Google

* آخرین فعالیتهای دسته جمعی توسط اعضای تالار تخصصی

موج مثبت


سپیدار سیستم


آموزش حسابداري جهت مصاحبه و استخدام


گپ وخنده


ختم قرآن ویژه ماه مبارک رمضان


انجمن کوهنوردی و طبیعت گردی متا


یاران محک


کاربازی-بازی کار


دفتر جناب آقای کیانی


دفتر جناب آقای فریدون مظفر نژاد


حسابداری تک کاربره IR




veryhot_post - شعر،شعر،وفقط شعر - متا نویسنده موضوع: شعر،شعر،وفقط شعر  (دفعات بازدید: 95737 بار)

0 کاربر و 1 مهمان درحال دیدن موضوع.

آفلاین CIVILAR

xx - شعر،شعر،وفقط شعر - متا
شعر،شعر،وفقط شعر
« : ۵ اسفند ۱۳۸۸ - ۰۲:۴۴:۱۲ »
به شخصه می گم آلبوم گل صد برگ استاد شهرام ناظری برای من خیلی عزیزه ، شایدم عزیزترین باشه . اشعاد حافظ و مولانا کاملا به دل من می شینه و تصنیف درس سحر با صدای استاد و سه تاری که نواخته می شه ، دل آدم رو می لرزانه . این آلبوم دو تصنیف فوق العاده ی دیگه به اسم های اندک اندک که شعر مولانا است و الا یا ایها الساقی که ترکیب اضعار مولانا ئ حافظه هم داره ، این یکی از سه تصنیف استثنایی این آلبومه .

نام تصنیف : درس سحر
شعر : خواجه ی بزرگ شیراز - حافظ
خواننده : شهرام ناظری
آهنگساز : جلال ذوالفنون
سه تار : جلال ذوالفنون

متن تصنیف :
ما درس سحر در میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم

بر خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم

چون می رود این کشتی سر گشته که آخر
جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم

در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مهر لب او بر در این خانه نهادیم




Linkback: https://irmeta.com/meta/b1839/t113/

آفلاین CIVILAR

xx - شعر،شعر،وفقط شعر - متا
کجایید ای شهیدان خدایی *** بلا جویان دشت کربلایی
« پاسخ #1 : ۱۰ اسفند ۱۳۸۸ - ۰۱:۲۶:۰۹ »
کجایید ای شهیدان خدایی *** بلا جویان دشت کربلایی

-----------------------------------------------------------------------------------

به قول مولانا :
عشق است بر آسمان پریدن
صد پرده هر نفس دریدن

اول قدم از قدم گسستن
دوم نفس از نفس بریدن

نادیده گرفتن این جهان را
مر دیده ی خویش را بدیدن

آفلاین CIVILAR

xx - شعر،شعر،وفقط شعر - متا
میر رضی الدین آرتیمانی
« پاسخ #2 : ۵ خرداد ۱۳۸۹ - ۰۱:۴۱:۱۳ »
میرزا محمد رضی معروف به میررضی آرتیمانی از شاعران و عارفان مشهور زمان صفویه است که در نیمه دوم قرن دهم هجری قمری در روستای آرتیمان از توابع تویسرکان بدنیا آمد.

میر رضی در سال ۱۰۳۷ هجری قمری (۱۰۰۵ش)دیده از جهان فرو بست او را در محل خانقاهش بخاک سپردند. آرامگاه او در تویسرکان قرار دارد.

ساقی نامه معروف که با بیت

الهی به مستان میخانه‌ات   
به عقل آفرینان دیوانه‌ات

آغاز می‌شود از آثار اوست.رضي يكي از عُرفايي است كه تا بحال در مورد شخصيت والايش كمتر در بين عموم صحبت يا سخني رانده شده است وي در مكتب عرفان داراي منزلتي است است كه از اشعار او خصوصاٌ ساقينامهْ وي بر مي آيد .نام او سيد محمد و تخلصش «رضي» و تولدش را در نيمهْ دوم قرن دهم هجري در قريهْ آرتيمان كه يكي از توابع شهر تويسركان است واقع در استان همدان مي باشد آورده اند وي در ايام جواني به همدان عزيمت و در آنجا مشغول تحصيل شد واز شاگردان «مير» مرشد بُروجردي گرديد رضي بعلت شايستگي و افري كه داشت زود مورد توجه شاه عباس ماضي كه معاصر وي بوده است قرار گرفت و در جمع منشيان ميرزايان شاه درآمد وبهمين دليل بود كه داماد خاندان بزرگ صفوي شد و ثمرهْ اين ازدواج يكي ابراهيم ادهم است كه فرزند ارشد اوست وي نيز مقامي علمي و ادبي و عرفاني داشته است .
كلمهْ «مير» از آن جهت به رضي اطلاق شده است كه مدتي جزء ميرزايان شاه عباس بوده است در بستان السياحه بدين مضمون آمده است كه عارف رباني «سيد رضي آرتيماني كه در زمان شاه عباس ماضي صاحب ديوان و ساقينامه مشهور است از قريهْ آرتيمان اما اولاد وي اكنون از جد خويش نصيب و بهره نبرده اند.رضا قليخان هدايت در مورد رضي چنين نوشته است : سيدي است صاحب ذوق و حال عرفاني با افضال در معارف الهيه مسلم آفاق و در مدارج حقانيه در عالم طاق معاصر شاه عباس صفوي و والد ميرزا ابراهيم متخلص به ادهم است وي كه از رِندان مست و عارفان پاكدل و صوفيان صافي دل است علوم نقلي و عقلي او را چون حجابي مي بيند كه انسان را به خود متوجه مي سازد و از عشق به معشوق يكتا باز ميدارد و در ساقينامه خود كه سرشار از مفاهيم عرفاني است .مي فرمايد:
قلم بشكن و دور افكن سبق بسوزان كتاب و بشويان ورق
كه گفته است چندين ورق ار ببين بگردان ورق را و حق را ببين
و در جايي ديگر سروده است:
كتاب اشـــــارت اَبرو بخوان شفا در لب جام پُر بــاده دان
بمن جان من مي بده مي بــده پيـاپي پـيـاپي پيـاپي بـده
رضي پس از درگذشت سالياني از عمر شريف خود را دوباره عزم وطن خويش مينمايد و به زادگاه خود بر مي گردد و در همان جا جان به جان آفرين ميدهد
و به حقيقت هستي و جانان نائل ميآيد آرامگاه ابدي رضي در «همينه» واقع شده كه نام محلي است از محلات تويسركان و هم اكنون تربت پاكش زيارتگاه عاشقان و سالكان و صوفيان والا مقام است و ديوان شعر او آبشخور هنرمندان اين مرز بوم است كه همواره با اشعار او عشق و مشق كرده اند .

منبع : ویکی پدیا - www.wikipedia.org

آفلاین CIVILAR

xx - شعر،شعر،وفقط شعر - متا
مير سيد محمد رضي الدين آرتيماني متخلص به رضي
« پاسخ #3 : ۵ خرداد ۱۳۸۹ - ۰۱:۴۳:۵۸ »
مير سيد محمد رضي الدين آرتيماني متخلص به رضي





ميرزا محمد رضي معروف به مير رضي الدين آرتيماني از شعرا وعرفاني عصر صفوي است كه در نيمه دوم قرن دهم هجري قمري در روستاي آرتيمان از توابع تويسركان بدنيا آمد . وي در دربار شاه عباس اول مقام وجايگاه عالي داشت وبا يكي از دختران اووصلت نمود. مير رضي به منصب وجاه التفاتي نداشت وپيوسته برتكميل نفس همت مي گماشت لذا پس از مدتي اقامت در اصفهان جهت تدريس وبحث وفحص وپرداختن به سير وسلوك عارفانه به تويسركان مراجعت نمود وتا پايان عمر در قريه آرتيمان طرح اقامت افكند .شهريار صفوي نيز به مقتضاي رتبه وشان او منشور شيخ الاسلامي تويسركان را به نامش صادر وزمام امور دينيه را بدو سپرده بود . از اين شاعر وعارف بزرگ حدود 1200 بيت شعر به ما رسيده است از معروفترين آثارش ساقي نامه است كه با اين مطلع آغاز ميشود:


الهــــــــي به مستان ميخانه ات به عقل آفرينان ديوانـــه ات به دردي كش لجه كـــــــــبريا كه آمد به شانش فرود" انما" به دري كه عرشست او را صدف به ساقي كوثر به شاه نجف به نور دل صبح خيزان عشــــق زشادي،به اندوه گريزان عشق به رندان سرمـــــست آگاه دل كه هرگز نرفتند جز راه دل خدايا به جان خراباتــــــــيان از اين تهمت هستيم وارهان به ميخانه وخدمتـــــــم راه ده دل زنــــــده وجان آگاه ده

مير رضي در سال 1037 هجري قمري (1005ش)ديده از جهان فرو بست او را در محل خانقاهش بخاك سپردند.اين محل پس ازمرگش همانگونه كه در زمان حياتش حلقه ياران اهل دل بود ،زيارتگاه عارفان پاك انديش ودرويشان پاكيزه كيش شده ولي گذشت زمان وقهر طبيعت بتدريج آرامگاه سابق ميررضي را بدل به مخروبه اي نمود تا اينكه در سال 1354 از طرف انجمن آثار ملي بنايي درخورشان آن شاعر وعارف نامي ساخته شد . اين آرامگاه در محدوده شمال شرقي شهرتويسركان ومشرف به دره سرسبز وباصفاي تويسركان وسرابي واقع شده ومتشكل از بنائي آجري وچهاروجهي است به ابعاد ده در ده وارتفاع 6متر.نماي بنا در هر ضلع داراي سه دهنه طاق زيبا ورفيع است كه تشكيل چهار ايوان را در اطراف ميدهد ودر هر يك از اين ايوانها يك ورودي به داخل بنا تعبيه شده است .بخش داخلي آرامگاه نيز داراي تزئينت ساده وآجري است كه مزار مير رضي با لوحي فلزي حاوي شرح حالش در وسط آن قراردارد . سقف آرامگاه با شيوه اي بديع ساخته شده بدين نحو كه چهار رديف ديواره آجري در قالب كادري مربع وميان تهي بصورت متقاطع برروي هم قرار گرفته ومساحت هر يك از مربعها از پايين به بالا نصف ميشود . كار ساختمان اين آرامگاه در سال 1356 ش به پايان رسيد .

الهی به مستان ميخانه ات
به عقل آفرینان دیوانه ات

الهی به آنانکه در تو گُمند
نهان از د ل و دیده مردمند

به دریاکش لُجّه کبریا
که آمد به شأنش فرود إنّما

به دُرّی که عرش است او را صدف
به ساقیّ کوثر ، به شاه نجف

به نور دل صبح خيزان عشق
ز شاد ی به اندُه گریزان عشق

به آن دل پرستان بی پا و سر
به شادی فروشان بی شور و شر

به رندان سر مست آگاه دل
که هرگز نرفتند جز راه د ل

به مستان افتاده در پای خُم
به مخمور با مرگ در اشتُلم

به شام غریبان به جام صبوح
کز ایشانْست شام سحر را فتوح

کز آن خوبرو چشم بد دور باد
غل ط دور گفتم که خود کور باد

که خاکم گِل از آ ب انگور کن
سراپای من آتش طور کن

خدا را به جان خراباتيان
کزین تهمتِ هستيم وارهان

به ميخانة وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده

که از کثر ت خلق تنگ آمدم
به هر سو شدم سر به سنگ آمدم

مِئی ده که چون ریزیش در سبو
برآرد سبو از دل آواز هو

از آ ن می که در دل چو منز ل کند
بدن را فروزان تر از دل کند

از آ ن می که چون عکسش افتدبه باغ
کند غنچه را گوهر شب چراغ

از آ ن می که چون عکس بر لب زند
لب شيشه تبخاله از تب زند

از آ ن می که گر شب ببيند به خواب
به شب سر زند از دلِ آفتاب

از آن می که گر عکسش افتد به جان
تواند در آن دید حق را عيان

از آن می که چون ریزیش در سبو
همه قُل هو الله آید از او

از آ ن می که در خم چو گيرد قرار
برآرد ز خود آتشی چون چنار

مئی صاف ز الودگیِّ بشر
مبدّل به خير اندر او جمله شر

مئی معنی افروز و صورت گداز
مئی گشته معجون راز و نياز

مئی از منیّ و توئی گشته پاک
شود خون فتد قطره ای گر به خاک

به یک قطره آبم ز سر در گذشت
به یک آه بيمار ما درگذشت

چشی گر از آن باده کوکو زنی
شدی چون از آن مست هوهو زنی

دماغم ز ميخانه بوئی شنيد
حذر کن که دیوانه هوئی شنيد

بگيرید زنجيرم ای دوستان
که پيلم کند یاد هندوستان

دماغم پریشان شد از بوی می
فرو نایدم سر به کاوس و کی

پریشان دماغيم ساقی کجاست
شراب ز شب مانده باقی کجاست

بزن هر قدر خواهيم پا به سر
سر مست از پا ندارد خبر

مئی را که باشد در او این صفت
نباشد بغير از می معرفت

تو در حلقة می پرستان درآ
که چيزی نبينی بغير از خدا

کنی خاک ميخانه گر توتيا
ببينی خدا را به چشم خدا

به ميخانه آ و صفا را ببين
ببين خویش را و خدا را ببين

بيا تا به ساقی کنيم اتّفاق
درونها مصفّی کنيم از نفاق

چو مستان به هم مهربانی کنيم
دمی بی ریا زندگانی کنيم

بگيریم یک دم چو باران به هم
که اینک فتادیم یارا ن به هم

مغنّی سحر شد خروشی برآر
ز خامانِ افسرد ه جوشی برآر

که افسردة صحبت زاهدم
خراب می و ساغر و شاهدم

بيا تا سری در سر خم کنيم
من و تو ، تو و من همه گم کنيم

سرم در سر می پرستانِ مست
که جز می فراموششان هر چه هست

فزون از دو عالم تو در عالمی
بدین سان چرا کوتهیّ و کمی

چه افسرده ای رنگ رندان بگير
چرا مرده ای آب حيوان بگير

از این دین به دنيا فروشان مباش
بجز بنده باده نوشان مباش

چه درمانده دلق و سجّاده ای
مکش بار محنت بکش باده ای

مکن قصّه زاهدان هيچ گوش
قدح تا توانی بنوشان و نوش

حدیث فقيهان برِ ما مکن
زقطره سخن پيش دریا مکن

که نور یقين از دلم جوش زد
جنون آمد و بر صف هوش زد

قلم بشکن و دور افکن سَبَق
بشویان کتاب و بسوزان ورق

که گفته که چندین ورق را ببين
ورق را بگردا ن و حقّ را ببين

تعالی اللَهْ از جلوه آفتاب
که بر جملگی تافت چون آفتاب

بدین جلوه از جا نرفتی چه ای
تو سنگی کلوخی جمادی چه ای

صبوح است ساقی برو می بيار
فتوح است مطرب دف و نی بيار

نماز ارنه از روی مستی کنی
به مسجد درون بت پرستی کنی

رخ ای زاهد از می پرستان متاب
تودر آتش افتاده ای ما در آب

ندوزی چو حيوان نظر بر گياه
بيابی اگر لذّت اشک و آه

همه مستی و شور و حاليم ما
ز تو چون همه قيل و قاليم ما

دگر طعنه باده بر ما مزن
که صد مار زن بهتر از طعنه زن

به مسجد رو و قتل و غارت ببين
به ميخانه آ و طهارت ببين

به ميخانه آ و حضوری بکن
سيه کاسه ای کسب نوری بکن

چو من گر از آن باده بی من شوی
به گلخن در آ ن رشگ گلشن شوی

چه آب است کآتش به جان افکند
که گر پير نوشد جوان افکند



--------------------------------------------------------------
منبع : با درد کشان

آفلاین CIVILAR

xx - شعر،شعر،وفقط شعر - متا
ساقی‌نامه
« پاسخ #4 : ۵ خرداد ۱۳۸۹ - ۰۱:۴۸:۵۰ »
ساقی‌نامه


ساقی‌نامه به نقل از دهخدا "نوعی شعر مثنوی در بحر متقارب [ِ مثمن مقصور یا محذوف] است [وزن و گویش حماسی دارد] که در آن شاعرخطاب به ساقی کند و مضامینی در یاد مرگ و بیان بی‌ثباتی حیات دنیوی و پند و اندرز و حکمت و غیره آورد. با اینکه این نوع شعر را به علت ذکر باده و جام با سایراشعار خمریه مناسبتی است اما دو شرط اینکه مثنوی باشد و در بحر متقارب گفته آید آن را نوع خاصی در میان اشعار فارسی قرار می‌دهد و نیز روح خاص فلسفی و اخلاقی و عرفانی این نوع منظومه‌ها با مضامین عادی سایر خمریات تفاوتی آشکار دارد."
برای مثال ساقی‌نامه متفاوت از مغنی‌نامه و خمریه است. مغنی‌نامه خطاب به مغنی است و دعوت و ترغیب اوست به خواندن آواز و سرود و رامش‌گری (به نقل از دهخدا). شعرهایی که در توصیف شراب سروده شوند خمریه نامیده می‌شوند (مانند خمریه‌های رودکی و منوچهری. خمریه از عرب وارد فارسی شده و والد ساقی‌نامه شمرده می‌شود.)

هرچند که برخی فردوسی را پایه‌گذار ساقی‌نامه می‌دانند، نظامی گنجوی، ملهم از ابیات پراکنده‌ی شاه‌نامه، سراینده‌ی نخستین منظومه‌ی مستقل از این نوع است. بعدها دیگران نیز راه نظامی را ادامه دادند و ساقی‌نامه را به سبکی در شعر کلاسیک ایران تبدیل نمودند. ساقی‌نامه‌ی حافظ و نظامی معروف‌ترین ساقی‌نامه‌های ادبیات ایرانند.

اجرای آوازی ساقی‌نامه‌ها (که صوفی‌نامه نیز نامیده می‌شوند) معمولا در مایه‌های بیات اصفهان و ماهور (و بعضی وقتها نوا) است. ساقی‌نامه در افشاری "کشته مرده" هم نامیده می‌شود.

ابیاتی از ساقی‌نامه‌ی رضی‌الدین آرتیمانی:

الهی به مستان میخانه ات
به عقل آفرینان دیوانه ات

به مستان افتاده در پای خم
به رندان پیمانه پیمای خم

که خاکم گل از آب انگور کن
سراپای من آتش طور کن


ابیاتی از ساقی‌نامه‌ی حافظ:

بیا ساقی آن می که حال آورد
کرامت فزاید کمال آورد

بیا ساقی آن می که عکسش ز جام
به کی‌خسرو و جم فرستد پیام

به من ده که بدنام خواهم شدن
خراب می و جام خواهم شدم

بده تا روم بر فلک شیر گیر
به هم بر زنم دام این گرگ پیر


ابیاتی از ساقی‌نامه‌ی وحدت کرمانشاهی:

بیا ساقی و می به گردش درآر
که دل گیرم از گردش روزگار

میی ده که چون ریزیش در سبو
برآرد سبو از دل آواز او


ابیاتی از ساقی‌نامه‌ی امیدی تهرانی:
بیا ساقی آن تلخ شیرین گوار
که شیرین کند تلخی روزگار

بیا ساقی آن جام گیتی نما
که از جم رسیدست دورش به ما

بیا ساقی آن آفت عقل و هوش
بیا ساقی آن لعبت لعل پوش

به من ده که بی هوشیم آروزست
به مستان هم آغوشیم آروزست



----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
منبع : ویکی پدیا - www.wikipedia.org

آفلاین CIVILAR

xx - شعر،شعر،وفقط شعر - متا
پاسخ : میر رضی الدین آرتیمانی
« پاسخ #5 : ۵ خرداد ۱۳۸۹ - ۰۱:۵۶:۱۸ »
استاد شهرام ناظری هم با ساقی نامه ها در آلبوم بسیار زیبای سوته دلان ( ساقی نامه ) اثر ماندگاری خلق کرده اند .

آفلاین CIVILAR

xx - شعر،شعر،وفقط شعر - متا
مرغ سحر ناله سر کن
« پاسخ #6 : ۵ خرداد ۱۳۸۹ - ۰۲:۵۷:۱۶ »
در مورد نام گذاری نام این تاپیک اولین چیزی که به نظر من رسید شعر بی نظیر استاد محمد تقی بهار ( ملقب به ملک الشعرای بهار ) بود . در دوره ای که استعمار و استثمار و برده داری بردون چهره ولی با قدرت تر به کار خود ادامه می دهد ، این شعر هنوز هم پا بر جاست . جدا از این که خوانندگان فراوانی از استاد قمر المولوک وزیری تا محمد رضا شجریان و سالار عقیلی و ... آن را خوانده اند ، این شعر عنوان بی مثالی برای همه دد منشی های نوع بشر است .

به امید آینده ای بدون درد ، رنج برای همه بشریت

آفلاین اجـاقـی

xx - شعر،شعر،وفقط شعر - متا
امروز چه کردید؟(جمعه)
« پاسخ #7 : ۱۵ خرداد ۱۳۸۹ - ۰۳:۱۲:۵۲ »

»» جمعه انتظار

 
هر جمعه به جاده آبي نگاه مي کنم و در انتظار قاصدکي مي نشينم که قرار است خبر گام هاي تو را براي من بياورد،گام هاي

استوار و دست هاي سبزت را. اگر بيايي،چشمهايم را سنگفرش راهت خواهم کرد.

تو مي آيي و در هر قدم،شاخه اي از عاطفه خواهي کاشت و قاصدکي را آزاد خواهي کرد.تو مي آيي و روي هر درخت پر شکوه

لانه اي از اميد براي کبوتران غريب خواهي ساخت.

تو مي آيي در حاليکه دستهايت پر از گلهاي نرگس است.تو دل سرد يکايک ما را با نواهاي گرمت آفتابي مي کني و کعبه عشق

 را در آن ها بنا خواهي کرد.

تو مي آيي و دست نوازش بر سر ميخک هايي خواهي کشيد که باد کمرشان را خم کرده است.

تو مي آيي و با آمدنت خون طراوت و زندگي در رگ هاي صبح جريان پيدا خواهد کرد.


تو مي آيي اي پسر فاطمه ،يوسف زهرا يا مهدي

امروز  جمعه 14 خرداد 1389هم مثل هر جمعه منتظر آمدنت بودم ، اما باز هم امیدوارم

باز به انتظار تو جمعه غروب می شود اگر بیایی از سفر، آه، چه خوب می شود ...
mahak2 - شعر،شعر،وفقط شعر - متا
دفتر تلفن مشاغل سامانه پیام کوتاه ویژه اعضای دفتر تلفن مشاغل

آفلاین A.Ehsani

xx - شعر،شعر،وفقط شعر - متا
شعرهائی که من دوست دارم.
« پاسخ #8 : ۱۴ مهر ۱۳۸۹ - ۱۲:۱۹:۳۸ »
سپیده می زند , غروب می شود

و همان پرده های تکراری تکرار می شوند

و ماه کنار می رود از پشت صحنه شبی!

سکوت بهترین واژه از هزاران می شود

وقتی دلی پر از حرف داری و

نمی خواهی...

نه اینکه نمی توانی!

همیشه می گویم:

خواستن , آغاز و پایان شدن است و

بودن!

و یک نگاه برهنه که می خواهمش:

دلیل ساده گی ام!

همین سکوت و همین نگاه ساده ی بی لباس و نقاب

و پرده هایی که پر از عصیان اند

و تار می کنند وضوح پنجره ام را

با ضرب!

و این روال زندگی است.

سفید ترین خواستنی من

ماه!

که هرچقدر هم بخواهمش و

هر چقدر بخواهدم

باز

نیمه اش همیشه پنهان است

دلیل رنجش کنجکاوانه ام!

همیشه زندگی واضح نیست

و حرف هایی که برای گفتن داری...

آفلاین elahe

xx - شعر،شعر،وفقط شعر - متا
پاسخ : شعرهائی که من دوست دارم.
« پاسخ #9 : ۱۴ مهر ۱۳۸۹ - ۱۲:۲۴:۱۷ »
پس از مردن چه خواهم شد نمی دانم

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم که ازخاک گلویم سوتکی سازد

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

که او یکریز و پی درپی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان آشفته و آشفته تر سازد

و گیرد او بدین ترتیب تاوان سکوت و انتقام و اختناق مرگبارم را.



سخاوت ، زیباست آن زمان که دست نیازی به سویتان گشوده آید ، اما زیباترآن ایثار که نیازمند طلب نباشد و از افق های تفحص و ادراک برآید .

آفلاین سید علا سبزپوش

xx - شعر،شعر،وفقط شعر - متا
پاسخ : شعرهائی که من دوست دارم.
« پاسخ #10 : ۱۴ مهر ۱۳۸۹ - ۱۲:۳۶:۱۴ »
شاعر :ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا، مشهور به ابوعلی سینا و ابن سینا

دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت       یک موی ندانست ولی موی شکافت
اندر دل من هزارخورشید بتافت               آخربه کمال ذره‌ای راه نیافت

**************************************************************
در پرده سنحق نیست که معلوم نشد       کم ماند ز اسرار که مفهوم نشد
در معرفتت چو نیک فکری کردم               معلومم شد که هیچ معلوم نشد
کفر چو منی گزاف و آسان نبود               محکم تر از ایمان من ایمان نبود
در دهر چون من یکی و آن یکی هم کافر    پس در همه دهر یک مسلمان نبود
ما عاشق فهم و ادب ومعرفتیم،
ما خاک قدوم هر چه زیبا صفتیم،
http://math2easy.com

آفلاین اجـاقـی

xx - شعر،شعر،وفقط شعر - متا
پاسخ : شعرهائی که من دوست دارم.
« پاسخ #11 : ۱۴ مهر ۱۳۸۹ - ۱۵:۱۶:۰۲ »
اي نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاري است
عطر پاک نفست سبز و رها از آسمان جاري است
نور يادت همه شب در دل ما چو کهکشان جاري است

تو نسيم خوش نفسي
من کوير خار و خسم
گر بفريادم نرسي
من چو مرغي در قفسم
تو با مني اما
من از خودم دورم
چو قطره از دريا
من از تو مهجورم

اي نامت از دل و جان در همه جا بهر زبان جاري است
عطر پاک نفست سبزو رها از آسمان جاري است
نور يادت همه شب در دل ما چو کهکشان جاري است

با يادت اي بهشت من آ تش دوزخ کجاست
عشق تو درسرشت من با دل و جان آ شناست
با يادت اي بهشت من آ تش دوزخ کجاست
عشق تو درسرشت من با دل و جان آ شناست
چگونه فريادت نزنم
چرا دم از يادت ننهم
در اوج تنهائي
اگر زمين ويرا نه شود
جهان همه بيگانه شود
تويي که با مايي

اي نامت از دل و جان در همه جا بهر زبان جاري است
عطر پاک نفست سبزو رها از آسمان جاري است
نور يادت همه شب در دل ما چو کهکشان جاري است

mahak2 - شعر،شعر،وفقط شعر - متا
دفتر تلفن مشاغل سامانه پیام کوتاه ویژه اعضای دفتر تلفن مشاغل

آفلاین DELFAN

  • کاربر متایی
  • ******
  • index - شعر،شعر،وفقط شعر - متا
  • تعداد ارسال: 1.834
  • متا امتیاز 18141 تومان
  • لیست کدهای من
  • تشکر و اهداء امتیاز به DELFAN
  • رای برای مدیریت : 21
  • يکي باش براي يک نفر،نه تصويري مبهم در خاطر صد نفر.
  • تخصص: حسابداری
  • سمت: حسابدار
  • سپاس شده از ایشان: 29
  • سپاس کرده از دیگران: 4
xx - شعر،شعر،وفقط شعر - متا
پاسخ : شعرهائی که من دوست دارم.
« پاسخ #12 : ۱۴ مهر ۱۳۸۹ - ۱۹:۱۱:۲۰ »
   


چرا از مرگ مي ترسيد ؟


   

چرا از مرگ مي ترسيد ؟
چرا زين خواب جان آرام شيرين روي گردانيد ؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد ؟

- مپنداريد بوم نااميدي باز ،
به بام خاطر من مي كند پرواز ،
مپنداريد جام جانم از اندوه لبريز است .
مگوييد اين سخن تلخ و غم انگيز است –

مگر مي اين چراغ بزم جان مستي نمي آرد ؟
مگر افيون افسون كار
نهال بيخودي را در زمين جان نمي كارد ؟
مگر اين مي پرستي ها و مستي ها
براي يك نفس آسودگي از رنج هستي نيست ؟
مگر دنبال آرامش نمي گرديد ؟
چرا از مرگ مي ترسيد ؟

كجا آرامشي از مرگ خوش تر كس تواند ديد ؟
مي و افيون فريبي تيزبال وتند پروازند
اگر درمان اندوهند ،
خماري جانگزا دارند .

نمي بخشند جان خسته را آرامش جاويد
خوش آن مستي كه هشياري نمي بيند !

چرا از مرگ مي ترسيد ؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد ؟
بهشت جاودان آنجاست .
جهان آنجا و جان آنجاست
گران خواب ابد ، در بستر گلبوي مرگ مهربان ، آنجاست !
سكوت جاوداني پاسدار شهر خاموشي ست .

همه ذرات هستي ، محو در روياي بي رنگ فراموشي ست .
نه فريادي ، نه آهنگي ، نه آوايي ،
نه ديروزي ، نه امروزي ، نه فردايي ،
زمان در خواب بي فرجام ،
خوش آن خوابي كه بيداري نمي بيند !

سر از بالين اندوه گران خويش برداريد
در اين دوران كه از آزادگي نام و نشاني نيست
در اين دوران كه هرجا ” هركه را زر در ترازو ،
زور در بازوست “ جهان را دست اين نامردم صد رنگ بسپاريد
كه كام از يكدگر گيرند و خون يكدگر ريزند
درين غوغا فرو مانند و غوغاها برانگيزند .

سر از بالين اندوه گران خويش برداريد
همه ، بر آستان مرگ راحت ، سر فرود آريد
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد ؟
چرا زين خواب جان آرام شيرين روي گردانيد ؟
چرا از مرگ مي ترسيد ؟
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم

آفلاین DELFAN

  • کاربر متایی
  • ******
  • index - شعر،شعر،وفقط شعر - متا
  • تعداد ارسال: 1.834
  • متا امتیاز 18141 تومان
  • لیست کدهای من
  • تشکر و اهداء امتیاز به DELFAN
  • رای برای مدیریت : 21
  • يکي باش براي يک نفر،نه تصويري مبهم در خاطر صد نفر.
  • تخصص: حسابداری
  • سمت: حسابدار
  • سپاس شده از ایشان: 29
  • سپاس کرده از دیگران: 4
xx - شعر،شعر،وفقط شعر - متا
پاسخ : شعرهائی که من دوست دارم.
« پاسخ #13 : ۱۴ مهر ۱۳۸۹ - ۱۹:۱۲:۳۶ »
كــوچـــه


   

بي تو، مهتاب‌شبي، باز از آن كوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم، خيره به دنبال تو گشتم،

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم.

 

در نهانخانة جانم، گل ياد تو، درخشيد

باغ صد خاطره خنديد،

عطر صد خاطره پيچيد:

 

يادم آم كه شبي باهم از آن كوچه گذشتيم

پر گشوديم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم.

 

تو، همه راز جهان ريخته در چشم سياهت.

من همه، محو تماشاي نگاهت.

 

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشة ماه فروريخته در آب

شاخه‌ها  دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

 

يادم آيد، تو به من گفتي:

-        ” از اين عشق حذر كن!

لحظه‌اي چند بر اين آب نظر كن،

آب، آيينة عشق گذران است،

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است،

باش فردا، كه دلت با دگران است!

تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!

 

با تو گفتم:‌” حذر از عشق!؟ - ندانم

سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم،

نتوانم!

 

روز اول، كه دل من به تمناي تو پر زد،

چون كبوتر، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدي، من نه رميدم، نه گسستم ...“

 

باز گفتم كه : ” تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم، نتوانم! “

 

اشكي از شاخه فرو ريخت

مرغ شب، نالة تلخي زد و بگريخت ...

 

اشك در چشم تو لرزيد،

ماه بر عشق تو خنديد!

 

يادم آيد كه : دگر از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم.

نگسستم، نرميدم.

 

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌هاي دگر هم،

نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم،

نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم ...

 

بي تو، اما، به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم

آفلاین امیر شهباززاده

xx - شعر،شعر،وفقط شعر - متا
پاسخ : شعرهائی که من دوست دارم.
« پاسخ #14 : ۱۴ مهر ۱۳۸۹ - ۱۹:۳۰:۵۴ »
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا
[dot]
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا                                 آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا
بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان                                    دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا
نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را                               آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا
ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان                             برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا
اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه                                          چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا
رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا                            ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا
برخیز ای ساقی بیا ای دشمن شرم و حیا                             تا بخت ما خندان شود پیش آی خندان ساقیا
[/dot]

*مولوی * دیوان شمس


اشتراک گذاری از طریق facebook اشتراک گذاری از طریق linkedin اشتراک گذاری از طریق twitter