تالار گفتگوی تخصصی متا
بخش عمومی تالار و آشنایی با متا => تالار مشترک بین تخصصها => نويسنده: بیتا رهی در ۱۴ مرداد ۱۳۹۱ - ۲۳:۳۰:۱۷
-
«هیچ وقت نه کسی رو ببخش نه بدیهايش رو فراموش کن. بذار سر فرصت دهنشو سرویس کن»! (دکتر علی شریعتی با اعصاب داغون)...
وقتی دكتر شریعتی دستمایه هجو ميشود!
تصویر اول: قطار که به ایستگاه نزدیک میشود بلندگو اعلام ميکند؛ «شریعتی». بغل دستیام یاد چیزی ميافتد با آرنج به پهلوی دوستش ميزند،گوشی همراهش را نشانش میدهد و ميپرسد «راستی این جوک را شنیدهای؟».
تصویر دوم: بهمن ماه1390، جلسه دفاع از رسالهای در باب آرای دکتر علی شریعتی، دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران. احسان شریعتی که بعنوان داور رساله صحبت میکند با فروتنی خاصی ميگوید: این روزها درحالی که شما با جدیت به سنجش آرای دکتر ميپردازید باب شده است که عدهاي هر سخن هجوی را به تمسخر به نام دکتر شریعتی برای هم ارسال ميکنند.
قضیه شبیه ماجرای مرغ وتخم مرغ شده است. کسی نميداند اولین پیامکها از کجا آمدند. شاید همه چیز با شبکههاي اجتماعی و وبلاگها شروع شد و بعد سر از گوشیهاي همراه ما درآورد، شاید هم برعکس. خیلیها آن را کار نسل سومیها و مصداق اسطورهزدایی از شخصیتها یا حتی اسطورهستیزی دانستند، ميگویند انتقامی است که این نسل با همه خواستها و ویژگیهاي خودش کم کم از نسلهاي قبل میگیرد؛ آن هم بدون اینکه پای هیچ نیت عامدانه یا کینه توزی شخصی درکار باشد، ميگویند همه چیز مثل یک شوخی ساده است. آنها کاری به آرمانها و اسطورههای نسل پیش ندارند این هم شبیه یکی از چندین موج اجتماعی هجو یا جوکسازی است که هر از گاهی درباره شخصیتی به راه ميافتد. دیگران اما آن را نه یک شوخی ساده که مصداق توهین دانستند و تمسخری این چنینی را برنامهریزی شده با هدف تخریب شخصیت و کمرنگ ساختن تاثیر اجتماعی سیاسی علی شریعتی در بین چندین نسل قلمداد کردند. از نظر آنان این کار نميتواند خودجوش باشد و حتما اهدافی پشت قضیه هست. سخن این دسته از آن ناشی ميشود که معتقدند این موج یک تفاوت عمده و محسوس با موارد قبلی هم دارد این که برای نخستین باردست به نبش قبر کسی زده ميشود که بیش از 30 سال از حذف فیزیکی اش ميگذرد. اگرچه سخنانش دست به دست ميگردد، کتابهایش بازنشر ميشوند، مرید و نقاد ميپرورد و تاثرات اندیشهاي اش هنوز محل مناقشه بین عوام و روشنفکران است. ميگویند کار از آنجا خراب شد که برخی سخنان نغز، جملات شیرین و مطایبههاي پند آموز را بدون سند و مدرک به علی شریعتی منتسب کردند واین طرف وآن طرف نشر دادند این سخنان گاه جالب اما کم محتوا کم کم فضا را به سمت هجو و تمسخر پیش برد عدهاي هم که مترصد بودند دست به کار شدند و بازار تمسخر یاجوک داغ شد.
فقط برای لبخند
دریک جستوجوی ساده گوگلی به لینکهاي سایتها و وبلاگهایی برخورد میکنید که نوشتههایی را با مضامین «جوک دکترعلی شریعتی» باز نشر دادهاند. دریک شبکه اجتماعی معروف هم نزدیک به چند صفحه و گروه با عنوانهایی چون طنز و جوک دکترعلی شریعتی ساخته شده است. اگرچه تعداد اعضا یا دوستداران این صفحات یا گروهها در مقابل صفحات هواداران علی شریعتی ناچیز مينماید اما اینها هم طرفداران خاص خود را دارند. از صفحهاي با تعدادی کمتر از انگشتان دست تا حتی نزدیک به هزار دوستدار. در شناسنامه یکی از اینها آمده است: «ساختن این گروه با تمام ارادت قلبی است که به مرحوم دکتر شریعتی و افکار ایشان دارم و فقط برای جمعآوری مطالب طنزی است که دوستان خوشذوق به این بزرگوار و اطرافیانشان نسبت میدهند و مطالب نوشته شده فقط برای به وجود آوردن لبخندی بر لبان شما است و نه توهین یا تمسخر ایشان و افکارشان.» دربالای صفحه دیگری نوشته شده: «این صفحه قصد توهین به شخصیت والای دکتر علی شریعتی را ندارد و صرفا جهت سرگرمی ساخته شده است »از مسوول یکی از این صفحات سوال کردم انگیزه شما برای ساختن این صفحه چه بوده؟ فکر ميکنید شبکههاي اجتماعی در اینترنت آغازگر رواج این نوشتهها بودند یا اینکه صرفا بازنشردهنده موجی بودید که در بیرون وجود داشت؟ به نظر شما این کار مصداق توهین نیست؟ پاسخی که دریافت کردیم این بود «من تقریبا 100 صفحه در پروفایل شخصیام لایک کردم، بعضی از آن صفحهها جوکهاي دکتر شریعتی را میگذاشتند و من هم آنها را در یک فایل ورد کپی کردم و خواستم یک صفحه داشته باشم، بعد از اینکه این صفحه را درست کردم دیدم که چند صفحه دیگر مثل صفحه من وجود دارد، دلیل و انگیزه خاصی ندارد، همین جوری گفتم کمی بخندیم، همین.» البته او نیازی نميبیند به سوال آخر ما پاسخی بدهد گرچه به نظر ميرسد پاسخ ما همان «همین» است!. در کامنتی که زیر یکی از همین جوکها در یک تارنما گذاشته شده به این جملات بر ميخوریم «جوکهاي دکتر شریعتی میگذاریم، میگویید به بزرگان بیاحترامی نکنید! جوکهاي غضنفر اینها را میگذاریم، میگویید به قومهاي کشور توهین ميکنید. جاستین بیبر را مسخره ميکنیم، ميگویید حسودی میکنید ...! پس خودتان بگویید ما چه کار کنیم؟» یک وبلاگنویس هم با اینکه از ساختن این جوکها و رواجش دلخور است؛ اما مينویسد: «شاید حق با بچههاي نسل جدید باشد. شاید شریعتی حرف جدیدی برای آنها ندارد. شاید همه دلخوشیهاي ما درآن روزها بیخود بود...» دیگری مينویسد: «گیر بیخود ندهید جوکهایی با محتوای شریعتی الان مد شده هر بار چیزی مد ميشود و طرفدار پیدا کند بلافاصله در اینترنت پخش ميشود و در شبکههاي اجتماعی صفحه و گروه پیدا میکند. خب شریعتی زیاد حرف زده است درباره همه چیز و همهکس، حرفهای خوبی هم زده است. حالا چه اشکال دارد اگر برخی حرفهایش دستمایه جوک قرار گیرد؟»
یک حرکت سازماندهی شده
در کنار اینها اما به صفحاتی هم برخورد ميکنید که بعد از رواج جوکها و در پاسخ به هجویهها به وجود آمدهاند با عنوانهایی چون «تحریم جوکهاي دکتر شریعتی و شخصیتهاي برجسته» یا صرفا «تحریم جوکهای دکتر شریعتی». این صفحات اما هنوز نوپاهستند و تعداد دوستدارانشان اندک.در پست یا عنوان آغازین یکی از این صفحات آمده است: «جدیدا مد شده هر جفنگ و مزخرفی به دهن هرکس ميآید یک «دکتر شریعتی» به آن ميچسباند. نمیدانم اسم نسل پرادعای خودمان دهه شصتیها را چی بگذارم (به کسی بر نخورد لطفا). نسلی طلبکار از عالم و آدم که وقتی پای منافع خودش پیش ميآید پشت پا میزند به همه آن چیزهایی که به خاطرش مدعی بوده و سینه سپر ميکرده است. حتی حاضر نیست برای یک لحظه هم که شده به حرفی که میزند یا کاری که میکند فکر کند که شاید، گاهی، روزی، لحظهاي ممکن است خیلی هوشمندانه و مرموزانه از نقطه ضعفش برای زیر سوال بردن تمام خواستههاش و آرمان هاش طوری استفاده کنند که خودش هم به ریش خودش بخندد. این نسل که به این راحتی شخصیتهاي مورد احترام خودش را به سخره میگیرد، اصلا نمیتواند نسل سرنوشت ساز و آیندهسازی باشد» در صفحه دیگری با عنوان «من جوک با درون مایه علی شریعتی نميفرستم» مسول صفحه طی نوشتهاي به علتیابی پدیده تمسخرو جوکسازی برای شریعتی پرداخته. او معتقد است این حرکت ناپسند از آنجا شروع شد که تعدادی از دوستان بدون آگاهی و البته به خاطر علاقه به دکتر شریعتی شروع به پخش جملاتی بدون ذکر منبع از دکتر شریعتی نمودند، «این نوع جملات سخیف و زننده که بی شک حاصل فکر بیمار دشمنان دکتر علی شریعتی است نمیتواند ذرهاي به شخصیت ادبی، سیاسی و انسانی ایشان ضرری برساند، آنچه آسیب ميبیند فرهنگ ماست...» یک نفر هم در همین صفحه نوشته است: «با تشکر از حرکت بسیار به جایی که انجام دادید... ولی من فکر ميکنم این حرکت سازماندهی شده و برنامهریزی شده از طرف عدهاي است و خیلی بعید است که حرکتی به این شکل اتفاقی و خودجوش بوده باشد.» نویسنده یک وبلاگ هم شاکی است از اینکه: «زمانی وقتی میخواستیم یک پیامک دلنشین برای دوستی بفرستیم سراغ گفتههاي دکتر شریعتی ميرفتیم. وقتی کسی دلش گرفته بودو نیاز به راهنمایی و کمک داشت از حرفهای دکتر شریعتی استفاده ميکردیم؛ اما حالا آنها را جوک کردهایم برای هم ميفرستیم و باهم ميخندیم. ما کم جوک قومیتی داریم حالا هم که جدیدا برای دکتر شریعتی جوک میسازند. کسی که مهمترین دغدغه زندگیاش همین مردم بودند لااقل برای باورهای دیروز، امروز و فردای خودمان ارزش قائل باشیم.» باز درپای نوشتهاي در تارنمای دیگری ميخوانیم «شریعتی دوست دارد بخندی؛ ولی نه به دیگران نه به ارزشها نه به قومیتها نه به مشاهیر چقدر ما بیبها شدیم ..».
«دکتر شریعتی دستمایه طنز نیست» هم عنوان مطلبي است كه «ميرزاعلي آیتاللهی» چندی قبل در صفحه شخصي خود درخبرآنلاین نوشته است. او با اشاره به اینک شریعتی مجبور بود به طور همزمان در سه جبهه عليه رژیم پهلوی، مارکسیستها و التقاطیون مذهبی و متحجرین و انجمن حجتیه مبارزه کند، مينویسد: «از همان زمان کینه دکترشریعتی به دل هر سه گروه یادشده ماند و در دانشگاهها شاهد تخریب بیامان شخصیت این بزرگوار بودیم..... من فکر میکنم هیچگاه دشمنان دکتر شریعتی از مبارزه با او منصرف نشدند و اینک سالها پس از رحلت این دانشمند گرانمایه باز هم سعی خواهند کرد با تخریب شخصیت و اندیشههای او گذشته محوشده خود را احیا کنند و رنگ و لعابی تازه ببخشند. آیتاللهی با اشاره به اینکه عدهای از مردم ما در طنزپردازی ید طولایی دارند و آن را از نان شب واجبتر میدانند، مينویسد: «مدتی به قوم لر و ترک میپردازند و روزگاری اصفهانی و شیرازی و...... ولی اگر روزی فقط در مورد یک قوم هجوم شدید لطیفه و جوک آغاز شود آن روزیست که باید اندیشید چه کاسهای زیر نیمکاسه است......اینک هجوم وسیع در مورد دکتر شریعتی و اینکه نام این بزرگوار دستمایه لطیفههای بیمایه و بیمحتوا قرار گرفته، نگرانکننده است و از دو حالت خارج نیست. یا اینکه پشت پرده این کار فکر و اندیشهای وجود دارد و ستاد فرماندهی تشکیل شده و جوک میسازد و پیامک میدهد و دراین میان اکثریت هم با غفلت و مسامحه دنبالهرو این جریان شدهاند یا اینکه بدون هیچ پیشینه فکری و به دنبال یک مزاح فردی این حرکت آغاز شده و ادامه یافته است؛ درصورتی که فرضیه اول درست باشد جای تاسف و حساسیت بیشتری وجود دارد و در غیر این صورت توجه به فرهنگ عمومی ضرورت خود را نشان میدهد. در هر صورت باید بدانیم سخنان دکتر شریعتی جمله به جمله با فکر و اندیشه بوده و پرمغز و بامعناست ولو اینکه مورد نقد یا اشتباه باشد.»
محمد قائد، روزنامهنگار هم در یادداشتی که ماه گذشته در سایت خود منتشر کرده این پرسش را مطرح میکند که: «چرا جماعت ناگهان به سخنران فقید بند کردهاند، پیله کردهاند یا گیر دادهاند؟ و از سوی دیگر هواداران «دکتر» در ستایشش مطالبی در اینترنت هوا کردهاند یا به چاپ دادهاند، تقریبا همه چنان پرشور که گویی سخنرانیهایش تازه ایراد شده؟» قائد مردد مانده که کدامیک علت است و کدامیک معلول؟: «آن مضمون کوککردنها واکنشی است به تجدید غلیان شور مریدان؟ یا این هوراکشیدنها برای مقابله با لطیفههای تندوتیز است؟» و در نهایت به این ميرسد که: «درهرحال، ستایشهای انشاوار مریدان وقتی با مطایبههای هجوآمیز طاعنان همزمان شود نتیجه شاید این باشد که شمار خوانندگان بالقوه مطالب سخنران فقید را کم و کمتر کند. میگویند اثر کلاسیک یعنی کتابی که درباره آن بسیار حرف بزنند اما کمتر کسی مایل باشد بخواند. حالا اگر آدمی مشهور موضوع لطیفههایی شود بیشتر خواننده پیدا میکند؟ خواننده جدید را متون باقیمانده از سخنران فقید احتمال دارد کسل کند در حالی که بعضی از لطیفهها او را به پوزخند یا حتی قهقهه بیندازد.»
تصویر آخر
سراغ موزه خانه شریعتی رفتم تاگپی با مسوولان موزه و بازدیدکنندگان بزنم به خصوص نظرشان را درباره همین جوکها جویا شوم؛ اما با برخورد عجیب و غریب متصدی موزه روبهرو شدم که اجازه گفتوگو با بازدیدکنندگان را به من در مکان موزه نداد. بعد هم به دنبال حبس کردنم در ساختمان موزه بود تا جلو خروج یادداشتهایی را که برداشته بودم، بگیرد..!!
12 مرداد 1391 - روزنامه دنیای اقتصاد
-
چرا شريعتي پيـامكـي شد؟
پژمان موسوي
Pejman.mousavi@gmail.com
«هیچ وقت نه کسی رو ببخش نه بدیهايش رو فراموش کن. بذار سر فرصت دهنشو سرویس کن»! (دکتر علی شریعتی با اعصاب داغون)...حتما شما هم مثل من در طول ماههاي گذشته، پيامكهايي را به نقل از دكتر علي شريعتي دريافت كردهايد كه همگي در يك ويژگي مشترك هستند:
طنز! نه فقط پيامكها كه تقريبا تمامي فضاهاي دنياي مجازي و شبكههاي اجتماعي سرشار است از جملاتي اين چنين؛ جملاتي كه كسي نميداند از چه زماني و چرا اين چنين بيپروا دكتر علي شريعتي را نشانه رفتهاند و شخصيت او را به طنز درآوردهاند. سخن هم البته صرفا از شريعتي نيست چرا كه اين كار با شخصيتهايي مثل كوروش و... هم صورت ميگيرد ولي شدت و كيفيت جملات نسبت داده شده به شريعتي، با هيچ كدام از اين شخصيتها قابل مقايسه نيست. سال قبل وضعيت اما متفاوت بود. در آن زمان جملاتي كه به غلط به شريعتي نسبت داده ميشد، حاوي مضامين بلند انساني بود و تنها لحن كلام آغشته به طنز بود و از همين رو هم بود كه سوسن شريعتي دختر دكتر علي شريعتي در يادداشتي كه همان زمان درباره اين موضوع نوشته بود به اين نكته اشاره كرده بود كه مگر «چه کیفیتی در نگاه و نوع زندگی و شخصیت این متفکر وجود دارد که باعث میشود بنویسند و به گردن او بیندازند؟» او همچنين با دقتي ژرف و ريزبيني خاصي كه همواره در نوشتههايش است،اضافه كرده بود كه: «این جملات تنها شباهت به یک حال و هوا دارند، به نوعی نثر، نوعی نگاه، نوعی موقعیت. هرکس هر چه دل تنگش میخواهد میگوید و به او نسبت میدهد و این دلتنگیها غالبا از جنس عشق است و دین و سیاست و عبور از خط ممنوع و...». امروز اما صحنه متفاوت است، بسيار هم متفاوت. امروز از آن دلتنگيها خبري نيست و هر آنچه هست طنز است و هجو. آن روز اگر هر كس هر چه دل تنگش ميخواست ميگفت، امروز جملات و عباراتي اين چنين است كه جاي آن را گرفته است: «Aidjwp qmgdatg rdmg rmhda , hmpa gmpam tdgatm mpdawg gwpa amgd adg جمله بالا چيست؟ از سخنان گوهر بار دكتر علي شريعتي كه متاسفانه قبل از گفتن دكمه «Shift+alt» را فشار ندادند» !جملات و عباراتي كه بر خلاف ظاهر ساده شان، خبر از يك تحول عميق فرهنگي ميدهند و نميتوان به آساني از كنار آن عبور كرد.فرضيهها البته زياد است: ميتوان فرض كرد كه عده اي در ابتدا در يك اتاق فكر دور هم نشستهاند و با قصدي قبلي، تلاش براي تخريب دكتر شريعتي را اين بار از اين زاويه طراحي كرده اند.مي توان فرض كرد كه كاملا اتفاقي و بر حسب تصادف،فرد يا افرادي با اين فكر كه اين كار ممكن است «بامزه» باشد، دست به يك چنين اقدامي زدهاند و كارشان به قول معروف «گرفته است»، ميتوان فرض كرد كه مخالفين شريعتي حال يا از طيف سنت گرايان يا از طيف منتقدين گرايشهاي مذهبي با اين كار به نوعي خواستهاند شريعتي را به عنوان يك چهره محبوب ملي- ديني، از اعتبار بيندازند و دهها فرض كردهاي ديگر... ميتوان هم جور ديگري به صحنه نگاه كرد: نسل امروز ايران از قهرمان پروري و اسطورهسازي خسته شده است و ديگر نميخواهد مثل پدرانش به دنبال قهرمان باشد بلكه ميخواهد خود، قهرمان زندگياش باشد و براي «فرديت» خود بيش از هر چيزي اعتبار و احترام قائل باشد. حتي اگر اينگونه هم به صحنه نگاه كنيم و قضيه را اينگونه هم ببينيم، باز هم نميتوانيم از رواج پيامكهايي اين چنيني و ساختن جملاتي با آن مضامين دفاع كنيم بلكه ميتوانيم رواج اين پديده را دوران گذار كوتاهي ببينيم كه نسل امروز ايران به زودي سپرياش خواهد كرد و قدم در راهي خواهد گذارد كه هر چه باشد، بيشك در آن از توهين و تحقير خبري نيست. مطمئن باشيد...
12 مرداد 1391 - روزنامه دنیای اقتصاد
-
سخن هم البته صرفا از شريعتي نيست چرا كه اين كار با شخصيتهايي مثل كوروش و... هم صورت ميگيرد ولي شدت و كيفيت جملات نسبت داده شده به شريعتي، با هيچ كدام از اين شخصيتها قابل مقايسه نيست.
شوخی با کوروش ! ؟
-
شریعتی ابزار لجبازی با گذشته
صادق زیباکلام
تحلیل جریان هزل و هجوگویی در قالب «جوکهای شریعتی» و اینکه آیا جریان یا تفکری بعد از گذشت بیش از 30 سال از مرگ شریعتی با هدف خاصی به دنبال تخریب چهره شریعتی هستند، به نظر پیچیده میآید. این مساله را میتوان از چند منظر مورد بررسی قرار داد.
مرحوم شریعتی به هر حال درزمان خودش مخالفینی داشت از جمله گروهی از اقشار مذهبی که در بین آنها هم روحانی بود و هم غیر روحانی؛ اما این مخالفتها در دورانی شدت و حدت داشت که خود شریعتی در قید حیات بود بعد از انقلاب چون دیگر او فوت شده بوده حساسیتها هم به مراتب کمتر شد و به خصوص آن طیف شریعتی ستیز قبل از انقلاب بعدها خیلی آن بغض و کینه را ادامه ندادند چون شریعتی دیگر زنده نبود که حرفی بزند برای همین دلیلی هم برای ادامه یافتن مناقشات وجود نداشت. بعد از انقلاب این حساسیتهایی که نسبت به شریعتی وجود داشت تعدیل و کمرنگ شد. این که تصور کنیم مخالفین شریعتی درون اقشار ولایههای مذهبی دوباره آن هم به این شکل شروع به مخالفت با او کردهاند بسیار بعید به نظر میرسد. میتوانم با اطمینان بگویم که مخالفان مذهبی شریعتی پشت این جوکها نیستند و دلیلی هم ندارد که یک مرتبه به یاد او و فکر مخالفت با شریعتی به سرشان افتاده باشند.
اگر به هر دلیلی مثلا در سال 91 دوباره گفتهها و حرفهای شریعتی به آن پر رنگی دوران انقلاب مطرح میشد ممکن بود تصور شود که همان مخالفین سنتی دوباره سر بر آوردهاند، ولی خب الان اثری و خبری و یاد آنچنانی از شریعتی در جامعه وجود ندارد که حساسیتبرانگیز باشد؛ میماند قشر دوم که من محتمل میدانم جریانات ضد مذهبیای هستند که چون استفاده از ادبیات دین و شریعت ستیزانه به صورت مستقیم برایشان بسیار گران تمام میشود و میدانند که قطعا با آنها برخورد میشود پس به شریعتی به عنوان ابزاری برای نشان دادن بغض و کینه خود نسبت به مذهب و اسلام انقلابی روی آوردهاند. آنها میدانند اگر به شخصیتهای مذهبی هم توهین کنند باز دچار مشکل میشوند؛ بنابراین بغض و کینهشان را نسبت به اسلام انقلابی و شریعت بر سر دکتر شریعتی خالی میکنند که اگر هم مسوولان امنیتی متوجه شوند کاری با آنها نخواهند داشت چون در خصوص شریعتی حساسیتی در حال حاضر وجود ندارد. اگر قرار باشد که از بین شخصیتهای سیاسی 50 سال اخیر یک نفر را انتخاب کنیم که نقش زیادی در رادیکال و انقلابی کردن وضعیت داشت و از اسلام یک اسلحه نیرومند برای شلیک به رژیم سابق ساخت، در ردیف اول قطعا شریعتی قرار میگیرد که نقشش بسیار پر رنگ است. این تفسیر هم اما باز دلیل این نیست که جریان هجو و جوک علیه شریعتی را یک برنامه سازماندهی شده از سوی یک گروه بدانیم، تصور آن بعید به نظر میرسد. به تصور من توهین به شریعتی بیشتر بغض و کینه و لجبازی است مثل نوع لباسی که افراد تعمدا میپوشند یا سیگار کشیدن پشت اتومبیل و آب خوردن در ماه رمضان که مصداق روزه خواری است، اما به آن عمل مي شود، به نظر من توهین به شریعتی نیز از همین جنس است.
12 مرداد 1391 - روزنامه دنیای اقتصاد
-
علی شریعتی و پیامكهای انتسابی!
همیشه نمیتوان توقع به به و چه چه داشت
فريدون مجلسي
پرسش این است كه چرا شوخیهایی با نسبت دادن مطالبی اغلب طنز آلود به نامدارانی مانند دكتر شریعتی به صورت اساماس یا پیامهای ایمیل مبادله میشود.
در برابر چنین مسائلی، همیشه برایم در درجه نخست این نكته مهم است، كه آیا موضوع مورد بحث اصولاً مطرح است و حقیقت دارد یا نه. در این باب شخصا گواهی میدهم كه موضوع مطرح است. اهل اساماس نیستم، اما روزانه در حدود صد پیام ایمیل دریافت میكنم، كه بسیاری از آنها را هم میخوانم. در سالهای اخیر به طوری فزاینده با انتقالهای ثانویه این گونه پیامها، یعنی فوروارد كردن مكرر آن مواجه شدهام. فقط هم مربوط به دكتر شریعتی نیست، دكتر حسابی هم هست و غيره. مضمون برخی فقط جنبه شوخی دارد. یعنی كاریكاتوریزه كردن برخی تكیه كلامها، رفتارها، عادات، نوع استدلال در باره عقاید و طرز بیان. اینها مطالبی است كه اگر در مقابل خود شخص مورد نظر نیز گفته شود فقط میتواند موجب انبساط شود، مگر اینكه به دلائلی از قبیل بسیار مهم پنداشتن خود، یا نداشتن ظرفیت لازم آن را اصولاً اهانت آمیز تلقی كند. در همه جای دنیا هم از این گونه شوخیها میشود. و ای بسا در لابهلای آن انتقادها و خواستههایی نیز مطرح میشود، و گاهی نتیجه هم گرفته میشود. كسی كه در جایگاهی رفیع قرار میگیرد باید خودش را برای انواع برخوردهای كسانی كه به نوع دیگری میاندیشند نیز آماده كند. همیشه هم نمیشود توقع داشت كه همه مردم برایتان به به و چه چه بگویند! بالاخره شهرت، عوارضی هم دارد!
در باره دكتر شریعتی، به نظر من، كه از چهل سال پیش ناظر و شاهد طی مراحل مختلف نامدار شدن او بودهام، گذشته از آن گونه طنزها و شوخیها، كه به گمان من اگر میبود، از آن گروه كسانی بود كه از شنیدن آنها اگر بیش از دیگران خشنود نمیشد، دست كم نمیرنجید. من با او فقط از روی آثارش آشنا بودهام و اغلب نیز مانند او نمیاندیشیدهام، و همیشه او را دارای روح لطیف در حد شاعرانه دانسته ام. شاعری با اعتقادات عمیق مذهبی و كسی كه كارش به نقد كشیدن است، پس باید مورد نقد هم قرار گیرد، و پاسخگو باشد، و چنین نیز بود. تا وقتی كه زنده بود خود پاسخگوی نقدها و انتقادهایش بود، اما نقد و انتقاد چنین شخصیتی پس از مرگش نیز ادامه می یابد، یعنی در زمانی كه دیگر نیست تا پاسخگو باشد، و چه بسا سخنانی مطرح میشود كه ابداً ارتباطی با او و افكارش ندارد. اینها است كه به صورت طنز، عقده گشایی، یا شوخیهای بعضا دور از انصاف منعكس میشود. آنچه به عقاید و پندارهایش مربوط میشود، معمولا در كتابها یا جراید انعكاس مییابد، و نیازی به پیام و پیامك ندارد. آن نقدها یا بی پاسخ میماند، و یا طرفداران بیشمارش به فراخور حال خود پاسخهایی در همان مراجع میدهند، پس از موضوع بحث ما خارج است. اینكه از شریعتی با صفت «چنان شخصیتی» نام میبرم برای این است كه از سالهای پیش از انقلاب به عنوان عابر شاهد راه بندانهایی بودم كه بعضی روزها در محله چالهرز جاده قدیم شمیران یعنی مقابل حسینیه ارشاد پدید میآمد و میگفتند مردی هنوز جوان به نام دكتر علی شریعتی در آنجا سخنرانی میكند، نوعی سحر شاعرانه در سخنانش بود! فقط جاذبه او نبود، دافعه قدرت حاكم نیز نفوذ تبلیغی او را دو چندان میكرد. شاهد بودم كه چگونه برخی از شنوندگانش به منطق او رجوع میكردند و برخی، خصوصاً از زنان و مردان آن محله اغلب بازاری نشین، میگفتند كه حرفهای خیلی قشنگی میزند! بیآنكه بدانند چه گفته بود و باز هم به محفلش میشتافتند تا از قشنگی سخنانش بهرهمند شوند. بعدها در خارج از كشور نشریات اسلامی و گاهی كتابهایی از او كه بیشتر بازنویسی سخنرانیهایش بود با پست یا به وسیله دوستان به دستم میرسید. احساس من این است كه شنیدنش موثرتر از خواندنش بوده است. سپس در زمان انقلاب كه دیگر نبود، اما نامش همه جا بود، پوسترهایش همه جا بود، «معلم شهید ما» گویی موتورش هنوز بسیار روشن بود! اما طرفدارانش در طیفهای كوناگون چپِ چریكی، چپ مذهبی غیر چریكی، میانه رو و اصلاحطلب، و برخی محافل دست راستی كه سعی میكردند خود و اعتقاداتشان را با زمانه آشتی دهند وجود داشتند. پس از انقلاب نیز كشمكش بر سر او ادامه یافت. طرفدارانش هر گروه سرنوشتی یافتند، و با پراكندگی پیروانش صدای منتقدانش رساتر شد. اكنون اكثریت مردم ایران آن روزها را ندیدهاند و به یاد نمی آورند! و شاید تاثیرگذاری عظیمی را كه موجب تبدیل او به «چنان شخصیتی» شد، درك نمیكنند. با این صحنه آرایی میخواستم بحث را به دلائلی واكنشی برسانم كه به رواج این گونه پیامها انجامیده است. شیفتگان شریعتی، همچون شیفتگان مصدق از شخصیتهای ستودنی خودشان اسطورهسازی میكنند. داستانها به آنها نسبت میدهند، خاطراتی به یاد میآورند، به مسائل شخصی و خصوصی، به مهربانیهای آنها مانند ناراحتی از اینكه روزی به نگهبانانش به جای نصف طالبی یك قاچ داده بودند و ناراحت شد، و روزی كه خربزه تعارفی دوستی را پس فرستاد تا این گونه وصلهها با او نچسبد، و نظایر آن مرسوم میشود. همین اسطورهسازیها ایجاد واكنش میكند. طی سالهای اخیر، ظاهرا طرفداران شریعتی، بارها در میان جملات قصار بزرگان تاریخ از افلاطون و ارسطو تا هگل و نیچه و ژان پل سارتر و انيشتن و غیره جملاتی از دكتر علی شریعتی و بعضا دكتر حسابی نیز قرار داده بودند. نمیدانم این كار از سوی طرفداران بوده یا شیطنتی در كار بوده است، اما تا جایی كه به یاد دارم نخستین پیامها از آنجا آغاز شد، خصوصاً كه آن گونه جملات آشنا در اصل متعلق به كسان دیگری بوده است، و این كار نخستین واكنشها را به بار آورد. مثلا چند سال پیش پیامی به انگلیسی دریافت كردم از قول شخصی به نام دكتر حسین استاد روابط بینالملل در دانشگاهی در پاریس، كه میگوید روزی در پایان كلاس دوره دكترا دانشجویی از من پرسید: استاد این جهانی سوم كه این قدر از آن سخن میگویید كجا است؟ و من كه عجله هم داشتم گفتم: «جهان سوم آنجایی است كه اگر كسی بخواهد كشورش را آباد كند خانهاش خراب خواهد شد، و اگر بخواهد خانهاش را آباد كند، كشورش خراب خواهد شد.» و میافزاید بعدا هم كه سر فرصت به آن می اندیشم، پاسخی بهتر از این نمییابم. بعدها، بارها همین پیام با انتساب به دكتر حسابی به دستم رسید كه روزی در كلاس درس دانشجویی از دكتر حسابی پرسید جهان سوم چگونه جایی است! بیآنكه بیندیشند كه اصلا این مقولات چه ربطی به كلاس فیزیك یا ریاضی دكتر حسابی دارد! یا ماجراي میهمانی رفتن انيشتن سر سفره هفت سین دكتر حسابی و غیره. یا افسانههایی كه مانند داستانهای حضرت سلیمان به مرحوم مصدق نسبت میدهند، این گونه طرفداریهای شیفتگان خام ایجاد واكنش میكند! آن هم برای نسل جدید كه از هرچه آزرده شود دنبال كسی میگردد كه او را مسوول داشتهها و نداشتههای خودش بداند و دست كم زورش به انتقاد از او میرسد! اینان فقط میدانند كه دكتر شریعتی معلم بزرگ انقلاب بوده است، و ضمنا انتقاد از او بیخطر است و بر خلاف دیگران متولی خاصی هم ندارد، پس رنجشهای گوناگون خودشان را از گرانی گرفته تا روابط بینالمللی، و از فشارهای زندگی خصوصی و سختگیریهای فصلی برخی نیروها در خیابان و دانشگاه و دیش و دامين و كافی نت و قلیان و غیره را یكسره بر سر شریعتی خراب میكنند. چون دیواری كوتاهتر از دیوار این معلم اسطورهای نمیشناسند.
شریعتی انسانی بود كه تازه در آغاز راه شكوفایی اندیشه قرار داشت، مصدق سیاستمداری بود كه خدمتی بزرگ و خطاهای انسانی بسیار كرد، دكتر حسابی استادی خوب و با استعداد بود كه نتوانست بین مقام علمی و مقام اداری ریاست دانشكده و وزارت و سناتوری تلفیقی معقول ایجاد كند، اسطورهسازی از این گونه اشخاص به شخصیت و ارزش واقعی و انسانی آنان نیز آسیب میرساند!
12 مرداد 1391 - روزنامه دنیای اقتصاد
-
تحليل چرايي رواج شوخي با دكترعلی شريعتي در گفتوگو با حسن نراقي
چرخه اسطورهسازي و اسطورهزدايي
پژمان موسوي
حسن نراقي جامعهشناسي است كه دوست ندارد «جامعهشناس» خوانده شود؛ او كه شناخت عميقش از جامعه ايراني را تاكنون در چندين كتاب خود از جمله جامعه شناسي خودماني نشان داده است،همواره تاكيد ميكند كه جامعه شناس به معناي آكادميك آن نيست و آنچه ميگويد و مينويسد شناختي است كه او پس از مطالعات و تجربيات فراوان،از جامعه ايراني به دست آورده است.
حسن نراقي سالها پيش در يكي از اظهارنظرهاي تامل برانگيزش از پايان زودهنگام قهرمان پروري و اسطورهسازي خبر داده بود و پيشبيني كرده بود كه در آينده نه چندان دور، ديگر مردم ايران و به ويژه نسل جوانش ميانهاي با بتسازي و قهرمانپروري نخواهند داشت. بررسي چرايي جوكسازيها و شوخيهاي كلامي و نوشتاري با دكتر علي شريعتي بهانهاي شد تا در گپ و گفتي با او، از مواضعش در اين خصوص بپرسيم و اينكه او صحنه را چگونه ميبيند. او از يك سو رواج اين پديده را نمایانگر بيمسئوليتي افرادي ميداند که نقش خودشان را فقط در نقل تکراری جوکهای محافل شبانه خانوادگی و در مورد همین مشاهیر خود ساخته زنده و مرده میبینند و از سوي ديگر هم تاكيد ميكند كه جامعه خودش و به هنگام سر رسیدش، برخي اسطورهها را كنار ميگذارد. متن كامل گفتوگو با حسن نراقي را در ادامه ميخوانيد.
آقاي نراقي! این روزها در شبكههاي اجتماعي و در سطح پيامكها، شاهد وفور و حضورجملاتي طنزگونه نسبت به دكتر شريعتي هستیم. ضمن اینکه چنین رفتاری درباره برخي از شخصيتهاي تاريخي هم مثل كوروش و...
تعدادی از پادشاهانی که به هر دلیل و تا بحال از زیر تیغ انتقاد عمومی جان سالم به در برده بودندکم و بیش اعمال میشود. ولي شدت آن درباره دكتر شريعتي بيش از سايرين است. اساسا رواج اين گونه طنزپردازیها و نسبت دادن آنها را به شخصيتهايی از این قبیل چگونه ارزيابي ميكنيد؟
بارها گفتهام و حالا شاید کمی بیپرواتر تکرار کنم بسياري از افراد در بين ملت ما مسوولیت پذیری بالايی ندارد، به کسی بر نخورد.خود من هم یکی از اعضاي کوچک یا متوسط همین جامعه هستم اما واقعیت این است که بسياري از افراد معمولی جامعه ما زیر بار مسوولیت نمیروند. تمرین چندانی برای اعمال غیرهیجانی نظرشان را در کارهای اجتماعی ندارند و نتیجه اش هم اینکه خودتان بارها ملاحظه کردهاید که حتی بین تحصیلکردههای جامعه ما هنوز توافقی برای انجام یک کار کوچک حتی غیرسیاسی حتی غیر اقتصادی مثلا مدیریت یک ساختمان مسکونی کوچک چند طبقه و انتخاب هیات مدیره آن هم صورت نميگيرد و تازه بعد از انجام همان انتخابات کوچک اگر به منظور نظر خود نرسند و حرف خود را نتوانند به کرسی بنشانند، به قول آن مرد فرزانه از دیگر همکارانشان قهر میکنند و برای آنها کارها را میشکنند. اما از آنطرف طبیعتا آرزوهايی هم بالاخره در جهت بهتر شدن وضعشان دارند؛ پس در این جا برایشان چارهای نمیماند جز اینکه بارشان را روی دوش یک قهرمان یا حداقل مدعی قهرمانی بگذارند که مسوولیتش را انجام دهد و حتی بجایشان فکر کند تا خودشان احساس آرامش بیشتری کنند. تازه این قهرمان پروریاش را هم زود و هم با توقع زیاد و در بعضی مواقع غیرمعقول انجام میدهد. حالا اگر نتیجه خوب از آب در آمد که به پای درایت خودش میگذارد اما اگر نتیجه دلخواهش حاصل نشد آنوقت به راحتی تمام کاسه و کوزه را سر قهرمانش میشکند... دکتر شریعتی هم از این قاعده «من گفته» مستثنی نیست. كسي كه به نتیجه دلخواهش نرسیده، حالا بدون اینکه گناه را در بوجود آمدن این وضع در خودش جستوجو کند، باید یک نفر را برای دراز کردن پیدا کند و خوب چه کس شاخص تر از سخنور و ساحر کلامی چون دکتر شریعتی. به هر حال پاسخم را کوتاه کنم این گونه واکنشها از نظر من نه تنها اثری از سازندگی در خود ندارد بلکه نمایانگر اوج استیصال افرادي است که باز هم میگویم نقش خودشان را فقط در نقل تکراری جوکهای محافل شبانه خانوادگی و در مورد همین مشاهیر خود ساخته زنده و مرده میبینند . چرا که نه بسیاری از این مشاهیر مشاهیری جدی بودند و نه بهرغم این سخنها بسیاری دیگرشان لایق اینهمه سوژه جوکها شدن. بالاخره یک روزی ما باید دستمان را به زانوی خود بگیریم و آموختن «آموختن برای خود» را از یک جايی شروع کنیم. باید اول «چگونگی ایجاد نیاز به آموختن» را بیاموزیم. اما اجازه بدهید در آخر پاسخم این نکته را هم بر گفتههایم اضافه کنم که ضمنا از آن طرف هم فراموشتان نشود که تجربه و سابقه این مشاهیر نشان داده که به جز استثناء هايی، معمولا زاویه شیب صعود و سقوط شان تقریبا یکسان است.
موضوع اينجا است كه محتواي برخي از اين جملهها داراي مفاهيم بلند انساني هم هست و الزاما طنز نيست ولي شكل مطرح كردن آنها به گونه اين ست كه طنز و شوخي و نه جدي تلقي ميشود. از سوي ديگر هم برخي از اين جملهها سراسر طنز هستند و هجو. از منظر جامعه شناختي بروز پديده شوخي با دكتر شريعتي و امثال او را چگونه ميتوان تحليل كرد؟
ببینید یک آدم مطلع و مطلب خوانده با هر دید و قضاوتی که نسبت به هموطنانم باشد، یک نکته را نباید فراموش کند که این جماعت ایرانی از نظر ذوق و قریحه و ظرافت طنازانه! یکی از استثنايیترینها در دنیا است. طنزش هم انواع صور مختلف را دارد. مثلا .ملاحظه کنید در ادبیات فارسی ما اصطلاح (قدح در لباس مدح) داریم یعنی بد و بیراه گفتن به حریف در لباس ظاهری امتیاز دادن. از طرف آنچنان تعریف و تمجید میکند که حتی خودش هم اگر اهل بخیه نباشد، متوجه نمیشود و بعداز مدتها تازه باید پیدا کند که به کجایش زدهاند؟ این درست است که ظاهر قضیه نشان میدهد که هموطن من هميشه حوصله و فرصت ایستادگی و مقاومت را از خود بروز نمیدهد اما با همین ظرافتهای ادبیاش دمار از روزگار طرف در میآورد. ضمن اینکه باید اذعان کرد که در این میان مقادیر قابل توجهی از اعتبارش را هم هزینه میکند. بله متوجه شدم که منظورتان چیست. اما به هر حال این هم برای خودش شیوهای است. کمی نا جوانمردانه است اما وقتی کار به محدودیت میرسد طبیعی است که اخلاق هم کمی رنگش را ببازد.
يك چنين اقدامي به نظر شما آيا بر حسب اتفاق صورت گرفته؟ يا ما با يك كار سازمان دهي شده حالا از طرف هر فرد يا گروهي روبهرو هستیم؟ واگر اتفاقي است چگونه رواج اين شوخيها و جملات طنز به يك باره تا بدين حد شدت گرفته؟
نه شخصا گمان نکنم سازمان یافته باشد. اما احتمالش هم صفر نیست. با انبوهی از این موسسات جور و واجور و به ظاهر تحقیقاتی!! که در دنيا به راه افتاده از این کارها هم محتمل است انجام شود. تست های اجتماعی موسسات تحقیقی بیشتر غربی همواره میتوانند عامل دیگری باشند که مثلا بخواهند نقاط حساس جامعه را کشف کنند. حتما به یاد میآورید همین چند ماه پیش بود که هو انداختند در فلان شب فلان ساعت فلان نوشابه لگوی تبلیغاتی اش را قرار است روی کره ماه بتاباند.خوب این شاید یک تست جامعه شناسی بود که ببینند مثلا چه درصدی از این مردم و با چه درجهای از زود باوری قراراست ارزیابی شوند؟ و خجالت آورتر اینکه یک عدهای را هم توانستند به بالای پشت بامها بکشند که تحصیل کردهها هم بین آنها کم نبودند. اما از آن طرف عامل شیوع این طنزهاي مستقل هم میتواند یک آدم با ذوقی باشد كه مخصوصا با کمک این رسانههای اينترنتی امروزه مضمونی را کوک میکند و روانه جامعه میکند. تا به تناسب جذابیتش بقیه کار توسعه اش را برخي افراد انجام دهند. اما اصولا چه فرقی میکند؟ نهایت اینکه جامعه خودش و به هنگام سر رسیدش، برخي اسطورهها كنار ميگذارد. باور کنید برو و برگرد ندارد.
اين كار از يكسو اسطوره زدايي از شخصيت یا شخصیتهايي مثل شريعتي قلمداد ميشود و از ديد برخي مثبت ... و از سوي ديگرتلقی به استهزا كشاندن يك شخصيت مهم ملی است و منفي. در اين باره شما چگونه میاندیشید؟ آيا اين زدودن را در چارچوب همان نظریهای كه خودتان سالها قبل درباره پيشبيني اسطورهزدايي از شخصيتها مطرح كرديد، ميبينيد؟
ملاحظه بفرمايید تفاوتی است بین اسطوره و بت. اسطورهها معمولا در لابلای باورهای سمبولیک و تمثیلی کهنه فرهنگی و اجتماعی هر جامعهای جای میگیرند و معمولا وابسته به دورههای گذشتهاند و تقریبا بیتاثیر بر روزگار امروز. در حالی که بتها و قهرمانهای خود ساخته معمولا مربوط میشوند به همین دوره زندگی خودمان و سرنوشت امروزمان. که اگر فرصتی برایشان پیدا شود تمایلی نشان میدهند که به طرف همان اسطوره شدن بروند. بله هنوز معتقدم میباید جلوی اسطوره شدن این قهرمانهای هیجان زده را گرفت. تازه در درازمدت به نفع خودشان هم هست و الا به همین روزی میافتند که شما اشاره کردید... چه بخواهیم و چه نخواهیم باور کنید دوره آدمهای استثايی و یا به تعبیر خودم دوره غولها تمام شده... بارها دیدهام خیلیها هر روز حسرت میخورند که چرا ما دیگر امثال بوعلی سیناها و رازیها و عطارها را تولید نمیکنیم؟ اجر همگیشان ماجور ولی قطعی بدانید که امروزه یک دانشجوی متوسط سالهای آخر مدرسه طب به مراتب سواد و دانشش از ابوعلی سینا بالاتر است. اینها فقط به دلیل اینکه معدود بودند به چنین شهرتی رسیدند. این است که خیلی نباید در فقدان بزرگان دلواپسی جانشینشان را داشت. عمرشان دراز باد اما به هر حال همه ما یک روزی رفتنی هستیم.
آقای نراقی! آیا شما هم فكر ميكنيد که بیشتر اينگونه اتفاقات و رويدادها در فضاي مجازي صورت ميگيرد تا دنياي واقعي؟ و اگر جوابتان مثبت است ممکن است اين موضوع را از منظر رسانهاي و جامعه شناختي تحليل نماييد؟
فکر میکنم جوابتان را خودتان هم میتوانید حدس بزنید. اولا بیشتر اشاعهدهندگان اینگونه متلکهای طناز! گروههايی از جوانان هستند که هم به نسبت دیگران آشنايی بیشتری با این جعبه جادويی دارند و همچون جوان هستند خودشان را به حق در به وجودآوردن نابسامانیهای محتمل مقصر نمیدانند. بنابراین لااقل به خیال خودشان تلافی میکنند. ضمن اینکه فضای مجازی قابلیت پیگیری و در نتیجه الزام به پاسخگويیاش هم کمتر است.
12 مرداد 1391 - روزنامه دنیای اقتصاد
-
جرأت انتقاد از خود
گفتوگو با ناصر فکوهی جامعهشناس
کارناوالی از جوک و شوخیهای جهت دار با برخی شخصیتهای ملی و میهنی، چندی است که به تمامی در سطح شبکههای مجازی از یک طرف و پیامکها از طرف دیگر به راه افتاده است.
رویدادی که شگفتی بسیاری از صاحبنظران و اندیشمندان را به دنبال داشته است و هر کدام از آنها میکوشند تا از منظر خود، به تحلیل این رویداد اجتماعی بپردازند. دکتر ناصر فکوهی جامعهشناس ایرانی از آن دست صاحبنظرانی است که تلاش دارد تا در نگاه و تحلیلش، همواره واقعیتها را ببیند و بر اساس آن هم به تحلیل اجتماعی دست بزند. در گفتوگوی زیر تلاش شده است تا رواج پدیده جوکسازی علیه شخصیتهای مطرح ایران همچون دکتر علی شریعتی،از منظری جامعهشناختی مورد بحث و واکاوی قرار گیرد...
کارناوالی از جوک و شوخیهای جهت دار با برخی شخصیتهای ملی و میهنی، چندی است که به تمامی در سطح شبکههای مجازی از یک طرف و پیامکها از طرف دیگر به راه افتاده است. رویدادی که شگفتی بسیاری از صاحبنظران و اندیشمندان را به دنبال داشته است و هر کدام از آنها میکوشند تا از منظر خود، به تحلیل این رویداد اجتماعی بپردازند. دکتر ناصر فکوهی جامعهشناس ایرانی از آن دست صاحبنظرانی است که تلاش دارد تا در نگاه و تحلیلش، همواره واقعیتها را ببیند و بر اساس آن هم به تحلیل اجتماعی دست بزند. در گفتوگوی زیر تلاش شده است تا رواج پدیده جوکسازی علیه شخصیتهای مطرح ایران همچون دکتر علی شریعتی،از منظری جامعهشناختی مورد بحث و واکاوی قرار گیرد...
xمساله ابعاد بسیار زیادی دارد که نمیتوان همه آنها را در اینجا، هم به دلیل محدودیت فضا و هم به دلیل حساسیتهایی که طرح این مسائل در یک رسانه عمومی ممکن است ایجاد کند، مطرح کرد. اما به طور کلی باید بر این نکته اولیه تاکید کنم که یکی از مهمترین ابعاد مدرنیته طبعا انتقاد در همه اشکال و شدیدترین انواع آن است که نباید و نمیتوان با توهین یکی تلقی شود، و پذیرش «شوخی»، «طنز»، «جوک» و غیره نیز از همین ابعاد است. داشتن جامعهای که افراد در آن نخندند امری است کاملا در حد غیر ممکن، و حتی میتوان گفت هر اندازه جامعهای به موقعیت خاصي نزدیک شود كه «چیزی برای خندیدن» در آن وجود نداشته باشد، به پایان فرهنگی خود نزدیکتر شده است. یک جامعه باز و آزاد و دموکراتیک که در آن هنر و اندیشه و فرهنگ در شکوفایی بالایی هستند، جامعهای است که قاعدتا باید مردمانی شاد و باقابلیت بالای تحمل «شوخی» و «طنز» داشته باشد. اما همانگونه که گفتم مرزهای میان انتقاد طنز آمیز با توهین در لوای شوخی و خنده گاه بسیار پیچیده و مبهم است.
اما علاوه بر این ابهام، از یک جامعه به جامعهای دیگر، و از یک زمان به زمانی دیگر حتی در یک جامعه واحد، این مرزها متفاوت میشوند. مثالی بزنم، در جوامع مسیحی اروپا و آمریکا، که مدرنیتهای دویست ساله در پشت سر دارند، امروز کمتر طنز تابو واری وجود دارد. در آمریکا حتی ارائه عمومی عقاید نژادپرستانه و جنایتبار تا زمانی که به عمل در نیایند، جرم محسوب نمیشوند، در اروپا البته به دلیل سرمایه سنگینی که نژادپرستی و عقاید فاشیستی در گذشتهای نه چندان دور، داشته است، خطوط قرمزی در این مورد وجود دارد. اما حال اگر به طرف کشورهای در حال توسعه بیایید میبینید که مرزها و خطوط قرمز به شدت افزایش مییابند و تقریبا با هیچ فرد و گروه اجتماعی نمیتوان شوخی کرد یا برایش طنزی ساخت؛ زیرا همواره خط میان طنز و توهین مبهم است. دلیل این امر در آن است که برای آنکه طنز و شوخی تبدیل به توهین نشود (یا به مثابه توهین در نظر گرفته نشود ولو قصد کسی که آنها را انجام داده توهین بوده باشد) باید از ساختارهای قدرتمند. سالم دموکراتیک به ویژه در قوانین، اجرای آنها و همین طور از آزادی کامل یا نسبتا کاملی در بیان عقاید و افکار برخوردار بود. پدید آمدن موجهایی نظیر آنچه شما گفتید را باید بدون شک نمونههایی از موقعیتهای آسیبزا دانست که در آن کنشگران اجتماعی در واکنش به یک فرد، گروه، عقیده یا در واکنش به یک سیاست اجتماعی نظیر سیاست «نصیحتهای بیپایان همه موقعیتها و همه زمانها و مکانها» که در ایران جنبه عام يافته و تقریبا به یک وسواس رسمی بدل شده است، دست به سادهترین، بیخطرترین و در دسترسترین وسایل میزنند و در ذهن خود تصور میکنند که آن فرد، گروه یا عقیده و مشکل را «تخریب» کردهاند در حالی که اغلب، استراتژی آنها نیز همچون استراتژی رقیب به نتایج معکوس میرسد و این امواج به تقویت هدف مورد نظر منجر میشوند. توهین به افراد در هر کجای جهان توسعه یافته قابلیت پیگیری قضایی دارد، اما اگر ما میزان «جرائم» اجتماعی را به حدی بالا بردیم که کارهایی پیش پا افتاده هم در معرض «جرم» شدن قرار بگیرند، در آن صورت نباید تعجب کنیم که افراد دچار نوعی اختلال در تشخیص واقعی جرائم شوند و از دست زدن به اعمالی که در واقعیت و در همه سیتمها «جرم» هستند، مصون باشند. ایجاد حساسیت نسبت به همه مسائل و همه افراد و غیره کاری بسیار خطرناک است زیرا کنشگران اجتماعی را در موقعیتی قرار میدهد که پیوستار جرم را تشخیص نمیدهند. مثالی از حوزه سیاسی در کشوری مثل فرانسسه برایتان بیاورم: در طول انتخابات ریاست جهوری اخیر و در انتخابات پیشین، بدترین و غیر قابل تصورترین وسایل تصویری و صوتی و اینترنتی به صورتی گسترده علیه نامزدها به کار گرفته شد: از تشبیه آنها به جانوران تا کاریکاتورهای به واقع توهینآمیز، اما طبیعتا جز موارد معدودی (مثلا در مورد سارکوزی که یک سیاستمدار به واقع آشفته حال، عصبی و غیر حرفهای و غیر کارآ بود) معملا هیچ سیاستمداری علیه این یا آن کاریکاتوریست و روزنامه شکایتی نمیکند مگر آنکه یک استراتژی داشته باشد، زیرا با این کار جز خدمت کردن به آن رسانه و ضربه زدن به خودش به دلیل نشان دادن «نابردباریاش» کاری نکرده است.
بنابراین به نظر من بهترین راه در برابر این امواج که در یک جهت و سوگیری یا در جهت دیگری هر چند وقت یکبار شروع میشوند و همواره هم خود انگیخته نیستند، ولی لزوما نیز نباید آنها را مصادیق «توطئه» و پشت سر آنها افرادی «شیطان صفت» را دید، سکوت است. همانگونه که ما در زبان رایج خود هم از اصطلاح «جدی نگرفتن شوخیها» استفاده میکنیم. اما اینکه چه سازوکارهایی باعث چنین امواجی میشوند سخن دیگری است.
تمامی این شخصیتها به نوعی قهرمانان ملی یا بینالمللی محسوب میشوند و به نوعی جنبههای اسطورهای دارند.آیا این رفتارها به معنای پایان دوران قهرمان پروری است؟
عموما در فرآیندهای مدرن این اتفاق میافتد، یعنی نقد در قالب تخریب «خود» میتواند تا بینهایت پیش رود. مساله این است که تا چه اندازه آن شخصیتها و آن اندیشهها و افکار قابلیت تداوم به رغم این امواج را داشته باشند، البته منظور من از نقد و «طنز» اشکال کاملا آشکار و روشنی است که ما به دلایل داشتن خطوط قرمز هنوز نتوانستهایم حتی به آنها نزدیک بشویم. دلیلش نیز جوان بودن فرآیندهای دموکراتیک در کشور ما است. هر زمان جامعهای بتواند چنین ظرفیتهایی را واقعا در بخش بزرگی از باورها و رفتارهای خویش ایجاد کند شاید بتوانیم بگويیم که به نوعی بلوغ فرهنگی رسیده است. البته بلافاصله اضافه کنم که در اینجا من به هیچ عنوان از شوخی و یورش یا هنجار شکنی در هر موقعیت و هر چارچوب و هر جامعه و هر فرهنگی، در قالب طنز یا قالبهای دیگر، به ارزشهای بالای اعتقادی و عرفی یک جامعه دفاع نمیکنم و معتقدم که این حرکتها تا حدی نشاندهنده آسیبهای اجتماعی است، اما معتقدم جامعه باید به بلوغی برسد که میزان خطوط قرمز را کاهش داده و وضعیتی را ایجاد کند که این گونه شوخیها به خودی خود مخاطبی نداشته یا مخاطبانشان محدود باشد و نه برعكس.
این امر سوای فرآیند نقد، و حتی نقدی ریشهای و سخت است که باید شامل همه افراد یک جامعه چه در گذشته و چه در حال و به ویژه نخبگان و اندیشمندان و مسوولان بشود، منتها در یک محیط آرام و به دور از جنجال و با کمترین امکان سوءاستفاده و بیشترین امکان تاثیرگذاری اما برای این کار نیاز به تمرین آزادی و دموکراسی در عمل و طبعا پرداختن بهای این کار در طول تاریخ یک کشور و یک فرهنگ است.
اما پرسش شما جنبه دیگری هم داشت که بسیار مهم است. و آن بحث اسطورهای فکر کردن و قهرمان پروری است. که متاسفانه در فرهنگ ما به دلایلی که من در مباحث دیگر به تشریح آنها پرداختهام، پیشینهای بسیار طولانی داشته و در اکثریت ما به خصوص روشنفکران درونی شدهاند. اغلب ایرانیان، واقعبین نیستند و نمیتوانند واقعیتها را آن گونه که هستند و نه آنگونه که آنها میخواهند باشند، ببینند. اغلب، باور بسیار بیشتری به اسطورههای گوناگون که خود ساخته و پرداختهاند دارند تا واقعیتهایی که باید بپذیرند. نگاه کنید به وضعیت ایرانیان خارج از ایران: یک گروه مهاجر بیش از یک میلیون نفری. اندیشه ایرانیان داخل نسبت به این گروه بیشتر از آنکه واقع بینانه باشد و درک کند که اکثریت بزرگ این گروه که در نسل اول مهاجرتند (همچون تمام نسل اولیهای مهاجر جهان پیش از این) مشکلات بیشماری دارند همچون عدم توانایی به یاد گیری زبان در سنین بالا، عدم توانایی به انطباق با فرهنگی متفاوت، بیگانه شدن با نسل پس از خودشان، بیکاری، حاشیهای شدن و غیره که کاملا طبیعی است و احتمالا( و نه لزوما) در نسلهای بعدی تعدیل خواهد شد، رویکردی اسطورهای به موضوع دارند و ایرانیان خارج از کشور را «گل سرسبد همه مهاجران»، «باهوشترین»، «مستعدترین» «تحصیلکردهترین: و...» میدانند. به محض آنکه یک ایرانی تبار که ممکن است هرگز ایران را ندیده باشد در پست و مقامی قرار میگیرد، همگان دچار گونهای شادی خلسه وار میشوند و واقعیتهای اساسی را فراموش میکنند، مثلا به محض آنکه فیلمی از ایران برنده اسکار میشود فراموش میکنند که موقعیت سینمای کنونی ایران چیست،که شامل زمینههای دیگر علمی و هنری نیز میشود. اين را ميپذيرم كه چنین رویکردی تا حد زیادی حاصل موقعیتی است که در فرآیندی طولانی تجربه کردهاند، اما این امر تازهای نیست. ما در رابطه با گذشته تاریخی خودمان نیز اغلب دچار توهم بودهایم. مثلا حتی نخبگان ما هم هرگز نپذیرفتند که یونانیان عصر باستان دستکم در اندیشه نوشتاری از ما پیشتر بودند و در ذهن خود کتابخانههای غول آسایی را متصور شدیم که ظاهرا اسکندر در حملهای به ایران از میان برده است، گویی ایرانیان هرگز به یونان حمله نمیکردند یا اگر میکردند، رفتاری سوای تمام فاتحان و جنگجویان جهان، یعنی رفتاری «فرهنگی» داشتند. مساله قهرمان پروری نیز همین است. بسیاری از ایرانیان تمایل شدیدی دارند که از هر کس به دلایلی اغلب بیمعنا قهرمانان بزرگ بسازند و آن را چنان در ذهن خود بزرگ کنند که از هر گونه عقلانیتی خارج باشد. این کار را بسیاری از نخبگان و تحصیلکردگان ایرانی نه فقط در مورد شخصیتهای خودشان بلکه در مورد سایر شخصیتها نیز میکنند: نگاه کنید به سرنوشت فاجعه بار ترجمههایی که از فیلسوفان فرانسوی معاصر در ایران عرضه میشود و مقام «اسطورهاي» که در ذهن بسیاری از روشنفکران از آنها ساخته شده است. تصویری که در خود فرانسه و در آمریکا نیز وجود ندارد یا به این شکل مکانیکی و همراه با خیانت به اندیشهها و آثارشان وجود ندارد.
نتیجه این قهرمان سازیها نیز به دلیل آسیبوار بودنشان روشن است: اینکه ما باز هم پیشینهای طولانی در تخریب قهرمانان خود داریم. به عبارت ساده ابتدا یک فرد، یک فکر یک واقعه را آنقدر بالا می بریم که از هر گونه عقلانیتی به دور است و سپس، گویی در حال تفریح باشیم، آن را به زمین میکوبیم و احساس میکنیم که یک بت را شکستهایم. هر دو کار آسیب زا بوده و نشانهای از کمبود رشد عقلانیت مدرن و آزادی و دموکراسی دارند و طبعا تا زمانی که نتوانیم این مشکلات را حل کنیم چنین وضعیتهایی نیز ادامه مییابد، اما من به هیچ وجه اعتقاد ندارم که این رویکردها که برای اثباتشان به سهولت میتوان صدها مثال از تاریخ معاصر آورد، جزئی لاینفک از فرهنگ ما بوده یا باشد، به نظر من اینها نشانگان نیاز شدید جامعه به ایجاد فضاهای واقعی بحث آزاد است و تا زمانی که چنین فضاهایی محدود باشند این رفتارها و رفتارهایی بدتر را باید انتظار داشت.
آیا اين قرائن نشانگر تفاوت رويكرد در نسل جديد نسبت به نسل قديم است؟
میتوان امید داشت که این نسل بهتر از ما بتوانند به شکلی عقلانی رفتار کنند و در عین آنکه انتقاد را بسیار پیش میبرند یا داوری را درباره افراد و افکار انجام میدهند دچار پدیدههایی چون اسطورهسازی و قهرمان پروری و سپس نفرت از آن اسطورهها و قهرمانها و دشنام دادن به آنها نشوند، اما نکتهای را باید اضافه کنم، اینکه: داشتن «مصونیت بالقوه» که به دلیل پیشینهای است که این نسل داشتند و ما نداشتیم، به معنای آن نیست که همه یا اکثریت افراد نسل جدید دچار رفتارهایی استراتژیک با همان روشها و همان اهداف و در نتیجه با همان پیامدها نشوند. متاسفانه افراد بسیار کم از تاریخ درس میگیرند زیرا بسیار کم تاریخ را میشناسند. از اینرو به گمان من تحولی عظیم در دانش تاریخ و شناساندن ابعاد فرهنگ ما لااقل در دوره معاصر صد سال اخیر لازم است. نکته دیگر اینکه فضایی که در آن امکانات سودجویی و «یک شبه ره صد ساله» را طی کردن باب شود، اگر جوانان نیز سودجویی و فرصت طلبی را پیشه کنند نباید تعجب کرد. جوانان ما اگر واقعا مدرن شده باشند این نکته بدیهی را درک خواهند کرد که پیش از آنکه نسل گذشته را به دلیل وضعیت کنونی شان به باد انتقاد و گاه «لعنت و نفرین» بگیرند (کاری که اگر در حد انتقاد منطقی باقی بماند و نه دشنام و توهین، هم حقشان است و هم باید بکنند و باید تواناییها و صداقت عملی و نظری لازم را نیز داشته باشند) باید جسارت آن را نیز داشته باشند که خود را به زیر نقد بکشند. اغلب ما، منظورم جوانان سالهای گذشته است، چنین استدلالهایی را مطرح می کنیم با برخوردی به دور از عقلانیت روبهرو میشویم که محتوایش این است که «همه چیز تقصیر» نسل ما بوده و حال نیز این نسل ما است که از به خطر افتادن موقعیت خویش میهراسد. در حالی که اگر جوانان ما اندکی تاریخ را بهتر میشناختند و فرآیندهایی را که در دهههای 1970 و 1980 در جهان اتفاق افتاد، یعنی زمانی که ماهم جوان بودیم!، آن موقع میتوانستند بفهمند که گره اصلی آزادی و شکوفایی هر نسلی در تواناییاش در انتقاد از «حال» یعنی یک موقعیت واقعی، در انتقاد از خودش است و نه انتقاد از گذشته، یعنی یک موقعیت انتزاعی و انتقاد از دیگران. بارها و بارها این را گفتهایم و بارها و بارها پاسخها همان بوده است، یعنی وحشتی که ظاهرا نسل ما از آینده خود دارد. اما باز هم تکرار می کنم، آینده ما نیست که در خطر است، بلکه آینده جوانانی است که باید آن را خود در دست بگیرند و برای این کار باید نه فقط از نسل گذشته که امری بدیهی است، بلکه از خود هم، جرات و جسارت انتقاد رادیکال را داشته باشند وگرنه ما باز هم درون یک چرخه باطل خواهیم چرخید
12 مرداد 1391 - روزنامه دنیای اقتصاد
-
سلام
تاریخ نشان داده است که ما مرده پرست هستیم و هرشخص عالمی را فقط بعد از مرگش تبلیغ میکنیم نمیدانم چه شده دکتر شریعتی در این جامعه محکوم به تمسخر و تبلیغ منفی شده است بعد از 30سال از مرگ ایشان که در سکوت بوده است چرا حالا اینجوری شده جای تفکر دارد.
جوانان ما لباسهای میپوشند با عکس چه گوارا کتابهای مارکز را میخوانند ولی هیچ شناختی از چه گوارا و مارکز ندارند فقط میخوانند و میپوشند که نشان بدهند متفاوت باشند یعنی همه چیز شده ظاهر و باطنی ندارد.همین چه گوارا به گفته خودش از تفکر و روح ازادی طلبی امام حسین ع تاثیر گرفته ولی کو اثری از امام حسین ع در ازاد اندیشی و ازادگی نسل حاضر (بطور 100%عرض نمیکنم هستند روشنفکران با بینش)خلاصه سعی کنیم بیگانه پرست نباشیم و به داشته های خودمان افتخار کنیم و سخن خوب را از هرکسی که باشد بپذیریم.رضا شاه جزء فرهنگ و تاریخ ماست 100%بد نبوده نقاط مثبت انرا هم ببینیم ابوعلی سینا هم در تاریخ ما اثر گذار بوده ایا بطور قطع ایشان تاثیرات مثبت و یا خصوصیات مطلق خوبی داشته اند پس با تعمق و تفکر به گذشته نگاه کنیم و اینده را بسازیم.
-
سلام
تاریخ نشان داده است که ما مرده پرست هستیم و هرشخص عالمی را فقط بعد از مرگش تبلیغ میکنیم نمیدانم چه شده دکتر شریعتی در این جامعه محکوم به تمسخر و تبلیغ منفی شده است بعد از 30سال از مرگ ایشان که در سکوت بوده است چرا حالا اینجوری شده جای تفکر دارد.
جوانان ما لباسهای میپوشند با عکس چه گوارا کتابهای مارکز را میخوانند ولی هیچ شناختی از چه گوارا و مارکز ندارند فقط میخوانند و میپوشند که نشان بدهند متفاوت باشند یعنی همه چیز شده ظاهر و باطنی ندارد.همین چه گوارا به گفته خودش از تفکر و روح ازادی طلبی امام حسین ع تاثیر گرفته ولی کو اثری از امام حسین ع در ازاد اندیشی و ازادگی نسل حاضر (بطور 100%عرض نمیکنم هستند روشنفکران با بینش)خلاصه سعی کنیم بیگانه پرست نباشیم و به داشته های خودمان افتخار کنیم و سخن خوب را از هرکسی که باشد بپذیریم.رضا شاه جزء فرهنگ و تاریخ ماست 100%بد نبوده نقاط مثبت انرا هم ببینیم ابوعلی سینا هم در تاریخ ما اثر گذار بوده ایا بطور قطع ایشان تاثیرات مثبت و یا خصوصیات مطلق خوبی داشته اند پس با تعمق و تفکر به گذشته نگاه کنیم و اینده را بسازیم.
با سلام ودرود جناب آقای رئیسی عزیز وگرامی
و با سلام ودرود خدمت سرکار خانم بیتا رهی عزیزو گرامی
هر چقدر هم جوک بسازند برای بزرگ مردی همچون شریعتی ویا امثالهم چیزی از ارزش وآثار بزرگ وخدماتی که انجام داده اند نمی کاهد ؛ هر چند قلبهای زیادی به درد می آید ولی بطور قطع هیچ یک از ارزشهای والای انسانی این عزیزان وبزرگواران را کم نمیکند و همیشه وهمه جا نوشته ها وگفته هایشان برایمان ارزشمند وقابل احترام بوده وهست ...
واما نظر جناب رئیسی هم خیلی جالب و تامل برانگیز است که هر فردی حتی رضا شاه هم قطعا" نکات مثبتی میتوان در زوایای کارش یافت این یعنی با یک فکر باز وبیطرفانه به تاریخ نگریستن است ..
با سپاس و درود
زنده باشید ومانا
-
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد
من آغاز کردم
چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن
-
سلام
علاوه بر مرده پرستی قهرمان پرور و اسطوره ساز هم هستیم - اگر حوصله کرده باشید و مطالب بالا را کامل خوانده باشید به نتیجه این اسطوره سازی و آفات آن اشاره شده
به نظرم اگر جایگاه اجتماعی و فردی کسی در بین مردم آن جامعه؛ واقعی و بر اساس آگاهی نعیین شده باشد شاهد این مسائل نخواهیم بود
من خودم ارادت خاصی به شریعتی ندارم ولی حجم استقبال از این پیامک ها واقعا متاسف و متحیرم کرد .
تاسف از اینکه - ما حتی به باورهای خودمان هم وفادار نیستیم