Google

* آخرین فعالیتهای دسته جمعی توسط اعضای تالار تخصصی

موج مثبت


سپیدار سیستم


آموزش حسابداري جهت مصاحبه و استخدام


گپ وخنده


ختم قرآن ویژه ماه مبارک رمضان


انجمن کوهنوردی و طبیعت گردی متا


یاران محک


کاربازی-بازی کار


دفتر جناب آقای کیانی


دفتر جناب آقای فریدون مظفر نژاد


حسابداری تک کاربره IR




veryhot_post - توصیه های مهم برای کاهش استرس و زندگی شاد - متا نویسنده موضوع: توصیه های مهم برای کاهش استرس و زندگی شاد  (دفعات بازدید: 30736 بار)

0 کاربر و 1 مهمان درحال دیدن موضوع.

آفلاین حمید رستمی

xx - توصیه های مهم برای کاهش استرس و زندگی شاد - متا
شهامت گذشتن از گردوها
« پاسخ #90 : ۵ آذر ۱۳۹۱ - ۰۰:۱۷:۵۹ »
حکایت میکنند که روزی مردی ثروتمند سبدی بزرگ را پر از گردو کرد، آن را پشت اسب گذاشت و وارد بازار دهکده شد، سپس سبد را روی زمین گذاشت و به مردم گفت این سبد گردو را هدیه میدهم به مردم این دهکده، فقط در صف بایستید و هر کدام یک گردو بردارید. به اندازه تعداد اهالی، گردو در این سبد است و به همه می‌رسد."
مرد ثروتمند این را گفت و رفت. مردم دهکده پشت سر هم صف ایستادند و یکی‌یکی از داخل سبد گردو برداشتند. پسربچه باهوشی هم در صف ایستاد. اما وقتی نوبتش رسید در کنار سبد ایستاد و نوبتش را به نفر بعدی داد. به این ترتیب هر کسی یک گردو برمی‌داشت و پی کار خود می‌رفت. مردی که خیلی احساس زرنگی می‌کرد با خود گفت: "نوبت من که رسید دو تا گردو برمی‌دارم و فرار می‌کنم. در نتیجه به این پسر باهوش چیزی نمی‌رسد."
او چنین کرد و دو گردو برداشت و در لابه‌لای جمعیت گم شد. سرانجام وقتی همه گردوهایشان را گرفتند و رفتند، پسرک با لبخند سبد را از روی زمین برداشت و بر دوش خود گذاشت و گفت: "من از همان اول گردو نمی‌خواستم این سبد ارزشی بسیار بیشتر از همه گردوها دارد." این را گفت و با خوشحالی راهی منزل خود شد.

خیلی‌ها دلشان به گردوبازی خوش است و از این غافلند که آنچه گرانبهاست و ارزش بسیار بیشتری دارد سبدی است که این گردوها در آن جمع شده‌اند. خیلی‌ها قدر خانواده و همسر و فرزند خود را نمی‌دانند و دایم با آنها کلنجار می‌روند و از این نکته طلایی غافلند که این سبدی که این افراد را گرد هم و به اسم خانواده جمع کرده ارزشی به مراتب بیشتراز لجاجت‌ها و جدل‌های افراد خانواده دارد. خیلی‌ها وقتی در شرکت یا موسسه‌ای کار می‌کنند سعی دارند تک‌خوری کنند و در حق بقیه نفرات مجموعه ظلم روا دارند و فقط سهم بیشتری به دست آورند. آنها از این نکته ظریف غافلند که تیمی که در قالب شرکت، آنها را گرد هم جمع کرده مانند سبدی است که گردوها را در خود نگه می‌دارد و حفظ این سبد و تیم به مراتب بیشتر از چند گردوی اضافه است.

بسیاری اوقات در زندگی گردوها آنقدر انسان را به خود سرگرم می‌کنند که فرد اصلا متوجه نمی‌شود به خاطر لجاجت و یا یکدندگی و کله‌شقی و تعصب و خودخواهی فردی و گروهی در حال از دست دادن سبد نگهدارنده گردوهاست و وقتی سبد از هم می‌پاشد و گردوها روی زمین ولو می‌شوند و هر کدام به سویی می‌روند، تازه می‌فهمند که نقش سبد در این میان چقدر تعیین‌کننده بوده است.

بیایید در هر جمعی که هستیم سبد و تور نگهدارنده اصلی را ببینیم و آن را قدر نهیم و نگذاریم تار و پود سبد ضعیف شود. چرا که وقتی این تور نگهدارنده از هم بپاشد دیگر هیچ چیزی در جای خود بند نخواهد شد و به هیچ‌کس سهم شایسته و درخورش نخواهد رسید. دیگر فرصت‌ها برابر در اختیار کسی قرار نخواهد گرفت و آرامش و قراری که در یک چهارچوب محکم و استوار قابل حصول است به دست نخواهد آمد. بسیاری از شکارچیان باهوش به دنبال سبد هستند و نه گردوهای داخل آن. بنابراین حواسمان جمع باشد که بی‌جهت سرگرم گردوبازی نشویم و اصل‌کاری را از دست ندهیم
امروز را با خدا قدم برداریم و فردا را به او بسپاریم

آفلاین حمید رستمی

xx - توصیه های مهم برای کاهش استرس و زندگی شاد - متا
نامه ی زیبای گابریل گارسیا مارکز
« پاسخ #91 : ۵ آذر ۱۳۹۱ - ۰۰:۴۵:۵۳ »
نامه ی زیبای گابریل گارسیا مارکز
 

«گابریل گارسیا مارکز» نویسنده‌ی معاصر، بعد از اعلان رسمی و تأیید سرطانش و شنیدن خبر بیماری‌اش، این متن را به‌عنوان وداع نوشته است.
او با رمان اعجاب‌انگیزش به‌نام «صدسال تنهایی» که 5سال نوشتن آن به‌طول انجامید، ‌برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات 1982 در «استکهلم» است‌. از دیگر کتاب‌های او می‌توان به «عشق سال‌های وبا»‌، «ساعت شوم»‌، «کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد» و یا «ژنرال در مخمصه» اشاره کرد:


اگر خداوند فقط لحظه‏ای از یاد می‏برد که عروسکی پارچه‏ای بیش نیستم و قطعه‏ای از زندگی به من هدیه می‏داد، شاید نمی‏گفتم همه‏ی آنچه که می‏اندیشیدم و همه‏ی گفته‏هایم، اشیاء را دوست می‏داشتم نه به سبب قیمت‏شان که معنایشان،
رویا را به خواب ترجیح می‏دادم، زیرا فهمیده‏ام به ازای هر دقیقه چشم به هم گذاشتن 60 ثانیه نور از دست می‏دهی. راه می‏رفتم آنگاه که دیگران می‏ایستادند، بیدار می‏ماندم به گاه خواب آن‏ها و گوش می‏دادم وقتی که در سخنند و چقدر از خوردن یک بستنی لذّت می‏بردم.
اگر خداوند فقط تکه‏ای از زندگی به من می‏بخشید، ساده لباس می‏پوشیدم، عریان یله می‏شدم زیر نور آفتاب، نه فقط جسمم بلکه روحم را عریان می‏کردم. اگر مرا قلبی بود تنفرم را می‏نوشتم روی یخ و چشم می‏دوختم به حضور آفتاب. نه فقط با خیال ونگوک شعری از بندتّی را روی ستاره‏ها نقش می‏زدم بلکه ترانه‏ای از سرات شباهنگی می‏شد که برای ماه می‏خواندم.
اشک به پای گل‏های سرخ می‏ریختم تا درد ناشی از خارهایشان را درک کنم و همچنین سرخی بوسه بر گلبرگ‏هایشان. الهی اگر تکه‏ای زندگی از آن من بود برای بیان احساسم به دیگران یک روز هم تأخیر نمی‏کردم، برای گفتن این حقیقت به مردم که دوستشان دارم و برای شوق شیدایی انسان را قانع می‏کردم که چه اشتباه بزرگی‏ست گریز از عشق به علت پیری، حال آن که پیر می‏شوند وقتی عشق نمی‏ورزند. به یک کودک بال می‏بخشیدم بی آن که در چگونگی پروازش دخالت کنم. به سالمندان می‏آموختم که مرگ با فراموشی می‏آید نه پیری.
ای انسان‏ها چقدر از شما آموخته‏ام. آموخته‏ام که همه می‏خواهند به قله برسند حال آن که لذت حقیقی در بالا رفتن از کوه نهفته است. آموخته‏ام زمانی که کودک برای اولین بار انگشت پدر را می‏گیرد او را اسیر خود می‏کند تا همیشه. آموخته‏ام که یک انسان فقط زمانی حق دارد به همنوعش از بالا نگاه کند که دست یاری به سویش دراز کرده باشد. چه بسیار چیزها از شما آموخته‏ام، ولی افسوس که هیچکدام به کار نمی‏آید وقتی که در یک تابوت آرام می‏گیرم تا به همت شانه‏های پر مهر شما به خانه‏ی تنهائی‏ام بروم.
همیشه آنچه را بگو که احساس می‏کنی و عمل کن به آنچه می‏اندیشی. آه که اگر بدانم امروز آخِرین بار خواهد بود که تو را خفته می‏بینم با تمام وجود در آغوش می‏گرفتمت و خداوند را به خاطر اینکه توانسته‏ام نگهبان روحت باشم شکر می‏گفتم. اگر بدانم امروز آخرین بار خواهد بود که تو را در حال خروج از خانه می‏بینم، به آغوش می‏کشیدمت. فقط برای آن که اندکی بیشتر بمانی، صدایت می‏زدم. آه اگر بدانم امروز آخرین بار خواهد بود که صدایت را می‏شنوم، فرد فرد کلماتت را ضبط می‏کردم تا بی‏نهایت‏بار بشنومشان. آه که اگر بدانم این آخرین بار است که می‏بینمت فقط یک چیز می‏گفتم؛ دوستت دارم بی آنکه ابلهانه بپندارم تو خود می‏دانی.
همیشه یک فردایی هست و زندگی برای بهترین کارها فرصتی به ما می‏دهد، اما اگر اشتباه کنم و امروز همه‏ی آن چیزی باشد که از عمر برای من مانده، فقط می خواهم به تو یک چیز بگویم؛ دوستت دارم، تا هیچ‏گاه از یاد نبری.
فردا برای هیچکس تضمین نشده است، پیر یا جوان. شاید امروز آخرین باری باشد که کسانی را می بینی که دوستشان داری، پس زمان از کف مده عمل کن، همین امروز شاید فردا هیچوقت نیاید و تو بی‏شک تأسف روزی را خواهی خورد که فرصت داشتی برای یک لبخند، یک آغوش، اما مشغولیت‏های زندگی تو را از برآوردن آخرین خواسته‏ی آنها بازدشتند.
دوستانت را حفظ کن و نیازت را به آن‏ها مدام در گوششان زمزمه کن، مهربانانه دوستشان داشته باش. زمان را برای گفتن یک متأسفم، مراببخش، متشکّرم و دیگر مهرواژه‏هایی که می‏دانی از دست مده. هیچکس تو را به خاطر افکار پنهانت به یاد نمی‏آورد، پس از خداوند خرد و توانایی بیان احساساتت را طلب کن تا دوستانت بدانند حضورشان تا چه حد برای تو عزیز است.

همراه با عشق «گابریل گارسیا مارکز»
 
امروز را با خدا قدم برداریم و فردا را به او بسپاریم

آفلاین حمید رستمی

xx - توصیه های مهم برای کاهش استرس و زندگی شاد - متا
تقدیم به تمام دوستان خوبم
« پاسخ #92 : ۵ آذر ۱۳۹۱ - ۰۱:۱۰:۳۳ »
از باغی می‌گذری و به یک درخت بلند و عظیم برمی خوری
مقایسه کن: درخت بسیارتنومند و بلند است، ناگهان تو خیلی کوچک هستی
اگر مقایسه نکنی، از وجود آن درخت لذت می‌بری،
ابداٌ مشکلی وجود ندارد.
درخت تنومند است: خوب که چی؟
بگذار تنومند باشد، تو یک درخت نیستی
و درختان دیگری هم هستند که چندان تنومند و بزرگ نیستند
ولی هیچ‌کدام از عقده‌ی حقارت رنج نمی‌برند

من هرگز با درختی برخورد نکرده ام که از عقده‌ی حقارت یا
از عقده‌ی خودبزرگ بینی در رنج باشد

حتی بلند‌ترین درختان،هم از عقده خودبزرگ بینی رنج نمی‌برد، زیرا مقایسه وجود ندارد


انسان مقایسه را خلق می‌کند،
زیرا برای عده‌ای نفس کشیدن فقط وقتی ممکن هست که پیوسته توسط مقایسه تغذیه شود.

ولی آن وقت دو نتیجه وجود دارد: گاهی احساس برتر بودن می‌کنی و گاهی احساس کهتربودن
و امکان احساس کهتری بیش از احساس برتری است،
زیرا میلیون‌ها انسان وجود دارند
کسی از تو زیباتر است، کسی ازتو بلندقدتر است،
کسی از تو قوی‌تر است، کسی به نظر هوشمندتر از تو می‌رسد
کسی بیشتر از تو دانش گردآوری کرده است،
کسی موفق‌تر است، کسی مشهورتر است،
کسی چنان است و دیگری چنین است.
اگر به مقایسه ادامه بدهی، میلیون‌ها انسان.....
عقده‌ی حقارت بزرگی گردآوری می‌کنی.
ولی این‌ها واقعاٌ وجود ندارد، این‌ها تصورات تو است

زندگی شگفت انگیز است

فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید

کوچک باش و عاشق ...

که عشق می‌داند

آئین بزرگ کردنت را ...


بگذارعشق خاصیت تو باشد

نه رابطه خاص تو باکسی
فرقى نمی‌کند

گودال آب کوچکى باشى

یا دریاى بیکران

زلال و پاک که باشى

تصویر آسمان در توست

چرا که مردم آنچه را که گفته‌ای فراموش خواهند کرد

حتا آنچه را که انجام داده‌ای به فراموشی خواهند سپرد

اما هرگز از یاد نخواهند برد که باعث شده‌اید چه احساسی نسبت به خود داشته باشند

دوست داشتن دلیل نمی‌خواهد

ولی نمی‌دانم چرا

خیلی‌ها

و حتی خیلی‌های دیگر

می‌گویند

این روز‌ها

دوست داشتن

دلیل می‌خواهد

و پشت یک سلام و لبخندی ساده

دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده

و دنبال گودالی از تعفن می‌گردند



دیشب

که بغض کرده بودم

باز هم به خودم قول دادم

من سلام می‌گویم
و لبخند می‌زنم

و قسم می‌خورم

و می‌دانم

عشق همین است

به همین ساد گی



برای همسایه‌ای که نان مرا ربود، نان

برای دوستی که قلب مرا شکست ، مهربانی

برای آنکه روح مرا آزرد ، بخشایش

و برای خویشتن خویش آگاهی و عشق

آرزو دارم
تقدیم به تمام دوستان خوبم
امروز را با خدا قدم برداریم و فردا را به او بسپاریم

آفلاین BANOO

xx - توصیه های مهم برای کاهش استرس و زندگی شاد - متا
مسائل مهم زندگي
« پاسخ #93 : ۸ آذر ۱۳۹۱ - ۱۳:۰۰:۴۵ »
من اين حس رو خيلي تجربه كردم
شايد براي شما هم پيش اومده باشه
برنامه ريزي ميكني كاري رو انجام بدي ..خودتو براي كنكور ارشد يا دكترا و.. آماده ميكني. يا تو مسائل كاريت تصميم ها يي داري
 خلاصه اين ذهن مشغوله  ...
نميدونم براتون اتفاق افتاده  وقتي يه روز گوشيت رو جا  ميذاري تا به محل كارت برسي كلي به خودت نهيب ميزني كه جا گذاشتي گوشيت رو اما تا غروب يه حس آرامش خاصي داري خيالت راحته
يا وقتي ميري خريد و اتفاقي ميبيني كارت عابر يا كيف پولت رو نياوردي ...اولش عصبي ميشي ولي بعد چند دقيقه ميبيني با خيال راحت داري تو مركز خريد مغازه ها رو بازديد ميكني
گاهي مسائلي تو زندگيتون پيش مياد كه  قابل پيش بيني نبودند و روي تصميم گيريهاي شما اثر دارند.
همه تصميم هاي ما تو زندگي مهم اند اما گاهي مسائلي تو زندگيت هست كه چگاليش بيشتره...
مثال شخصي كه يهو گردنش صبح از خواب پا ميشه ميگيره .دكتر بهش ميگه بايد بري MRI  و توده مشكوكي در گردنته...اين شخص وقتي تو دستگاه MRI هست ديگه خيلي چيزها مهم نيست براش...مهم نيست براي كدوم دانشگاه APPLY كرده ...ميخاسته بره تورنتو ...IELTS و ارشد و  برنامه ريزي 3 سال بعد  چي ميشه.طوفاني اومده و همه چيز رو بالا پايين كرده احتمالا وزن خیلی از چیزها تغییر میکند و برای لحظه ای آدمی متوجه میشود چه اموری در زندگیش چگالی بالاتری داشته اند علیرغم سبکی الانشون.
الان بحث اینه که اگر اموری مثل خدا، مرگ ، عشق و سلامتي....در زندگی اینقدر تصمیم گیری را بالا و پایین میکنند ، چرا آنها را در شرایط خاص گذاشتيم و فکر نمیکنیم اینها در شرایط الان هم بسیار تعیین کننده اند.

آفلاین حمید رستمی

xx - توصیه های مهم برای کاهش استرس و زندگی شاد - متا
نامه ای به پسرم
« پاسخ #94 : ۱۰ آذر ۱۳۹۱ - ۲۲:۰۵:۰۶ »
نامه ای به پسرم

      


پســـرم!
پسر ِخوبم
میدونم که تو هم یه روزی عاشق میشی. میای وایمیستی جلوی من و بابات و از دخترکی میگی که دوسش داری!
... این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق....! که تو حاصل عشقی

پســـرم...
مامانت برای تو حرف هایی داره
حرف هایی که به درد روزهای عاشقیت میخوره...
عزیزدلم!
یک وقتهایی زن ِ رابطه بی حوصله و اخموست. روزهایی میرسه که بهونه میگیره.

بدقلقی میکنه و حتی اسمتو صدا میکنه و تو به جای جانم همیشگی میگی: "بله!"

و اون میزنه زیر گریه....
زن ها موجودات عجیبی هستند پسرم...
موجوداتی که میتونی با محبتت آرومشون کنی و یا با بی توجهیت از پا درش بیاری... باید برای اینجور وقتها آماده باشی. بلد باشی. باید یاد بگیری

که نازش را بکشی...
عزیزم. پسر مغرور و دوست داشتنی من!!! ناز کشیدن شاید کار مسخره ای به نظر برسه اما باید یاد بگیری....

زن ها به طرز عجیبی محتاج لحظه هایی هستن که نازشون خریدار داره...
میدونی؟
این ویژگی زنه، گاهی غصه ها مجبورش میکنن به گریه...! خیلی پاپی‌ دلیل گریه ش نشو... همیشه نیازی نیست دنبال دلیل و چرا باشی تا بخوای راه حل نشونش بدی....

گاهی فقط باید بشنویش. بذاری توی بغلت گریه کنه و بعد فقط دستش را بگیری و ببریش بیرون پیاده روی و بهش بگی که چقدر براش ارزش قائلی!.

ازش تعریف کنی و باهاش حرف بزنی ...یاد بگیر که با مردونگیت غصه هاشو آب کن نه که از غصه آبش کنی......

اگر هم که پای فاصله درمیونه کافی هست نازش کنی .. بهش زنگ بزنی باهاش حرف بزنی... اگر بازم گریه کرد و آروم نشد دلسرد نشو . باز هم صداش کن!!! عاشقانه صداش کن، حتی اگه واقعا خسته ای!!!!

بهت قول میدم درست اون لحظه ای که داری فکر میکنی این صدا کردنا ... فایده ای نداره و نمیخواد حرف بزنه و میخواد تنها باشه. برمیگرده طرفت و توی آغوشت خودشو رها میکنه و...
زن ها هیچ وقت این لحظه ها که پاش وایسادی رو فراموش نمیکنن

و همه انرژی که براش گذاشتی رو بهت برمیگردونن...

پسرم!!!! این روزها که مینویسم هنوز دخترکی هستم پر از آرزو ،

دخترکی که روزی زن میشود. مادر میشود.
مادر تو

امروز را با خدا قدم برداریم و فردا را به او بسپاریم


اشتراک گذاری از طریق facebook اشتراک گذاری از طریق linkedin اشتراک گذاری از طریق twitter

xx
توصیه های یک پلیس

نویسنده حمید رستمی

0 پاسخ ها
1039 مشاهده
آخرين ارسال ۲۱ اسفند ۱۳۸۹ - ۱۱:۱۷:۴۹
توسط حمید رستمی
xx
زندگی مشترک

نویسنده آزاده پرتو

14 پاسخ ها
3633 مشاهده
آخرين ارسال ۴ آذر ۱۳۹۲ - ۱۵:۱۹:۰۱
توسط آزاده پرتو
xx
کاربرد ریاضی در زندگی‎ ‎

نویسنده حمید رستمی

0 پاسخ ها
1333 مشاهده
آخرين ارسال ۱۹ خرداد ۱۳۹۰ - ۲۳:۴۹:۴۳
توسط حمید رستمی
xx
«زندگی یک فرصت طلایی است»

نویسنده A.Ehsani

0 پاسخ ها
1078 مشاهده
آخرين ارسال ۱۷ شهریور ۱۳۸۹ - ۱۲:۱۹:۵۳
توسط A.Ehsani
xx
(sms) یا پیام کوتاه و نقش آن در زندگی

نویسنده حمید رستمی

0 پاسخ ها
1408 مشاهده
آخرين ارسال ۲۵ اسفند ۱۳۸۹ - ۰۰:۰۲:۳۱
توسط حمید رستمی
xx
غیرقابل‌ مشاهده‌ترین بخش‌های زندگی

نویسنده A.Ehsani

2 پاسخ ها
1456 مشاهده
آخرين ارسال ۲۹ مرداد ۱۳۹۲ - ۱۱:۰۶:۳۶
توسط mojan
 

anything