Google


normal_post - شعرهای فریدون مشیری - متا نویسنده موضوع: شعرهای فریدون مشیری  (دفعات بازدید: 6076 بار)

0 کاربر و 1 مهمان درحال دیدن موضوع.

آفلاین m-it

xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
پاسخ
« پاسخ #15 : ۲۸ آبان ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۵:۲۶ »
ساحل در انتظار كسي بود

تا پاسخي بگويد، فرياد آب را .

با ناله گره شده، دلتنگ، خشمگين،

سر زير پر كشيدم و رفتم !

جواب را .

آفلاین m-it

xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
پرواز
« پاسخ #16 : ۲۸ آبان ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۶:۲۳ »
مرغ دريا بادبان هاي بلندش را

در مسير باد مي افراشت !

سينه مي سائيد بر موج هوا،

آنگونه خوش، زيبا

كه گفتي آسمان را آب مي پنداشت !

آفلاین m-it

xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
پس از مرگ بلبل
« پاسخ #17 : ۲۸ آبان ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۷:۲۶ »
نفس مي زند موج ...

***

نفس مي زند موج، ساحل نمي گيردش دست،

پس مي زند موج .

فغاني به فريادرس مي زند موج !

من آن رانده مانده بي شكيبم،

كه راهم به فريادرس بسته،

دست فغانم شكسته،

زمين زير پايم تهي مي كند جاي،

زمان در كنارم عبث مي زند موج !

نه درمن غزل مي زند بال،

نه در دل هوس مي زند موج !

***

رها كن، رها كن، كه اين شعله خرد، چندان نپايد،

يكي برق سوزنده بايد،

كزين تنگنا ره گشايد؛

كران تا كران خار و خس مي زند موج !

***

گر اين نغمه، اين دانه اشك،

درين خاك روئيد و باليد و بشكفت،

پس از مرگ ببل، ببينيد

چه خوش بوي گل در قفس مي زند موج !

آفلاین m-it

xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
پشت اين در
« پاسخ #18 : ۲۸ آبان ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۸:۴۱ »
صحن دكان غرق در خون بود و دكاندار، پي در پي

از در تنگ قفس

چنگ خون آلوده ي خود را درون مي برد

پنجه بر جان يكي زان جمع مي افكند و

او را با همه فرياد جانسوزش برون مي برد

مرغكان را يك به يك مي كشت و

در سطلي پر از خون سرنگون مي كرد

صحن دكان را سراسر غرق خون مي كرد

***

بسته بالان قفس

بي خيال

بر سر يك "دانه" با هم جنگ و غوغا داشتند

تا برون آرند چشم يكدگر را

بر سر هم خيز بر مي داشتند

***

گفتم: اي بيچاره انسان!

حال اينان حال توست!

چنگ بيداد اجل، در پشت در،

دنبال توست

پشت اين در، داس خونين، دست اوست

تا گريبان تو را آرد به چنگ

دست خون آلود او در جست و جوست

بر سر يك لقمه

يا يك نكته، آن هم هيچ و پوچ

اين چنين دشمن چرايي؟

مي تواني بود دوست

آفلاین m-it

xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
پیکار
« پاسخ #19 : ۲۸ آبان ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۹:۲۳ »
لب دريا، جدال تور و ماهي،

ز وحشت مي رود چشمم سياهي،

تپيدن هاي جان ها بود بر خاك،

كنار هم، گناه و بيگناهي !

آفلاین m-it

xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
تاریک
« پاسخ #20 : ۲۸ آبان ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۹:۵۹ »
چه جاي ماه ،

كه حتي شعاع فانوسي

درين سياهي جاويد كورسو نزند

به جز قدمهاي عابران ملول

صداي پاي كسي

سكوت مرتعش شهر را نمي شكند

***

به هيچ كوي و گذر

صداي خنده مستانه اي نمي پيچد

***

كجا رها كنم  اين بار غم كه بر دوش است ؟

چرا ميكده آفتاب خاموش است !

آفلاین m-it

xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
چراغي در افق
« پاسخ #21 : ۲۹ آبان ۱۳۹۲ - ۰۰:۰۰:۴۰ »
به پيش روي من، تا چشم ياري مي كند، درياست !

چراغ ساحل آسودگي ها در افق پيداست !

درين ساحل كه من افتاده ام خاموش،

غمم دريا، دلم تنهاست .

وجودم بسته در زنجير خونين تعلق ها ست !

*****

خروش موج، با من مي كند نجوا،

كه : - « هرل كس دل به دريا زد رهائي يافت !

كه هر كس دل به دريا زد رهائي يافت ... »

*****

مرا آن دل كه بر دريا زنم، نيست !

ز پا اين بند خونين بر كنم نيست ،

اميد آنكه جان خسته ام را ،

به آن ناديده ساحل افكنم نيست !

آفلاین m-it

xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
چشم به راه
« پاسخ #22 : ۲۹ آبان ۱۳۹۲ - ۰۰:۰۱:۲۳ »
لب دريا، سحر گاهان و باران،

هوا، رنگ غم چشم انتظاران،

نمي پيچد صداي گرم خورشيد،

نمي تابد چراغ چشم ياران !

آفلاین m-it

xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
خواب، بيدار
« پاسخ #23 : ۲۹ آبان ۱۳۹۲ - ۰۰:۰۲:۱۱ »
گر چه با يادش، همه شب، تا سحر گاهان نيلي فام،

بيدارم؛

گاهگاهي نيز،

وقتي چشم بر هم مي گذارم،

خواب هاي روشني دارم،

عين هشياري !

آنچنان روشن كه من در خواب،

دم به دم با خويش مي گويم كه :

بيداري ست ، بيداري ست، بيداري !

***

اينك، اما در سحر گاهي، چنين از روشني سرشار،

پيش چشم اين همه بيدار،

آيا خواب مي بينم ؟

اين منم، همراه او ؟

بازو به بازو،

مست مست از عشق، از اميد ؟

روي راهي تار و پودش نور،

از اين سوي دريا، رفته تا دروازه خورشيد ؟

***

اي زمان، اي آسمان، اي كوه، اي دريا !

خواب يا بيدار،

جاوداني باد اين رؤياي رنگينم !

آفلاین m-it

xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
در بلنديهاي پرواز
« پاسخ #24 : ۲۹ آبان ۱۳۹۲ - ۰۰:۰۲:۴۲ »
زمان در خواب و دريا قصه پرداز،

خيالم در بلندي هاي پرواز،

ز تلخي هاي پايان، مي رسيدم

به شيرين شگفتي هاي آغاز !

آفلاین m-it

xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
در هاله شرم
« پاسخ #25 : ۲۹ آبان ۱۳۹۲ - ۰۰:۰۳:۳۰ »
ساحل خاموش، در بهت مه آلود سحرگاهان

چشم وا مي كرد و - شايد -

جاي پاها را، نخستين بار، روي ماسه ها مي ديد !

ما بر آن نرماي تردتر، روان بوديم .

***

آسمان و كوه و جنگل نيز، مبهوت از نخستين لحظه ديدار،

با خورشيد !

آه، گفتي ما، در آغاز جهان بوديم ؟

***

بر لب دريا

در بهشت بيكران صبحگاهان،

ما

چشم و دل، در هاله شرم نخسين !

آدم و حوا !

آفلاین m-it

xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
دروازه طلايي
« پاسخ #26 : ۲۹ آبان ۱۳۹۲ - ۰۰:۰۴:۱۵ »
در كوره راه گمشده ي سنگلاخ عمر

مردي نفس زنان تن خود مي كشد به راه

خورشيد و ماه، روز و شب از چهره ي زمان

همچون دو ديده، خيره به اين مرد بي پناه

***

اي بس به سنگ آمده آن پاي پر ز داغ

اي بس به سرفتاده در آغوش سنگ ها

چاه گذشته، بسته بر او راه بازگشت

خو كرده با سكوت سياه درنگ ها

***

حيران نشسته در دل شب هاي بي سحر!

گريان دويده در پي فرداي بي اميد

كام از عطش گداخته آبش ز سر گذشت

عمرش به سر نيامده جانش به لب رسيد

***

سوسوزنان، ستاره ي كوري ز بام عشق

در آسمان بخت سياهش دميد و مرد

وين خسته را به ظلمت آن راه ناشناس

تنها به دست تيرگي جاودان سپرد

***

اين رهگذر منم، كه با همه عمر با اميد

رفتم به بام دهر برآيم، به صد غرور

اما چه سود زين همه كوشش كه دست مرگ

خوش مي كشد مرا به سراشيب تنگ گور

***

اي رهنورد خسته، چه نالي ز سرنوشت؟

ديگر تو را به منزل راحت رسانده است

دروازه طلايي آن را نگاه كن!

تا شهر مرگ، راه درازي نمانده است

آفلاین m-it

xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
درياب مرا، دريا
« پاسخ #27 : ۲۹ آبان ۱۳۹۲ - ۰۰:۰۵:۱۵ »
اي بر سر بالينم، افسانه سرا دريا !

افسانه عمري تو، باري به سرآ دريا .

***

اي اشك شبانگاهت، آئينه صد اندوه،

وي ناله شبگيرت، آهنگ عزا دريا .

***

با كوكبه خورشيد، در پاي تو مي ميرم

بردار به بالينم ، دستي به دعا دريا !

***

امواج تو، نعشم را افكنده درين ساحل،

درياب مرا، دريا؛ درياب مرا، دريا .

***

ز آن گمشدگان آخر با من سخني سر كن،

تا همچو شفق بارم خون از مژه ها دريا .

***

چون من همه آشوبي، در فتنه اين توفان،

اي هستي ما يكسر آشوب و بلا دريا !

***

با زمزمه باران در پيش تو مي گريم،

چون چنگ هزار آوا پر شور و نوا دريا !

***

تنهائي و تاريكي آغاز كدورت هاست،

خوش وقت سحر خيزان و آن صبح و صفا دريا .

***

بردار و ببر دريا، اين پيكر بي جان را

بر سينه گردابي بسپار و بيا دريا .

***

تو، مادر بي خوابي. من كودك بي آرام

لالائي خود سر كن از بهر خدا دريا .

***

دور از خس وخاكم كن، موجي زن و پاكم كن

وين قصه مگو با كس، كي بود و كجا ؟ دريا !

***

آفلاین m-it

xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
درياي نگاه
« پاسخ #28 : ۲۹ آبان ۱۳۹۲ - ۰۰:۰۶:۰۴ »
به چشمان پريرويان اين شهر

به صد اميد مي بستم نگاهي

مگر يك تن از اين ناآشنايان

مرا بخشد به شهر عشق راهي

 ***

به هر چشمي به اميدي كه اين اوست

نگاه بي قرارم خيره مي ماند

يكي هم، زينهمه نازآفرينان

اميدم را به چشمانم نمي خواند

 ***

غريبي بودم و گم كرده راهي

مرا با خود به هر سويي كشاندند

شنيدم بارها از رهگذاران

كه زير لب مرا ديوانه خواندند

 ***

ولي من، چشم اميدم نمي خفت

كه مرغي آشيان گم كرده بودم

زهر بام و دري سر مي كشيدم

به هر بوم و بري پر مي گشودم

 ***

اميد خسته ام از پاي ننشست

نگاه تشنه ام در جستجو بود

در آن هنگامه ي ديدار و پرهيز

رسيدم عاقبت آن جا كه او بود

 ***

"دو تنها و دو سرگردان، دو بي كس"

ز خود بيگانه، از هستي رميده

از اين بي درد مردم، رو نهفته

شرنگ نااميدي ها چشيده

 ***

دل از بي همزباني ها فسرده

تن از نامهرباني ها فسرده

ز حسرت پاي در دامن كشيده

به خلوت، سر به زير بال برده

 ***

به خلوت، سر به زير بال برده

"دو تنها و دو سرگردان، دو بي كس"

به خلوتگاه جان، با هم نشستند

زبان بي زباني را گشودند

سكوت جاوداني را شكستند

 ***

مپرسيد، اي سبكباران! مپرسيد

كه اين ديوانه ي از خود به در كيست؟

چه گويم! از كه گويم! با كه گويم!

كه اين ديوانه را از خود خبر نيست

 ***

به آن لب تشنه مي مانم كه ناگاه

به دريايي درافتد بيكرانه

لبي، از قطره آبي تر نكرده

خورد از موج وحشي تازيانه

 ***

مپرسيد، اي سبكباران مپرسيد

مرا با عشق او تنها گذاريد

غريق لطف آن دريا نگاهم

مرا تنها به اين دريا سپاريد

آفلاین m-it

xx - شعرهای فریدون مشیری - متا
دلاويزترين
« پاسخ #29 : ۲۹ آبان ۱۳۹۲ - ۰۰:۰۶:۵۹ »
از دل افروز ترين روز جهان،

خاطره اي با من هست.

به شما ارزاني :

 

سحري بود و هنوز،

گوهر ماه به گيسوي شب آويخته بود .

گل ياس،

عشق در جان هوا ريخته بود .

من به ديدار سحر مي رفتم

نفسم با نفس ياس درآميخته بود .

***

مي گشودم پر و مي رفتم و مي گفتم : (( هاي !

 بسراي اي دل شيدا، بسراي .

اين دل افروزترين روز جهان را بنگر !

تو دلاويز ترين شعر جهان را بسراي !

 

آسمان، ياس، سحر، ماه، نسيم،

روح درجسم جهان ريخته اند،

شور و شوق تو برانگيخته اند،

تو هم اي مرغك تنها، بسراي !

 

همه درهاي رهائي بسته ست،

تا گشائي به نسيم سخني، پنجرهاي را، بسراي !

بسراي ... ))

 

من به دنبال دلاويزترين شعر جهان مي رفتم !

***

در افق، پشت سرا پرده نور

باغ هاي گل سرخ،

شاخه گسترده به مهر،

غنچه آورده به ناز،

دم به دم از نفس باد سحر؛

غنچه ها مي شد باز .

 

غنچه ها مي رسد باز،

باغ هاي گل سرخ،

باغ هاي گل سرخ،

يك گل سرخ درشت از دل دريا برخاست !
چون گل افشاني لبخند تو،

در لحظه شيرين شكفتن !

خورشيد !

چه فروغي به جهان مي بخشيد !

چه شكوهي ... !

همه عالم به تماشا برخاست !

 

من به دنبال دلاويزترين شعر جهان مي گشتم !

***

دو كبوتر در اوج،

بال در بال گذر مي كردند .

 

دو صنوبر در باغ،

سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلي مي خواندند .

مرغ دريائي، با جفت خود، از ساحل دور

رو نهادند به دروازه نور ...

 

چمن خاطر من نيز ز جان مايه عشق،

در سرا پرده دل

غنچه اي مي پرورد،

- هديه اي مي آورد -

برگ هايش كم كم باز شدند !

برگ ها باز شدند :

ـ « ... يافتم ! يافتم ! آن نكته كه مي خواستمش !

با شكوفائي خورشيد و ،

گل افشاني لبخند تو،

آراستمش !

تار و پودش را از خوبي و مهر،

خوشتر از تافته ياس و سحربافته ام :

(( دوستت دارم )) را

من دلاويز ترين شعر جهان يافته ام !

***

 اين گل سرخ من است !

دامني پر كن ازين گل كه دهي هديه به خلق،

كه بري خانه دشمن !

كه فشاني بر دوست !

راز خوشبختي هر كس به پراكندن اوست !

 

در دل مردم عالم، به خدا،

نور خواهد پاشيد،

روح خواهد بخشيد . »

 

تو هم، اي خوب من ! اين نكته به تكرار بگو !

اين دلاويزترين حرف جهان را، همه وقت،

نه به يك بار و به ده بار، كه صد بار بگو !

« دوستم داري » ؟ را از من بسيار بپرس !

« دوستت دارم » را با من بسيار بگو !


اشتراک گذاری از طریق facebook اشتراک گذاری از طریق linkedin اشتراک گذاری از طریق twitter

xx
زندگی نامه فریدون مشیری

نویسنده m-it

0 پاسخ ها
621 مشاهده
آخرين ارسال ۳۰ آبان ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۹:۵۲
توسط m-it
xx
شعرهای قیصرامین پور

نویسنده saeed.

9 پاسخ ها
2472 مشاهده
آخرين ارسال ۲۲ دی ۱۳۸۹ - ۱۲:۳۸:۳۸
توسط saeed.
xx
شعرهای شهریار

نویسنده saeed.

5 پاسخ ها
8195 مشاهده
آخرين ارسال ۵ بهمن ۱۳۹۰ - ۲۲:۰۵:۵۳
توسط saeed.
xx
شعرهای فروغ فرخ زاد

نویسنده saeed.

55 پاسخ ها
6870 مشاهده
آخرين ارسال ۴ آذر ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۱:۴۶
توسط m-it
xx
شعرهای سهراب سپهری

نویسنده saeed.

122 پاسخ ها
12697 مشاهده
آخرين ارسال ۳۰ آبان ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۰:۲۹
توسط m-it
xx
شعرهای حسین پناهی

نویسنده saeed.

12 پاسخ ها
5062 مشاهده
آخرين ارسال ۱۲ مرداد ۱۳۹۰ - ۱۰:۴۴:۱۰
توسط DELFAN