Google


normal_post - شعرهای فریدون مشیری - متا نویسنده موضوع: شعرهای فریدون مشیری  (دفعات بازدید: 6042 بار)

0 کاربر و 1 مهمان درحال دیدن موضوع.

آفلاین A.Ehsani

xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
شعرهای فریدون مشیری
« : ۱۶ مهر ۱۳۸۹ - ۱۱:۰۱:۴۳ »
اي عشق، شكسته ايم، مشكن ما را
اينگونه به خاك ره ميفكن ما را
ما در تو به چشم دوستي مي بينيم
اي دوست مبين به چشم دشمن ما را

************************************

باران، قصيده واري،
- غمناك -
آغاز كرده بود.
 
مي خواند و باز مي خواند،
بغض هزار ساله ي درونش را
انگار مي گشود
اندوه زاست زاري خاموش!
ناگفتني است...
اين همه غم؟!
ناشنيدني است!
***
پرسيدم اين نواي حزين در عزاي كيست؟
گفتند: اگر تو نيز،
از اوج بنگري
خواهي هزار بار از اوج تلخ تر گريست!

*************************************
اي مرغ آفتاب!
زنداني ديار شب جاودانيم
يك روز، از دريچه زندان من بتاب
***
مي خواستم به دامن اين دشت، چون درخت
بي وحشت از تبر
در دامن نسيم سحر غنچه واكنم
با دست هاي بر شده تا آسمان پاك
خورشيد و خاك و آب و هوا را دعا كنم
گنجشك ها ره شانه ي من نغمه سر دهند
سرسبز و استوار، گل افشان و سربلند
اين دشت خشك غمزده را با صفا كنم
***
اي مرغ آفتاب!
از صد هزار غنچه يكي نيز وا نشد
دست نسيم با تن من آشنا نشد
گنجشك ها دگر نگذاشتند از اين ديار
وان برگ هاي رنگين، پژمرده در غبار
وين دشت خشك غمگين، افسرده بي بهار
***
اي مرغ آفتاب!
با خود مرا ببر به دياري كه همچو باد،
آزاد و شاد پاي به هرجا توان نهاد،
گنجشك پر شكسته ي باغ محبتم
تا كي در اين بيابان سر زير پر نهم؟
با خود مرا ببر به چمنزارهاي دور
شايد به يك درخت رسم نغمه سر دهم.
من بي قرار و تشنه ي پروازم
تا خود كجا رسم به هر آوازم...
***
اما بگو كجاست؟
آن جا كه - زير بال تو - در عالم وجود
يك دم به كام دل
اشكي توان فشاند
شعري توان سرود؟

*************************
در همه عالم كسي به ياد ندارد
نغمه سرايي كه يك ترانه بخواند
تنها با يك ترانه در همه ي عمر
نامش اينگونه جاودانه بماند
***
صبح كه در شهر، آن ترانه درخشيد
نرمي مهتاب داشت، گرمي خورشيد
بانگ: هزار‌آفرين! زهرجا بر شد
شور و سروري به جان مردم بخشيد
***
نغمه، پيامي ز عشق بود و ز پيكار
مشعل شب هاي رهروان فداكار
شعله بر افروختن به قله كهسار
بوسه به ياران، اميد و وعده به ديدار
***
خلق، به بانگ "مرا ببوس" تو برخاست!
شهر، به ساز "مرا ببوس" تو رقصيد!
هركس به هركس رسيد نام تو را پرسيد
هر كه دلي داشت، بوسه داد و ببوسيد!
***
ياد تو، در خاطرم هميشه شكفته ست
كودك من، با "مرا ببوس" تو خفته ست
ملت من، با "مرا ببوس" تو بيدار
خاطره ها در ترانه ي تو نهفته ست
***
روي تو را بوسه داده ايم، چه بسيار
خاك تو را بوسه مي دهيم، دگر بار
ما همگي " سوي سرنوشت"  روانيم
زود رسيدي! برو، "خدا نگهدار"
***
"هاله" ي مهر است اين ترانه، بدانيد
بانگ اراده ست اين ترانه، بخوانيد
بوسه ي او را به چهره ها بنشانيد
آتش او را به قله ها برسانيد

************************

بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است
بگذار تا سپيده بخندد به روي ما
بنشين، ببين كه دختر خورشيد "صبحگاه"
حسرت خورد ز روشني آرزوي ما
***
بنشين، مرو، هنوز به كامت نديده ايم
بنشين، مرو، هنوز كلامي نگفته ايم
بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است
بنشين، كه با خيال تو شب ها نخفته ايم
***
بنشين، مرو، كه در دل شب، در پناه ماه
خوش تر ز حرف عشق و سكوت و نگاه نيست
بنشين و جاودانه به آزار من مكوش
يكدم كنار دوست نشستن گناه نيست
***
بنشين، مرو، حكايت "وقت دگر" مگوي
شايد نماند فرصت ديدار ديگري
آخر، تو نيز با منت از عشق گفتگوست
غير از ملال و رنج از اين در چه مي بري؟
***
بنشين، مرو، صفاي تمناي من ببين
امشب، چراغ عشق در اين خانه روشن است
جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
بنشين، مرو، مرو كه نه هنگام رفتن است!...
***
اينك، تو رفته اي و من از راه هاي دور
مي بينمت به بستر خود برده اي پناه!
مي بينمت - نخفته - بر آن پرنيان سرد
مي بينمت نهفته نگاه از نگاه ماه
***
درمانده اي به ظلمت انديشه هاي تلخ
خواب از تو در گريز و تو از خواب در گريز
ياد منت نشسته برابر - پريده رنگ -
با خويشتن - به خلوت دل - مي كني ستيز

****************************
بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم
 
در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
 
يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت
 
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
 
يادم آيد : تو به من گفتي :
از اين عشق حذر كن!
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب ، آئينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا ،‌ كه دلت با دگران است!
تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!
 
با تو گفتم :‌
"حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پيش تو؟‌
هرگز نتوانم!
روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم"
باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!
 
اشكي ازشاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت!
اشك در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد،
يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه كشيدم
نگسستم ، نرميدم
 
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده  خبر هم
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم!
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم

******************************************

پند
 
هان اي پدر پير كه امروز
مي نالي از اين درد روانسوز
علم پدر آموخته بودي
واندم كه خبر دار شدي سوخته بودي
***
افسرده تن و جان تو در خدمت دولت
قاموس شرف بودي و ناموس فضيلت
وين هر دو ، شد از بهر تو اسباب مذلت
چل سال غم رنج ببين با تو چها كرد
دولت ، رمق و روح تو را از تو جدا كرد
چل سال تو را برده ي انگشت نما كرد
وآنگاه چنين خسته و آزرده رها كرد
***
از مادر بيچاره من ياد كن امروز :‌
هي جامه قبا كرد
خون خورد و گرو داد و غذا كرد و دوا كرد
جان بر سر اين كار فدا كرد
***
هان ! اي پدر پير ،
كو آن تن و آن روح سلامت ؟
كو آن قد و قامت ؟
فرياد كشد روح تو ، فرياد ندامت !
***
علم پدر آموخته بودي
واندم كه خبر دار شدي سوخته بودي
از چشم تو آن نور كجا رفت ؟‌
آن خاطر پر شور كجا رفت ؟
ميراث پدر هم سر اين كارهبا  رفت
وان شعله كه بر جان شما رفت
دودش همه بر ديده ما رفت
***
چل سال اگر خدمت بقال نمودي
امروز به اين رنج گرفتار نبودي
***
هان اي پدر پير !
چل سال در اين مهلكه راندي
عمري به تما شا و تحمل گذراندي
ديدي همه ناپاكي و خود پاك بماندي
آوخ كه مرا نيز بدين ورطه كشاندي
***
علم پدر آموخته ام من !
چون او همه در دام بلا سوخته ام من
چون او همه اندوه و غم آموخته ام من
***
اي كودك من ! مال بيندوز !
وان علم كه گفتند مياموز

**********************************

Linkback: https://irmeta.com/meta/b997/t3562/

آفلاین searcher

xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
پاسخ : شعرهای فریدون مشیری
« پاسخ #1 : ۱۶ مهر ۱۳۸۹ - ۲۲:۰۹:۴۸ »
درنیمه های قرن بشر سوزان!
در انفجار دائم باروت ،
در بوته زار انسان،در ازدحام وحشت سرسام،
سرگشته وهراسان            می خواند!
می خواند ،با صدای حزینش
می خواست تا((صدای خدا)) را
در جان مردمان بنشاند
نامردم سیه دل بدکار را ،مگر
در راه مردمی بکشاند....
می رفت و با صدای حزینش
می خواند:
_ در اصل،یک درخت کهن ((آدم))
از بهشت ،
آورد در زمین و درین پهندشت کشت!
ما شاخه ی درخت خدائیم.
چون برگ و بار ماست              زیک ریشه وتبار!
هر یک تبر به دست                  چرائیم؟؟؟
.
.
.
.
کتاب لحظه ها واحساس (نوشته ها وسیاه مشق های دوران جوانی استاد)
سبز، سبزم ...ريشه دارم.

آفلاین elahe

xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
پاسخ : شعرهای فریدون مشیری
« پاسخ #2 : ۱۶ مهر ۱۳۸۹ - ۲۲:۴۶:۰۱ »
هزاران اسب سپيد

به سنگ ساحل مغرب شكست زورق مهر،

پرندگان هراسان، به پرس و جورفتند .

هزار نيزه زرين به قلب آب شكست .

فضاي دريا يكسره به خون و شعله نشست .

به ماهيان خبر غرق آفتاب رسيد .

نفس زنان به تماشاي حال او رفتند !

ز ره درآمد باد،

به هم بر آمد موج،

درون دريا آشفت ناگهان، گفتي

هزاران اسب سپيد از هزار سوي افق،

رها شدند و چو باد از هزار سو رفتند !

***

نه تخته پاره زرين، كه جان شيرين بود؛

در آن هياهوي هول آفرين رها بر آب !

هزار روح پريشان به هر تلاطم موج،

بر آمدند و به گرداب فرو رفتند !

***

لهيب سرخ به جنگل گرفت و جاري شد .

نواگران چمن از نوا فرو ماندند .

شب آفرينان بر شهر سايه افكندند .

سحر پرستان، فرياد در گلو، رفتند
سخاوت ، زیباست آن زمان که دست نیازی به سویتان گشوده آید ، اما زیباترآن ایثار که نیازمند طلب نباشد و از افق های تفحص و ادراک برآید .

آفلاین DELFAN

  • کاربر متایی
  • ******
  • index - شعرهای فریدون مشیری - متا
  • تعداد ارسال: 1.834
  • متا امتیاز 18141 تومان
  • لیست کدهای من
  • تشکر و اهداء امتیاز به DELFAN
  • رای برای مدیریت : 21
  • يکي باش براي يک نفر،نه تصويري مبهم در خاطر صد نفر.
  • تخصص: حسابداری
  • سمت: حسابدار
  • سپاس شده از ایشان: 29
  • سپاس کرده از دیگران: 4
xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
پاسخ : شعرهای فریدون مشیری
« پاسخ #3 : ۱۷ مهر ۱۳۸۹ - ۱۰:۵۳:۱۹ »
آسمان كبود
 
بهارم دخترم از خواب برخيز

شكر خندي  بزن و شوري برانگيز

گل اقبال من اي غنچه ي  ناز

بهار آمد تو هم با او بياميز

***

بهارم دخترم آغوش واكن

كه از هر گوشه،  گل آغوش وا كرد

زمستان ملال انگيز بگذشت

بهاران خنده بر لب آشنا كرد

***

بهارم، دخترم، صحرا هياهوست

چمن زير پر و بال پرستوست

كبد آسمان همرنگ درياست

كبود چشم تو زيبا تر از اوست

***

بهارم، دخترم، نوروز آمد

تبسم بر رخ مردم كند گل

تماشا كن تبسم هاي او را

تبسم كن كه خود را گم كند گل

***

بهارم، دخترم، دست طبيعت

اگر از ابرها گوهر ببارد

و گر از هر گلش جوشد بهاري

بهاري از تو زيبا تر نيارد

***

بهارم، دخترم، چون خنده ي صبح

اميدي مي دمد در خنده تو

به چشم خويشتن مي بينم از دور

بهار دلكش آينده ي تو !

هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم

آفلاین DELFAN

  • کاربر متایی
  • ******
  • index - شعرهای فریدون مشیری - متا
  • تعداد ارسال: 1.834
  • متا امتیاز 18141 تومان
  • لیست کدهای من
  • تشکر و اهداء امتیاز به DELFAN
  • رای برای مدیریت : 21
  • يکي باش براي يک نفر،نه تصويري مبهم در خاطر صد نفر.
  • تخصص: حسابداری
  • سمت: حسابدار
  • سپاس شده از ایشان: 29
  • سپاس کرده از دیگران: 4
xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
پاسخ : شعرهای فریدون مشیری
« پاسخ #4 : ۱۷ مهر ۱۳۸۹ - ۱۰:۵۵:۲۱ »
بی تو مهتاب فریدون مشیری بی نظیره، از عمق وجود یک انسان اهل دل.
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم

آفلاین nadi

xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
پاسخ : شعرهای فریدون مشیری
« پاسخ #5 : ۱۷ مهر ۱۳۸۹ - ۱۱:۰۲:۳۹ »
سلام
من عاشق اشعار فریدون مشیری هستم مخصوصا  شعر "کوچه" خیلی زیباست .

پس از باران

گل از تراوت باران صبحدم، لبريز

هواي باغ و بهار از نسيم و نم لبريز

صفاي روي تو اي ابر مهربان بهار

كه هست دامنت از رشحه ي كرم لبريز

هزار چلچله در برج صبح مي خوانند

هنوز گوش شب از بانگ زير و بم لبريز

به پاي گل چه نشينم درين ديار كه هست

روان خلق زغوغاي بيش و كم لبريز

مرا به دشت شقايق مخوان كه لبريز است

فضاي دهر ز خونابه ي رستم، لبريز

ببين در آينه ي روزگار نقش بلا

كه شد ز خون سياووش، جام جم لبريز

چگونه درد شكيبايي اش نيازارد

دلي كه هست به هر جا ز درد و غم لبريز




پشت دریاها شهریست که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است.

آفلاین saeed.

xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
پاسخ : شعرهای فریدون مشیری
« پاسخ #6 : ۱۹ آبان ۱۳۸۹ - ۲۲:۱۵:۰۷ »
جزر و مد

 

ماه، دريا را به خود مي خواند و،

آب،

با كمندي، در فضاها ناپديد؛

دم به دم خود را به بالا مي كشيد .

جا به جا در راه اين دلدادگان

اختران آويخته فانوس ها .

***

گفتم اين دريا و اين يك ذره راه !

مي رساند عاقبت خود را به ماه !

من، چه مي گويم، جدا از ماه خويش

بين ما،

افسوس،

اقيانوسها ...
آخرین سنگر سکوته

                       خیلی حرفا گفتنی نیست

آفلاین DELFAN

  • کاربر متایی
  • ******
  • index - شعرهای فریدون مشیری - متا
  • تعداد ارسال: 1.834
  • متا امتیاز 18141 تومان
  • لیست کدهای من
  • تشکر و اهداء امتیاز به DELFAN
  • رای برای مدیریت : 21
  • يکي باش براي يک نفر،نه تصويري مبهم در خاطر صد نفر.
  • تخصص: حسابداری
  • سمت: حسابدار
  • سپاس شده از ایشان: 29
  • سپاس کرده از دیگران: 4
xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
پاسخ : شعرهای فریدون مشیری
« پاسخ #7 : ۱ آذر ۱۳۸۹ - ۱۵:۲۹:۲۸ »
شب تاريك و « بيم موج » و گردابي چنين هائل

كجا دانند حال ما « سبكباران ساحل ها »

((حافظ ))

***

در آن شب تاريك وآن گرداب هول انگيز،

حافظ را

تشويش توفان بود و « بيم موج » دريا بود !

ما، اينك از اعماق آن گرداب،

از ژرفاي آن غرقاب،

چنگال توفان بر گلو،

هر دم نهنگي روبرو،

هر لحظه در چاهي فرو،

تن پاره پاره، نيمه جان، در موج ها آويخته،

در چنبر اين هشت پايان دغل، خون از سراپا ريخته،

***

صد كوه موج از سر گذشته، سخت سر كشته،

با ماتم اين كشتي بي ناخداي بخت برگشته،

هر چند، اميد رهائي مرده در دل ها؛

سر مي دهيم اين آخرين فرياد درد آلود را :

- ((  ... آه، اي سبكباران ساحل ها ... ! ))

*****
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم

آفلاین m-it

xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
احساس
« پاسخ #8 : ۲۸ آبان ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۶:۴۸ »
نشسته ماه بر گردونه عاج .

به گردون مي رود فرياد امواج .

چراغي داشتم، كردند خاموش،

خروشي داشتم، كردند تاراج ...

آفلاین m-it

xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
ارمغان
« پاسخ #9 : ۲۸ آبان ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۸:۰۰ »
چگونه ماهي خود را به آب مي سپرد !

به دست موج خيالت سپرده ام جان را .

فضاي ياد تو، در ذهن من، چو دريائي است؛

بر آن شكفته هزاران هزار نيلوفر .

درين بهشت برين، چون نسيم مي گذرم،

چه ارمغان برم آن خنده گل افشان را ؟

آفلاین m-it

xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
ایثار
« پاسخ #10 : ۲۸ آبان ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۰:۲۷ »
سر از دريا برون آورد خورشيد

چو گل، بر سينه دريا، درخشيد

شراري داشت، بر شعر من آويخت

فروغي داشت، بر روي تو بخشيد !

آفلاین m-it

xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
بر آمد آفتاب
« پاسخ #11 : ۲۸ آبان ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۱:۵۱ »
لبخند او، بر آمدن آفتاب را

در پهنه طلائي دريا

از مهر، مي ستود .

در چشم من، وليكن ...

لبخند او بر آمدن آفتاب بود !

آفلاین m-it

xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
بغض
« پاسخ #12 : ۲۸ آبان ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۲:۴۰ »
در اين جهان لا يتناهي،

آيا، به بيگناهي ماهي،

- ( بغضم نمي گذارد، تا حرف خويش را

از تنگناي سينه بر آرم ! )

گر اين تپنده در قفس پنجه هاي تو،

اين قلب بر جهنده،

آه، اين هنوز زنده لرزنده،

اينجا، كنار تابه !

در كام تان گواراست ؛

حرفي دگر ندارم ! ...

آفلاین m-it

xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
به هر موجي كه مي گفتم ...
« پاسخ #13 : ۲۸ آبان ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۳:۴۸ »
به دريا شكوه بردم از شب دشت،

وز اين عمري كه تلخ تلخ بگذشت،

به هر موجي كه مي گفتم غم خويش؛

سري ميزد به سنگ و باز مي گشت .!

آفلاین m-it

xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
بيكرانه
« پاسخ #14 : ۲۸ آبان ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۴:۵۳ »
 نه آن دريا، كه شعرش جاودانه است،

نه آن دريا، كه لبريز از ترانه ست .

به چشمانت بگو بسپار ما را،

به آن دريا كه ناپيدا كرانه ست !


اشتراک گذاری از طریق facebook اشتراک گذاری از طریق linkedin اشتراک گذاری از طریق twitter

xx
زندگی نامه فریدون مشیری

نویسنده m-it

0 پاسخ ها
614 مشاهده
آخرين ارسال ۳۰ آبان ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۹:۵۲
توسط m-it
xx
شعرهای قیصرامین پور

نویسنده saeed.

9 پاسخ ها
2469 مشاهده
آخرين ارسال ۲۲ دی ۱۳۸۹ - ۱۲:۳۸:۳۸
توسط saeed.
xx
شعرهای شهریار

نویسنده saeed.

5 پاسخ ها
8189 مشاهده
آخرين ارسال ۵ بهمن ۱۳۹۰ - ۲۲:۰۵:۵۳
توسط saeed.
xx
شعرهای فروغ فرخ زاد

نویسنده saeed.

55 پاسخ ها
6855 مشاهده
آخرين ارسال ۴ آذر ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۱:۴۶
توسط m-it
xx
شعرهای دوران کودکی

نویسنده DELFAN

17 پاسخ ها
9119 مشاهده
آخرين ارسال ۱۷ آبان ۱۳۸۹ - ۱۴:۰۳:۱۲
توسط saeed.
xx
شعرهای احمد شاملو

نویسنده saeed.

9 پاسخ ها
2771 مشاهده
آخرين ارسال ۲۲ دی ۱۳۸۹ - ۰۰:۳۳:۵۸
توسط saeed.