سلام
از نظر من موقعی که ما وارد مقوله باید ها و نباید ها - اما ها و اگرها شدیم دیگر نمیتوانیم درست زندگی کنیم. آیا با خود فکر کرده اید چرا 50 سال پیش دخترو پسر حتی هم رو ندیده بودند ازدواج میکردند چه شرینی در تمامی زندگی ها بود . حرف از طلاق و جدائی و زد وخرد نبود اما حالا که 2 جوان 10 سال همدیگر رو زیر رو میکنند و کلی تفسیر و اما و اگر و در نهایت اثبات میکنند که با هم میتوانند اما سر 6 ماه زد وخردها شروع میشود.......
سلام
یک زمانی آدم زندگی مادر و پدر - مادربزرگ و پدربزرگ و یا فامیل و اقوام خودش را می بیند که شیرین بوده ... فکر می کند تمام زندگی های 50 سال پیش و قبل از آن هم - همه همینطور بوده
آیا میدانید دلیش چیست؟
بله اون مردم به زندگی نگاه میکردند ولی حالا هر کسی به خود نگاه میکند و هر کاری هم کنیم ازدواجها موفق نیست و به ندرت موفق و خوشبخت خواهیم بود چونکه بجز خود هیچ چیز برای ما مهم نیست.بخاطر اینکه دیگر نمیتوانیم سادگی و ساده زیستن رو قبول کنیم و ما برده امکانات شده ایم نه امکانات برده ما.
آن مردم به زندگی نگاه نمی کردند نیمی از آن مردم که اسمش زن بوده به جبر زندگی نگاه می کرد جبری که مجبورش کرده بود بدون دیدن و در سن کم ازدواج کند. تو گوشش هم کرده بودند که با لباس سفید میری با کفن سفید بر می گردی . بنده خدا می دید دستش هم هیچ جا بند نیست -نه جای برگشتی نه راه دیگه ای به غیر از همین زندگی - برای همین جز قبول کردن و زندگی کردن چاره دیگه ای نداشت . اگه یک زمانی هم خدایی نکرده نافرمانی و خطایی هم سر می زد تنبیه می شد . اگر هم حرف طلاق را می زد باید قید بچه و همه چیزو می زد و می رفت گوشه خیابون گدایی چون خانواده خودش هم فقط با کفن قبولش می کردند . برای همین از سر ناچاری این جبر را قبول می کرد و چون اصولا وجود فداکاری داشت ( و دارد ) دلش راضی نمی شد و نمی گذاشت این تلخی کام بچه هاشو تلخ کنه و می شد یک زن و مادر تمام عیار
. حالا چون طلاقی صورت نمی گرفت ما فکر می کنیم به خاطر شیرینی زندگی بوده.
یکی از دوستانم از مادربزرگش نقل می کرد که هیچ ارتشی تا به حال 50 سال تمام به حالت آماده باش نبوده ولی خانم های اون زمان بعد از ازدواج تمام مدت عمرشون به حالت آماده باش در خدمت همسر و فامیل همسر زندگی شیرینی را سپری می کردند .