Google


hot_post - شعرهای فروغ فرخ زاد - متا نویسنده موضوع: شعرهای فروغ فرخ زاد  (دفعات بازدید: 6856 بار)

0 کاربر و 1 مهمان درحال دیدن موضوع.

آفلاین saeed.

xx - شعرهای فروغ فرخ زاد - متا
شعرهای فروغ فرخ زاد
« : ۳ آذر ۱۳۸۹ - ۰۰:۴۹:۳۹ »
دریایی
یک روز بلند آفتابی
در آبی بیکران دریا
امواج تورا به من رساندند
امواج تورا نه بار تنها

چشمان تو رنگ آب بودند
آن دم که تورا در آب دیدم
در غربت آن جهان بی شکل
گویی که تورا بخواب دیدم

از تو تا من سکوت و حیرت
از من تا تو نگاه و تردید
ما را می خواند مرغی از دور
می خواند به باغ سبز خورشید

در ما تب تند بوسه می سوخت
ما تشنه خون شور بودیم
در زورق آب های لرزان
بازیچه عطر و نور بودیم

می زد ، می زد درون دریا
از دلهره فرو کشیدن
امواج ، امواج نا شکیبا
در طغیان بهم رسیدن

دستانت را دراز کردی
چون جریان های بی سرانجام
لب هایت با سلام بوسه
ویران  گشتند …

یک لحظه تمام آسمان را
در هاله ای از بلور دیدم
خود را و تو را و زندگی را
در دایره های نور دیدم

گویی که نسیم داغ دوزخ
پیچیده میان گیسوانم
چون قطره ای از طلای سوزان
عشق تو چکید بر لبانم

آنگاه ز دوردست دریا
امواج بسوی ما خزیدند
بی آنکه مرا به خویش آرند
آرام تو را فرو کشیدند

پنداشتم آن زمان که عطری
باز از گل خواب ها تراوید
یا دست خیال من تنت را
از مرمر آب ها تراشید

پنداشتم آن زمان که رازیست
در زاری و های های دریا
شاید که مرا به خویش می خواند
در غربت خود ، خدای دریا

Linkback: https://irmeta.com/meta/b997/t5094/
آخرین سنگر سکوته

                       خیلی حرفا گفتنی نیست

آفلاین saeed.

xx - شعرهای فروغ فرخ زاد - متا
پاسخ : شعرهای فروغ فرخ زاد
« پاسخ #1 : ۳ آذر ۱۳۸۹ - ۰۰:۵۰:۲۵ »
یک شب
یک شب ز ماورای سیاهی ها
چون اختری بسوی تو می آیم
بر بال بادهای جهان پیما
شادان به جستجوی تو می آیم

سرتا به پا حرارت و سرمستی
چون روزهای دلکش تابستان
پر می کنم برای تو دامان را
از لاله های وحشی کوهستان

یک شب ز حلقه که به در کوبم
در کنج سینه قلب تو می لرزد
چون در گشوده شد تن من بی تاب
در بازوان گرم تو می لغزد

دیگر در آن دقایق مستی بخش
در چشم من گریز نخواهی دید
چون کودکان نگاه خموشم را
با شرم در ستیز نخواهی دید

یکشب چو نام من به زبان آری
می خوانمت به عالم رویایی
بر موج های یاد تو می رقصم
چون دختران وحشی دریایی

یکشب لبان تشنه من با شوق
در آتش لبان تو می سوزد
چشمان من امید نگاهش را
بر گردش نگاه تو می دوزد

از  « زهره » آن الهه افسونگر
رسم و طریق عشق می آموزم
یکشب چو نوری از دل تاریکی
در کلبه ات شراره می افروزم

آه ای دو چشم خیره به ره مانده
آری منم که سوی تو می آیم
بر بال بادهای جهان پیما
شادان به جستجوی تو می آیم

آخرین سنگر سکوته

                       خیلی حرفا گفتنی نیست

آفلاین saeed.

xx - شعرهای فروغ فرخ زاد - متا
پاسخ : شعرهای فروغ فرخ زاد
« پاسخ #2 : ۳ آذر ۱۳۸۹ - ۰۰:۵۱:۳۴ »
نقش پنهان
آه ای مردی که لب های مرا
از شرار بوسه ها سوزانده ای
هیچ در عمق دو چشم خامشم
راز این دیوانگی را خوانده ای ؟

هیچ می دانی که من در قلب خویش
نقشی از عشق تو پنهان داشتم
هیچ می دانی کز این عشق نهان
آتشی سوزنده بر جان داشتم

گفته اند آن زن زنی دیوانه است
کز لبانش بوسه آسان می دهد
آری اما بوسه از لب های تو
بر لبان مرده ام جان می دهد

هرگزم در سر نباشد فکر نام
این منم کاینسان تو را جویم به کام
خلوتی می خواهم و آغوش تو
خلوتی می خواهم و لبهای جام

فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر
ساغری از باده ی هستی دهم
بستری می خواهم از گلهای سرخ
تا در آن یک شب تو را مستی دهم

آه ای مردی که لب های مرا
از شرار بوسه ها سوزانده ای
این کتابی بی سرانجامست و تو
صفحه کوتاهی از آن خوانده ای
آخرین سنگر سکوته

                       خیلی حرفا گفتنی نیست

آفلاین saeed.

xx - شعرهای فروغ فرخ زاد - متا
پاسخ : شعرهای فروغ فرخ زاد
« پاسخ #3 : ۳ آذر ۱۳۸۹ - ۰۰:۵۳:۳۴ »
در آب های سبز تابستان

تنها تر از یک برگ

با بار شادی های مهجورم

در آب های سبز تابستان

آرام می رانم

تا سرزمین مرگ

تا ساحل غم های پاییزی

در سایه ای خود را رها کردم

در سایه ی بی اعتبار عشق

در سایه ی فرار خوشبختی

در سایه ی ناپایداری ها

شب ها که می چرخد نسیمی گیج

در آسمان کوته دلتنگ

شب ها که می پیچد مهی خونین

در کوچه های آبی رگ ها

شب ها که تنهاییم

با رعشه های روحمان ، تنها ـ

در ضربه های نبض می جوشد

احساس هستی ، هستی بیمار

« در انتظار دره ها رازیست »

این را به روی قله های کوه

بر سنگ های سهمگین کندند

آن ها که در خطوط سقوط خویش

یک شب سکوت کوهساران را

از التماسی تلخ آکندند

« در اضطراب دست های پر ،

آرامش دستان خالی نیست

خاموشی ویرانه ها زیباست »

این را زنی در آب ها می خواند

در آب های سبز تابستان

گویی که در ویرانه ها می زیست

ما یکدگر را با نفس هامان

آلوده می سازیم

آلوده ی تقوای خوشبختی

ما از صدای باد می ترسیم

ما از نفوذ سایه های شک

در باغ های بوسه هامان رنگ می بازیم

ما در تمام میهمانی های قصر نور

از وحشت آواز می لرزیم

اکنون تو اینجایی

گسترده چون عطر اقاقی ها

در کوچه های صبح

بر سینه ام سنگین

در دست هایم داغ

در گیسوانم رفته از خود سوخته ، مدهوش

اکنون تو اینجایی

چیزی وسیع و تیره و انبوه

چیزی مشوش چون صدای دوردست روز

بر مردمک های پریشانم

می چرخد و می گسترد خود را

شاید مرا از چشمه می گیرند

شاید مرا از شاخه می چینند

شاید مرا مثل دری بر لحظه های بعد می بندند

شاید …

دیگر نمی بینم

ما بر زمینی هرزه روییدیم

ما بر زمینی هرزه می باریم

ما « هیچ » را در راه ها دیدیم

بر اسب زرد بالدار خویش

چون پادشاهی راه می پیمود

افسوس ، ما خوشبخت و آرامیم

افسوس ، ما دلتنگ و خاموشیم

خوشبخت ، زیرا دوست می داریم

دلتنگ ، زیرا عشق نفرینیست
آخرین سنگر سکوته

                       خیلی حرفا گفتنی نیست

آفلاین saeed.

xx - شعرهای فروغ فرخ زاد - متا
پاسخ : شعرهای فروغ فرخ زاد
« پاسخ #4 : ۳ آذر ۱۳۸۹ - ۰۰:۵۴:۲۸ »
باد ما را خواهد برد

در شب کوچک من ، افسوس

باد با برگ درختان میعادی دارد

در شب کوچک من دلهره ی ویرانیست

گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

من غریبانه به این خوشبختی می نگرم

من به نومیدی خود معتادم

گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی ؟

در شب اکنون چیزی می گذرد

ماه سرخست و مشوش

و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است

ابرها ، همچون انبوه عزاداران

لحظه ی باریدن را گویی منتظرند

لحظه ای و پس از آن ، هیچ

پشت این پنجره شب دارد می لرزد

و زمین دارد

باز می ماند از چرخش

پشت این پنجره یک نا معلوم

نگران من و توست

ای سراپایت سبز

دست هایت را چون خاطره ای سوزان ، در دستان عاشق من بگذار

و لبانت را چون حسی گرم از هستی

به نوازش های لب های عاشق من بسپار

باد ما را خواهد برد

باد ما را خواهد برد
آخرین سنگر سکوته

                       خیلی حرفا گفتنی نیست

آفلاین saeed.

xx - شعرهای فروغ فرخ زاد - متا
پاسخ : شعرهای فروغ فرخ زاد
« پاسخ #5 : ۳ آذر ۱۳۸۹ - ۰۰:۵۶:۴۶ »
قهر
نگه دگر بسوی من چه می کنی؟
چو در بر رقیب من نشسته ای
به حیرتم که بعد از آن فریب ها
تو هم پی فریب من نشسته ای

به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا
که جام خود به جام دیگری زدی
چو فال حافظ آن میانه باز شد
تو فال خود به نام دیگری زدی

برو … برو … بسوی او، مرا چه غم
تو آفتابی … او زمین … من آسمان
بر او بتاب زآنکه من نشسته ام
به ناز روی شانه ی ستارگان

بر او بتاب زآنکه گریه می کند
در این میانه قلب من به حال او
کمال عشق باشد این گذشت ها
دل تو مال من ، تن تو مال او

تو که مرا به پرده ها کشیده ای
چگونه ره نبرده ای به راز من؟
گذشتم از تن تو زانکه در جهان
تنی نبود مقصد نیاز من

اگر بسویت این چنین دویده ام
به عشق عاشقم نه بر وصال تو
به ظلمت شبان بی فروغ من
خیال عشق خوش تر از خیال تو

کنون که در کنار او نشسته ای
تو و شراب و دولت وصال او!
گذشته رفت و آن فسانه کهنه شد
تن تو ماند و عشق بی زوال او!
آخرین سنگر سکوته

                       خیلی حرفا گفتنی نیست

آفلاین saeed.

xx - شعرهای فروغ فرخ زاد - متا
پاسخ : شعرهای فروغ فرخ زاد
« پاسخ #6 : ۳ آذر ۱۳۸۹ - ۰۰:۵۹:۱۶ »
سرود زیبایی

شانه های تو
همچو صخره های سخت و پر غرور
موج گیسوان من در این نشیب
سینه می کشد چو آبشار نور
شانه های تو
چون حصار های قلعه ای عظیم
رقص رشته های گیسوان من بر آن
همچو رقص شاخه های بید در کف نسیم
شانه های تو
برجهای آهنین
جلوه شگرف خون و زندگی
رنگ آن به رنگ مجمری مسین
در سکوت معبد هوس
خفته ام کنار پیکر تو بی قرار
جای بوسه های من بر روی شانه هات
همچو جای نیش آتشین مار
شانه های تو
در خروش آفتاب داغ پر شکوه
زیر دانه های گرم و روشن عرق
برق می زند چو قله های کوه
شانه های تو
قبله گاه دیدگان پر نیاز من
شانه های تو
مهر سنگی نماز من
آخرین سنگر سکوته

                       خیلی حرفا گفتنی نیست

آفلاین saeed.

xx - شعرهای فروغ فرخ زاد - متا
پاسخ : شعرهای فروغ فرخ زاد
« پاسخ #7 : ۳ آذر ۱۳۸۹ - ۰۱:۰۱:۰۷ »
زندگی

آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگریزم

همه ذرات جسم خاکی من
از تو، ای شعر گرم، در سوزند
آسمانهای صاف را مانند
که لبالب ز بادهء روزند

با هزاران جوانه می خواند
بوتهء نسترن سرود ترا
هر نسیمی که می وزد در باغ
می رساند به او درود ترا

من ترا در تو جستجو کردم
نه در آن خوابهای رویایی
در دو دست تو سخت کاویدم
پر شدم، پر شدم، ز زیبائی

پر شدم از ترانه های سیاه
پر شدم از ترانه های سپید
از هزاران شراره های نیاز
از هزاران جرقه های امید

حیف از آن روزها که من با خشم
به تو چون دشمنی نظر کردم
پوچ پنداشتم فریب ترا
ز تو ماندم، ترا هدر کردم

غافل از آن که تو بجائی و من
همچو آبی روان که در گذرم
گمشده در غبار شوم زوال
ره تاریک مرگ می سپرم

آه، ای زندگی من آینه ام
از تو چشمم پر از نگاه شود
ورنه گر مرگ من بنگرد در من
روی آئینه ام سیاه شود

عاشقم، عاشق ستارهء صبح
عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هر چه نام تست بر آن

می مکم با وجود تشنهء خویش
خون سوزان لحظه های ترا
آنچنان از تو کام می گیرم
تا بخشم آورم خدای ترا!

آخرین سنگر سکوته

                       خیلی حرفا گفتنی نیست

آفلاین DELFAN

  • کاربر متایی
  • ******
  • index - شعرهای فروغ فرخ زاد - متا
  • تعداد ارسال: 1.834
  • متا امتیاز 18141 تومان
  • لیست کدهای من
  • تشکر و اهداء امتیاز به DELFAN
  • رای برای مدیریت : 21
  • يکي باش براي يک نفر،نه تصويري مبهم در خاطر صد نفر.
  • تخصص: حسابداری
  • سمت: حسابدار
  • سپاس شده از ایشان: 29
  • سپاس کرده از دیگران: 4
xx - شعرهای فروغ فرخ زاد - متا
پاسخ : شعرهای فروغ فرخ زاد
« پاسخ #8 : ۳ آذر ۱۳۸۹ - ۱۰:۰۳:۰۵ »


شعله رميده

مي بندم اين دو چشم پر آتش را
تا ننگرد درون دو چشمانش

تا داغ و پر تپش نشود قلبم
از شعله نگاه پريشانش

مي بندم اين دو چشم پر آتش را
تا بگذرم ز وادي رسوايي

تا قلب خامشم نكشد فرياد
رو مي كنم به خلوت و تنهاي

اي رهروان خسته چه مي جوييد
در اين غروب سرد ز احوالش

او شعله رميده خورشيد است
بيهوده مي دويد به دنبالش

او غنچه شكفته مهتابست
بايد كه موج نور بيفشاند

بر سبزه زار شب زده چشمي
كاو را بخوابگاه گنه خواند

بايد كه عطر بوسه خاموشش
با ناله هاي شوق بيآميزد

در گيسوان آن زن افسونگر
ديوانه وار عشق و هوس ريزد

بايد شراب بوسه بياشامد
ازساغر لبان فريباي

مستانه سر گذارد و آرامد
بر تكيه گاه سينه زيبايي

اي آرزوي تشنه به گرد او
بيهوده تار عمر چه مي بندي

روزي رسد كه خسته و وامانده
بر اين تلاش بيهده مي خندي

آتش زنم به خرمن اميدت
با شعله هاي حسرت و ناكامي

اي قلب فتنه جوي گنه كرده
شايد دمي ز فتنه بيارامي

مي بندمت به بند گران غم
تا سوي او دگر نكني پرواز

اي مرغ دل كه خسته و بي تابي
دمساز باش با غم او ‚ دمساز


هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم

آفلاین m-it

xx - شعرهای فروغ فرخ زاد - متا
گناه
« پاسخ #9 : ۲۸ آبان ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۸:۵۶ »
گنه كردم گناهی پر ز لذت
كنار پيكری لرزان و مدهوش
خداوندا چه می دانم چه كردم
در آن خلوتگه تاريك و خاموش
 
در آن خلوتگه تاريك و خاموش
نگه كردم بچشم پر ز رازش
دلم در سينه بی تابانه لرزيد
ز خواهش های چشم پر نيازش

در آن خلوتگه تاريك و خاموش
پريشان در كنار او نشستم
لبش بر روی لب هايم هوس ريخت
زاندوه دل ديوانه رستم
 
فرو خواندم بگوشش قصه عشق:
ترا می خواهم ای جانانه من
ترا می خواهم ای آغوش جانبخش
ترا  ای عاشق ديوانه من
 
هوس در ديدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پيمانه رقصيد
تن من در میان بستر نرم
بروی سينه اش مستانه لرزيد
 
گنه كردم گناهی پر ز لذت
در آغوشی كه گرم و آتشين بود
گنه كردم میان بازوانی
كه داغ و كينه جوی و آهنين بود


آفلاین m-it

xx - شعرهای فروغ فرخ زاد - متا
رؤيا
« پاسخ #10 : ۲۸ آبان ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۰:۵۱ »
با امیدی گرم و شادی بخش
با نگاهی مست و رؤيائی
دخترك افسانه می خواند
نيمه شب در كنج تنهائی:
 
بی گمان روزی ز راهی دور
می رسد شهزاده ای مغرور
می خورد بر سنگفرش كوچه های شهر
ضربه سم ستور بادپيمايش

می درخشد شعله خورشيد
بر فراز تاج زيبايش
تار و پود جامه اش از زر
سينه اش پنهان به زير رشته هائی از در و گوهر

می كشاند هر زمان همراه خود سوئی
باد ... پرهای كلاهش را
يا بر آن پيشانی روشن
حلقه موی سياهش را
 
مردمان در گوش هم آهسته می گويند،
«آه . . . او با اين غرور و شوكت و نيرو»
«در جهان يكتاست»
«بی گمان شهزاده ای والاست»

دختران سر می كشند از پشت روزن ها
گونه هاشان آتشين از شرم اين ديدار
سينه ها لرزان و پرغوغا
در طپش از شوق يك پندار

«شايد او خواهان من باشد.»

ليك گوئي ديده شهزاده زيبا
ديده مشتاق آنان را نمی بيند
او از اين گلزار عطرآگين
برگ سبزی هم نمی چيند

همچنان آرام و بی تشويش
می رود شادان براه خويش
می خورد بر سنگفرش كوچه های شهر
ضربه سم ستور بادپيمايش

مقصد او خانه دلدار زيبايش
مردمان از يكديگر آهسته می پرسند
«كيست پس اين دختر خوشبخت؟»

ناگهان در خانه می پيچد صدای در
سوی در گوئی ز شادی می گشايم پر
اوست . . . آري . . . اوست

«آه، ای شهزاده، ای محبوب رؤيائی
نيمه شب ها خواب می ديدم كه می آئی.»

زير لب چون كودكی آهسته می خندد
با نگاهی گرم و شوق آلود
بر نگاهم راه می بندد

«اي دو چشمانت رهی روشن بسوی شهر زيبائی
ای نگاهت باده ئی در جام مینائی
آه، بشتاب ای لبت همرنگ خون لاله خوشرنگ صحرائی
ره بسی دور است
ليك در پايان اين ره . . . قصر پر نور است.»

می نهم پا بر ركاب مركبش خاموش
می خزم در سايه آن سينه و آغوش
می شوم مدهوش.

باز هم آرام و بی تشويش
می خورد بر سنگفرش كوچه های شهر
ضربه سم ستور بادپيمايش
می درخشد شعله خورشيد
برفراز تاج زيبايش.

می كشم همراه او زين شهر غمگين رخت.
مردمان با ديده حيران
زير لب آهسته می گويند
«دختر خوشبخت! . . .»

آفلاین m-it

xx - شعرهای فروغ فرخ زاد - متا
نغمه درد
« پاسخ #11 : ۲۸ آبان ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۲:۰۳ »
در منی و اينهمه زمن جدا
با منی و ديده ات بسوی غير
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غير

غرق غم دلم بسينه می طپد
با تو بی قرار و بی تو بی قرار
وای از آن دمی كه بی خبر زمن
بركشی تو رخت خويش ازين ديار

سايه توام بهر كجا روی
سر نهاده ام به زير پای تو
چون تو در جهان نجسته ام هنوز
تا كه بر گزينمش بجای تو

شادی و غم منی بحيرتم
خواهم از تو ... در تو آورم پناه
موج وحشيم كه بی خبر ز خويش
گشته ام اسير جذبه های ماه

گفتی از تو بگسلم ... دريغ و درد
رشته وفا مگر گسستنی است؟
بگسلم ز خويش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شكستنی است؟

ديدمت شبی بخواب و سرخوشم
وه ... مگر بخواب ها به بينمت
غنچه نيستی كه مست اشتياق
خيزم وز شاخه ها بچينمت

شعله می كشد به ظلمت شبم
آتش كبود ديدگان تو
ره مبند ... بلكه ره برم بشوق.
در سراچه غم نهان تو

آفلاین m-it

xx - شعرهای فروغ فرخ زاد - متا
گمشده
« پاسخ #12 : ۲۸ آبان ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۳:۲۹ »
بعد از آن ديوانگي ها اي دريغ
باورم نايد كه عاشق گشته ام
گوئيا «او» مرده در من كاينچنين
خسته و خاموش و باطل گشته ام

هر دم از آئينه می پرسم ملول
چيستم ديگر، بچشمت چيستم؟
ليك در آئينه می بينم كه، وای
سايه ای هم زانچه بودم نيستم

همچو آن رقاصه هندو به ناز
پای می كوبم ولی بر گور خويش
وه كه با صد حسرت اين ويرانه را
روشنی بخشيده ام از نور خويش

ره نمی جويم بسوی شهر روز
بی گمان در قعر گوری خفته ام
گوهری دارم ولی او را ز بيم
در دل مرداب ها بنهفته ام

می روم ... اما نمی پرسم ز خويش
ره كجا ... ؟ منزل كجا ... ؟ مقصود چيست؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم
كاين دل ديوانه را معبود كيست

«او» چو در من مرد، ناگه هر چه بود
در نگاهم حالتی ديگر گرفت
گوئيا شب با دو دست سرد خويش
روح بی تاب مرا در بر گرفت

آه ... آری... اين منم ... اما چه سود
«او» كه در من بود، ديگر، نيست، نيست
می خروشم زير لب ديوانه وار
«او» كه در من بود، آخر كيست، كيست؟

آفلاین m-it

xx - شعرهای فروغ فرخ زاد - متا
اندوه پرست
« پاسخ #13 : ۲۸ آبان ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۴:۱۰ »
كاش چون پائيز بودم ... كاش چون پائيز بودم
كاش چون پائيز خاموش و ملال انگيز بودم
برگ های آرزوهايم يكايك زرد می شد
آفتاب ديدگانم سرد می شد
آسمان سينه ام پر درد می شد
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشگ هايم همچو باران
دامنم را رنگ می زد
وه ... چه زيبا بود اگر پائيز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من می خواند ... شعری آسمانی
در كنارم قلب عاشق شعله می زد
در شرار آتش دردی نهانی
نغمه من ...
همچو آوای نسيم پر شكسته
عطر غم می ريخت بر دل های خسته
پيش رویم:
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر:
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سينه ام:
منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
كاش چون پائيز بودم ... كاش چون پائيز بودم

آفلاین m-it

xx - شعرهای فروغ فرخ زاد - متا
قربانی
« پاسخ #14 : ۲۸ آبان ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۵:۱۳ »
امشب بر آستان جلال تو
آشفته ام ز وسوسه الهام
جانم از اين تلاش به تنگ آمد
ای شعر ... اي الهه خون آشام

ديريست كان سرود خدائی را
در گوش من به مهر نمی خوانی
دانم كه باز تشنه خون هستی
اما ... بس است اينهمه قربانی

خوش غافلی كه از سر خودخواهی
با بنده ات به قهر چها كردی
چون مهر خويش در دلش افكندی
او را ز هر چه داشت جدا كردی

دردا كه تا بروی تو خنديدم
در رنج من نشستی و كوشيدی
اشكم چون رنگ خون شقايق شد
آنرا بجام كردی و نوشيدی

چون نام خود بپای تو افكندم
افكنديم به دامن دام ننگ
آه ... ای الهه كيست كه می كوبد

آئينه امید مرا بر سنگ؟
در عطر بوسه های گناه آلود
رؤيای آتشين ترا ديدم
همراه با نوای غمی شيرين

در معبد سكوت تو رقصيدم
اما ... دريغ و درد كه جز حسرت
هرگز نبوده باده به جام من
افسوس ... ای امید خزان ديده

كو تاج پر شكوفه نام من؟
از من جز اين دو ديده اشگ آلود
آخر بگو ... چه مانده كه بستانی؟
ای شعر ... ای الهه خون آشام
ديگر بس است ... اينهمه قربانی!


اشتراک گذاری از طریق facebook اشتراک گذاری از طریق linkedin اشتراک گذاری از طریق twitter

xx
شعرهای شهریار

نویسنده saeed.

5 پاسخ ها
8189 مشاهده
آخرين ارسال ۵ بهمن ۱۳۹۰ - ۲۲:۰۵:۵۳
توسط saeed.
xx
شعرهای قیصرامین پور

نویسنده saeed.

9 پاسخ ها
2470 مشاهده
آخرين ارسال ۲۲ دی ۱۳۸۹ - ۱۲:۳۸:۳۸
توسط saeed.
xx
شعرهای دوران کودکی

نویسنده DELFAN

17 پاسخ ها
9121 مشاهده
آخرين ارسال ۱۷ آبان ۱۳۸۹ - ۱۴:۰۳:۱۲
توسط saeed.
xx
شعرهای احمد شاملو

نویسنده saeed.

9 پاسخ ها
2771 مشاهده
آخرين ارسال ۲۲ دی ۱۳۸۹ - ۰۰:۳۳:۵۸
توسط saeed.
xx
شعرهای سهراب سپهری

نویسنده saeed.

122 پاسخ ها
12682 مشاهده
آخرين ارسال ۳۰ آبان ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۰:۲۹
توسط m-it
xx
شعرهای فریدون مشیری

نویسنده A.Ehsani

44 پاسخ ها
6044 مشاهده
آخرين ارسال ۲۹ آبان ۱۳۹۲ - ۰۰:۱۹:۱۳
توسط m-it
 

anything