Google

* آخرین فعالیتهای دسته جمعی توسط اعضای تالار تخصصی

موج مثبت


سپیدار سیستم


آموزش حسابداري جهت مصاحبه و استخدام


گپ وخنده


ختم قرآن ویژه ماه مبارک رمضان


انجمن کوهنوردی و طبیعت گردی متا


یاران محک


کاربازی-بازی کار


دفتر جناب آقای کیانی


دفتر جناب آقای فریدون مظفر نژاد


حسابداری تک کاربره IR




normal_post - خاطرات تلخ و شیرین دوستان متایی در این بخش(خاطره نویسی) - متا نویسنده موضوع: خاطرات تلخ و شیرین دوستان متایی در این بخش(خاطره نویسی)  (دفعات بازدید: 11843 بار)

0 کاربر و 1 مهمان درحال دیدن موضوع.

آفلاین A.Ehsani

مو لر بلی خرم حونم منه مال

ار بنیم و قرقره مشقت نیونم

میگه من لر بلوط خورم ....

اگر بزاریم و به قرقره (دار) آویزونم کنی مشقم و نمیدونم.

البته اصل شعر اینه:

مو لُرِ بَلیط خوروم هف سال چوپونُم          گَر زَنیم وِ قِرقِره مو مشقِ ندونم

آفلاین اورش

راستش  وقتي دبيرستاني بودم هر وقت مي گفتند قرار سوالات از اهواز طرح بشه  همه بچه مي رفتند قسمت حذفيات كتاب و يا مواردي كه صرفا جهت مطالعه آزاد  ميخونديم  چون هميشه اهوازيا  از آن قسمت سوال طرح ميكردند!
 نمي دونم چرا شما اهوازي ها ما ابادانيها رو اين قدر اذيت ميكرديد!
 
]
بفرمائيد نگفتم اهوازيها از قسمت حذفيات سوال ميارند اينم شاهدش
با سلام خدمت آقاي اكبر زاده گرامي
ما كه بختياريم نفهميديم چه بود ببينيم استادمون چي جواب ميده


[blink] نگفتم اهوازيها عادت دارند قسمت حذفيات بيارند اينم شاهدش [/blink]

آفلاین اکبرزاده

مرحبا جناب احسانی   

جو دوستی لر مرا هم گرفته است پس بخوانیم قدری کم از سابقه مبارزاتی این قوم بزرگ


پدر علیمردان خان، علیقلی خان چهارلنگ بود که در جوانی در اثر توطئه ای فامیلی وفات یافت و کودکی خود را نزد دایی های خود علیقلی خان سردار اسعد و خسروخان سردار ظفر گذراند و به مکتب رفت تا اینکه در سال ۱۳۰۲ بعد از مجزا شدن طوایف چهارلنگ از هفت لنگ به همراه برادر خود محمد علی خان به عنوان روسای این طایفه تعیین گردیدند . در سال ۱۳۰۰ با تشکیل حزب (( ستاره بختیاری )) علاقه و گرایش شدیدی به این حزب پیدا کرد ...


علیمردان خان در سال ۱۳۰۷ جمعیتی به نام (( هیئت اجتماعیه بختیاری )) مرکب از ۱۲ نفر از سران و کلانتران بختیاری تشکیل داد . سپس در تنگ گزی و شوراب اجتماع کردند و راه جنوب به شمال بختیاری را با انفجار ( پل شالو ) بستند و آماده حمله به فریدن شدند  که دولت با شتاب  سردار فاتح و محمدتقی خان امیر جنگ را برای مذاکره نزد آنها فرستاد . در همین زمان طوایف زراسوند، بامدی، احمد خسروی ، دینارانی و  بابادی به نهضتپیوستند و محمدرضا خان سردار فاتح و سردار اقبال هم عملا از نهضت پشتیبانی کردند. ولی مذاکرات خوانین بختیاری با علیمردان بی نتیجه ماند . در سال ۱۳۰۸ دهکرد و اکثر مناطق بختیاری به دست نیروهای هیئت اجتماعیه تصرف و یا به آنان پیوستند .


دولت رضا شاه هراسان از این قیام تمام نیروهای خود در سراسر کشور را برای سرکوب به فرماندهی تیمسار شاه بختی بسیج و روانه منطقه کرد. در زمانی که هیئت اعزامی برای صلح با علیمردان خان و دیگر سران نهضت در روستای زرد و یا در حومه قهوه رخ ( قه فرخ )  مشغول مذاکره بودند از همه طرف بختیاری مورد تهاجم ارتش قرار  گرفت . از جنوب ، لشگر اهواز به فرماندهی سرهنگ محتشمی ، از غرب لشگر خرم آباد به فرماندهی سرتیپ تاج بخشاز شمال سرهنگ بهادر بختیاری و تیمسار شاه بختی حمله را کامل کردند.




منطقه سفید دشت که مدت ۲۰ روز یک تیپ ارتش در محاصره بختیاری ها بود، با جنگی خونین به تصرف دولت درآمد و نیروهای بختیاری عقب نشینی کردند. علیمردان خان و یارانش بعد از  یک سال درگیری و جنگ پارتیزانی با وساطت بعضی از خوانین تسلیم و به تهران انتقال یافت ولی با امدنش به تهران توطئه برای مرگ او هم شروع شد . بعد از مدتی به همرام سردار فاتح و سردار اقبال  و چند نفر دیگر دستگیر و به زندان قصر منتقل گردید و حماسه دوم حماسه ساز بختیاری آغاز گشت .  حماسه اول او نبرد بر علیه دیکتاتوری و استعمار بود و حماسه دوم که عظیم تر از حماسه اول اوست  مقاومت دلیرانه و بی باکانه او و مرگ شجاعانه و مظلومانه اش می باشد. مرگی که عین زندگی بود آن هم یک زندگی حماسی و قهرمانانه . علیمردان خان با مقاومت مردانه خود باعث تحسین معروفترین رجال سیاسی و زندانی گردید و در سپیده دم یکی از روزهای اسفندماه  ۱۳۱۳ این راد مرد بختیاری را جلوی جوخه اعدام بردند.

نویسنده نامدار ، بزرگ علوی اینطور می نویسد: علیمردان خان جامه ای زیبا بر تن کرده و سر و روی خود را آراسته و با گامهای بلند واستوار و قامتی رسا حلاج وار بدون اینکه ذره ای از ترس به دل راه دهد به قتلگاه نزدیک می شد. او رفت تا شهادت مظلومانه دیگری را بر صفحه جنایات رژیم دیکتاتوری رقم زند.

هنگامی که از برابر جوخه اعدام می گذشت با جبینی باز و لبانی پر از خنده با آنها احوالپرسی کرد، وقتی یکی از دژخیمان می خواست چشم هایش را ببندد به آرامی دستمال را از دستش گرفت و گفت: پسرم!! بگذار تا این صحنه جالب و تماشایی را که قطعا مافوقان شما را خوشحال می کند من هم در آخرین لحظات حیاتم به چشم ببینم چرا که تا کنون من شیری را دست و پا بسته در مقابل مشتی شغال ندیده بودم.

سید جعفر پیشه وری از قول یکی از زندانبانان که شاهد اعدام آن شیر بیشه بختیاری بود می نویسد : در آخرین لحظات که می خواستند اورا به جوخه دار ببندند ، با صدای رسایش فریاد برآورد زنده باد  ایران و آزادی که با صفیر چند گلوله خاموش شد.

لحظاتی بعد جسد بی جان مردی که دلی چون شیر و عزمی پولادین داشت، ودر میدانهای جنگ هیچ رزمنده ای پشت او را ندیده بود دَمَر به پای چوبه دار بر زمین در غلطید. که چه خوش تصویر می کند شاعر ، ذهن شیر علیمردان را در آخرین لحظات جان دادن::

 دُدَر گل سی کُشتنُم پلان بریدن          گَویلُم زداغ مو کمر بُریدن

بــالـونـا بـالا هـوا بـالا تـنـیـده                دِدُیَل محمدعلی پلا بریده 

علیمردان خان با مرگ خود مردی، دلیر، آزادگی، وطن دوستی و نفرت از دیکتاتوری و استبداد را شهادت داد و به قول روانشاد استاد مهراب امیری ، به موازات هر قطره خونی که از پیکر سردار رشید بختیاری بر روی زمین می چکید هزاران قطره اشک از چشمان مشتاقان و علاقه مندان او بر روی گونه های رنگ پریده شان می غلطید، مردان جامه دریدند و دیرکهای بهونها را پایین کشیدند، زنان موی سر بریدند، شعرا رثای او مرثیه ها سرودند و آهنگسازان ترانه شیرعلیمردان را ساختند. هنوز چوپانان در قله های منگشت، کلار، تاراز و زرده ( زردکوه ) اوازش را چنین می خوانند:

مو لُرِ بَلیط خوروم هف سال چوپونُم          گَر زَنیم وِ قِرقِره مو مشقِ ندونم

معنی: من لری هستم که نان بلوط میخورم و هفت سال است که چوپان هستم اگر مرا به قرقره جوخه اعدام ببری مشقم  را نمی دانم .

شُمشیر علیمردون طلای بی غش            زِ زمین بِرچ اِزَنه وِ آسمون تَش

معنی: شمشیر علیمردان طلای خالص است و در زمین برق می زند و در آسمان آتش .

بی عروس تو کِل بزن تا مو کُنُم جنگ          شُمشیرُم وِ گِل زَنُم سی ایل چارلنگ

معنی: ای عروس خانوم تو گریله (؟) بزن تا من جنگ کنم شمشیرم را به گل زنم برای ایل چهارلنگ.

کُجه تیر کُجه سپاه کُجه فَراشُم                  رَه بدین دامُ دَدوم بیان سر لاشُم

معنی: تیر و تنفگ و سپاهیان و خدمتگزارانم کجا رفتند، راه را برای مادر و خواهرم باز کنید تا خود را به جسدم برسانند.

دشمنون زِ بعد مو چاره ندارِن                    گَویَلَ نیله سووار وِ هفت و چارِن

معنی: دشمنان بعد از من چاره ای ندارند زیرا برادران نیله سوار ( اسب سوار ) ما چهارلنگ و هفت لنگ هستند. ( سپاه ما شامل هر دو شاخه بختیاری هم چهارلنگ و هم هفت لنگ هستند).

 چی کَلا پرپر کُنُم رُوم وِ تهرون                    اسمِ شاه نَه کور کُنُم، شاه علیمردون

معنی: همانند کلاغ پرپر می زنم و می روم تا تهران ( پایتخت ) اسم شاه را کور می کنم ( از بین می برم ) و اسم شاه علیمردان را می نویسم.

بر گرفته از کتاب: موسیقی وترانه های بختیاری مولف: کاظم پورهانتشارات آنزان

به نقل از وب سایت هالو زال

آفلاین parsa81

xx - خاطرات تلخ و شیرین دوستان متایی در این بخش(خاطره نویسی) - متا
خاطرات دوران كودكي
« پاسخ #18 : ۱۸ بهمن ۱۳۹۰ - ۱۰:۱۰:۵۴ »
دوستان عزيز بعضي اوقات برگشتن به دوران كودكي و يادآوري روزهاي قديم توي اين زمانه شلوغ آدمو خيلي شاد وسبك ميكنه اگه موافق باشيد بيائيد از خاطرات زيباي خودمون بگيم ...

آفلاین amirmohamad

  • کاربر فعال
  • ***
  • تعداد ارسال: 216
  • متا امتیاز 1677 تومان
  • لیست کدهای من
  • تشکر و اهداء امتیاز به amirmohamad
  • رای برای مدیریت : 3
  • به زندگی لبخندبزن
  • تخصص: حسابداری وحسابرسی
  • سمت: مدیر شرکت خدمات مالی
  • سپاس شده از ایشان: 1
  • سپاس کرده از دیگران: 0
xx - خاطرات تلخ و شیرین دوستان متایی در این بخش(خاطره نویسی) - متا
پاسخ : خاطرات دوران كودكي
« پاسخ #19 : ۱۸ بهمن ۱۳۹۰ - ۱۱:۱۳:۵۲ »
دوستان عزيز بعضي اوقات برگشتن به دوران كودكي و يادآوري روزهاي قديم توي اين زمانه شلوغ آدمو خيلي شاد وسبك ميكنه اگه موافق باشيد بيائيد از خاطرات زيباي خودمون بگيم ...
موافقم خیلی باحاله
فکر کنم یه خاطره قشنگ بگم

آفلاین parsa81

xx - خاطرات تلخ و شیرین دوستان متایی در این بخش(خاطره نویسی) - متا
پاسخ : خاطرات دوران كودكي
« پاسخ #20 : ۱۸ بهمن ۱۳۹۰ - ۱۶:۱۹:۰۵ »
من تا دوران جواني در روستايي به نام چولاب(يكي از روستاهاي گيلان) زندگي مي كردم تمام فصلهاش برام خاطرات زيباوشيرين خودشونو داشتن بذار يه خاطره زيبا از بهاراش بگم:
تو فصل بهار دقيقاً آخراي بهار كه هوا كمي گرم ميشدمن با يكي از بچه هاي همسايه كه همكلاسيمم بود روزهاي آفتابي بعد از خوردن ناهار و انجام تكاليف مدرسه قلاب ماهيگيريمونو ور مي داشتيم و به سفيد رودمي رفتيم .
تو فصل بهار آب سفيدرود بدليل بارندگي زياد بيشتر وقتها  گل آلودبود و با قلاب نمي شد ماهي گرفت يعني يه جورهايي اگه ميرفتي ماهي گيري سر كار بودي.
با ده دقيقه پياده روي و گذشتن از يه جاده خاكي به كنار سفيد رود مي رسيديم .
 يه نيم ساعتي كه ميشستيم هيچ ماهي نميگرفتيم حوصلمون سر ميرفت و قلابهامون يه  گوشه ايي مينداختيم و دنبال پرستوها مي كرديم .
اونها اونقدر به زمين نزديك بودن كه گرفتن اونها با دست آدمو وسوسه ميكرد ولي دريغ از اينكه حتي دستمون بهش بخوره .
اونقدر دنبالشون ميدوئيديم كه از نفس ميافتاديم و دراز به دراز رو چمنهاي دشت دراز مي كشيديم و به آسمان آبي خيره مي شديم .
اگه بدونيد توي دشت كنار سفيد رود با اون نسيم مطبوعش دنبال يك پرستو كردن چه كيفي داره .
باور كنيد الان تو زندگي چيزي كم ندارم ولي يكبار ديگه تجربه كردن اون لحظه برام يك آرزو شده.اون نعمتي بود كه خدا نصيبم كرده بود و فكر نمي كنم ديگه تكرار بشه.

آفلاین رضا

با سلام

چون نزديك عيده يه خاطره بگم از پارسال عيد تو جاده

را يزد به شيراز يه گردنه داره كه خيلي خفنه نه از لحاظ راه بلكه از لحاظه پليس !

همينكه ماشين رو هي كردم تو جاده و رسيدم به گردنه ديدم اوه خط ممتد؛ اوووو يه كاميون اون جلوا داره زوزه ميكشه و دود ميكنه ؛پشت سرشم 10الي 15 تا سواري تمام باربند بسته پولارو جمع كرده بودن داشتن ميرفتن يه جا خرج كنن . يه چند دقيقه پشت سر اينا رفتم ديدم داره حوصلم سر ميره . از روبرو يه اتوبوس بي معرفت اومد يه چراغ بهش دادم يه اشاره به راننده كه حاجي اون جلوا پليس بود گفت نه !
من يه دنده معكوس به ماشينو ؛سر ماشينو كردم بيرون و گازشو گرفتم يه قيافه ام برا اين راننده ها كه تو صف قطار كشيده بودن ؛ و چندتا بوق و رفتم تو سبقت . اشاره هم ميكردم به اينا ميگفتم بيايين خبري نيست . . پلاك ماشين يزد !. اين مسافراهم فكر كردن بچه اين محلم . پشت سرم ديدم دارن يكي يكي ميان تو سبقت!

پيچ اول رو كه پيچيدم ديدم سه تا افسر پليس دستاشونو باز كردن و وايسادن وسط جاده زدم ترمز و پريدم پايين ؛ ديدم تمومو سواريها دارن ميان و اين افسرا از خوشحالي بال در آوردن . دويدم طرف افسره گفتم جان مادرت سريع جريمم كن كه اگه اينا برسن منو ميكشن همشونو من به اين روز انداختم ! دمش گرم افسره گفت بپر تو ماشين و برو . تازه جريمم نكرد ولي نون خوبي براشون پختم !

آفلاین m.amiri

با درود بر دوستان و همراهان.
سالهای دهه هفتاد.توی بانک ملی مرکزی اصفهان تازه استخدام شده بودم.
رئیس حسابداریش آقای خیرالهی یه ماشین حساب نوری داشت.که خیلی براش عزیز بود.یه تیکه مقوا چسبونده بود.روی قسمت شارژری که با برخورد نور باعث روشن شدن ماشین حساب میشد.و وقتی باهاش کار نداشت.مقوا رو بر میگردوند.روی صفحه شارژ..و میگفت ممکنه خراب بشه.
اون زمان حدود 10 نفر یه ماشین حساب داشتند.
محیط بانک خیلی رسمی بود.و همه مثل روبوت از 7 صبح تا 2.5 یکسره سرشون بکار بود.منم ساعت 10.5 از شعبه میزدم بیرون میرفتم توی میدون نقش جهان و ساندویچی میزدم و می اومدم.همه براشون اینکار عجیب بود..
مثلا اصرار داشتند.باید حتما کت شلوار بپوشید.خلاصه بعد از چند ماه استعفا دادم..اصلا جالب نبود.خصوصا برای ما حسابدارها ...
ز روز گذر کردن اندیشه کن.


اشتراک گذاری از طریق facebook اشتراک گذاری از طریق linkedin اشتراک گذاری از طریق twitter

xx
انشاء نویسی در ابتدایی (مطلب آموزشی)

نویسنده امیر شهباززاده

0 پاسخ ها
9038 مشاهده
آخرين ارسال ۱۹ مهر ۱۳۸۹ - ۰۹:۵۱:۳۸
توسط امیر شهباززاده
xx
عکسهائی مربوط به خاطرات گذشته

نویسنده A.Ehsani

55 پاسخ ها
16879 مشاهده
آخرين ارسال ۲۷ فروردین ۱۳۹۱ - ۱۳:۰۰:۲۶
توسط حبیبی
xx
داستان ها و خاطرات و مطالب زیبا و پند آموز

نویسنده Elnaz

2567 پاسخ ها
414078 مشاهده
آخرين ارسال ۲۰ خرداد ۱۳۹۳ - ۲۲:۰۸:۱۲
توسط حبیبی
xx
وقت بخیر دوستان (سال 1392)

نویسنده sepidehh

138 پاسخ ها
19326 مشاهده
آخرين ارسال ۳ فروردین ۱۳۹۳ - ۱۰:۳۴:۴۸
توسط sepidehh
xx
وقت بخیر دوستان(سال1393)

نویسنده sepidehh

117 پاسخ ها
11136 مشاهده
آخرين ارسال ۱۵ فروردین ۱۳۹۴ - ۱۲:۲۶:۳۸
توسط sepidehh
xx
تشکر از زحمات دوستان

نویسنده DELFAN

14 پاسخ ها
4601 مشاهده
آخرين ارسال ۱۵ شهریور ۱۳۹۱ - ۱۷:۴۴:۱۶
توسط A.Ehsani
 

anything