Google


veryhot_post - شعرهای سهراب سپهری - متا نویسنده موضوع: شعرهای سهراب سپهری  (دفعات بازدید: 12694 بار)

0 کاربر و 1 مهمان درحال دیدن موضوع.

آفلاین saeed.

xx - شعرهای سهراب سپهری - متا
شعرهای سهراب سپهری
« : ۳ آذر ۱۳۸۹ - ۰۰:۲۰:۲۷ »
به باغ همسفران

صدا کن مرا.

صدای تو خوب است.

صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می روید.



در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم.

بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.

و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد.

و خاصیت عشق این است.



کسی نیست ،

بیا زندگی را بدزدیم ، آن وقت

میان دو دیدار قسمت کنیم.

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.

بیا زودتر چیزها را ببینیم.

ببین ، عقربک های فواره در صفحه ی ساعت حوض

زمان را به گردی بدل می کنند.

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام.

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.


مرا گرم کن

( و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد

و باران تندی گرفت

و سردم شد ، آن وقت در پشت یک سنگ،

اجاق شقایق مرا گرم کرد.)



در این کوچه هایی که تاریک هستند

من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم.

من از سطح سیمانی قرن می ترسم.

بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است.

مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد.

مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات.

اگر کاشف معدن صبح آمد ، صدا کن مرا.

و من ، در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو ، بیدار خواهم شد.

و آن وقت

حکایت کن از بمب هایی که من خواب بودم ، و افتاد.

حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم ، و تر شد.

بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.

در آن گیر و داری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر داشت.

قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست.

بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد.

چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد.

چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید.



و آن وقت من ، مثل ایمانی از تابش « استوا » گرم

تو را در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید.




Linkback: https://irmeta.com/meta/b997/t5085/
آخرین سنگر سکوته

                       خیلی حرفا گفتنی نیست

آفلاین saeed.

xx - شعرهای سهراب سپهری - متا
پاسخ : شعرهای سهراب سپهری
« پاسخ #1 : ۳ آذر ۱۳۸۹ - ۰۰:۲۱:۲۶ »
ندای آغاز

کفش هایم کو ،

چه کسی بود صدا زد : سهراب ؟

آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ.

مادرم در خواب است.

و منوچهر و پروانه و شاید همه ی مردم شهر.

شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد

و نسیمی خنک از حاشیه ی سبز پتو خواب مرا می روبد.

بوی هجرت می آید:

بالش من پر آواز پر چلچله ها ست.


صبح خواهد شد

و به این کاسه ی آب

آسمان هجرت خواهد کرد.


باید امشب بروم.


من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم

حرفی از جنس زمان نشنیدم.

هیچ چشمی ، عاشقانه به زمین خیره نبود.

کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.

هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت.

من به اندازه ی یک ابر دلم می گیرد

وقتی از پنجره می بینم حوری

ـ دختر بالغ همسایه ـ

پای کمیاب ترین نارون روی زمین

فقه می خواند.



چیزهایی هم هست ، لحظه هایی پر اوج

( مثلا شاعره ای را دیدم

آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش

آسمان تخم گذاشت.

و شبی از شب ها

مردی از من پرسید

تا طلوع انگور ، چند ساعت راه است ؟)

باید امشب بروم.


باید امشب چمدانی را

که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد ، بردارم

و به سمتی بروم

که درختان حماسی پیداست،

رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند.

یک نفر باز صدا زد : سهراب!

کفش هایم کو؟


آخرین سنگر سکوته

                       خیلی حرفا گفتنی نیست

آفلاین saeed.

xx - شعرهای سهراب سپهری - متا
پاسخ : شعرهای سهراب سپهری
« پاسخ #2 : ۳ آذر ۱۳۸۹ - ۰۰:۲۶:۱۳ »
آفتابی

صدای آب می آید ، مگر در نهر تنهایی چه می شویند ؟

لباس لحظه ها پاک است.

میان آفتاب هشتم دی ماه

طنین برف ، نخ های تماشا ، چکه های وقت.

طراوت روی آجرهاست ، روی استخوان روز.

چه میخواهیم ؟

بخار فصل گرد واژه های ماست.

دهان گلخانه ی فکر است.



سفرهایی تو را در کوچه هاشان خواب می بینند.

تو را در قریه های دور مرغانی به هم تبریک می گویند.



چرا مردم نمی دانند

که لادن اتفاقی نیست،

نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آب های شط دیروز است ؟

چرا مردم نمی دانند

که در گل های ناممکن هوا سرد است؟
آخرین سنگر سکوته

                       خیلی حرفا گفتنی نیست

آفلاین saeed.

xx - شعرهای سهراب سپهری - متا
پاسخ : شعرهای سهراب سپهری
« پاسخ #3 : ۳ آذر ۱۳۸۹ - ۰۰:۲۸:۰۵ »
پشت دریاها

قایقی خواهم ساخت ،

خواهم انداخت به آب.

دور خواهم شد از این خاک غریب

که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه ی عشق

قهرمانان را بیدار کند.



قایق از تور تهی

و دل از آرزوی مروارید،

همچنان خواهم راند.

نه به آبی ها دل خواهم بست

نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند

و در آن تابش تنهایی ماهی گیران

می فشانند فسون از سر گیسوهاشان.



همچنان خواهم راند.

همچنان خواهم خوان:د

« دور باید شد ، دور.

مرد آن شهر اساطیر نداشت.

زن آن شهر به سرشاری یک خوشه ی انگور نبود.

هیچ آیینه ی تالاری ، سرخوشی ها را تکرار نکرد.

چاله آبی حتی ، مشعلی را ننمود.

دور باید شد ، دور.

شب سرودش را خواند،

نوبت پنجره هاست.»



همچنان خواهم خواند.

همچنان خواهم راند.



پشت دریا ها شهری است

که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است.

بام ها جای کبوترهایی است ، که به فواره ی هوش بشری می نگرند.

دست هر کودک ده ساله ی شهر ، شاخه معرفتی است.

مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند

که به یک شعله ، به یک خواب لطیف.


خاک ، موسیقی احساس تو را می شنود

و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد.



پشت دریاها شهری است

که در آن وسعت خورشید به اندازه ی چشمان سحرخیزان است.

شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.


پشت دریا ها شهری است!

قایقی باید ساخت.

آخرین سنگر سکوته

                       خیلی حرفا گفتنی نیست

آفلاین saeed.

xx - شعرهای سهراب سپهری - متا
پاسخ : شعرهای سهراب سپهری
« پاسخ #4 : ۳ آذر ۱۳۸۹ - ۰۰:۳۲:۲۶ »
واحه ای در لحظه

به سراغ من اگر می آیید،

پشت هیچستانم.

پشت هیچستان جایی است.

پشت هیچستان رگ های هوا ، پر قاصدهایی است

که خبر می آرند ، از گل واشده ی دورترین بوته ی خاک.

روی شن ها هم ، نقش های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح

به سرتپه ی معراج شقایق رفتند.

پشت هیچستان ، چتر خواهش باز است:

تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،

زنگ باران به صدا می آید.

آدم اینجا تنهاست

و در این تنهایی ، سایه نارونی تا ابدیت جاری است.



به سراغ من اگرمی آیید

نرم و آهسته بیایید ، مبادا که ترک بردارد

چینی نازک تنهایی من.
آخرین سنگر سکوته

                       خیلی حرفا گفتنی نیست

آفلاین saeed.

xx - شعرهای سهراب سپهری - متا
پاسخ : شعرهای سهراب سپهری
« پاسخ #5 : ۳ آذر ۱۳۸۹ - ۰۰:۳۳:۴۵ »
نشانی



« خانه ی دوست کجاست ؟ » در فلق بود که پرسید سوار.

آسمان مکثی کرد.

رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید

و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت :


« نرسیده به درخت،

کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است

و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است.

می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ، سر بدر می آرد،

پس به سمت گل تنهایی می پیچی،

دو قدم مانده به گل،

پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی

و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد.

در صمیمیت سیال فضا ، خش خشی می شنوی:

کودکی می بینی

رفته از کاج بلندی بالا ، جوجه بردارد از لانه ی نور

و از او می پرسی

خانه دوست کجاست؟»
آخرین سنگر سکوته

                       خیلی حرفا گفتنی نیست

آفلاین saeed.

xx - شعرهای سهراب سپهری - متا
پاسخ : شعرهای سهراب سپهری
« پاسخ #6 : ۳ آذر ۱۳۸۹ - ۰۰:۳۴:۴۲ »
پیغام ماهی ها

رفته بودم سر حوض

تا ببینم شاید ، عکس تنهایی خود را در آب ،

آب درحوض نبود.

ماهیان می گفتند:

« هیچ تقصیر درختان نیست.»

ظهر دم کرده ی تابستان بود،

پسر روشن آب ، لب پاشویه نشست

و عقاب خورشید ، آمد او را به هوا برد که برد.



به درک راه نبردیم به اکسیژن آب.

برق از پولک ما رفت که رفت.

ولی آن نور درشت،

عکس آن میخک قرمز در آب

که اگر باد می آمد دل او ، پشت چین های تغافل می زد،

چشم ما بود.

روزنی بود به اقرار بهشت.



تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی ، همت کن

و بگو ماهی ها ، حوضشان بی آب است.


باد می رفت به سر وقت چنار.

من به سر وقت خدا می رفتم.
آخرین سنگر سکوته

                       خیلی حرفا گفتنی نیست

آفلاین saeed.

xx - شعرهای سهراب سپهری - متا
پاسخ : شعرهای سهراب سپهری
« پاسخ #7 : ۳ آذر ۱۳۸۹ - ۰۰:۳۸:۵۲ »
آب

آب را گل نکنیم:

در فرودست انگار ، کفتری می خورد آب.

یا که در بیشه ی دور ، سیره ای پر می شوید.

یا در آبادی ، کوزه ای پر می گردد.


آب را گل نکنیم:

شاید این آب روان ، می رود پای سپیداری ، تا فروشوید اندوه دلی.

دست درویشی شاید ، نان خشکیده فرو برده در آب.


زن زیبایی آمده لب رود ،

آب را گل نکنیم:

روی زیبا دوبرابر شده است.


چه گوارا این آب!

چه زلال این رود!

مردم بالا دست ، چه صفایی دارند!

چشمه هاشان جوشان ، گاوهاشان شیرافشان باد!

من ندیدم دهشان ،

بی گمان پای چپرهاشان جا پای خداست.

ماهتاب آنجا ، می کند روشن پهنای کلام.

بی گمان در ده بالا دست ، چینه ها کوتاه است.

مردمش می دانند ، که شقایق چه گلی است.

بی گمان آنجا آبی ، آبی است.

غنچه ای می شکفد ، اهل ده باخبرند.

چه دهی باید باشد!

کوچه باغش پر موسیقی باد!

مردمان سر رود ، آب را می فهمند.

گل نکردنش ، ما نیز

آب را گل نکنیم.
آخرین سنگر سکوته

                       خیلی حرفا گفتنی نیست

آفلاین saeed.

xx - شعرهای سهراب سپهری - متا
پاسخ : شعرهای سهراب سپهری
« پاسخ #8 : ۳ آذر ۱۳۸۹ - ۰۰:۴۰:۰۹ »
و پیامی در راه

روزی

خواهم آمد ، و پیامی خواهم آورد.

در رگ ها ، نور خواهم ریخت.

و صدا خواهم در داد : ای سبدهاتان پر خواب! سیب آوردم ، سیب سرخ خورشید.


خواهم آمد ، گل یاسی به گدا خواهم داد.

زن زیبای جذامی را ، گوشواری دیگر خواهم بخشید.

کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ!

دوره گردی خواهم شد،کوچه ها را خواهم گشت،جار خواهم زد: آی شبنم،شبنم، شبنم

رهگذاری خواهد گفت : راستی را ، شب تاریکی است ، کهکشانی خواهم دادش.

روی پل دخترکی بی پاست ، دب کبر را بر گردن او خواهم آویخت.

هر چه دشنام ، از لب ها خواهم برچید.

هر چه دیوار ، از جا خواهم برکند.

رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند!

ابر را ، پاره خواهم کرد.

من گره خواهم زد ، چشمان را با خورشید،دل ها را با عشق ، سایه ها را با آب ، شاخه ها را با باد.

و به هم خواهم پیوست ، خواب کودک را با زمزمه ی زنجره ها.

بادبادک ها ، به هوا خواهم برد.

گلدان ها ، آب خواهم داد.


خواهم آمد ، پیش اسبان ، گاوان ، علف سبز نوازش خواهم ریخت.

مادیانی تشنه ، سطل شبنم را خواهم آورد.

خر فرتوتی در راه ، من مگس هایش را خواهم زد.


خواهم آمد سر هر دیواری ، میخکی خواهم کاشت.

پای هر پنجره ای ، شعری خواهم خواند.

هر کلاغی را ، کاجی خواهم داد.

مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک!

آشتی خواهم داد.

آشنا خواهم کرد.

راه خواهم رفت.

نور خواهم خورد.

دوست خواهم داشت.

آخرین سنگر سکوته

                       خیلی حرفا گفتنی نیست

آفلاین saeed.

xx - شعرهای سهراب سپهری - متا
پاسخ : شعرهای سهراب سپهری
« پاسخ #9 : ۳ آذر ۱۳۸۹ - ۰۰:۴۲:۲۳ »
روشنی من گل آب

ابری نیست.

بادی نیست.

می نشینم لب حوض:

گردش ماهی ها ، روشنی ، من ، گل ، آب

پاکی خوشه ی زیست.


مادرم ریحان می چیند.

نان و ریحان و پنیر ، آسمانی بی ابر ، اطلسی هایی تر.

رستگاری نزدیک : لای گل های حیاط.


نور در کاسه ی مس ، چه نوازش ها می ریزد!

نردبان از سر دیوار بلند ، صبح را روی زمین می آرد.

پشت لبخندی پنهان هر چیز.

روزنی دارد دیوار زمان ، که از آن ، چهره من پیداست.

چیزهایی هست ، که نمی دانم.

می دانم ، سبزه ای را بکنم خواهم مرد.

می روم بالا تا اوج ، من پر از بال و پرم.

راه می بینم در ظلمت ، من پر از فانوسم.

من پر از نورم و شن

و پر از دار و درخت.

پرم از راه ، از پل ، از رود ، از موج.

پرم از سایه ی برگی در آب:

چه درونم تنهاست.
آخرین سنگر سکوته

                       خیلی حرفا گفتنی نیست

آفلاین saeed.

xx - شعرهای سهراب سپهری - متا
پاسخ : شعرهای سهراب سپهری
« پاسخ #10 : ۳ آذر ۱۳۸۹ - ۰۰:۴۳:۳۱ »
دوست



بزرگ بود

و از اهالی امروز بود

و باتمام افق های باز نسبت داشت

و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید.


صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود.

و پلک هاش مسیر نبض عناصر را

به ما نشان داد.

و دست هاش

هوای صاف سخاوت را

ورق زد

و مهربانی را

به سمت ما کوچاند


به شکل خلوت خود بود

و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را

برای آینه تفسیر کرد.

و او به شیوه ی باران پر از طراوت تکرار بود.

و او به سبک درخت

میان عافیت نور منتشر می شد.

همیشه کودکی باد را صدا می کرد.

همیشه رشته ی صحبت را

به چفت آب گره می زد.

برای ما ، یک شب

سجود سبز محبت را

چنان صریح ادا کرد

که ما به عاطفه ی سطح خاک دست کشیدیم

و مثل یک لهجه ی یک سطل آب تازه شدیم.



و بارها دیدیم

که با چه قدر سبد

برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت.



ولی نشد

که روبروی وضوح کبوتران بنشیند

و رفت تا لب هیچ

و پشت حوصله ی نورها دراز کشید

و هیچ فکر نکرد

که ما میان پریشانی تلفظ درها

برای خوردن یک سیب

چقدر تنها ماندیم.


آخرین سنگر سکوته

                       خیلی حرفا گفتنی نیست

آفلاین DELFAN

  • کاربر متایی
  • ******
  • index - شعرهای سهراب سپهری - متا
  • تعداد ارسال: 1.834
  • متا امتیاز 18141 تومان
  • لیست کدهای من
  • تشکر و اهداء امتیاز به DELFAN
  • رای برای مدیریت : 21
  • يکي باش براي يک نفر،نه تصويري مبهم در خاطر صد نفر.
  • تخصص: حسابداری
  • سمت: حسابدار
  • سپاس شده از ایشان: 29
  • سپاس کرده از دیگران: 4
xx - شعرهای سهراب سپهری - متا
پاسخ : شعرهای سهراب سپهری
« پاسخ #11 : ۳ آذر ۱۳۸۹ - ۱۱:۱۲:۴۴ »
    صدای پای آب (بخشی از شعر)


    اهل كاشانم
    روزگارم بد نیست
    تكه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی
    مادری دارم، بهتر از برگ درخت
    دوستانی، بهتر از آب روان

    و خدایی كه در این نزدیكی است
    لای این شب بوها، پای آن كاج بلند
    روی آگاهی آب، روی قانون گیاه

    من مسلمانم
    قبله ام یك گل سرخ
    جانمازم چشمه، مهرم نور
    دشت سجادة من
    من وضو با تپش پنجره ها می گیرم
    در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف
    سنگ از پشت نمازم پیداست
    همه ذرات نمازم متبلور شده است
    من نمازم را وقتی می خانم
    كه اذانش را باد، گفته باشد سر گلدستة سرو
    من نمازم را، پی "تكبیره الاحرام" علف می خوانم
    پی "قد قامت" موج

    كعبه ام بر لب آب
    كعبه ام زیر اقاقی هاست
    كعبه ام مثل نسیم، می رود باغ به باغ، می رود شهر به شهر

    "حجرالاسود" من روشنی باغچه است

    اهل كاشانم
    پیشه ام نقاشی است
    گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ، می فروشم به شما
    تا به آواز شقایق كه در آن زندانی است
    دل تنهایی تان تازه شود
    چه خیالی، چه خیالی، . . . می دانم
    پرده ام بی جان است
    خوب می دانم، حوض نقاشی من بی ماهی است

    اهل كاشانم
    نسبم شاید برسد
    به گیاهی در هند، به سفالینه ای از خاك "سیلك"
    نسبم شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد

    پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها، پشت دو برف
    پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی
    پدرم پشت زمان ها مرده است
    پدرم وقتی مرد، آسمان آبی بود
    مادرم بی خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد
    پدرم وقتی مرد، پاسبان ها همه شاعر بودند
    مرد بقال از من پرسید: چند من خربزه می خواهی؟
    من از او پرسیدم: دل خوش سیری چند؟ ...
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم

آفلاین saeed.

xx - شعرهای سهراب سپهری - متا
پاسخ : شعرهای سهراب سپهری
« پاسخ #12 : ۲۲ دی ۱۳۸۹ - ۰۰:۲۵:۱۲ »
خراب

فرسود پاي خود را چشمم به راه دور
تا حرف من پذيرد آخر كه :زندگي
رنگ خيال بر رخ تصوير خواب بود.

دل را به رنج هجر سپردم، ولي چه سود،
پايان شام شكوه ام.
صبح عتاب بود.

چشمم نخورد آب از اين عمر پر شكست:
اين خانه را تمامي پي روي آب بود.

پايم خليده خار بيابان .
جز با گلوي خشك نكوبيده ام به راه.
ليكن كسي ، ز راه مددكاري،
دستم اگر گرفت، فريب سراب بود.

خوب زمانه رنگ دوامي به خود نديد:
كندي نهفته داشت شب رنج من به دل،
اما به كار روز نشاطم شتاب بود.

آبادي ام ملول شد از صحبت زوال .
بانگ سرور در دلم افسرد، كز نخست
تصوير جغد زيب تن اين خراب بود.



   
آخرین سنگر سکوته

                       خیلی حرفا گفتنی نیست

آفلاین m-it

xx - شعرهای سهراب سپهری - متا
سرود زهر
« پاسخ #13 : ۲۹ آبان ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۲:۵۲ »
می‌مکم پستان شب را
وز پی رنگی به افسون تن نیالوده
چشم پر خاکسترش را با نگاه خویش می‌کاوم.

از پی نابودی‌ام دیری است
زهر می‌ریزد به رگ‌ های خود این جادوی بی آزرم
تا کند آلوده با آن شیر
پس برای آن که رد فکر او را گم کند فکرم ،
می‌کند رفتار با من نرم.
لیک چه غافل !
نقشه ‌های او چه بی حاصل !
نبض من هر لحظه می‌خندد به پندارش.
او نمی‌داند که روییده است
هستی پر بار من در منجلاب زهر
و نمی‌داند که من در هر زهر می‌شویم
پیکر هر گریه ، هر خنده ،
در نم زهر است کرم فکر من زنده،
در زمین زهر می‌روید گیاه تلخ شعر من.

آفلاین m-it

xx - شعرهای سهراب سپهری - متا
وهم
« پاسخ #14 : ۲۹ آبان ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۹:۵۷ »

جهان ، آلوده ی خواب است.
فرو بسته است وحشت در به روی هر تپش ، هر بانگ
چنان که من به روی خویش
در این خلوت که نقش دلپذیرش نیست.
و دیوارش فرو می خواندم در گوش:
میان این همه انگار
چه پنهان رنگ ها دارد فریب زیست !

شب از وحشت گرانبار است.
جهان آلوده خواب است و من در وهم خود بیدار:
چه دیگر طرح می‌ریزد فریب زیست
در این خلوت که حیرت نقش دیوار است؟


اشتراک گذاری از طریق facebook اشتراک گذاری از طریق linkedin اشتراک گذاری از طریق twitter

xx
زندگی نامه «سهراب سپهری»

نویسنده m-it

0 پاسخ ها
883 مشاهده
آخرين ارسال ۳۰ آبان ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۹:۰۷
توسط m-it
xx
شعرهای قیصرامین پور

نویسنده saeed.

9 پاسخ ها
2471 مشاهده
آخرين ارسال ۲۲ دی ۱۳۸۹ - ۱۲:۳۸:۳۸
توسط saeed.
xx
شعرهای شهریار

نویسنده saeed.

5 پاسخ ها
8193 مشاهده
آخرين ارسال ۵ بهمن ۱۳۹۰ - ۲۲:۰۵:۵۳
توسط saeed.
xx
شعرهای فروغ فرخ زاد

نویسنده saeed.

55 پاسخ ها
6864 مشاهده
آخرين ارسال ۴ آذر ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۱:۴۶
توسط m-it
xx
شعرهای فریدون مشیری

نویسنده A.Ehsani

44 پاسخ ها
6067 مشاهده
آخرين ارسال ۲۹ آبان ۱۳۹۲ - ۰۰:۱۹:۱۳
توسط m-it
xx
شعرهای حسین پناهی

نویسنده saeed.

12 پاسخ ها
5058 مشاهده
آخرين ارسال ۱۲ مرداد ۱۳۹۰ - ۱۰:۴۴:۱۰
توسط DELFAN