگونه بماند؟ در صورتی که جنگها و ویرانیها و آتش زدنها و بیرحمیهای زیادی در دنیا به وقوع پیوسته است.
چرا حادثه ایشان این امتیاز را پیدا کرده است؟ باید دید سرّ این ماجرا در چه بوده است. آیتالله بهجت میفرمود کار امام حسین (ع) در عالم نظیر ندارد و تک است و مال خودش است. قرآن کتابی است که دست نخورده مانده و از پشت پرده و همه مطلب اطلاع دارد.
شما اگر در قرآن دقت کنید، بین همه افرادی که آمدند و پاک باختگی را شروع کردند و خودشان را در مسیر اطاعت خداوند قرار دادند، خداوند از حضرت ابراهیم (ع) خیلی تعریف میکند. حضرت ابراهیم را به عنوان الگو برای بشر معرفی میکند. قرآن تعریف میکند که حضرت ابراهیم که به دنیا آمد، در محیط مذهبی نبود و از وضعیت محیط خانوادگی و اجتماعی او میگوید.
آن حضرت در آن محیط بزرگ شده و معلم و استاد نیز ظاهرا نداشته است. او نشست و فکر کرد که آیا کار جامعه درست است؟ این چیزهایی که مردم به عنوان خدا معرفی میکنند، خداست؟ خودشان اینها را میسازند و بعد به آن کرنش میکنند، پس این چه خدایی است؟ اگر این مرا آفریده است، که من خودم او را آفریدهام؟!
از کودکی فکر کرد و به این نتیجه رسید که پس این نمیتواند خدا باشد. خدا را باید در جای دیگری جستجو کرد. در آسمان و زمین هرچه تفکر کرد، فهمید که هیچیک از مخلوقات نمیتوانند خدا باشند. حتی خورشید با همه عظمتش به غروب میانجامد. او دید به هرچه فکر میکند، خدایی او را نمیبیند ولی بالاخره این عالم مهندسی دارد.
اگر کسی یک قدم بردارد، خداوند ۱۰ قدم برایش بر میدارد
به این نتیجه رسید که باید آفریننده و خدا و مهندس عالم کسی باشد که در دسترس نیست و به چشم محسوس ما نمیآید. یک دفعه گفت: «وَجَّهتُ وَجهی لِلَّذی...» من اصلا به خدای حقیقت همه عالم رو کردم. خدا هم که میگوید اگر کسی یک قدم بردارد، من ده قدم میآیم. تا این ندا را بلند کرد، خداوند نیز به طرفش آمد و یکی یکی نشانش داد و حضرت ابراهیم (ع) رشد کرد.
بشری که همه علومش از این پایین میگذرد، وقتی علمی را از آن بالا بگیرد، خیلی بهتر رشد میکند. لذا خداوند ایشان را الگو مثال میزند که او آمد جلو و ما هم آمدیم. خداوند میگوید ما مقام او را بالاتر میبردیم تا نبی شد و سپس پیغمبر شد و او را فرستادیم تا دیگران را هدایت کند.
ماجرا ادامه پیدا میکند تا حضرت ابراهیم (ع) به سن پیری رسیده بود و دارای فرزند نبود. وقتی در پیری به او بشارت دادند که تو صاحب فرزند میشوی، تعجب کرد و به گفته خود قرآن گفت ما دیگر پیر از کار افتادهایم و چگونه بچه دار میشویم. خداوند فرمود برای من که همه کائنات را آفریدم کاری ندارد.
خداوند به ایشان فرزند میدهد و سپس به ایشان دستور میدهد حالا این زن و بچه را بردار به هزاران کیلومتر آن طرفتر ببر. آن زمان فلسطین، سرزمین سرسبزی بوده و حضرت باید آنها را از آنجا به بیابانهای بی آب و علف میبرده است. نقل و انتقال در آن زمان نیز بسیار مشکل بوده است، آن هم در وادی که اصلا آب پیدا نمیشود.
ایشان باید همه این مسیر را در بیابانهای بی آب و علف طی میکرده تا به حجاز برسند. حضرت ابراهیم (ع) این کار را میکند و به دستور خداوند زن و بچه خود را در بین کوههای پیچیده به هم رها میکند. البته در آنجا دشمنی نبوده، خداوند از او به عظمت یاد میکند.
خداوند حضرت ابراهیم(ع) را با محبت فرزندش آزمایش کرد
همسر ایشان میگوید در این بیابان ما را به که میسپاری؟ حضرت جواب میدهد به خدا میسپارم. خداوند هم که خودش دعوت کرده بود و خودش نیز از مهمانش پذیرایی کرد. حضرت ابراهیم وقتی در راه برگشتن است، میگوید: « رَبَّنا اِنّی أَسکَنتُ بِوادیٍ...» من زن و بچهام را در جایی گذاشتم که هیچ سبزی هم نروییده است.
ایشان از خدا میخواهد که نسل مرا از اولیا و انبیاء قرار بده و همه آنها از دوستداران و رفقای تو باشند. بعد از چندین سال که حضرت ابراهیم (ع) میرود به آنها سر میزند، با جوانی برومند روبه رو میشود و این فرزند خیلی برای او عزیز است.
وقتی این فرزند به همراه پدر در صفا و مروه قدم میزنند، پدر به او میگوید که من باید سر تو را ببرم. خداوند میخواهد این پدر را که در پیری صاحب این فرزند شده و در این سن و سال جوانش را دیده و دلش به این فرزند متمایل شده است را آزمایش کند. پسر میگوید پدر جان هر دستوری را که داری انجام بده و من امیدوارم بتوانم صبر کنم.
پدر او را به قربانگاه میبرد و شمشیر را که پایین میآورد، با اینکه آن را تیز کرده اما حتی گلوی حضرت اسماعیل (ع) را اینقدر زخم نمیکند که قطرهای خون بیاید و خراشی ایجاد شود. حضرت ناراحت میشود و سپس خداوند برایش قربانی میفرستد و این عمل از او پذیرفته میشود.
سالها بعد وقتی میخواهند حضرت ابراهیم (ع) را در آتش بیندازند، جبرئیل کنار او میآید و میگوید چه کار داری؟ حضرت به او میگوید من با تو کاری ندارم با آن کسی که کار دارم، خودش میبیند چه اتفاقی میافتد. اینقدر به خدا امیدوار است و ایمان دارد که از جبرئیل با اینکه نماینده خداست، کمک نمیخواهد.
حضرت ابراهیم(ع) پس از تمام آزمایشات الهی تازه به مقام امامت رسید
یعنی ایشان به خدا میگوید همینکه در محضر تو هستم که معشوق حقیقی هستی، کافیست. حضرت ابراهیم(ع) این مسیرها را طی میکند تازه به مقام امامت میرسد. امامت مقامی بود که در سن بزرگسالی آن هم پس از این آزمایشات به او دادند. برای چنین شخصیتی خداوند آیهها میآورد و جریان او را تکرار میکند تا بندهها به سمت خداوند پرواز کنند.
این یک نفر را داریم که از بقیه بالاتر باشد و خداوند از او تمجید کند و او را الگو نشان دهد. این یک نفر هم تا اینجا آمده و بچه او نیز یک خراش برنداشته است و خداوند این همه مقام به او داده است.
خداوند شخصیتی چون امام حسین (ع) را یکبار آفریده است
پس از او در عالم هستی فقط شخصیتی چون امام حسین (ع) آمده است. خداوند دیگر کسی را اینچنین ندارد که در طبق اخلاص هرچه را داشته و دارد، به پای معشوق و معبود حقیقی خود میدهد. این شخصیت، تک است.
امام حسین (ع) عزیزترین موجود روی زمین بوده است. آن وحشیهای بیابانی که برای کشتن ایشان آماده شده بودند، که در اخبار و روایات حداقل حدود سی هزار نفر بودهاند. همه این سی هزار نفر همپای امام حسین (ع) که هیچ، همپای کودک امام حسین (ع) هم هیچ، حتی همپای غلام ایشان نیز نمیشدند.
دشمنان ایشان افراد خونخواری بودند که از درّندهترین حیوانات پستتر بودند. چرا که حیوان مطابق طبیعت خودش عمل میکند ولی اینها انسان بودند و مطابق پستترین حیوانات عمل کردند، پس از حیوان پستتر هستند.
اگر امام حسین (ع) با علم و فرهنگ و ملکاتی که دارد، به جز حسب و نسب، در یک کفه ترازو و همه آن سی هزار نفر و حتی همه بشریت آن موقع در کفه دیگر بودند، در برابر ایشان هیچ بود.
حتی فرزندان ایشان چنان فرهنگی دارند که جوان ۲۰ ساله ایشان وقتی امام میفرماید الآن ندایی شنیدم که گفت اینها به سمت مرگ میروند.
جوانش به ایشان میگوید اینکه ناراحتی ندارد. مگر ما بر حق نیستیم؟ پس پای حق خود میایستیم و برای حق جان میدهیم. این فرهنگ یک جوان ۲۰ ساله است. وقتی فرهنگ فرزندان ایشان در این حد است، خود اباعبدالله (ع) چه فرهنگی دارد؟
آیتالله بهجت میگفتند: همه عالم در مقابل یاران امام حسین ارزشی ندارند
پدرم میفرمود با آن همه کمالات و مقامات که اهل بیت (ع) دارند، به گونهای است که تمام عالم هیچ نسبتی با آنها ندارد و اصلا عالم در مقابل آنها ارزشی ندارد. خدا میداند چه عظمتی دارند و در عالم چه خبر است. حیف است که در عالم یک نفر آدم عادی از آنها عزیزتر زندگی کند.
امام حسین (ع) لقاءالله را در برابر پیروزی انتخاب کرد
کار ایشان نیز در مقابله با آنها انتخابی بود. برای اینکه از جانب خدا به ایشان پیشنهاد شد که شما لقاءالله را میخواهید یا پیروزی را؟ و حضرت خود لقاءالله و پیوستن به معبود حقیقی را انتخاب کرد.
حتی از ماوراء برای کمک ایشان آمدند و ایشان نپذیرفت. اجنه آمدند و گفتند یابن رسولالله ما حاضریم مبارزه کنیم و دشمنان را از بین ببریم. امام نپذیرفت و فرمود اگر قرار بر این کار باشد من از شما اختیاراتم بیشتر است.
آیتالله بهجت میگفتند: همه مصائب امام حسین (ع) به اختیار خودشان بود
این عبارت پدرم است که میگفت: حضرت سیدالشهدا (ع) با اختیار خود آنهمه مصائب و شهادت و اسارت اهل و عیال خود را تحمل نمود. زیرا در روز عاشورا بر آن حضرت عرضه میشد که یا نصر و پیروزی را انتخاب کن و یا لقاءالله را و ایشان در کمال اختیار انتخاب کرد.
حتی در روایات داریم که لشگر امام حسین (ع) چند بار چنان بر دشمن حمله کردند که برخی از دشمنان از آنها فرار کردند تا نزدیک کوفه رسیدند. چون دشمنان با انگیزه شهادت نمیجنگیدند. آنها آمده بودند که چیزی گیرشان بیاید. برعکس، سپاه امام حسین (ع) چون انگیزه والا و الهی داشت، با همه توان میجنگید.
هرگز تسلیم ذلت نمیشوم
* به نظر شما آیا امام حسین (ع) برای جنگ رفت؟
ـ ایشان حکومتطلب و جنگطلب نبود. چون همین امام حسین (ع) بود که ۱۰ سال با معاویه سر کرد و قیام نکرد. چون آنها با امام کاری نداشتند و به اجبار از ایشان بیعت نخواستند. از ایشان نخواستند تسلیم به ذلت شود. اما این حکومت خواستار ذلت امام بود. انسان مومن به هیچ وجه نباید عزت خود را بدهد.
آیتالله بهجت میگفتند: خداوند هرگز از سه چیز نمیگذرد ...
پدرم بارها میگفت: خداوند هرگز از سه چیز نمیگذرد. یکی شرک است و دیگری خون انسان هاست و سومی آبرو و عزت یک انسان.
هیچ کس حق ندارد عزت یک انسان را از او بگیرد. معاویه چون میدانست امام تسلیم نمیشود و ذلت را نمیپذیرد با ایشان کاری نداشت. ولی یزید از ایشان بیعت میخواست و میگفت بیا و اقرار کن که من (یزید) خلیفه رسولالله (ص) هستم.
آن هم کسی که هیچ نسبتی با رسول خدا (ص) ندارد. هیچ یک از کارهایش حتی شبیه رسول خدا (ص) نیست. از همه لحاظ با ایشان ۱۸۰ درجه فاصله دارد. مطلب بعدی که نشان میدهد امام دنبال جنگ نبودند این است که حضرت به مسلم فرمود با مردم کوفه مهربان باش.
حضرت مسلم میتوانست حتی قبل از آمدن امام حسین (ع) کار دشمن را یکسره کند
مرحوم آیتالله بهجت در یک عبارتی میفرمود اگر حضرت مسلم میخواست بجنگد، ۳۰ هزار نفر با او بیعت کرده بودند. حداقل همان ۳۰ هزار نفری که به جنگ با امام حسین (ع) آمدند، با مسلم بیعت کرده بودند و ایشان میتوانست همان روز اول جنگ کند. در مقر حکومتی که ابن زیاد پناه آورد، بیست نفر بیشتر حضور نداشتند.
مسلم به راحتی میتوانست آنجا را محاصره کند. منتها ابن زیاد از مهربانی حضرت مسلم سوء استفاده کرد و چند نفر را فریب داد و حکومت را در دست گرفت. شاید حضرت مسلم میاندیشیده که فقط برای دفاع از خودش باید بجنگد و برای گرفتن این مکانها اجازه جنگ نداشته است.
این عبارت پدرم است که در این رابطه میفرمود حضرت سیدالشهدا (ع) به حضرت مسلم فرموده بود با مهربانی رفتار کند. شاید سبب کشته شدن و شهادت مسلم همین بوده است که اذن جنگ نداشته وگرنه در دارالاماره، مقر ابن زیاد بیشتر از بیست نفر نبودند. حضرت مسلم میتوانست کارشان را یکسره کند.
امام حسین با اختیار و به شوق معبود این کار را کرد. علامت این انتخابگری در عاشورا این است که ایشان شب عاشورا به همه گفت بروید. اینها با من کار دارند و شما نمانید و بروید.
اگر ایشان به قصد جنگ آمده بود، به یارانش پیشنهاد برگشتن نمیداد. بلکه آنها را برای مقاومت نگه میداشت. کسی که قصد جنگ دارد حتی مواظبت میکند کسی فرار نکند نه اینکه خودش به آنها بگوید بروید. این امری مسلم است که حرکت ایشان انتخابی بوده است. کسی که قصد جنگ دارد، سربازان فراری از میدان جنگ را تیرباران میکند.
پدرم میفرمود بسیاری از لشگریان از آن حضرت جدا شدند و بستگان نزدیک باقی ماندند. تعدادی نیز از جانفشانهای واقعی و کسانی که معرفت بالایی داشتند، ماندند. آنگاه حضرت به آنها فرمود در حالی که شما همراه با من خود را برای مرگ آماده میکنید، پس اینها را بدانید... اینجاست که حضرت کم کم پردهها را کنار میزنند. جایی است که دیگر آنهایی که باید بمانند، ماندهاند. حالا که نیروهای خالص ماندهاند، حضرت کمی پردهها را کنار میزنند.
امام حسین به دشمن پیشنهاد کرد جنگ نکنیم
بارها امام حسین (ع) به دشمن پیشنهاد کرد که جنگ نکنیم و من نیز تسلیم به ذلت نمیشوم. حتی پیشنهاد کرد که ما و شما نزد یزید برویم که مخالفت کردند و فکر کردند ایشان میخواهد فرار کند. حتی ایشان راه سومی پیشنهاد کرد که من به گوشهای از مرزهای کشورم میروم و با شما کاری ندارم. این را نیز نپذیرفتند.
بنابراین امام حسین (ع) تمام حجت را برای آنها تمام کرده و همه راهها را برای آنها اقامه میکند ولی آنها هیچ کدام را نمیپذیرند. حضرت سیدالشهدا (ع) عاشقانه این حرکت را انجام داد و آنقدر بر این قضیه عاشق بود که وقتی دشمنان بنا را بر جنگ گذاشتند، خواست تا با همه توان بایستد و کمکهای غیبی یا کمکهای اجنه را نپذیرفت.
مصیبتها و سختیها امام حسین(ع) را برافروختهتر میکرد
در هیچ جا نداریم که ایشان شکوه کرده باشد. حتی داریم که هرچه مصیبتها و سختیها بیشتر میشد، حضرت برافروختهتر میشد. مثل عاشقی که به وصال معشوق میرسد، چهطور هرلحظه التهاب بیشتری دارد، حضرت لحظه به لحظه برافروختهتر میشدند.
آیتالله بهجت میفرمود سیدالشهدا (ع) لقاءالله و وصال عاشق به معشوق را انتخاب کرده بود و با اختیار خود آن مقامات عالیه را طی کرد. کسانی که همراه ایشان ماندند هم از مخلصان واقعی بودند.
ماجرای نبرد بدون زره عابس
یکی از فرماندهان ایشان، «عابس» و در جنگاوری بسیار معروف است. او وقتی به میدان میرفت دشمن فرار میکرد. او وقتی دید دشمن فرار می کند، زره خود را درآورد. این نشان میدهد اینها که ماندند، عاشقند.
حضرت قاسم وقتی در جواب امام حسین (ع) میگوید مرگ برای من از عسل شیرینتر است، این فقط یک حرف نیست. او شوخی نکرده است. مسئله کشته شدن است. پدرم میگفت آیا این تعبیر شوخی است؟ این شیرینی مرگ در دید اینها خیلی عجیب است. اینها تربیت شدگان مکتب امام حسین (ع) هستند. حالا ببینید خود سیدالشهدا (ع) چه عشقی دارد که پرتویی از آن عشق به اطرافیان رسیده است.
پدرم میگفت آنها معاهده و پیمان اساسی را که با خدا داشتند، انجام دادند. آنها پای آرمان خویش ایستادند و جان دادند. کار امام حسین (ع) شاهکار خلقت است. کار به این عظیمی را فقط ایشان انجام داده است. شاید دیگران هر کدام یک خصوصیت را داشتهاند اما جمع بین همه اینها را فقط یک نفر دارد و آن اباعبدالله (ع) است.
امام با وجود همه بلاها و مصیبتها میفرماید: الهی راضیام به رضای تو!
مسئله مهم دیگر این است که همه این بلاها در یک روز بر ایشان وارد میشود. زخم روی زخم بر ایشان وارد میشود. عزیزان و فرزندان را میدهد باز میگوید: «إلهی رِضاً بِرِضائِک».
خودش را تقدیم میکند و نه تنها شهادت که سر ایشان را نیز بریدند و به شهرها بردند. بدن ایشان را زیر سم اسبها له کردند.
غیرت امام حسین (ع)
آن چیزی که خیلی برای انسان اهمیت دارد، ناموس اوست. وقتی هنوز ایشان زنده بودند، دشمنان به خیمهها حمله کردند، ایشان با آن ناتوانی که در حال شهادت بودند، گفتند من هنوز اینجا زنده هستم، چرا به ناموس من کار دارید؟
خیمهها را بر سر اهل و عیال ایشان به آتش میکشند و آنها را به اسارت میبرند و به طناب کشیده و با شلاق میزنند و شهر به شهر میبرند. میبینیم امام حسین (ع) به معنای واقعی همه چیزش را تقدیم میکند.
حضرت ابراهیم(ع) تصمیم گرفت کارد را بزند و این کار را کرد ولی فرزند او زخمی هم نشد، خداوند از ایشان قبول کرد و در مورد امام حسین (ع)، به راستی همه عزیزان و خودش را سر بریدند. علاوه بر آن زنها و بچهها را نیز به اسارت کشیدند. عظمت کار ایشان آیا در عالم تک نیست؟
به راستی شخصیت اباعبدالله (ع) بزرگترین الگوست.
-
كاش به جاي گير دادن به ديگران يه كم خودمونو درست مي كرديم اول خودمونو
اول خونوادمونو بعد فاميل رو بعد .....
از اسب افتاديم از اصل نيافتاديم ...
-
باسلام
فرمايشات جنابعالي بسيار نافع بود
من هيچ وقت از رياضي محض فيزيك محض شيمي محض خوشم نيومد ولي درسهاي كاربردي رو چرا دوست داشتم
حتي دينداري يعني just do it اگه كاري درسته فقط انجام بده اين ذهنيت منه
شايد باورش برام سخته
چون من دين رو تو عمل ميبينم حتي در مورد خودم و ...
دوست دارم اشتباهاتم رو بگين جناب رئيسي گرامي
-
باسلام
فرمايشات جنابعالي بسيار نافع بود
من هيچ وقت از رياضي محض فيزيك محض شيمي محض خوشم نيومد ولي درسهاي كاربردي رو چرا دوست داشتم
حتي دينداري يعني just do it اگه كاري درسته فقط انجام بده اين ذهنيت منه
شايد باورش برام سخته
چون من دين رو تو عمل ميبينم حتي در مورد خودم و ...
دوست دارم اشتباهاتم رو بگين جناب رئيسي گرامي
درود
بانوی گرامی مطلبتون بندهرو یاد سخنی از آیت الله بهجت انداخت:
حضرت آیت الله العظمی بهجت(ره):
بسمه تعالی
کوچک و بزرگ باید بدانیم :راه یگانه برای سعادت دنیا و آخرت،بندگی خدای بزرگ است،و بندگی ، در ترک معصیت است در اعتقادیات و عملیات.آنچه را دانستیم،عمل نماییم وآنچه را که ندانستیم،توقف واحتیاط نماییم تا معلوم شود،هرگز پشیمانی وخسارت،در ما راه نخواهد داشت،این عزم اگر در بنده ،ثابت و راسخ باشد،خدای بزرگ ، اولی به توفیق ویاری خواهد بود.
والسلام علیکم و رحمه الله وبرکاتة،والصلاة علی محمد و آله الطاهرین، و اللعن علی اعدائهم اجمعین
-
سلام و درود
عرض تسلیت به مناسبت ایام سوگواری شهادت امام حسین علیه السلام
معمولا خواسته خود را به درگاه امامان می بریم و گاهی نیز درحالیکه شرایط تحقق خواسته مان را نداریم از عدم استجابت خواسته خود طلبکارانه، امامان خود را به دار محاکمه می کشیم .
لذا در این تاپیک به خواسته سالار شهیدان نظر و توجه کنیم که آن چه بود که ایشان، بخاطر آن از هر آنچه داشت گذشت .
از عزیزان تقاضا دارم ضمن ابراز احساسات عاشقانه خود ، از زبان دل خود ، پیام و خواسته اباعبدا... را از تک تک مان، به قلم بکشند .باشد که مورد لطف و توجه سالار شهیدان قرار گیریم .
و عشقمان آتشین تر گردد تا بلکه به روشنی دل، خواسته این بزرگ را قدم برداریم .
سلام بر عاشقان - التماس دعا
ای امام آزاده سلام ای کاش قابل شوم و سلامم بی پاسخ نماند سلامی به رسم تواضع آنطور که وقتی کوچکی محو زیبایی، شجاعت و آزادگی بزرگیست
حسینا ما نیز عزا داریم نه فقط در سوگ مشقاتی که بر تو و خانواده ات رفت که آن کار مردمان ساده دلیست که آموخته اند از طمع بهشت، بر آن اشک بریزند
یقینا تو برای چیزی که مهمترین بود همه آنچه را که داشتی گذاشتی
هر چند آن مهمترین که دل تو را دریایی و جاودانه کرده، امروز کمی رنگ باخته و مردم فقط جان فشاندن تو را لقلقه دل و زبان می کنند و بر آن در سوگند؛ شرمنده ام، برخی نیز از روی ترحم بر تو، اشکشان روان است.
جانم به قربانت دل ما را نیز روشن کن که آن مهمترین چه بود؟
ورنه به قول بانوی شجاعت، هر آنچه در شهادت تو می توان دید همه و همه زیباییست آری فقط و فقط زیبایی
می گویند تو از آزادگی گفتی
آزادگی چیست ؟
شاید آزادگی همان است که ما برای دروغ گفتن آزاد باشیم و به میل خود آن دروغ را نگوییم. زمانیکه این میل درون جوش برای نگفتنِ دروغی که به سادگی می توان گفت زبانه می کشد می توان بوی آزادگی را استشمام کرد و آزاده بود.
به همان تعبیر وقتی چشم خیانت یا بولهوسی به یک زندگی دیگر می بندیم یا دزدی، تحمیل، بخل و کم کاری را مانوس خود نمی گردانیم.
گزینشی در کمال آزادی و کاملا داوطلبانه بر پایه میلی درون جوش و خودخواسته
ظاهرا آزادگی در پس آزادی است
همان وقتی که در کمال آزادی، انتخابی ناجنس را که باید، رها کرده و آزادگی را بر می گزینیم
آزادگی تو در انتخاب نکردن آن چیزیست که برای دیگران، بهترین نبود ای کاش ما نیز مانند تو آزاده بودیم
می گویند فرهنگ انتظار با او که منتظر مهدی است همینکار را می کند یعنی انتظارِ مهدی آنقدر انتظارِ منتظر را بالا می برد که راضی به انتخاب غیر بهترین ها نمی شود انگار انتظار مهدی نیز آدمی را آزاده می کند
حسین من، خداوند عزوجل ما را خواست تا از آنچه به ما داده، وسط بگذاریم و بگذریم و ببخشیم و زمین را برای آبادانی تلاش کنیم خالق ما نگفته از مالی که به شما دادم ببخشید بل فرمودند: از آنچه به شما دادم
داشته ما گاهی علم است و گاهی آبرو یا ثروت و گاهی نیز همت و هزاران هزار دیگری که به یقین به فضل و کرمش، هیچ یک بی بهره نمانده ایم.
چه خوش آرزوییست طلب آزادگی و شجاعت برای قدم زدن در راهی که رب عزوجل، برای پرورشمان ما را خواست.
حسین من، کودکان و بزرگان بر طبل می زنند تا جان فشانی تو را فریاد کنند و مراسم عزا زنده نگهدارند
ای کاش دیده روشن و لیاقتی می دادی تا می توانستم آنچه را تو برای آن عاشورا ساختی را فریاد کنم و عزاداری و عاشورای پرهیز از دزدی، بی ناموسی، تحمیل، بخل و بی همتی های آن زمان و این زمان را زنده نگهدارم.
اینک نیز عزاداریم برای اختلاسها و دزدی ها،تحمیل ها، بی ناموسی ها که هر روزه می بینیم و به خانه بردنهای ثروتها و منابع عمومی که ثمره از دست دادن آزادگی است.
از وسط نگذاشتن و نبخشیدن ها حتی گاهی از خرده دانشی که می توانیم وسط بگذاریم و ببخشیم ولی دریغ می کنیم.
حسین من، هیچ کس به حرف، چیزی نیاموخته و پیش از آنکه آدمی از حرف، بیاموزد از مشاهده اعمال حرف زنندگان، برای یادگیری کام می گیرد
اگر انسانها به حرف، چیز می آموختند لازم نبود تو برای آنچه برایت مهم بود از همه آنچه داشتی بگذری کافی بود حرفش را بزنی
امروز در اطراف، حرف زنندگانی را می بینم که از کلامشان در می ریزد و عملشان به دزدی و تحمیل و بخل و بی همتی و ... بر سرمان آوار شده به حق عاشورایت ما را از شر ایشان خلاصی عنایت فرما و دلسوزانی پرورش دهنده هم دممان گردان
حسین من، می دانی دستانم خالیست خوب می دانی حتی برای یاریت، یاریت را نیاز دارم که بی آن تابی برای یاری ندارم
توفیقمان ده ای امام آزاده - که برخی از ما نیز چون تو تشنه ایم