صد درود
ما در جامعه ای زندگی می کنیم که جوانان این کشور به نحوی آموزش می بینند که به سمت کارآفرینی و خلاقیت حرکت نمی کنند و اولویت کثیری از کارجویان این کشور کارمندی است.
منظور از آموزش، آنچیزهایی هستند که جامعه واقعی این کشور به جوانش آموزش می دهد نه مسایل تئوریک، غیر متناسب و غیر واقعی که در دانشگاه ها در گردش است.
به احتمال زیاد، یک جوان در اطرافیان دور و نزدیک، با زندگی کم دغدغه و روتین کارمندی (خصوصا از نوع دولتی) آشنا می شود در حالیکه ایشان با دیدن زندگی پر استرس کارآفرینی که به طبع شرایط بی ثبات و ناهموار جامعه تحمیل می شود احتمالا از کارآفرینی گریزان خواهد شد.
البته این نوع تفکر حاکم در جوانان امروزی، یک معضل و بحران است که به ناچار دیر یا زود مردم و مسولین این کشور با نتایج تلخ و نامطلوب آن درگیر خواهند شد و طبیعیست از آنجا که ما عادت به پیشگیری نداریم همانروز نسبت به طراحی راه حل های مقطعی و مسکن گونه اقدام خواهیم کرد.
محمد اکبرپور، اقتصاددان جوان ایرانی است که سابقه شاگردی «الوین راث» برنده جایزه نوبل اقتصاد را در سال ۲۰۱۲ دارد. او پیش از اینکه تحصیلات خود را به اتمام برساند از دانشگاه استنفورد ( بیزنس اسکول) و دپارتمانهای اقتصاد MIT ، شیکاگو، پرینستون و برکلی پیشنهاد کار دریافت کرده است. در گفتوگوی هفته نامه «تجارت فردا» او درباره کارآفرینی و نوآوری در ایران و تجربه سیلیکون ولی و وظیفه دولت در این زمینه صحبت کرده است که بخشی از آن که با موضوع این تاپیک مرتبط است را در زیر میخوانید:
گفتيد که دانشگاه استنفورد که دانشگاه فعلي شما است در مرکز کارآفريني و نوآوري در آمريکا در دره سيليکون قرار دارد. با توجه به اهميت يافتن کارآفريني در ايران چه از نظر دولت و چه بخش خصوصي و اين همه جوان باانگيزه، فکر ميکنيد آيا ميشود تجربه
دره سيليکون را در ايران تکرار کرد؟
دره سيليکون جاي خيلي خاصي است و تکرار تجربه آن در ايران شايد غيرممکن باشد. حدود نيمي از سرمايه گذاري خطرپذير در آمريکا در دره سيليکون صورت مي گيرد و بسياري از کمپانيهاي مشهور جهان در اين منطقه به وجود آمدند و رشد کردند.
گوگل، فيسبوک، ياهو، سيسکو، اپل، دراپباکس و... همه و همه در اين منطقه رشد کرده اند.
پژوهشگرهاي زيادي در مورد اين منطقه مطالعه کردند و سعي در فهم علل موفقيت آن داشتند. به نظر من اين پژوهشها هنوز کامل نيست و نياز به مطالعات بيشتري است، اما همين پژوهشها نشان ميدهند دره سيليکون يک اکوسيستم تمامعيار براي کارآفريني است. اين منطقه يک مجموعه به هم پيوسته از يک سيستم حقوقي بسيار دقيق به خصوص در زمينه قوانين مالکيت معنوي، سيستم تامين سرمايه شرکتهاي نوپا و سرمايهگذاري خطرپذير، سيستم آموزش کارآفرينان به مرکزيت دانشگاه استنفورد و سيستم جذب استعداد و ديگر سيستمهايي است که در مجموع يک «اکوسيستم» مناسب براي توليد ايده، پرورش ايده و تبديل آن به يک شرکت تجاري فراهم کرده است.
به نظرم جو فعلي کارآفريني در ايران در عين اينکه خيلي دوستداشتني است، تا حدي هم بزرگنمايي در آن ديده مي شود.
ديدن موفقيت شرکتي مثل فيسبوک از راه دور اين توهم را ايجاد ميکند که گويا تنها چند جوان با انگيزه و يک ايده جذاب براي داشتن يک کمپاني موفق کافي است در حالي که اين فقط و فقط لايه سطحي دره سيليکون است.
فيسبوک براي تبديل شدن به بزرگترين شبکه اجتماعي جهان از تمام زيرساختهاي حقوقي و مالي آمريکا و البته دره سيليکون استفاده کرده است.
اصلا چرا زاکربرگ خيلي سريع از شهر بوستون (محل تولد فيسبوک) به دره سيليکون مهاجرت کرد؟
دقيقا به اين دليل که براي رشد يک شرکت به غير از ايده و نيروي کار اوليه، نياز به يک «اکوسيستم» مناسب است و اين اکوسيستم حتي در بوستون آمريکا هم وجود نداشت.
حالا شما به من بگوييد کدام يک از ويژگيهاي کارآفريني در دره سيليکون در ايران مهياست؟
آيا سيستم قانوني ما انگيزه کافي براي نوآوري را فراهم ميکند؟
آيا قوانين مالکيت معنوي دقيق نوشته شده اند؟
آيا يک کارآفرين جوان با يک ايده بلافاصله با تمام آموزشها و شبکه هاي مربوط به کارآفريني و سيستم سرمايه گذاري مواجه ميشود؟
آيا سرمايه گذاران در يک فضاي پايدار مالي ميتوانند به سرمايه گذاري فکر کنند؟
اينکه يک بودجه چند صد ميليارد توماني را توسط دولت به شرکتهاي دانشبنيان اختصاص بدهيم در ظاهر خيلي قشنگ به نظر ميآيد اما در حقيقت ميتواند به دلايل مختلف خيلي غيربهينه باشد.
اولا کدام سيستم دولتي انگيزه کافي براي توزيع بهينه چنين منبعي را دارد که بتواند از تبديل آن به يک رانت جلوگيري کند؟
دوم اينکه اصلا شرکت دانشبنيان دقيقا يعني چه؟
آيا شرکتي مثل واتساپ که يک اپليکيشن براي فرستادن پيام کوتاه است و نوشتن اپليکيشنش شايد از يک دانشجوي کامپيوتر چند هفته بيشتر وقت نگيرد «دانشبنيان» به حساب ميآيد؟
اما همين شرکت با قيمتي حدود 20 ميليارد دلار به فروش رفت به اين دليل که يک نياز خيلي مهم را پاسخ ميداد و مکانيزم بازار براي رفع نياز و تقاضاي مصرف کننده ارزش قائل است نه براي دانش يا تکنولوژي خاص پشت يک محصول.
البته معني اين حرفها اين نيست که نمي شود يا نبايد در ايران کاري کرد.
اما به نظرم پيش از هر فعاليتي، دولت بايد اين را بفهمد که به جاي سرمايه گذاري مستقيم در شرکتهاي دانشبنيان، بايد نيروي خودش را به فراهم کردن زيرساختهاي قانوني و مالي و بهبود کيفيت نهادهاي اقتصادي مربوط به کارآفريني اختصاص داده و دست اندازهاي پيش روي بخش خصوصي را از بين ببرد.
به علاوه از سنگ اندازي در مسير کارآفريني جلوگيري کند.
يک بار يکي از موفقترين سرمايه گذاران دره سيليکون به من مي گفت که به نظرش بهترين دولت براي رشد کارآفريني دولتي است که از سر راه کارآفرينان و سرمايه گذاران کنار برود.
به نظرم اين حرف تا حدي به ايران هم قابل تعميم است. از نگاه شاخه تخصصي خودم در اقتصاد يعني طراحي بازار، وظيفه دولت در پديده کارآفريني طراحي نهادهاي اقتصادي مناسبي است که به کارآفرينان و سرمايه گذاران اجازه فعاليت آزادانه و بدون اصطکاک را بدهد، نه دخالت مستقيم در سرمايه گذاري يا انتخاب ايده هاي خوب.