Google

* آخرین فعالیتهای دسته جمعی توسط اعضای تالار تخصصی

موج مثبت


سپیدار سیستم


آموزش حسابداري جهت مصاحبه و استخدام


گپ وخنده


ختم قرآن ویژه ماه مبارک رمضان


انجمن کوهنوردی و طبیعت گردی متا


یاران محک


کاربازی-بازی کار


دفتر جناب آقای کیانی


دفتر جناب آقای فریدون مظفر نژاد


حسابداری تک کاربره IR




normal_post - روانشناسی(آن را ببوس و بگذار کنار!) - متا نویسنده موضوع: روانشناسی(آن را ببوس و بگذار کنار!)  (دفعات بازدید: 1402 بار)

0 کاربر و 1 مهمان درحال دیدن موضوع.

آفلاین fatima.asemuni

xx - روانشناسی(آن را ببوس و بگذار کنار!) - متا
روانشناسی(آن را ببوس و بگذار کنار!)
« : ۱۷ مهر ۱۳۸۹ - ۲۱:۲۶:۰۳ »
آن را ببوس و بگذار کنار!



مردی از روی شدت عصبانیت بر چهره بودا تف کرد. او یک برهمن بود و سخنانی که بودا بر زبان رانده بود، سخت کاهنان را برآشفته بود. بودا چهره اش را پاک کرد و از آن مرد پرسید: «آیا حرف دیگری هم برای گفتن داری؟» آنادا، شاگرد بودا، به شدت عصبانی شد. او چنان غضبناک بود که از بودا درخواست کرد: «اجازه دهید حقش را کف دستش بگذارم. زیادی گستاخی می کند! من تحمل آن را ندارم.»
بودا گفت: «اما او که بر صورت تو تف نینداخت. صورت، صورت من است.ثانیاً، درست به این مرد نگاه کن! ببین در چه تنگنای بزرگی قرار دارد-خوب به صورتش نگاه کن! با او احساس همدردی کن! او می خواهد چیزی را به من بگوید، ولی کلمات از بیانش عاجزند. این مشکل من هم هست، مشکل تمام طول عمرم- و این مرد را دچار همین وضعیت می بینم! دلم می خواهد چیزهایی را که به آن رسیده ام بازگویم، ولی نمی توانم، زیرا زبان از گفتنش قاصر است. این مرد هم در همین مخمصه گرفتار است: او چنان خشمگین است که هیچ واژه ای، هیچ عملی، نمی تواند خشمش را بیان کند- درست مثل من که چنان عاشقم که هیچ واژه ای، هیچ عملی، نمی تواند آن را بیان کند. من مشکل این مرد را می فهمم-خوب نگاه کن!»
آن مرد نمی توانست چیزی را که شنیده است، باور کند. او بسیار غافلگیر شده بود. اگر بودا با مشتی بر صورتش جوابش را می داد و یا آنادا به جانش می افتاد، آنقدرها جا نمی خورد. دیگر جایی برای یکه خوردن باقی نمی ماند، همه چیز قابل انتظار می بود. چنان واکنش طبیعی می بود. اما بودا به حالش دل سوزاند، مشکلش را درک کرد…
آن مرد راهش را گرفت و رفت، اما شب نتوانست چشم برهم بگذارد. او درباره وقایع آن روز سخت به فکر فرورفت و چند و چون قضایا را سبک-سنگین کرد و بعد احساساتش شدیداً جریحه دار شد و تازه به خطای خود پی برد. زخمی در دلش دهان باز کرد.
او صبح زود سراسیمه خود را به بودا رساند، به پایش افتاد و برپاهایش بوسه زد و بودا رو به آنادا کرد و گفت: «نگاه کن، دوباره همان مشکل!اکنون او برایم شدیداً احساس دلسوزی می کند و از بیان این احساس در قالب واژه ها عاجز است. او پاهایم را لمس می کند. انسان چنین عاجز و درمانده است. هر احساسی، بیش از حدش قابل انتقال از طریق واژه ها، نیست. باید حرکات یا اشاراتی یافت که برآن دلالت کند.نگاه کن!»
و آن مرد شروع کرد به گریه کردن و گفت: «قربان، مرا عفو کنید، من بی اندازه متاسفم. انداختن آب دهان به مرد شریفی چون شما حماقت محض بود.»
بودا گفت: «فراموشش کن! دیگر نه آنکه بر او آب دهان انداختی، هست و نه آنکه آب دهان انداخت. تو آدم تازه ای هستی. من هم آدم دیگری هستم!نگاه کن! این خورشید که در حال طلوع است، تازه است. همه چیز تازه است. دیروز دیگر وجود ندارد. آن را ببوس و بگذار کنار! و من چطور می توانم عفو کنم؟ چون تو هیچوقت برروی من آب دهان نینداختی. تو برکسی آب دهان انداختی که در گذشته است.»
 


Linkback: https://irmeta.com/meta/b1839/t3606/


اشتراک گذاری از طریق facebook اشتراک گذاری از طریق linkedin اشتراک گذاری از طریق twitter

xx
روانشناسی عامیانه

نویسنده DELFAN

60 پاسخ ها
17073 مشاهده
آخرين ارسال ۱۶ آبان ۱۳۹۱ - ۱۷:۴۲:۱۰
توسط مرتضایی
xx
معیارهای زیبایی در گوشه و کنار جهان

نویسنده A.Ehsani

0 پاسخ ها
1262 مشاهده
آخرين ارسال ۵ آبان ۱۳۸۹ - ۱۴:۴۲:۴۶
توسط A.Ehsani