ديگر حرف زدن راجع به درد هاي زاينده رود، دلگيري اصفهاني ها و بي روح شدن شهر گنبدهاي فيروزه اي دواي اين كهنه درد نمي شود.
توصيف اين كه مرگ زنده رود چه به روز اصفهان و اصفهاني آورد بماند.
همين بس كه نگاهي به اطراف بيندازيم و ببينيم كه غبار درد جگرسوز خشكي زاينده رود بر پيشاني همه نقش بسته، ولي انگار بيشتر از همه مهر اين خشكي بر جگر درختان خورده و ارمغانش چهره زرد و رنگ پريده درختان نصف جهان شده است.
درختاني كه وقتي زاينده رود جاري بود سايه سر رهگذران مي شدند و خنكاي رقص شاخه هايشان نشان دل پر مهرشان بود. نشان از فرزندي كه از مادري زاده شده كه سخاوتش بي انتهاست مادري به نام "زاينده رود".
ديگر رقص شاخه هاي درختان از خوشحالي نيست از دل پر خون و پر درد مرگ مادرشان است. ديگر رقص درختان كه هيچ، رقص ماهييان که هیچ، زاينده رود نيز به خاطره هاي نصف جهان پيوست.
هركس اسم اصفهان را به زبان مي آورد محال بود با به زبان آوردن نام زاينده رود لبخند بر لبانش جاري نشود.
ولي حال چه شد؟
با خشکی زاینده رود آن لبخندها هم بر لبان همه خشك شد.
مسافري كه راهي نصف جهان مي شد، به عشق زاينده رود مي آمد ولي دیگر...
خشكي زاينده رود چه بر سرمان آورد؟ از کجایش بگویم، از ارمغان بي آبيش، از كم شدن توريست و گردشگرش، از خزان زودرس درختانش یا از دل مردگي مردمان... زاينده رود جاري بود نه براي من و تو شهروند اصفهاني بلكه براي يك ايران.
حق نيست كه برخي بگويند اين مشكل اصفهان است. وقتي كه زاينده رود زنده بود براي يك ايران بود نه فقط اصفهان. پس درد خشك شدنش هم درد ايران است نه اصفهان.
زاينده رود مرهم دردهايمان بود و شريك شادي هايمان، ولي ما چه كرديم. شديم رفيق خوشي ها و غريبه ی دردها...
زاينده رود سخاوتش را به همه ثابت كرد ولي همه مرگش را به نظاره نشستند و دم نزدند كسي هم پيدا نشد كه لباس سياه مرگ زنده رود را از تن اصفهان در آورد، فرهاد كوه كن ها هم يا هنوز فرهاد نشده اند يا ديگر تيشه ندارند يا ميانه راه جازدند و عطا را به لقا بخشيدند. و اين گونه است كه همچنان زنده رود خاموش است... .
منبع.ایمنا
Linkback: https://irmeta.com/meta/b1839/t12123/