Google


normal_post - ماجرای هاگ - متا نویسنده موضوع: ماجرای هاگ  (دفعات بازدید: 1702 بار)

0 کاربر و 1 مهمان درحال دیدن موضوع.

آفلاین کمال حقیقی

xx - ماجرای هاگ - متا
ماجرای هاگ
« : ۵ بهمن ۱۳۸۹ - ۱۳:۱۸:۲۹ »
" ماجرای هاگ "

یکی بود ،یکی نبود ،یکی از روزها در خانواده ای ،کودکی به دنیا آمد که اسم او را هاگ گذاشتند .
کاری به جنسیت او نداریم ؛در اقع کسی از جنسیت او خبر ندارد. خیلی ساده من او را هاگ صدا می زنم. هاگ با همه ی کسانی که قبل از او متولد شدند تفاوت دارد. او الماسی گرانبها، دری نادر و غیر قابل قیاس بود که یک بیلیون می ارزید.
هاگ در 15 ماه نخست زندگی، خود را از طریق بازتاب هایی که در چشمان پرستارانش می دید، میشناخت. اما بخت با او یار نبود. پرستارهای او با آنکه نابینا نبودند، عینکی به چشم داشتند و هر عینک پیشاپیش تصویری بر خود داشت. از این رو هر پرستار، هاگ را با توجه به تصویری که بر عینک خود داشت می دید. در این شرایط، با آنکه پرستارها همیشه بالای سر هاگ بودند، هرگز نتوانستند او را آنطور که بود تماشا کنند. وقتی هاگ بزرگ شد، همه تصویری از او داشتند که هیچکدام خود او نبود. کسی در عمل او را ندیده بود و در نتیجه برداشت خود را به او منعکس نساخته بود. به همین دلیل هاگ نمی دانست که کیست.
گاه در تاریکی شب ودر تنهایی به این نتیجه می رسید که مطلب مهمی در زندگی او وجود ندارد. احساس پوچی داشت، احساس می کرد که موجودی تهی است، یک خالی ژرف و پر عمق است.
هاگ تصمیم گرفت که این احساس تهی بودن را با چیزهای دیگری مانند قدرت، اشتهار، پول، ملک و املاک، استعمال مواد مخدر،غذا، روابط جنسی، هیجان، سر در گمی، رابطه با فرزندان، کار و حتی ورزش پر کند. اما هر چه تلاش کرد بیشتر فهمید که خلاء درون او پر شدنی نیست. در تاریکی شب، وقتی همه جا در سکوت می شد، او صدای عاجزانه ای را می شنید که می گفت: " لطفا مرا فراموش مکن، فراموش مکن." اما افسوس، که هاگ فراموش کرد و تا روزی که مرد نفهمید که کیست.

خانواده
جان برادشاو


Linkback: https://irmeta.com/meta/b2044/t6684/

آفلاین کـوکـبـی

  • هیات موسس
  • *****
  • index - ماجرای هاگ - متا
  • تعداد ارسال: 2.931
  • متا امتیاز 2257983 تومان
  • لیست کدهای من
  • تشکر و اهداء امتیاز به کـوکـبـی
  • رای برای مدیریت : 61
  • انسان شکست نمی خورد بلکه دست از تلاش بر می دارد
  • تخصص: کارآفرین
  • استان / شهر: البرز
  • سپاس شده از ایشان: 410
  • سپاس کرده از دیگران: 588
xx - ماجرای هاگ - متا
پاسخ : ماجرای هاگ
« پاسخ #1 : ۵ بهمن ۱۳۸۹ - ۱۳:۲۶:۱۷ »
سلام
جناب حقیقی می شود زوایای این ماجرا را بیشتر باز بفرمایید

واقعا اگر آدمی کارهایی که هاگ انجام داد تا احساس تهی بودن را در خود ازبین ببرد را انجام ندهد هویتش چه می شود ؟ و اگر مانند هاگ آن کارها را انجام دهد چه ؟
از قوانین ساده من:
قبل از هر اقدام، یک تصویر سازی مثبت در ذهن، معجزه گر است.
نمی خواهم در مورد هیچ کس قضاوتی بکنم و آنرا در این دنیا به قضات و در آن دنیا به خدا وا می گذارم.

آموخته ام که به هر چه یقین داشته باشی واقع خواهد شد و این همان ایمان من است ... و ...
And slowly, you come to realize... It's all as it should be...

نردبان این جهان ما و منیست....عاقبت این نردبان افتادنیست لاجرم هر کس که بالاتر نشست....استخوانش سخت تر خواهد شکست (مولانا)

دفتر تلفن مشاغل سامانه پیام کوتاه ویژه اعضای دفتر تلفن مشاغل

آفلاین کمال حقیقی

xx - ماجرای هاگ - متا
پاسخ : ماجرای هاگ
« پاسخ #2 : ۵ بهمن ۱۳۸۹ - ۱۴:۱۲:۰۴ »
سلام  وقت خوش جناب مهندس .
در مورد هاگ باید بگویم که هاگ نماد تمام انسان های است که هیچ وقت به ارزش واقعی خود پی نمیبرند. زیرا همیشه خود را در نگاه دیگران میجویند .
هاگ الماسی گران بهاست که میلیاردها می ارزد ولی احساس پوچی و بی ارزشی میکند.
این تضاد حاصل باورهایی است که از بیرون به او تزریق شده.
هیچ کس به هاگ نگفته که چقدر با ارزش است، همه به او گفتند که اگه بچه "خوبی" باشی،(که این "خوبی" هم هرگز تعریف نشد که یعنی چی!)
و یا اگه فلان کار و بکنی یا نکن ،ما دوستت خواهیم داشت.همه به دنبال این بودند تا از او آن چیزی را بسازند که خود دوست داشتند، هیچ کس نخواست تا او خودش باشد.
همه میخواستند او  شیطنت نکند،درس بخواند، خود خواه نباشد(!!) دروغ نگوید و خیلی چیز های دیگر ،در صورتی خودشان خود خواه ،تنبل،بی فکر و ناصادق بودند.
و هاگ ساده دل چون به بزرگتر ها بینهایت اعتماد داشت تصور میکرد که حتما به اندازه کافی خوب و با ارزش نیست زیراکه دیگران به او میگفتند باید کار خاصی را بکند تا دوستش داشته باشند.و چون هرچه قدر تلاش میکرد آنی نمیشد که دیگران می خواستند(زیرا اساسا آنچه دیگران میخواستند نه روشن و واضح بود و نه ممکن. در این رابطه حکایتی وجود دارد : روزی از کودکی می پرسند اسمت چیه ؟ جواب میده تا وقتی به مدرسه نرفته بودم فکر میکردم اسمم "نکنِ" ولی حالا فهمیدم اسمم جرج است!! چقدر مادر های را سراغ دارید که به بچه های خود میگویند "نکن" ، "خوب باش" ، "بی تربیت نباش" ، "فرهنگت و حفظ کن" و حتی خودشون نمیدانند دقیقآ چه از کودکشان می خواهند و یا اصلآ کودک چه کاری باید انجام دهد. و کودک گیج و سر در گم نمیداند که چه کند و هر کاری که میکند مورد انتقاد قرار میگیرد به این نتیجه می رسد که اشکالی در درونش وجود دارد.و در واقع هر چه که هست خوب نیست.) و نتیجه همه اینها این شد که هیچ گاه جرات نکرد به درون خود نگاه کند و همیشه باور داشت که به درد نخور، بی ارزش، پست و بی عرضه است.و برای رهایی از این احساس به مواد، س .. ک.. س، غذا، کار، پول، ورزش افراطی، خرید وسواسی، و هزاران رفتار اجباری دیگر روی می آورد تا شاید کمی احساس ارزش بکند.


اشتراک گذاری از طریق facebook اشتراک گذاری از طریق linkedin اشتراک گذاری از طریق twitter
 

anything