Google


normal_post - چرا افسرده ام و حسی به زندگی ندارم؟ - متا نویسنده موضوع: چرا افسرده ام و حسی به زندگی ندارم؟  (دفعات بازدید: 807 بار)

0 کاربر و 1 مهمان درحال دیدن موضوع.

آفلاین محتشمی

  • سـرپـرسـت بـخـش
  • *
  • تعداد ارسال: 19
  • متا امتیاز 950 تومان
  • لیست کدهای من
  • تشکر و اهداء امتیاز به محتشمی
  • رای برای مدیریت : 0
  • تخصص: پژوهشگر مستقل در حوزه جرم شناسی، روان شناسی و جامعه شناسی - کارشناس ارشد از دانشگاه شهید بهشتی
  • استان / شهر: تهران
  • سپاس شده از ایشان: 2
  • سپاس کرده از دیگران: 0
xx - چرا افسرده ام و حسی به زندگی ندارم؟ - متا
چرا افسرده ام و حسی به زندگی ندارم؟
« : ۱۶ اسفند ۱۳۹۴ - ۲۰:۱۳:۳۳ »
برای خیلی از ما پیش میاد که در یک مقاطعی از زندگیمون احساس بی انگیزگی و روزمرگی می کنیم. احساس می کنیم که هیچ حسی به زندگی نداریم و فکر می کنیم که اصلاً لازمه که من زنده باشم؟
گاهی از اوقات، این مسئله نشونه افسردگیه و هشداریه برای اینکه من به متخصصین حوزه روانپزشکی و روان شناسی مراجعه کنم تا با دانش خودشون به من کمک کنن. حالا چه من افسرده باشم و چه به خاطر شرایطی که در بعضی مراحل زندگی برام پیش میاد، حسم رو نسبت به زندگی از دست داده باشم و تو دلم بگم خوب که چی؟؟، آیا راهی وجود داره که علاوه بر کمک متخصصین، خودم هم بتونم به خودم کمک کنم؟ قطعاً وجود داره.
در مرحله اول، باید بدونم که وقتی که من اهداف روشن و مشخص و در عین حال صحیحی رو برای خودم نداشته باشم، طبیعیه که حسی هم نسبت به زندگی نداشته باشم. انسان به امید زنده ست و این امید، با داشتن هدف محقق می شه. وقتی که من کارم این باشه که فقط روزم رو به شب برسونم و شبم رو به روز، بدون این که کار خاصی انجام بدم، خوب معلومه احساس بطالت و غیرمفید بودن می کنم و از خودم و زندگیم بیزار می شم. یا وقتی که من کارهایی رو انجام می دم، اما ته دلم از اونا راضی نیستم و می دونم که در حد من یا مورد علاقه من نیستن، حالم با خودم بد می شه.
پس، چه بی هدف باشم و چه اهدافم رو اشتباه انتخاب کرده باشم، حالم بده. به همین خاطر، باید یک بار با خودم خلوت کنم و در مورد هدف های زندگیم دقیق فکر کنم. لازمه که همه ما در مورد روابط خودمون با پروردگار، با سایر مردم و با خودمون هدف داشته باشیم. اهداف من در زمینه های اعتقادی، خانوادگی، اجتماعی، تحصیلی، شغلی، ورزشی و ... باید مشخص باشه. زمانی من می تونم حرکت کنم و برسم که مقصد رو بدونم. بدونم که قراره به کجا برم. وگرنه، اگه الکی راه بیفتم و بگم حالا می رم ببینم چی می شه، چون نمی دونم کجا می خوام برم، خوب به جایی هم نمی رسم و فقط دور خودم می چرخم.
بنابراین، من میام هدف های ریز و درشت و بلندمدت و کوتاه مدت خودمو به تفکیک مشخص می کنم و حتماً حتماً اونها رو می نویسم تا جزئیاتش یادم نره و در ضمن، موتوری باشه برای حرکتم. بعد میام برای رسیدن به هر کدوم از این هدف ها برنامه ریزی می کنم. در واقع، مسیر رسیدن به مقصد رو برای خودم ترسیم می کنم. در آخر هم، تلاش می کنم تا با استفاده از شیوه های صحیحی که خودم بلدم یا از طریق مشورت با اهل فن در هر کدوم از حوزه ها یاد گرفتم، به پیاده سازی برنامه هام با کمترین میزان دوباره کاری یا هدررفت انرژیم بپردازم.
توی این کار هم:
 اولاً به قابلیت ها، استعدادها و علاقه خودم توجه می کنم و نمی گم مثلاً چون تو رشته من همه فلان راه رو رفتن، منم همون راه رو می رم. من می تونم اهداف خلاقانه تری رو نسبت به اونچه که همه در پیش گرفتن، برای خودم تعیین کنم. پس، فقط داشتن هدف مهم نیست، بلکه تعیین هدف های درست و متناسب با ابعاد وجودی من از اهمیت بیشتری برخورداره. همچنین، می تونم برای رسیدن به هدف های دوست داشتنیم هر جای دنیا که لازم باشه برم و انتظار نداشته باشم که بایستم و امکانات به سمت من بیان، بلکه من باید به سمت امکانات و منابع حرکت کنم یا خودم اونا رو ایجاد کنم.
ثانیاٌ فراموش نمی کنم که من هر کاری رو هم بکنم، وقتی تهش به هیچ وجود برتری وصل نباشم، ته دلم احساس خلأ و پوچی می کنم. وقتی که فکر کنم خوب من این همه کار می کنم، آخرش که چی؟، انگیزه من برای حرکت کم می شه. اما وقتی نیروی خودمو در اختیار خالق قرار بدم، از نگاه اون و لبخند اون، غرق رضایت و لذت می شم. با چنین دیدگاهی، یقین دارم که اون تلاشم رو می بینه، توی مسیر همراهمه و دستم رو ول نمی کنه. با این نگاه، اصل تمرکزم روی تلاشمه و همش دنبال نتیجه گرفتن نیستم. هدفم رو دوست دارم، اما از مسیر هم لذت می برم، فقط دنبال تموم کردن نیستم و با اعتمادی که به خالق دارم، می دونم هر وقت و به هر شکلی که خودش صلاح بدونه، نتیجه مطلوب رو از جایی که انتظارش رو ندارم، برام رقم می زنه. کافیه من ببینمش و لمسش کنم. تا آخر همراهمه. این طوری، در امور تحت کنترلم نهایت تلاشم رو می کنم و امور غیر قابل کنترل خودم رو به خودش می سپارم و اگه نتیجه عیناً همونی نشد که من می خوام، با علم به حکمت و رحمتش، به هم نمی ریزم و افسردگی و پوچی مضاعفی رو به خودم تحمیل نمی کنم.
در مرحله دوم، باید یاد بگیرم که منتظر اتفاق خارق العاده ای توی زندگیم نباشم تا خوشحال بشم و لذت ببرم. من می تونم از پذیرفته شدن در یکی از بهترین دانشگاه های دنیا خوشحال بشم. از یک دور همی خانوادگی هم غرق لذت بشم. پس بهتره که لذت رو وزن نکنم و هر چیز خوشایند سالمی، حالا کوچک یا بزرگ، خوشحالی رو برای من به ارمغان بیاره و من هم با علم به این که این لذت و نعمت از جانب پروردگاره، از اون در مسیر عاشق شدن و خدایی شدن هرچه بیشتر استفاده کنم نه این که اصلاً اونو نبینم یا برعکس به طور افراطی غرق در اون بشم و هدف بزرگ تر رو فراموش کنم. زندگی مجموعه ای از همین چیزاست. باید به این باور برسم.
در مرحله سوم، باید اصل مرور رو یاد بگیرم. یکی از مهم ترین ویژگی های انسان فراموشیه. این که ما خاطرات بد گذشته رو فراموش کنیم و اونا رو رها کنیم، نعمت بزرگیه و خیلی هم خوبه. اما باید درونمون رو طوری تربیت کنیم که خوبی ها، خوشی ها، پیشرفت ها و تغییرات مثبت رو فراموش نکنیم. من باید مدام پیش خودم مرور کنم که قبلاً چی نداشتم که الآن دارم. مثلاً ازدواج نکرده بودم و الآن پیش یک همسر شایسته آرامش دارم، شغل نداشتم الآن دارم، بچه نداشتم الآن دارم، مریض بودم الآن خوب شدم یا حداقل بهتر شدم و ... . وقتی که من بتونم خوبی های زندگی رو هم غیر از بدی هاش ببینم و به خودم یادآوری کنم، روحیه طلبکاریم پایین میاد و روحیه قدردانیم بالا می ره. حالا از اعماق قلبم شکرگزار خدا هستم برای همه داده ها و نداده هاش. دیگه زوم نمی کنم روی کوچک ترین ضعف یا مشکلی. چون قادر شدم که زندگی رو به عنوان یک مجموعه بپذیرم، خوبی هاش رو قدردان باشم و بدی هاش رو در راستای رشد، تکامل، تجربه آموزی، خالص تر شدن و بزرگ تر شدن خودم پذیرا باشم. اگه همسرم سرما خورده و باید ازش پرستاری کنم، می گم خدایا شکرت که همسری دارم که می تونم ازش پرستاری کنم. اگه باید فرزندمو به مدرسه برسونم، می گم خدایا ممنون که این نعمت دوست داشتنی رو به ما دادی و ما رو لایق مراقبت از اون کردی. اگه باید بعضی شبا بیشتر بنشینم و درس بخونم، می گم خدا جونم مرسی که بهم استعداد درس خوندن دادی. اگه به خاطر شغلم باید یه سری کارایی رو انجام بدم، می گم خدایا حواسم هست که توانایی کار کردن رو بهم دادی و....................................
پس، مرور روزانه مجموعه زندگی حتی کوچک ترین اتفاقاتش که ممکنه از چشم ما بیفته، می تونه من رو به نتایجی شگفت انگیز برسونه که قبلاً تجربه اش رو نداشتم و حالا این طوری زندگی برام معنادارتر و دوست داشتنی تر می شه.
در مرحله چهارم، باید مدام به خودم گوشزد کنم که من فقط یک بار فرصت زندگی کردن و ساختن این دنیا و دنیای بی نهایت بعدی خودم رو دارم. پس، موظفم که از این فرصت محدود، درست و با حال خوب و لذت استفاده کنم. حال خودم رو بسازم تا آینده رو هم خوب کنم. اگه قرار باشه الآن رو با افکار بیهوده از دست بدم، قطعاً آینده منم خراب خواهد شد.
بنابراین، بلند می شم، حرکت می کنم و از این بازه زمانی نهایت استفاده صحیح رو می برم. این رو هم از یاد نمی برم که برای ایجاد تغییرات مثبت در خودم و زندگیم، تلاش یک باره و یک روزه کافی نیست. بلکه باید تغییر رو تمرین و تمرین کنم و صبور باشم، تا زمانی که توی مسیر جدید جا بیفتم و شیوه نو و متفاوت نگاهم به خودم و زندگیم در وجودم درونی و ریشه دار بشه. اون موقع هست که دیگه این جهان بینی تازه خودش منو می بره جلو و به مقصد صحیح می رسونه، بدون این که نیازی به دست و پا زدن زیاد داشته باشم.   


Linkback: https://irmeta.com/meta/b396/t20231/


اشتراک گذاری از طریق facebook اشتراک گذاری از طریق linkedin اشتراک گذاری از طریق twitter

xx
چه قدر می تونم اجازه بدم زندگی نزدیکانم زندگی منو تحت تأثیر قرار بده؟

نویسنده محتشمی

0 پاسخ ها
801 مشاهده
آخرين ارسال ۲۲ فروردین ۱۳۹۵ - ۱۳:۵۲:۱۹
توسط محتشمی
xx
داشتن حال خوب در شرایط مختلف زندگی

نویسنده محتشمی

0 پاسخ ها
795 مشاهده
آخرين ارسال ۱۱ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۲:۵۰:۰۹
توسط محتشمی
xx
راه جایگزین قهر و پرخاشگری در زندگی مشترک

نویسنده محتشمی

0 پاسخ ها
394 مشاهده
آخرين ارسال ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۷ - ۱۸:۲۳:۵۵
توسط محتشمی
xx
چرا لازمه در یک زندگی مشترک با تفاوت های روانشناختی بین زن و مرد آشنا باشیم؟

نویسنده محتشمی

0 پاسخ ها
486 مشاهده
آخرين ارسال ۶ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۸:۰۲:۵۴
توسط محتشمی
xx
هنگام بروز اختلاف در زندگی مشترک، مراجعه به متخصص سازنده تر است یا خانواده ها؟

نویسنده محتشمی

0 پاسخ ها
540 مشاهده
آخرين ارسال ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۷ - ۱۸:۲۶:۱۵
توسط محتشمی