Google


normal_post - دفتر شعر بی پایان - متا نویسنده موضوع: دفتر شعر بی پایان  (دفعات بازدید: 1410 بار)

0 کاربر و 1 مهمان درحال دیدن موضوع.

آفلاین davod.dashti

xx - دفتر شعر بی پایان - متا
دفتر شعر بی پایان
« : ۵ اردیبهشت ۱۳۹۱ - ۱۶:۳۰:۰۹ »
شهر من هلهله کن

دختری زیبا چشم گونه ای سرخ و قشنگ
موی آراسته و جامه ی تنگ
در بغل دارم و آیم بر تو
شهر من حلقه ی توست
دختری ناز و لطیف
و منم انگشتت
راه تو دور شده
گم شده راه به خود برگشتت
موشها در پی ما
جای پایش همه جا
دخترک می ترسید
دخترک نفرت داشت از ره ما
داد هایی ایست که می گفتم کو
مویهایی ایست که می رویید به رو
ناز من خوابیده، در تن خسته من
لب او خشک شده
ناز من شکوه نکرد ، از ره شهر چنین بسته ی من
شخم خواهم زدن این راه
با ناخنهایم
خواهمش کاشت
با موهایم
گم شود از بودن کس نیاید سوی آن
شهر من راه نما ، گم شده ام
دخترک می بوسید از صورت من
صورت پر مویم
تکه تکه است لباس تن من
کفش بر پای ندارم
دخترک شاه پری وار زمین
و ندارد غم این
گرچه خوابیده در این سال دو ده بر پر قوی (بیست سال )
هیچ رنجی نبرد از بغلم
شهر من سرد شدی
راه و شب نزدیک است
صورتم سرخ شده از سرما
موشها پشت سرم یخ زده اند
شهر زیبای یخی ، بکر بمان

بی پایان


Linkback: https://irmeta.com/meta/b997/t10366/
انسان شکست نمي خورد بلکه دست از تلاش بر ميدارد

آفلاین davod.dashti

xx - دفتر شعر بی پایان - متا
پاسخ : دفتر شعر بی پایان
« پاسخ #1 : ۵ اردیبهشت ۱۳۹۱ - ۱۶:۳۴:۳۴ »

ناپیدا

سلام ای صورت بی رخ ، در اذهانم نمی مانی
پری واری ز چشمم بود و در چشمم نمی مانی
خدا بود اندرون قلب ، کجا ای همره عشقم ، از این قلبی و در قلبم نمی مانی
به دریای غمت بودم،به ساحل چون رسم رفتی، و در ساحل نمی مانی
ز لبخند شکر بارت، عسل از آبرو رفته، بیا شیرینیم تر کن، چو شیرینی نمی مانی
الا ای عشق بت گردان، بیا راهی دگر سر کن، وگرنه چون رگی بی خون، در این دنیا نمی مانی
ز یک روحیم و در اجساد، میان بازی جانان ، بدان تنها نمی مانی

بی پایان ( 79/2/15
انسان شکست نمي خورد بلکه دست از تلاش بر ميدارد

آفلاین davod.dashti

xx - دفتر شعر بی پایان - متا
پاسخ : دفتر شعر بی پایان
« پاسخ #2 : ۵ اردیبهشت ۱۳۹۱ - ۱۶:۳۶:۵۸ »

ققنوس

ای ققنوس پیر
تو که برسنگ کوبیده ای و از جاده ها گذشته ای
و پرواز کردی و زمین دیده ای
ای که باران پرهایت را خیس
و خاک آنرا گل آلود کرده
بر من بیاموز این راه بی پایان را
تا بیاموزمت جوان شدن را

خاموش من
چشمهایم در جستجوی ندیدن
و چرا هیچ چیز بر یاد ندارم
بگذار خودم را نیز از یاد ببرم
تا برای نجات اسمت را دیوانه وار تکرار کنم
ققنوس من بیاد داری
آن روز را که من از کوه افتادم
و تو بودی که با پرواز با شکوهتمرا از رمیدن گرفتی
و نگذاشتی زمین بخورم
پرهای گرمت را گرفتم


خاموش من
 با اینکه شانه هایم سنگین بود
اما ابرو خم نکردی
وقتی دلم آرام گرفت
و وقتی توانستم دستانم را کمی شل کنم
آنرا خون آلود دیدم
تو خود
تو خود زخمی بودی

خاموش من
اینک حرف بزن،‌حرف بزن چون
کسی که گوش میدهد
چشمهای اشک آلود من است
که نه به زخم تو،‌نه
بلکه به تویی که زخم خورده
تلخ شده
به گوشی که سراپا منتظر صدای توست
سر بر شانه های پاکت میگذارم
چشمهایت میخواهد از من جدا شود
گفتی آرزویی کن
مانده بودم آرزوی دیدار دوباره ات را بکنم
چشمانم را بستم و آرزوی جوانیت را کردم

بی پایان 84.3.17
انسان شکست نمي خورد بلکه دست از تلاش بر ميدارد

آفلاین homi

  • کاربر جدید
  • *
  • index - دفتر شعر بی پایان - متا
  • تعداد ارسال: 11
  • متا امتیاز 652 تومان
  • لیست کدهای من
  • تشکر و اهداء امتیاز به homi
  • رای برای مدیریت : 0
  • تنها با یاد اوست که دل ها آرام می گیرد.
  • تخصص: حسابداری
  • سمت: حسابدار
  • سپاس شده از ایشان: 0
  • سپاس کرده از دیگران: 1
xx - دفتر شعر بی پایان - متا
پاسخ : دفتر شعر بی پایان
« پاسخ #3 : ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۲ - ۱۳:۴۱:۳۰ »
چه زیبا گفته اند که ....
هرگز در زندگي اين دو را ابراز نكنيد

نخست، آنچه نيستيد
و
دوم ، همه آنچه هستيد!

تلاش كنيم نديده ها را ببينيم
ديدن آنچه كه همه ميبينند هنر نيست!

بهترين آيينه وجدان توست...
آگاه و بيدار باش...

خدايا
مارو ببخش كه در كار خير
يا "جار" زديم...
يا "جا" زديم...

عمري گذشت تا باورمان شد
آنچه را باد برد...
خودمان بوديم...

ثبت احوال در شناسنامه ام
همه چيز را ثبت كرده
جز احوالم...

نه صدايش را نازك كرده بود
نه دستانش را آردي...
از كجا بايد به گرگ بودنش شك ميكردم؟؟

چه خوشبختي بزرگي است...
بدبختي هاي كوچك!

گاه لازم است كه انسان
ديدگان خود را ببندد
زيرا اغلب خود را به نابينايي زدن نيز
نوعي خوشبختي است...

جسم ما باغي است
كه اراده
باغبان آن است

اگر درد داري تحمل كن
روي هم كه تلنبار شد
ديگر نميفهمي كدام درد از كجاست
كم كم خودش بي حس ميشود!!

روزگاريست كه شيطان فرياد ميزند
آدمي پيدا كنيد، سجده خواهم كرد!

کاش اون لحظه ای که یکی ازت میپرسه “حالت چطوره؟”
و تو جواب میدی “خوبم!”
کسی باشه که محکم بغلت کنه و آروم تو گوشت بگه: “میدونم خوب نیستی…”

راز این هستی چیست؟
ما چرا آمده ایم؟
کار ما نیست گذر از هستی
گذر از آدم ها
کار ما شاید
پر کردن تنهایی یک دل تنها باشد

یادم نرود که: من تنها هستم... اما تنها من نیستم که تنها هستم!

خدايا!
من دلم قرصه!
كسي غير از تو با من نيست
خيالت از زمين راحت، كه حتي روز روشن نيست
كسي اينجا نميبينه، كه دنيا زير چشماته
يه عمره يادمون رفته، زمين دار مكافاته
فراموشم شده گاهي، كه اين پايين چه ها كردم
كه روزي بايد از اينجا، بازم پيش تو برگردم
خدايا وقت برگشتن، يه كم با من مدارا كن
شنيدم گرمه آغوشت
اگه ميشه منم جا كن...
زندگی زیباست ، که گاه خاطره ای در میان خاطره ها ،
خاطره ی خاطره ها می گردد ...


اشتراک گذاری از طریق facebook اشتراک گذاری از طریق linkedin اشتراک گذاری از طریق twitter
 

anything